🔹 میز کتاب در روستای طلحه
🔻 همزمان با برگزاری سالروز رحلت حضرت امام در روستای طلحه شهرستان دشتستان، میز کتاب دفتر مطالعات بر پا شد
🔺 کتب استقبال شده:
نعمت جان
تو شهید نمیشوی
عزیزخانم
خانم مربی
فر و فر و فر صدا میاد ۵ جلد
سیب آخر
مردی که زبان کبوترها را میدانست
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 خواب و خوراک ازمان گرفته شد
🔷️ روستانگاری؛ فاطمه احمدی: مصاحبهمان در روستاهای نوار ساحلی؛ کرّی، کلات و سالمآباد تمام شده بود. اگر چه دل کندن از روستا و مردم با صفایش سخت بود، توفیق اجباری شد که با رانندهای از روستای بُنجو برگردم کنگان.
🔷️ آقای بُنجویی کارش جاشویی بود و با دریا سر و کار داشت. گهگاهی هم تفنّنی سر و کارش به جاده میافتاد.
🔷️به محض اینکه سوار شدم سوالاتش پشت هم ردیف شد. شما کی هستین؟ از کجا اومدین؟ گروه جهادی هستین؟ گذاشتم سوالاتش که تمام شد از کارمان در روستا گفتم.
🔷️دو روزی هست که مهمان شما بودیم. خاطرات اهالی از شهدای روستا شهید محمد حسن ابراهیمی و سلیمی، خاطراتشون رو از ایّام انقلاب، جهاد سازندگی که میومدن جاده میکشیدن، پشتیبانی جنگ و رحلت امام گرفتیم.
🔷️ برایش جالب بود و اولین واکنشش این بود: من که سنم به اون موقعها نمیرسه و متولد ۵۵ هستم؛ فکر نکنم اینجا خبری بوده باشه ها؛ ولی یادمه بابام میرفت جبهه، بولدوزر هم یادمه میومد تو بُنجو.
🔷️نه عموجان اتفاقا کلی خاطره از روستای کلات و کرّی گرفتیم.
حدود یک ساعت و نیم تا کنگان راه داشتیم و من هم همچنان موتورم برای مصاحبه گرم بود.
🔷️سریع حساب کتابی سر سنش کردم و به ذهنم اومد هیچ چیزی هم که نداشته باشه، روایت بُنجویی ۱۳ ساله از رحلت امام باید شنیدنی باشه.
🔷️عموجان، روزی که خبر رحلت امام رو شنیدین رو یادتون میاد؟ شما حدودا ۱۲_۱۳ ساله بودین اون موقع.
🔷️ها، خیلی خوب یادم میاد. صبحی بود که مامانم تو حیاط داشت شیر گاو رو میدوشید. من و بابام هم تو حیاط داشتیم کاه و بریدهها رو میبردیم تو انبار.
🔷️همیشه رادیو روشن بود و خبرها رو گوش میدادیم. مشغول کار بودیم که در عین ناباوری خبر فوت امام رو شنیدیم.
🔷️صدای جیغ مادر رفت بالا. شبیه کسی که عزیزش رو از دست داده باشه بی تابی میکرد. همونروز اینقدر حالش بد شد که برامون غذا هم درست نکرد. تا چند روزی دست و دلمان نه به کار میرفت و نه به خوردن.
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 تجربه روستانگاری با اردوی جهادی
🔷️ روستانگاری؛ فاطمه احمدی: دو سه ماهی میشه که به خاطر نبود ماشین، کار روستانگاریمون متوقف شده. از گوشه و کنار میشنیدم که یسری گروههای جهادی هستن که هر از چندی سری به روستاها میزنن؛ ولی شرایط برای رفتن باهاشون جور نمیشد.
بعضیهاشون که اجازهی همراهی نمیدادن و بعضیهای دیگه شون هم دیر به دیر میرفتن.
🔷️ بالاخره بعد مدتها چند روز پیش خبردار شدم که یک گروه جهادی به همت جوونای پویای دیّر، قصد داره روزهای زوج و غیر تعطیل در حدود دو سه ساعتی بره روستاهای اطراف. اگرچه زمانش کم بود؛ ولی با خودم گفتم: «بهتر از این نمیشه، خود خودشههه!»
🔷️ همین خبر کافی بود که اولین جرقهی حضور مجدد تو روستاها زده بشه. با مسئولش تماس گرفتم و بعد از هماهنگی، امروز تجربهی اولین حضور و همراهیم با گروههای جهادی تو روستای اُلی شمالی شروع شد.
🔷️صبح با شور و هیجان غیرقابل وصفی از خواب بیدار شدم. باید دنبال رابطی تو اُلی میگشتم تا در مورد روستا اطلاعاتی رو بگیرم. از قبل ظهر، زنگ پشت زنگ و دریغ از جواب! پیام اومد که تب و لرز دارم و دیگه نتونستیم صحبت کنیم!
🔷️ از طرفی چهار و نیم عصر باید تو روستا میبودیم. از اسنپ که پیاده شدیم، اَفتُو جینگ(آفتاب) و تَشباد زودتر از اهالی که تو کیچه پس کیچه پیداشون نبود، سلام داغی بهمون کرد.
🔷️ نمیدونستم که از کجا و چطور باید شروع کنم! از خانمای تو حسینیه پرس و جو کردم و خونهی شورای روستا رو بهم نشون داد. با یکی از خواهرای جهادی زدیم بیرون. هر چه در میزدیم بیفایده بود. در بعدی و بعدی و بعدی ...!
روستا از هیاهو و صدای اهالی خالی بود و جز صدای کولر و باد که تو دل درختای کُنار و گِز روستا میپیچید، چیزی نمیشنیدیم.
پیش خودم میگفتم: «عامو چه توقعی داری؟!! تو کلهات داغِن، مردم سی خوشون خوابن ظهر گرماها!».
🔷️در زدنهای پشت هم کارساز شد. عمو سلمان و خانمش به عنوان اولین راویان برای گپ و گفت جلوم نشستن. اگر چه اینجور مواقع کنترل مصاحبه کار سختیه؛ ولی چارهای نبود.
🔷️ روایتهای پر از حرارت خاله بدری سر ذوقم آورده بود و مصاحبه رو به اوج خودش رسونده بود.
_دلمون خوش بی وقتی از رادیو شنیدیم که آقِی خمینی میخا بیاد.
_خاله جان چی شنیده بودین ازش؟ چقد میشناختینش؟ چرا خوشحال شدین مگه؟
_او زمان سخت بی دِی، آرامش نداشتیم. ما با دخترا میرفتیم سر چاه، یه کُوْر گُتّی( کُهور بزرگی) چندتا لات زیرش بودن مست کرده بودن و بلند صدا میدادن سی خوشون و داد و فریاد داشتن. وقت خبر، ریختن رو سرمون و مشروب رو لباسامون خالی کردن و ما هم پاتیلامون ول کردیم و زَهله تِرِکُو، بدو بدو واگشتیم خونه و بعدش بُوامون بامون اومد رفتیم دریا طهارت گرفتیم. سخت بی دِی، ایسا همه امکاناتی هسه و ما ناشکریم.
🔷️مصاحبهی با خاله بدری و حاجی که تمام شد، مجدد رفتیم سراغ شورای روستا.
وقت تنگ بود و قرار بود زودی برگردیم. صدای خش خش جارو رو خوب میشنیدم از پشت در. بدو بدو و با عجله در که به روم باز شد، سلام و علیکی کردم و گفتم خاله جان اگه میشه چند دقیقهای میشه حاجی رو ببینم؟! چنتا سوال از زمان قدیم دارم و خیلی زحمت نمیدم.
همهاش چند دقیقه بود؛ اما چند دقیقهی پر برکتی شد.
🔷️حاجی عینکش رو زد.
از اولین چیزی که با افتخار شروع کرد، معنای اُلی بود.
_بذار بت بگم که اسم روستام به معنای چیه!
اُلی به معنای اُولی: برتر یا اولینه.
ما بابابزرگامون آدمای زبر و زرنگی بودنا.
🔷️با کمی گپ و گفت متوجه شدم که پدربزرگ حاجی؛ از مبارزین کشف حجاب رضاخانی و عموی مادرش هم، یکی از همراهان خالو حسین بردخونی در جنگ با انگلیسیها بوده که شهید میشه. خودش هم اولین مسئول شورای روستایی از سالهای ابتدایی دهه ۶۰ بوده که پیگیری و همکاریاش با جهادسازندگی بردخون، رفع محرومیتهای ویژهای از اُلی میکنه.
حرفهاش و خاطراتش نشون از هویت و ریشهی دیرینه میداد.
🔷️اصلا دلم نمیومد از پای صحبتاش بلند شم. با محبت فراوان خودش و خانمش برای شام دعوتم میکنند. تشکر میکنم و از حاجی میخوام که خودش رو برای یه مصاحبهی مفصل برای سری بعد آماده کنه. دلم میخواست شرایط جور میبود و میموندم. ولی کار گروه جهادی تا اذان مغرب تمام بود و باید بلند میشدیم که برگردیم.
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 برپایی میز کتاب در مصلی نماز جمعه دیّر
🔺 جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
🔻 کتب استقبال شده:
رنگ آمیزی مجموعهی پیشرفت ۱ جلد
سرت را به خدا بسپار ۱ جلد
مجموعهی مردان واقعی ۱ جلد
مجموعهی قهرمان من ۵ جلد
ترجمه الغارات ۱ جلد
یک دونه نون صد دونه نون ۱ جلد
عاشقانهها (ج۲) ۱ جلد
وزیر قلابی ۱ جلد
تنها برای یک لبخند ۱ جلد
آپارتچی ۱ جلد
پرچم دار کوچک من ۱ جلد
به اضافه مردم ۱ جلد
دختر تبریز ۱ جلد
سیب آخر ۱ جلد
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 برپایی میز کتاب در مصلی نماز جمعه کنگان
🔺 جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
🔻 کتب استقبال شده:
مجموعهی قهرمان من ۱۰ جلد
زینب خانم ۶ جلد
مجموعهی مردان واقعی ۳ جلد
مردی که زبان کبوتر ها را میدانست ۳ جلد
خانم مربی ۱ جلد
منم یه مادرم ۱ جلد
عسل مثل یه قصه ۱ جلد
اسطورههای عشق ۱ جلد
پرچمدار کوچک من ۱ جلد
کاف.میم ۱ جلد
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 کتاب آن بانوی صدخروی...
🔻 معرفی کتاب خیرالنسا کاری از گروه حسیبا
🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتابهای فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم میرسانند.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 با مردم؛ برای مردم
🔹 با چند نفر از ریش سفیدان روستا و جوانان دور هم نشسته بودیم که گفتم:
_مِی ما میفهمیدیم سد سازی چنن؟
_نه والا!
_خدا رحمت کنه بوات. انگار همین دیروز بود که آقای بهزادی سی مو گفت: تو باید ناظر باشی، یعنی ری سر کارگرا وایسی که اَلد(درست) کار کنن.
🔹 ادامه دادم: مهندس پردل هم وقتی کارگرها سنگچین سد را انجام میدادند میگفت: سنگها رو باید بصورت کِجِکی(مُورب) بزارین که او(آب) از کِرِشون(کنارشان) رد نشه. میخواست قلق کارو بهمون یاد بده. میتونستن بیان کارشونو انجام بدن و برن اما هدفشون این بود که با مردم ارتباط بگیرن، به مردم بها میدادن.
🔹 همگی حرفم را تایید کردند و دعای خیر بود که از زبانشان برای جهادیها روانه میشد.
صدای همهمه جمعیت باعث شد از جایمان بلند شویم. چشمانم را تیز کردم و دیدم که دو ماشین از جادهای که دستساز خود جهادیها بود و چند سالی است طعمش را میچشیم، به سمت ما میآید.
🔹 جمعیت طاقت نمی آورد و برای استقبال روانه میشود. سلام و صلوات ها با قدمهای بلند مردم در روستا طنین انداز شد که نشان از محبت عمیق و کشش دو طرفه دارد. همینکه چرخها از حرکت ایستاد و در ماشین ها باز شد به طرف جهادیها هجوم آوردیم، در آغوش گرفته و غرق بوسهاشان کردیم.
🔹 خانمها اما حال و هوای خودشان را دارند به سمت ماشینها رفته و بوسهها نثار آنها میکنند.
بچهها هم به طبع بزرگترها زیر دست و پا عرض ارادتشان را نشان میدادند و دل در دلشان نبود که این استقبال پرشور تمام شود تا برنامههای پخش فیلم و بازیها توسط مسؤل فرهنگی جهادی شروع شود.
#روستانگاری
🔺 رحمن دهوکی؛ شهرستان دشتی؛ روستای دهوک
تحقیق و تدوین: پریوش اسلامفر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 پنجشنبه شهدایی همراه با میز کتاب
🔻 بوشهر؛ ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 سرباز فراری در لاورده
#روستانگاری
🔷️ حیدری مسئول جهاد کنگان، روزی برای توزیع کوپن آمده بود لاوردِه. مردم روستا هم برای گرفتن کوپن از صبح تا ظهر پشت سر هم میآمدند خانهی ما. همانروز حاج خانم، گِمنه برنج و کاتُخِ گوشتِ کهرهای تدارک دیده بود. مَجمَع را که آوردیم دور هم ناهار خوردیم و حیدری برای بازدید رفت هفتچاه.
🔷️مشغول جمع کردن بساط ناهار بودم که با صدای شلیک تیر، سراسیمه پریدم بیرون. با خودم میگفتم: خدایا یعنی چی شده؟ پایم را که از در گذاشتم بیرون چندتا مامور نیروی انتظامی مسلح به دستور جناب سروان احمدی به زور مرا گرفتند و در لندکروز نشاندند.
_آقا چی شده؟ یکی بگه چه شده؟ به چه جرمی منو گرفتین آخه؟
_به یه سرباز فراری جا دادی! تازه میگی چی شده؟ خودمون دیدیم همین امروز از خونهی تو زد بیرون و دوباره از دستمون در رفت.
🔷️هر چه تقلا میکردم و قسم برات میآوردم، انگار نه انگار! به قرآن متوسل شدم.
_جناب سروان مِگِه نِشنیدی که میگن تا یِقین نِکردی نِباید سی کسی تهمت بِزنی؟!
_هیچی نگو! خودمون دیدیم. پات برسه کنگون پوستت کندهان.
🔷️مرا تا گلوگاه بردند.منتظر ماشینی بودند تا مرا بفرستند کنگان. همینطور که تقلا میکردم و برای اثبات بیگناهیام اصرار، حیدری را دیدم که با ماشین میآید.
_بلوچی چه شده؟ اینجا چه میکنی؟
_حاجی محمود والا میگن سرباز فِراری تو خونهات بوده. مو هم از همه جا بیخبرم و هر چی میگُم کاری نکردم، بی فایدهان.
🔷️حیدری را میدیدی، نمیدیدی!
با نهیبی رو به جناب سروان برگشت و گفت.
_تو اصلا این آدمو میشناسی کیه؟ خبر داری ما وقت و بی وقت هربار میایم اینجا جامون خونهی این آدمه! هر جا مشکلی داریم اولین نفر بلوچیه که سینه سپر میکنه. خدا خوشش میاد زن پیری تو خونه تنها چشم انتظارش گذاشتی؟ اگه تا تهران هم کارش بکشه، خودم باش میرم. حالا یه کسی اومده کوپن بگیره از کجا بفهمه که سرباز فراری بوده؟ وقتی که همیشه در خونهاش به رو همه بازه!
🔷️با وساطت حیدری ماجرا فیصله پیدا کرد. آن موقع که نه خبری از آب و برق بود، نه مدرسه! رفت و آمد از جادههای پر پیچ و خم و کوهستانی لاوردِه هم، کار هر کسی نبود! خودمان هم با سلام و صلوات میرفتیم و میآمدیم. سماجت جهادیها برای آمدن و کمک رسانی به روستا خاطرشان را برایم عزیز کرده بود و هر کمکی از دستم بر میآمد انجام میدادم. حضورشان نه فقط برای تامین امکاناتی چون جاده، برق، مدرسه و آب به روستا بود، همین اعتماد دو طرفه در مسائلی که دامنگیرمان بود، به موقع کارساز میشد.
🔺 خاطره قیصر بلوچی - روستای لاورده شهرستان کنگان - تحقیق و تدوین: فاطمه احمدی
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی عملیات احیا، پیشرفت رقم میزند
🔹 معرفی کتاب «عملیات احیا»؛ کاری از گروه حسیبا
🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتابهای فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم میرسانند.
🔻 به «حسیبا» بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔹 هماکنون/ حضور ناخدا امید مغانی در برنامه سیدخندان
🔻 ناخدا امید مغانی، ناخدای ناوشکن دنا، بزرگشده روستای طلحه شهرستان دشتستان در استان بوشهر است.
🔺 ناوشکن دنا، یکی از ناوهای ناوگروه۸۶ است که به تازگی از ماموریتی افتخارآمیز به وطن بازگشته است.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 روستانگاری، جنگ جهانی اول و پرزیدنت روحانی
🔹 حدود ۴ ماه است اردوهای روستانگاری تعطیل است. چرا؟ هیچ! ماشین نداریم. امکان اجاره ماشین هم نداریم. محققان و نیروهای دفتر سراپا شوقند برای رفتن به روستا و گرفتن مصاحبه. به هر ترتیب، شاید هم توفیقش را نداشته ایم.
🔹 خانم احمدی، یکی از محققین دفترمان، خودش به تنهایی، خیلی الی الهی، با مسئولیت خودش، به تنهایی هفته قبل یک روستا، این هفته هم یک روستای دیگر رفته است. هفته قبل یک شهید از جنگ جهانی اول پیدا کرده. این هفته هم یک شهید دیگر. هر دو از تفنگچیهای خالو حسین.
🔹 خیلی جاها را در بوشهر گفته ایم اما ماشین نیست. شاید اگر دولت پرزیدنت روحانی بود، یا اگر دوستانمان، مدیران دم و دستگاههای فرهنگی استان نبودند ماشین گیرمان می آمد 😉
🔺 این حاج خانم را که در تصویر میبینید، نوه خالوحسین دشتی است؛ برادرزاده علی سمیل هم هست. عموی همسرش هم شهید جنگ جهانی اول و از تفنگچیان خالو حسین است. حاج خانم امشب مصاحبه شده است.
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 برپایی میز کتاب در مصلی نماز جمعه کنگان
🔺 جمعه ۲ تیرماه ۱۴۰۲
🔻 کتب استقبال شده:
پرچمدار کوچک من ۱ جلد
رنگ آمیزی مجموعهی پیشرفت ۱ جلد
یه دونه نون،صد دونه نون ۱ جلد
سرت را به خدا بسپار ۱ جلد
کاف.میم ۲ جلد
دشمن یک چشم ۲ جلد
در مکتب مصطفی ۱ جلد
چخ چخی ها ۱ جلد
تولدت مبارک ۱ جلد
مردی که زبان کبوتر ها را میدانست ۱ جلد
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 آغاز برپایی میز کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی در کاکی
🔻 25 خرداد 1402
🔺 کاکی ، شهری 17 هزار نفری در شهرستان دشتی در استان بوشهر است
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 آغاز برپایی میز کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی در جم
🔻 جمعه 2 تیرماه 1402- ستاد نماز جمعه
🔺 جم شهری 35 هزار نفری در استان بوشهر است
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 برپایی میز کتاب در دیر
🔻 ستاد نماز جمعه - ۲ تیر ۱۴۰۲
🔺 کتابهای استقبالشده:
بهترین میوه ۲ جلد
سیب آخر
به جای موشک کاغذی ۲جلد
الو مامان من این بالام
لبخند ابراهيم
دو بنده خاکی
قهرمان به شکل خودم
از برف تا برف
نعمت جان
بال های مهربانی
من هم ربات میسازم
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 مارپیچ سکوت و زخمی که میپوشاندند
🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: این ماجرا با دیگر ماجراها زمین تا آسمان تفاوتش بود. این از آن روایتهایی بود که هی لب به دندان میگزیدم بعد از شنیدنش و دست و زبانم میلرزید برای چگونگی بیانش.
برای خود اهالی روستا هم انگار که تابو بود کسی دربارهاش زبان بچرخاند.
این را وقتی فهمیدم که بعد از یکروز مصاحبه، تازه دم غروب بود که یکنفر مارپیچ سکوت را شکست و بالاخره حرف زد.
🔹 بعد از چند مصاحبه و پرسه زدن تو «کیچه پس کیچه»های روستا و پرسش از این و آن، رسیده بودم به خانه یک خانم هفتادساله.
از کشف حجاب میپرسم، شروع میکند به صحبت.
از آن دوران چیزکی که به گوشش رسیده نقل میکند اما کم کم سر از جای دیگری در میآورد،
🔹مسئله تعرض و تجاوز به زنان روستا بود در دهه چهل و پنجاه، توسط نیروهای ژاندارمری مستقر در روستا!
🔹 خاطرات مهر و موم شدهاش را باز میکند، او با احتیاط میگوید و من با تعجب میشنوم!
خواهرشوهر ۴۰ ساله راوی، با نگرانی اشارهای میکند به ریکوردر و میگوید:«داری با ای ضبط میکنی؟!» و قبل از آنکه دستور ضبط نکردن بدهد، بهش اطمینان میدهم اسم کسی را نمیآوریم.
میپذیرد، با اکراه!
از ابتدا حاضر به مصاحبه نشده بود اما ساکت هم نمینشست، مدام میان گفتگوی ما، چیزی حول آن موضوع میگفت.
🔹 راوی میگوید «هر شو صدای جیغ از یه خونهای بلند میشد، اصلا اگر شو از خونه میزدی در، دنبالت میکردن، زنای خوشگل موشگل رو تو روستا نشون میکردن ژاندارا، مردهای روستا هم نبیدن، میرفتن دریا»
🔹 همینطور که مینارش را روی سرش جابهجا میکند ادامه میدهد: «حتی روزا هم اگر زنا از کنارشون رد میشدن تا یه چی نگن ول نمیکردن، یه شعری هم بود میخوندن که: سیاه که سرخ بپوشه خر میخنده
سفید که سرخ بپوشه شاهپسنده.
منظورشون زن سیاه و سفید بیده»
🔹 «یعنی هیچ مردی تو خونه نبوده؟» سوالی که از ذهنم عبور میکند را به زبان میآورم.
_ «اینجا همه کار و بار مردا از طریق دریان! میرفتن و تا چن ماه نمیومِدن»
🔹 خواهر شوهر صدایش را پایین و سرش را نزدیکتر آورد و اشارهای به ماجرای دخترعمه راوی میکند. چنان با احتیاط و نگرانی حرف میزند که انگار همین حالا هم ژاندارمها دم در خانه ایستادهاند!
🔹 قبل از آنکه من بپرسم راوی از دخترعمهاش میگوید که نصفه شب بیدار میشود و ژاندارمی را بالای سرش میبیند، هم هیکلش از ژاندارم بزرگتر است و هم جسارتش بیشتر، دل شیر داشت، از بالای پشت بام ژاندارم را پرت میکند پایین!
🔹 بعد ازین گفتگو، روایتهای دیگری نیز از تعرض به زنان بازگو شد. همه بدون ذکر نام از سمت راوی!
خودمان هم بااحتیاط به موضوع ورود میکردیم، این از آن روایتهایی بود که انگار جای زخمش را میپوشاندند تا شاید درد و تلخیاش فراموش شود!
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
ایشان آقای محمود حسن محمید است. پدرش، مرحوم حسن محمید، در طول زندگیاش ۸ نفر را کشته. نامداری است در بین اهالی روستا. یکی از کسانی را که به قتل رسانده، کسی است که در دوره بیحجابی، زنان روستا را مجبور میکرده کشف حجاب کنند. این آقا همین الان دارد مصاحبه میشود.
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
46.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گوشه ای از دریای روایت در سوریه
🔻 معرفی کتاب «اینجا سوریه است» کاری از گروه حسیبا
🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتابهای فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم میرسانند.
▫️ به «حسیبا» بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔹 برپایی میز کتاب در حاشیه دعای روز عرفه در کنگان و دیّر
🔻 ۷ تیر ۱۴۰۲
🔺️ کتابهای استقبالشده:
مجموعهی قهرمان من ۲۲ جلد
زینب خانم ۹ جلد
رنگ آمیزی مجموعه پیشرفت ۸ جلد
یه دونه نون، صد دونه نون ۲ جلد
مردی که زبان کبوتر ها را میدانست ۳ جلد
سیب آخر ۱ جلد
منم یه مادرم ۳ جلد
پرچمدار کوچک من ۲ جلد
به توان شانههایت ۲ جلد
خانهدار مبارز ۱ جلد
چخ چخیها ۱ جلد
کاف.میم ۲ جلد
پاتک علیه پیتوک ۱ جلد
آپارتچی ۱ جلد
ابوعلی کجاست ۱ جلد
مجموعهی مردان واقعی ۳ جلد
عسل مثل یه قصه ۳ جلد
خانم مربی ۱ جلد
جهان آرا ۱ جلد
در مکتب مصطفی ۱ جلد
سرت را به خدا بسپار ۱ جلد
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برپایی میز کتاب در نمایشگاه مشاغل خانگی در عالیشهر
🔻 ۸ تیرماه ۱۴۰۲؛ عید قربان
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 دیدار محققین دفتر مطالعات با دستیار استاندار بوشهر در امور مردمیسازی
🔻 محققین دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر، پنجشنبه گذشته، ضمن دیدار با اسماعیلی، دستیار استاندار بوشهر در امور مردمیسازی دولت، به معرفی فعالیتهای دفتر مطالعات و ظرفیتهای کار در سطح روستاهای استان پرداختند.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
42.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 برپایی میز کتاب در گلزار شهدای کاکی
🔻 پنجشنبه؛ ۸ تیر ۱۴۰۲
🔺 کتب استقبالشده:
شهید فرهنگ ۲ جلد
مردی که زبان کبوترهارا میدانست ۱ جلد
شهید علم ۱ جلد
سرت را به خدابسپار ۱ جلد
حوض خون ۱ جلد
یادت باشد ۲ جلد
نعمت جان ۱ جلد
درفرانسه تک درختی ۱ جلد
شاهد۸ ۱جلد
پسرم قاسم ۱ جلد
پرواز پای دماوند ۲ جلد
راض بابا ۲ جلد
زینب خانم ۲ جلد
توشهید نمیشوی ۲ جلد
درمکتب مصطفی ۳ جلد
عارف 12ساله ۱ جلد
فرو فرو فر صدامیاد ۱ جلد
شروه ای برای حبیب ۱ جلد
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 نوادگان زائرحاجی و ظفر مظفر
🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: همه چیز ابتدا از پیرمرد موتورسوار شروع شد، از حاج علی! وارد کتابخانه روستا شد و نشست روبهرویم تا دلی از عزای بیروایتی درآوریم. پیرمرد لاغر بود و قدکوتاه، اما روایتش پر و پیمان بود و به بلندای تاریخ.
🔹 همه مصاحبههایم از جنگ با انگلیسیها شروع میشود، پیرمرد اسم انگلیسیها را که با گوشهای سنگینش و بعد از چند بار دست و پا زدن من میشنود، بیمعطلی شروع میکند:«ها ها، عامو مظفر مو، تو جنگ بیده، جنگ کُهکزی هم سقا بیده، کوکاش هم اسیر کِرده بیدن، بعدش نزدیکوی چغادک سنگر میگیره، یه فرمونده انگلیسی رو خُش تهنا با تفنگش میکشه»
🔹 لهجه غلیظ است، حاجی تند تند حرف میزند و سر و ته روایت برایم نامعلوم است. اما همینکه میدانم خبرهایی هست گوش هایم تیز میشود و چشمانم برق میزند.
🔹 من هم تند تند شروع میکنم به سوال پرسیدن، گاهی سوالات را دوسه بار تکرار میکنم، صدایم توی کل کتابخانه پیچیده، دست و پا زدنها برای پی بردن به ماجرا اما بی نتیجه نمیماند.
🔹 هر «عامو مظفر»ی که راوی میگوید، ده تا عامومظفر دیگر از دهانش بیرون میآید.
پیرمرد با غرور و اشتیاق حرف میزند از ظفری که مظفر رقم زده و فرمانده انگلیسیای که با تیر تفنگش از پا درآمده!
و مهم آنکه مظفر در جنگ تنها نبوده، دو تا از برادرهایش در جنگ شهید و اسیر شدهاند.
🔹 حاجی جواب برخی سوالات را نمیداند، برای روایت دقیقتر ماجرا خانمش را معرفی میکند. میگوید اطلاعات او بیشتر و روایتش دقیقتر است.
🔹 نمیپذیرد که ما با ماشین برویم دنبال حاجخانم، گاز موتور را میگیرد و سرظهر دوتایی وارد کتابخانهی روستا میشوند، بچهها اطراف عروس و داماد ۸۰ سالهیمان را میگیرند و بعد از کمی سر به سر گذاشتن، دست گوهرخانم را میگیرم و میرویم برای آغاز مصاحبه.
🔹 اطلاعات حاجخانم دقیقتر است و ذهن زنانهاش جزئیات بیشتری را از آنچه شنیده و دیده به خاطر میآورد.
نقطه اوج آنجا بود که نه تنها روایت قبلی را تکمیل کرد، که از یک شهید و یک جانباز دیگر از جنگ با انگلیسیها نام برد.
🔹 آن جانباز جنگ، بخشی از خاطرات کودکی راوی بود: « رئیس مَحسَن(محمدحسن) پاش تو جنگ با انگلیسیا تیر خورده بید، بچه که بیدوم با همو پوی لنگش میومد خونمون همیشه، هنی یادُمِن، سیش میگفتیم رئیس محسن سیچه میشلی؟ میگف پام تیر خورده!»
🔹 مخلص کلام آنکه زن و شوهری که در تصویر میبینید از نوادگان زائر حاجی هستند.
زائر حاجی
برادر علی و عبدالحسین و مظفر است!
و این سه نفر؟
علی شهید جنگ با انگلیسیها در بوشهر
عبدالحسین اسیر شده توسط انگلیسیها
و مظفر تنفگچی و سقای جنگ با انگلیسیها!
🔹 حاصل مصاحبه شده بود شناسایی چند شهید و زخمی و اسیر از جنگ جهانی اول، شناسایی کسانی که هیچ نام و نشانی در تاریخ ندارند و از زبان پیرمرد و پیرزنی که کسی آنها را به چشم راوی تاریخ نمینگرد.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu