eitaa logo
دریچه
233 دنبال‌کننده
510 عکس
104 ویدیو
1 فایل
«دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 برکت انقلاب و مردی که گریه میکند 🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: سوال را که پرسیدم پیرمرد بلافاصله بغض کرد، سوال غیر منتظره بود اما پیرمرد انگار که آماده بود. با صدایی گرفته و لرزان گفت: «خبر رو که شنیدم زونی‌هام (زانوهام) برید، کمرم شکست». 🔹بغضش فروخورده نشد و اشکش هم جاری شد. 🔹جمع در سکوت فرو رفت. دوستانم انتظارش را نداشتند پیرمرد ۸۰ ساله‌ای که از یکساعت قبل آنطور پرانرژی صدر مجلس نشسته و حرف می‌زند حالا با این سوال، توی جمع ۹ نفره‌ای که ۸تایشان خانم هستند اینطور بی‌مهابا بزند زیر گریه. 🔹بله؛ مرد گریه می‌کند، وسط جمع هم گریه می‌کند، جمع اگر زنانه باشد هم گریه می‌کند. اما برای چه کسی؟ برای چه چیزی؟ 🔹 سکوت را شکستم و سوالاتم را ادامه دادم: «حاجی کجا بودید، داشتید چیکار میکردید وقتی خبر رحلت امام رو شنیدید؟» با دست‌های چروکیده‌اش خیسی چشم‌ها را پاک می‌کند و می‌گوید «داشتم باغ رو آب می‌دادم، تو بلندگوی روستا اعلام کردند، وقتی شنیدم هممون بی‌پدر شدیم، زونیام برید و نشستم اولش، بعدشم باغ رو ول کردم و رفتم سمت مسجد روستا، غلغله بود»! 🔹 ماجراهای ما با پیرمرد اما به اینجا ختم نشد. از وضعیت اقتصادی روز گله می‌کرد و پشت بندش تاکید می‌کرد: «اما هر چیزی که داریم و به دست اوردیم از برکت امام است و انقلاب امام.» 🔹 بعد دیدیم ماجرای این جمله‌اش هم سر دراز دارد. بعد از انقلاب تکیه کلامش شده بود همین! از جنگ که برگشته بود، هر کجا ازش ‌می‌پرسیدند وضعیت جنگ چطور بود، او هم فقط یک چیز می‌گفت «از برکت انقلاب همه چی خوب بود» انقدر گفت و گفت که از آن به بعد توی روستا معروف شد به «برکت انقلاب»! 🔹 برای سربه‌سر گذاشتنش همه توی روستا برکت انقلاب صدایش می‌زدند. او هم بدش نمی‌آمد. 🔹 پسرش یکروز با گلایه می آید و به پدر میگوید بچه‌ها توی مدرسه مسخره‌اش می‌کنند و «پسرِ برکت انقلاب» صدایش می‌زنند. پیرمرد هم خودش وسط مصاحبه می‌خندد و می‌گوید «به پسرم گفتم ناراحتی نداره، چی بهتر ازین، هر کی بهت گفت بگو اره من پسر برکت انقلابم» 🔹 حاجی خودش هم سرش درد می‌کرد برای این سربه‌سر گذاشتن‌ها، کم نمی آورد، برای مقابله به مثل خودش بیشتر دامن می‌زد به ماجرا. می‌گفت توی هر جمعی می‌رفتم، اتوبوس سوار می‌شدم، کسی را میدیدم با صدای بلند می‌گفتم «اهالی به برکت انقلاب حالتون چطوره الان؟»! 🔹 مصاحبه که تمام شد، شماره تلفن پیرمرد را گرفتیم، با خنده گفتم: «پس ما شما رو برکت انقلاب ذخیره می‌کنیم» کیف کرد! 🔺 اولین اردوی در استان - روستای دشتک ابرج شهرستان مرودشت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 آخرین جلسه مصاحبه خواهر شهیدان کامکاری برگزار شد 🔹 ضبط خاطرات و زندگینامه سرکار خانم فاطمه کامکاری، مادر شهید محمدعلی ظهرابی، مادر همسر شهید غضنفر جمیری، خواهر شهیدان محمدعلی، عباسقلی و حسینقلی کامکاری در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر به پایان رسید. 🔹 سرکار خانم کامکاری متولد ۱۳۱۸ فرزند بزرگ خانواده کامکاری و خواهر حاج مراد کامکاری، جانباز انقلاب اسلامی در حمله گارد نظامی به مسجد جامع عطار، در ابتدای محرم ۱۳۵۷ است. 🔻 ۱۴ مرداد ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 قاب ماندگار اولین اردوی روستانگاری در استان فارس 🔹 مرودشت؛ روستای دشتک ابرج؛ منزل دانش‌آموز شهید محمدرضا خسروی 🔻 ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب مصلای نماز جمعه خرموج 🔻 20 مرداد 1402 🔺 کتابهای استقبال شده: ابوعلی کجاست درمکتب مصطفی 2 جلد فر و فر و فر صدا میاد 16 جلد پرچمدار کوچک من یه دونه نون صد دونه نون 14 جلد قهرمان کوچک من مردی که زبان کبوترها را میدانست 2 جلد عزیز خانوم چخ چخیها دشمن یک چشم به جای موشک کاغذی خاتون و قوماندان ۲جلد لبخندی به رنگ شهادت الو مامان من این بالام 2 جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برقراری میز کتاب در مصلای کنگان 🔻 ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ 🔺 کتابهای استقبال شده: روز آزادی زن منم یه مادرم امسال قبول می‌شوم خاتون و قوماندان ۳ جلد عزیز خانم چهل قلپ کار ۳ جلد آبگینه به مهمانی می‌رود ۲ جلد آقا محسن بطله علی طریقتی ۷ جلد فر و فر و فر ۱۵ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خندیدم دهانم رفت رو سقف 🔹 این آقا کتاب «چخ چخی‌ها» را از میز کتاب گرفته و خوانده. حالا آمده و دارد از کتاب تعریف میکند 😉 🔻 عالیشهر؛ دهه اول محرم ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 نذر کتاب اربعین 🔸️ کنگان؛ میز کتاب؛ فاطمه احمدی: پارسال همین موقع‌ها بود که در تکاپو بودم، هرطور شده اربعین بروم کربلا. کوله‌ام را می‌بستم؛ ولی من بودم و گذرنامه‌ای که امید به نیامدنش، بیشتر از آمدنش بود. با این وجود فکر مسیر و شوق دیدن مجدد کودکان عراقی آرامم نمی‌گذاشت. با خودم می‌گفتم اگر امسال جور شد و رفتم دست خالی نمی‌روم. 🔸️‌کتاب اولین چیزی بود که به عنوان هدیه به ذهنم رسید. دلم می‌خواست بقیه را هم در این ایده شریک کنم. پیامی با عنوان *نذر کتاب اربعین* تنظیم کردم‌ و فرستادم گروه *بانوان کتابخون کنگون.* کتاب‌های رنگ آمیزی *یه دونه نون* و *فر و فر* کتاب‌های انتخابی بودند. 🔸️قیمت کتاب‌ها و تصاویرش مناسب بود؛ با خودم می‌گفتم ای کاش نسخه‌ی عربی‌ کتاب‌ها هم موجود بود. با بقیه‌ی دوستان کتاب‌فروش هم صحبت کردم و قرار شد پویش نذر اربعین را همگانی کنیم. استقبال بی‌نظیر و غیر قابل پیش‌بینی بود، چیزی نزدیک به ۷۰۰ کتاب نذر شد. 🔸️امسال شب چهارم محرم، حسینیه‌ی ثارالله میز کتاب داشتم. مشغول جمع کردن کتاب‌ها از روی میز بودم که چهره‌ای آشنا با هیجان خاصی آمد سمتم. یکی از همان افرادی بود که پارسال از پویش نذر اربعین کتاب گرفته بود. - از اون کتابای رنگ آمیزی، داری دوباره؟ اربعین می‌خوام برم کربلا، ۴۰ تایی می‌خوام. از لحظه‌ی هدیه دادن کتاب‌ها به کودکان عراقی گفت: باید می‌بودی و می‌دیدی شوق و ذوق تو چشماشون وقتی که کتاب‌ها رو بهشون می‌دادم. 🔸️این را که شنیدم تصمیم گرفتم مجدد کتاب‌ «یه دونه نون» را برای نذر اربعین امسال پویش کنم. یادم آمد که مجموعه‌ی کتاب‌های کودک حاج قاسم همین چند ماه پیش به عربی ترجمه شده. نذر کتاب‌ها را فقط یک شب بین عزادار‌ها گفتیم. چیزی حدود ۱۴۲ جلد از کتاب «یه دونه نون» و ۳۵ جلد از کتاب «بطله علی طریقتی»؛ نسخه‌ی عربی کتب حاج قاسم نذر شد تا امسال هم برسد به دست کودکان عراقی. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 تقریظ دیگری از رهبر انقلاب، بر کتابی از انتشارات راهیار 🔹 رهبر انقلاب، کتاب «سرباز روز نهم»، تاریخ شفاهی شهید صدرزاده منتشر شده توسط انتشارات راهیار را تقریظ کردند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مهم اینه که ما کجاییم 🔻 معرفی کتاب «منم یه مادرم»؛ کاری از گروه حسیبا 🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتاب‌های فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم می‌رسانند. ▫️ به «حسیبا» بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔴 روایت فوری و لحظه به لحظه از جنایت در شاهچراغ را از حافظه بخوانید. حافظه رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
🔴 آبگینه، شاهچراغ و یک غم مشترک 🔸️ کنگان؛ میز کتاب؛ فاطمه احمدی: کمی خسته بودم و با خیالی راحت، دراز کشیده‌ام. مامان صدایم می‌زند. من و بابا می‌خوایم بریم دیّر، اگه میری حسینیه زودی آماده شو تا سر راه ببریمت. تند تند کارتخوان و دفترم را توی کیفم می‌گذارم و آماده می‌شوم. به حسینیه که می‌رسم، خداحافظی می‌کنم و از ماشین پیاده می‌شوم. _ مادر، سلام بی‌بی و عمه اینها رو خیلی برسونین. 🔸️کمی زودتر از شب‌های دیگر رسیده‌ام. سمت حسینیه می‌روم، جز دو سه نفر از مسئولین تدارکات و مریم از خادمان نوجوان، کسی را نمی‌بینم‌. به پیشنهاد مریم شروع می‌کنیم به چیدن کتاب‌ها روی میز. تا آمدن عزاداران، نماز عشایم را می‌خوانم. حالا حسینیه از خلوتی در آمده و چند نفری را می‌بینم که به دیوار تکیه زده‌اند. با خودم قرار داشتم امشب کتاب «آبگینه به مهمانی می‌رود» را سر دست بگیرم و بروم تک به تک معرفی کنم. 🔸️بعد از معرفی به سر میز می‌آیم. گوشی‌ام را از کیفم در می‌آورم. ایتا را باز می‌کنم تا لیست کتاب زنان که در مورد هر کدام توضیحی نوشته شده را مرور کنم. آخرین پیام گروهی که چند استیکر گریه فرستاده کنجکاوم می‌کند، گروه را باز می‌کنم. 🔸️اولین پیام جدیدی که می‌بینم. حادثه در حرم احمد بن موسی علیه‌السلام شاهچراغ با خودم می‌گویم لابد از حادثه‌ی سال گذشته، تحلیلی نوشته اند. کمی پایین‌تر می‌روم. نه! باورم نمی‌شود. روی صندلی میخکوب می‌شوم‌. خبر مشروحی از ورود مجدد تروریست‌ها به شاهچراغ و خرابکاری‌شان را می‌بینم. «نکنه من دارم اشتباه می‌خونم!؟» حالم بدجور گرفته است. 🔸️حالا هر کسی که وارد حسینیه می‌شود، با چهره‌ای در هم رفته و پر از غم، اولین خبر دست اولی که به بغل‌دستی‌اش می‌دهد و سر زبان دارد، خبر حمله‌ی مجدد به شاهچراغ است. غم این ایام که روی دلمان نشسته با شنیدن این خبر دو چندان می‌شود. حالا مطلع منبر حاج آقا هم همین خبر است. 🔸️مراسم که تمام شد میز را جمع کردم. مادر زنگ می‌زند. فاطمه اگه مراسم تمام شده، تو حسینیه بمون ما نزدیکیم داریم میایم. به محض اینکه سوار ماشین می‌شوم، پدر با ناراحتی از حمله تروریستی در شاهچراغ می‌گوید. 🔸 با خودم می‌گویم مثل اینکه همه امشب یک غم مشترک داریم. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 تصویری از اولین اردوی روستانگاری در استان بوشهر، روی جلد مجله سوره سیمرغ 🔹 مجلات سوره و سوره سیمرغ را با ۲۰درصد تخفیف از میزهای کتاب دفتر مطالعات در استان بوشهر بگیرید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تصاویری از پخش کتابهای «نذر اربعین» در پیاده روی ۱۴۰۱ 🔹 امسال هم میتوانید با خرید کتابهای انتشارات راهیار به زبان عربی و اهدای آنها به کودکان عراقی به مکالمه فرهنگی و همدلی میان دو ملت، کمک کنید. 🔹 تا کنون سه کتاب کودک به زبان عربی در انتشارات راهیار به چاپ رسیده که در مورد سردار قاسم سلیمانی با بچه‌ها سخن میگوید 🔸 جهت سفارش کتاب میتوانید با شماره تلفن ۰۹۹۴۰۶۵۳۶۳۲ در ایتا و بله ارتباط بگیرید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
دریچه
🔴 گوشی که فقط برای ما سنگین بود 🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: پیرمرد از در هال وارد شد. ما پنج تا دختر را که دید هول کرد که «من بجای شلوار، پیژامه پامه، باید برم عوضش کنم»! هر چه بر خوشتیپ بودن حاجی با پیژامه تاکید و اصرار داشتیم، تا بلکه بنشینید و مصاحبه را آغاز کنیم راضی نشد که نشد. رفت و شلوار نوک‌مدادی پارچه‌ای را پوشید و آمد نشست. عجیب خیالش راحت شد. 🔹 حالا نوبت پیرزن بود. برای کم کردن زحمتش و صمیمیت بیشتر و نشاندن هرچه سریع‌ترش پای مصاحبه، پریدم توی آشپزخانه و انگورهای تازه رسیده را آوردم برای پذیرایی. چای را هم از دستش گرفتم و بالاخره نشاندمش. 🔹 تا پدر و مادر شهید نشستند، نمی‌دانم چند خان را طی کردیم، هر چه بود، هنوز خان هفتمش مانده بود. گوش‌های حاجی سنگین بود و از بد روزگار به اندازه سنگینی گوش‌هایش خوش‌سخن بود و خوش‌خاطره! 🔹 میخواستم از پسر شهیدش خاطره بگوید. سوال را پرسیدم، متوجه نشد. آقای نباتی، از محققین حوزه هنری شیراز، که کنار دست حاجی نشسته بود با صدای بلندتر سوال را تکرار کرد، متوجه نشد. 🔹 دهیار گفت «نه اینجوری نمیشنوه»! و با خودم گفتم آفرین! حتما دهیار قلقش را می‌داند. بلند شد و دهانش را گذاشت پای گوش حاجی و سوال را پرسید با چاشنی کمی داد و فریاد! تیر دهیار هم به سنگ خورد. ما کر شدیم و حاجی نشنید که نشنید. 🔹 اما ماجرا هنوز تمام نشده بود که ورق آخر رو شد. دهیار بازی را واگذار کرد و کنار رفت. نفر بعدی آمد. و او کسی نبود جز حاج خانم، همسر حاج‌آقا، مادر شهید، که برای آوردن عکس شهید از اتاق خارج شده بود و سر بزنگاه رسید. 🔹 آمد و دهان مبارک را گذاشت پای گوش حاجی و سوال را تکرار کرد. با صدایی که بلندتر از صدای دهیار نبود. منتظر بودم پدرشهید باز هم نشنود و کاسه کوزه‌یمان را جمع کنیم، اما بعد از اینکه حاج‌خانم سوال را پای گوشش پرسید، حاجی یک‌مرتبه فریاد زد: «اروم‌تر بگو، خیلی خب، یواش»! 🔹 و همزمان با تعجب، همه زدیم زیر خنده! بالاخره گوش حاجی مغلوب و مجذوب صدای حاج‌خانم شده بود. گفتم: «انگار حاجی فقط صدای سخن عشق رو میشنوه»! بعد دیدیم که بله! حاجی گوشش فقط برای ما سنگین است. 🔹 یا بهتر است بگویم گوشش فقط برای یکنفر سنگین نیست. دهیار می‌گفت همه می‌دانند، حاجی صدای هر کسی را هم نشنود، معمولا صدای حاج‌خانمش را با ولوم حتی پایین‌تر می‌شنود. 🔺 اولین اردوی در استان - روستای دشتک ابرج شهرستان مرودشت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان پایانی سرکار خانم کامکاری به مناسبت پایان سلسله جلسات مصاحبه 🔹 زندگینامه سرکار خانم فاطمه کامکاری، مادر شهید محمدعلی ظهرابی، مادر همسر شهید غضنفر جمیری، خواهر شهیدان محمدعلی، عباسقلی و حسینقلی کامکاری در ۶۰ ساعت در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر ضبط شده است. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در حاشیه نماز جمعه برازجان 🔹 ۲۷ مرداد ۱۴۰۲ 🔻کتب استقبال‌شده: مربای گل محمدی ۲ جلد عزیز خانم ۲ جلد حوض خون شهید علم تو شهید نمی شوی برپا جدال دو اسلام آرزوهای دست ساز مرزبان نامه عاشقانه ها جلد آبی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در بخش برادران نماز جمعه خورموج 🔻 به همت آقامحمدجواد اسماعیلی 🔺 فروش؟ انشاالله از هفته آینده مردم از میز کتاب ایشان استقبال می‌کنند 😊 ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دقیقه‌ای برای یک قهرمانانه زنانه 🔹 معرفی کتاب «به توان شانه‌هایت»؛ کاری از گروه حسیبا 🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتاب‌های فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم می‌رسانند. ▫️ به «حسیبا» بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔴 خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است [ تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» منتشر شد] 🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «سرباز روز نهم» به شرح زیر است: بسمه تعالی پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ی قوی، فهم درست، روحیه‌ی ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. اسفند ۱۴۰۱ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔵 اکران مردمی مستند «آقا مصطفی» 💠 اکران مردمی مستند «آقا مصطفی» در سطح شهرها و روستاهای استان بوشهر آغاز شد. علاقه‌مندان می‌توانند برای ثبت درخواست اکران در مساجد، حسینیه‌ها، مراکز فرهنگی، مدارس، سازمانها، ادارات و ... با شماره تلفن 09902654749 تماس بگیرند ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 عرضه ویژه کتاب «سرباز روز نهم» به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب 🔹 دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، عرضه کننده کتابهای انتشارات راهیار در سطح استان بوشهر، به مناسبت انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» به مدت یک هفته، این کتاب را به همراه کتاب «در مکتب مصطفی»، به عنوان هدیه عرضه میکند. «در مکتب مصطفی» کتابی دیگر از انتشارات راهیار در مورد شهید مصطفی صدرزاده است که تاکنون به چاپ شانزدهم رسیده است. 🔹 علاقه مندان میتوانند «سرباز روز نهم» را به همراه «در مکتب مصطفی» از میزهای کتاب دفتر مطالعات در شهرهای بوشهر، کنگان، جم، خورموج، عالیشهر، برازجان، دیر و بخش بوشکان تهیه کنند. جهت ارتباط میتوانید با شماره تلفن 09940653632 تماس گرفته یا به آدرس دواس، کتابخانه خلیج فارس، طبقه اول، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی مراجعه کنید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
دریچه
🔴 حاج‌قباد، ملوک‌تاج‌خانم و دشتک 🔸️ روستانگاری؛ فاطمه احمدی: شیشه‌ی مینی‌بوس تا ته باز است. می‌دانم بادی که هی به سر و کله‌ام می‌خورد، آخر شب از سردرد می‌اندازتم؛ اما بعد از دو ماه تحمل شرجی و گرما و دمای ۵۰ درجه‌‌‌ی خارک‌پزان کنگان با خودم می‌گویم: بی‌خیال عاموها، سی خوت لذت ببر. بوی خوش برنج کامفیروز در مسیر مدهوشم می‌کند. مقصد اما کجاست؟ دشتک؛ ماسوله‌ی استان فارس. 🔸️ کمی نگرانم؛ ولی سرشار از هیجان. از سربالایی‌ها و درخت‌های سرسبز انار و گردو رد می‌شویم، مینی‌بوس مستقیم جلوی مسجد جامع دشتک پیاده‌مان می‌کند. جمعی از دوستان دور دهیار و دو سه تا از پیرمردهای روستا حلقه زده‌اند. از سرچ اینترنتی در مورد روستا چیز زیادی دستگیرمان نشده بود، تنها راه همین بود تا رصد اولیه‌ای کنیم از روستا. کمی آن‌ور تر قرار این می‌شود که آقای نباتی تقسیم نیرویی کند و با گروه‌های چهار پنج نفره‌ برویم سراغ راوی‌ها برای مصاحبه. 🔸️حاج علی احمدی؛ معروف به حاج قباد، راوی امروز مصاحبه‌ام است. فرهنگی بازنشسته و مسئول شورای روستا. ما را تا گلزار شهدای دشتک، بالاترین نقطه‌ی روستا می‌برد. خارج از هر گونه هیاهو او روی سکو می‌نشیند و ما هم روی زمین رو به رویش حلقه می‌زنیم. 🔸️چهل دقیقه‌ای از شروع مصاحبه می‌گذرد. از کیفیت آب روستا در سال‌های قبل از انقلاب که می‌پرسم، دعوای شاه‌باجی؛ نامادری‌اش را خوب به یاد می‌آورد. روزی شاه باجی با سگرمه‌هایی در هم رفته به خانه برمی‌گردد و با تندی می‌گوید: من دیگه نمی‌رم آب بیارم. قضیه از این قرار بوده که خانم‌های روستا، برای آوردن آب از چاه بالایی روستا، مسیر طولانی‌ای صف می‌گرفتند. از قضا نفرات جلویی آب زلال نصیبشان می شود؛ ولی نوبت به شاه باجی که می‌رسد آب گل الود شده و دست خالی با کله‌ای آفتاب خورده برمی‌گردد. از قصه‌ی تلخ فوت ۲۰ نفر از اهالی و دفن کردن دسته جمعی‌شان در یک روز می‌گوید و مو به تنم سیخ می‌شود. 🔸 قصه‌های محرومیت اما تمامی ندارد. با دست به درختان بلند گردو اشاره می‌کند. نگاه‌های بچه‌ها که حالا محو صحبت حاج علی شده را زیر نظر می‌گیرم. با لهجه‌ی زیبایش ادامه می‌دهد. «اُونجوُ می‌بینین؟ قبلا پر از درختایْ آلو بوده. من بچه بودم که یه روز یه خرسی از تو کوه اومده بوده اینجُوُ تا میتونه از او آلو‌هاش می‌خوره و شیکمش باد می‌کنه، از قضا بشیر نامی تو تور ای خرسُو می‌خوره، ما که منتظر بودیم تا بشنویم سرگذشت جناب بشیر بالاخره چه می‌شود، با صدای ممتد و بی‌وقفه‌ی ۱۰ ثانیه‌ای عر عر الاغ محترم سر رشته‌ی داستان از دستمان در می‌رود‌ و مصاحبه‌ متوقف می‌شود. با خودم می‌گویم از دردناکی قصه‌ها صدای الاغ روستا هم در آمد. 🔸️بعد از ظهر میهمان خانه‌ی حاج علی می‌شویم. خانمش ملوک تاج جان سینی دمنوش خوشمزه‌ی آویشن کوهی‌‌ را می‌آورد و به جمع‌مان اضافه می‌شود. با دقت صحبت‌ها را زیر نظر می‌گیرد و فضا را که خودمانی می‌بیند با صدایی رسا و سرشار از حس افتخار و غرور همراه با کمی بغض رو به من از پدر پدربزرگش قصه‌ای می‌گوید: کشتنش! من نبودم؛ ولی می‌گن زمان رضاشاه کشتن آقا رحمت الله رو. شاخک‌هایم حساس می‌شود. - عجب! مامان جان قضیه‌ چی بوده؟ چرا کشته میشه؟ - زیر بار دادن مالیات نمی‌ره، دعوتش می‌کنن خونه‌ی پسرعموش و سر سفره با تیر مستقیم نیروهای دولتی کشته میشه. 🔸️روایت همسر حاج علی؛ خانم ملوک تاج احمدی دشتکی مرا یاد مسئول شورای روستای اولی می‌اندازد. با خودم می‌گویم انگار برایم این طور رقم خورده که هر بار می‌روم روستا، مهمان خانه‌ی شورای روستا شوم و سهمم از آنجا، قصه‌های قهرمانی اجدادشان شود. 🔺 اولین اردوی در استان - روستای دشتک ابرج شهرستان مرودشت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب شب شهادت حضرت رقیه(س) هیئت رزمندگان اسلام خورموج 🔻 ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال شده: حوض خون 1 جلد سرباز روز نهم 3 جلد در مکتب مصطفی 1 جلد خیرالنسا و گندمک 1 جلد کهکشان نیستی 2 جلد در آغوش هور 1 جلد منم یه مادرم 3 جلد فروفروفر 2 جلد یه دونه نون 4 جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در شب‌های دهه‌ی سوم محرم در کنگان 🔻حسینیه‌ی عاشقان ثارالله 🔺️کتب استقبال شده: رنگ آمیزی بزرگ ۱۴ جلد مجموعه قهرمان من ۱۴ جلد آبگینه ۱۰ جلد سیب آخر ۱۰ جلد رنگ آمیزی کوچک ۹ جلد خیرالنسا و گندمک ۶ جلد عزیز خانم ۶ جلد اسطوره‌های عشق ۶ جلد در مکتب مصطفی ۶ جلد سرباز روز نهم ۶ جلد خاتون و قوماندان ۶ جلد خون آورد ۵ جلد امسال قبول می‌شویم ۴ جلد روز آزادی زن ۲ جلد تو شهید نمی‌شوی ۲ جلد خانه‌دار مبارز ۲ جلد چهل قلپ کار ۲ جلد خیرالنساء ۲ جلد زنان جبهه‌ی جنوبی ۲ جلد به توان شانه‌هایت ۲جلد حوض خون ۱ جلد در آغوش هور ۱ جلد عزیز خانم ۱ جلد شهید فرهنگ ۱ جلد بچه های مسجد بلال ۱ جلد بوی خوش اسفند ۱ جلد بر مدار مزار ۱ جلد خون می‌گذشت ۱ جلد عاشقانه‌های دفاع مقدس ۱ جلد عاشقانه‌های مدافعان حرم ۱ جلد چخ چخی‌ها ۱ جلد کشتی نجات ۱ جلد نعمت جان ۱ جلد خانم مربی ۱ جلد آقای کاف میم ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 میز کتاب، بی میز کتاب 🔸️ کنگان؛ میز کتاب؛ فاطمه احمدی: صبح جمعه بود. با صدای اذان از خواب بیدار شدم. نمازم را خواندم. قلم و کاغذی برداشتم تا کارهای عقب مانده‌ام را ردیف کنم. هر چه می‌نوشتم انگار نه انگار! تمامی نداشت. 🔸️کلافگی از سر و رویم می‌بارید. خدایا این همه کار از کجا آمد؟! از جا بلند شدم و سری به باغچه‌‌ی توی حیاط زدم. کم کم سرو کله‌ی خورشید داشت پیدا میشد. هر چه راه می‌رفتم و فکر می‌کردم که چطور از کلافگی در بیایم، بی‌فایده بود. 🔸️بعد از درگیری‌ و کشمکش‌های ذهنی‌ای که داشتم، بر خلاف میل باطنی‌‌ام، تصمیمی گرفتم. تا یکی_دوماه میز کتاب، بی میز کتاب! تا حالا به عمرم اینقدر جدی و مصمم نشده بودم! زورم به میز کتاب رسیده بود؛ ولی همچنان کلافه بودم‌. 🔸️کارها را روی ریل انداختم و بسم اللهی گفتم. ساعت به ۱۱:۳۰ رسیده بود. مادر چادر و جانمازش را برداشته و آماده‌‌ی رفتن به مصلا بود. _فاطمه؛ مِگِه اُمرو نمیِی بریم نماز، میز کتاب نداری؟ انتظارش را نداشتم، کمی جا خوردم. آخه شب قبل بهم توپیده بود که دیگه حق نداری بری کتاب‌فروشی! برات بس نبود اون شب از مسجد بیرونت کردن و تو گرما وایسادی؟ 🔸️گفتم: نه، شما برید. من نمیام. از مصلا که برگشت، اولین حرفش این بود. امروز همه سراغت رو می‌گرفتن و کتاب می‌خواستن. عذاب وجدان گرفته بودم؛ اما همچنان خودم را به اون راه می‌زدم. همه‌اش یکی دو ماه میخوای نری، به جایی برنمی‌خوره! 🔸️نزدیک غروب بود. مسئول ستاد نمازجمعه تماس گرفت. _امروز غیبت گُتّی(بزرگ) خوردی! چی شده بود؟ چرا نیومدی؟ چند نفری اومدن، کتاب می‌خواستن. _حاجی، چند مدتی عذر من رو بپذیرین، خیلی ک... هنوز جمله‌ام تمام نشده بود، با لحنی محکم گفت: نه حیفه! مردم تازه نشونی‌تو پیدا کردن. اگه خودتم نمیای بگو خواهرت بیا؛ ولی اصلا تعطیلش نکن. 🔸️جواب مثبتی ندادم؛ شبش قرار بود سری به حسینیه‌ی ثارالله بزنم و برای آخرین شب، میز کتاب بگذارم و کتاب‌هایی را که برای دهه‌ی سوم برده بودم، بیاورم. پشت هم به دختران خادم می‌گفتم: امشب شب آخره‌ها بیاین کتاب بگیرین. صدای اعتراض‌شان بلند شده بود. چرا دیگه نمی‌خوای بیای؟ حیفه. دو سه شب بیشتر نمونده. عادت کردیم بهت. ترخدا بیا. اصرار پشت اصرار! 🔸️هنوز ۱۲ ساعت از تصمیمی که گرفته بودم، نگذشته بود. این بار دیگر نشانه‌هایی از تسلیم را در وجودم حس می‌کردم. با خودم می‌گفتم: چطور دلت میاد؟ فقط زورت به میز کتاب رسید؟ تصمیمم را عوض کردم و با خودم گفتم: راستی راستی، الکی الکی داشتم نعمتی رو از خودم و بقیه می‌گرفتم. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در مصلای جمعه خورموج در حاشیه برگزاری تعزیه 🔺 ۲ شهریور ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: در مکتب مصطفی منم یه مادرم ۲ جلد من هم رباط می‌سازم سرباز روز نهم ۲ جلد خاتون و قوماندان ابوعلی کجاست حوض خون عزیز خانوم در آغوش هور خون آورد ۳ جلد آزاده کارآگاه میشود فر و فر و فر صدا میاد به توان شانه‌هایت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برقراری میز کتاب در حاشیه نماز جمعه برازجان 🔺 ۳ شهریور ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال شده: در مکتب مصطفی کلاس حاج قاسم و توی دروازه نذر نصرانی سرباز روز نهم سفر به قلعه خورشید تو شهید نمی شوی مثنوی معنوی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برقراری میز کتاب در حاشیه نماز جمعه کنگان 🔻 ۲ شهریور ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد تو شهید نمیشوی داداش ابراهیم گندمک و خیرالنسا مردی که زبان کبوتر... ۲ جلد رنگ امیزی بزرگ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu