eitaa logo
دریچه
233 دنبال‌کننده
510 عکس
104 ویدیو
1 فایل
«دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 برپایی میز کتاب در بخش برادران مصلای عالیشهر 🔺️مسئول میز: علیرضا رویین‌تن. 🔻علیرضا نوجوان ۱۰ ساله‌، ساکن عالیشهر است. تا قبل از این چندین فروش مستقل در مصلای نماز جمعه‌ی شهر نیز داشته است. 🔺 کتب استقبال‌شده: تصادف دوست داشتنی ۱ جلد ترجمه الغارات ۱ جلد مجموعه‌ی قهرمان من ۳ جلد چخ چخی‌ها ۱ جلد دشمن یک چشم ۱جلد مردی که زبان کبوترها می‌دانست ۱ جلد فرو فر صدا میاد ۱ جلد اقا محسن ۱ جلد در مکتب مصطفی ۲ جلد مرا با خودت ببر ۱ جلد تو شهید نمی‌شوی ۱ جلد آخرین نماز در حلب ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 برپایی میز کتاب در هیئت رزمندگان اسلام خورموج 🔻 شب تاسوعا 🔺 کتب استقبال‌شده: راض بابا داداش ابراهیم 3 جلد شهید علم 2 جلد چشم حاج آقا در مکتب مصطفی فرنگیس عارف 12 ساله ابوعلی خانه دار مبارز 2 جلد موشک من 2 جلد بچه های فرات کشتی نجات موسای عزیز آبگینه به مهمانی می رود 2 جلد زینب خانم یک دونه نون صد دونه نون آقا معلم به جای موشک کاغذی آزاده کارآگاه می شود چخ چخی ها ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برای مادرانِ شهیدانِ بی‌سَر 🔹 وارد اتاقی شدم. جنازه‌ای کفن‌پوش روبه‌رویم دراز به دراز خوابیده بود. محمدعلی بود! می‌دانستم! سلانه سلانه به سمتش رفتم. چند نفری گِردش ایستاده بودند. چهره‌ها برایم جز تصویری مات و مبهم نبودند. 🔹 بی‌مقدمه گفتم:«می‌خوام صورتشو ببوسم!» میخواستم دست بکشم روی صورتش، لب‌هایش، چشم‌هایش. انگشتانم تیزی ریش نوجوانی‌اش را لمس کند و برای باقی عمرم که دیگر نمی‌بینمش سیر نگاهش کنم. 🔹 نمی‌دانم چرا گریه‌شان شدت گرفت. باید کفن را باز می‌کردند به‌جای این گریه‌ها. دستم را سمت کفن بردم. همسرم بی‌مقدمه گفت:«سَر نداره! پسرت سر نداره فاطمه!» پسرم سر نداره؟! 🔹 قلبم آتش می‌گیرد و جگرم می‌سوزد. اما مگر فقط پسر من است که بی‌سَر مانده! آتش قلبم هر چه بیشتر گُر می‌گرفت، خدا صبر را هم بیشتر تزریق می‌کرد در رگ‌هایم، در بند بند وجودم. 🔹 گفتم:«پا چی؟ پا که داره؟ مادر هم که داره، میخوام پاهاشو ببوسم» انتهای کفن را باز کردند. نمی‌دانم ابتدایش بود یا انتهایش. لبم را روی پاهایش گذاشتم و هی بوسیدم و هی بوییدم...» 🔹 دوسال بعد از شهادت محمدعلی، پسر دیگری را باردار شدم. توی بیمارستان، بعد از زایمان، وقتی هنوز بچه را ندیده بودم، به دخترم که بالای سرم ایستاده بود فقط یک چیز گفتم:«بچه سر داره؟!» 🔺 خاطره از سرکارخانم فاطمه کامکاری ، مادر شهید محمدعلی ظهرابی، خواهر شهیدان محمدعلی، عباس و حسین کامکاری و مادر همسر شهید غضنفر جمیری / تحقیق و تدوین: فاطمه اسلامفر ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 اگر کافری، کافرم 🔹 روستانگاری؛ کوروش زارعی: بهمن ماه بود. از دفتر برای هماهنگی اردو پیام دادند که دو سه روز دیگر روستانگاری داریم. هستی؟ من که روستانگاری قبلی زیر دندانم مزه کرده بود، با خودم گفتم هرجور شده باید برنامه ریزی کنم بروم. 🔹 یک روز قبل از شروع دهه فجر، به عنوان روز اردو تعیین شد و راهی روستا شدیم. از قبل شنیده بودیم که روستای ویژه‌ای است و بزرگترهایشان‌ راویان خوبی هستند و می‌توانند یک دل سیر صحبت کنند. برای محقق جماعت چه خبری از این بهتر؟ بنابراین احتمال می‌دادیم که هرکدام از ما با یکی دو جین خاطره روستا را ترک کنیم. 🔹 به روستا که رسیدیم، آستین همت را بالا زدیم و رفتیم برای پیدا کردن راوی و گرفتن مصاحبه. انصافا‌ هم روستا سوژه‌های زیادی داشت. تا ظهر با سه نفر مصاحبه گرفتم. تعداد مصاحبه‌ها خوب بود اما کیفیت‌شان چنگی به دل نمی‌زد و آن طور که دلم را صابون زده بودم، محتوا و خاطره گیرم نیامده بود. به خاطر همین هم زود تمامشان میکردم. 🔹 مثلا یکی از مصاحبه‌هایم با پیرمرد و پیرزنی بود که وسط گپ و گفتمان با هم دعوایشان‌ شد و لجشان‌ از یکدیگر را سر من و سوالاتم خالی میکردند و جواب نصف و نیمه می‌دادند. البته ناگفته نماند که دعوایشان هم قشنگ بود. 🔹 ظهر که برای استراحت در حسینیه جمع شدیم، شاکی از روستا و اهالی‌اش به مسئول دفتر گفتم اینها اهل مصاحبه کردن نیستند و همکاری نمی‌کنند. یا زیر بار صحبت کردن نمی‌روند، یا اگر راضی یه حرف زدن می‌شوند، مثل کسی که در اتاق بازجویی نشسته و نمی‌خواهد اسم هم دستانش‌ را بگوید رفتار می‌کنند. اما ظاهرا فقط من نبودم که چنین مشکلی داشتم و محقق‌های دیگر هم کم و بیش با این چالش رو به رو شده بودند. 🔹 بعد از کمی استراحت، دوباره آماده شدیم برای مصاحبه (بخوانید مبارزه). مثل تیمی شده بودیم که وارد یک بازی حیثیتی شده و می‌خواهد هرجور هست مقاومت حریف را بشکند. خانم‌های گروه به سراغ راوی‌هایشان رفتند و من و مسئول دفتر ماندیم و مردم نم پس نده‌ی روستا. 🔹 بعد از کلی پرس و جو، پیرمردی را معرفی کردند و گفتند مسن‌ترین آدم روستاست و اطلاعات زیادی دارد. هر طور بود خانه‌اش را پیدا کردیم. مسئول دفتر گفت رصدی کن اگر چیزی نداشت زود بیا بیرون که وقتمان بیشتر از این گرفته نشود. با خودم گفتم هر طور شده باید این یکی را به حرف بیاورم. 🔹 وارد خانه شدم. پیرمرد در حیاط مشغول رسیدگی به باغچه‌اش بود. عروسش گفت گوش‌هایش خیلی سنگین است و باید خیلی بلند صحبت کنی. خودش هم زحمت معرفی کردن من به پیرمرد و راضی کردنش برای دل کندن از باغچه را کشید. 🔹 بعد از چند دقیقه وارد اتاق کوچک پیرمرد شدیم. همین که نشستم گفت : خب بگو ببینم کارت چیست؟ گفتم: پدر جان من از بوشهر مزاحمتان‌ شدم. دارم در مورد زمان‌های قدیم روستا تحقیق میکنم. به گوشش اشاره کرد که یعنی نشنیدم چه گفتی. فهمیدم کار سختی دارم. 🔹 دوباره توضیح دادم. به سختی متوجه شد. گفت: خب. یعنی میخواهی بدونی انقلاب چطور بوده و چی شده؟ گفتم بله.گفت فهمیدم. خواستم اولین سوالم را بپرسم که شروع کرد از مریضی‌های خودش گفتن و این که دکتر‌ها چه دارو‌هایی برایش تجویز‌ کرده‌اند. 🔹 در اولین فرصت کلامش را قطع کردم و پرسیدم :حاج آقا زمان انقلاب توی روستا راهپیمایی داشتید؟ گفت چی گفتی؟ من که تا پیش از این فاصله نشستنم‌ با هیچ‌کدام از راوی‌ها اینقدر نزدیک نبود، توی گوشش داد زدم و سوالم را تکرار کردم. با این که خودم از صدای بلندم داشتم سر درد می‌گرفتم و با خودم می‌گفتم الآن است که بچه‌هایش با خیال این که دعوا شده بیایند جدایمان کنند، از نگاهش فهمیدم که متوجه سوالم نشده. 🔹 خواستم قید مصاحبه را بزنم. در شک بین بلند شدن و نشدن بودم که پیرمرد گفت: ببین من نمی‌دانم قصد و منظورت از آمدن به اینجا و این سوالات چیست. فقط میگم "اگر تو مسلمانی منم مسلمانم؛ اگر تو کافری منم کافرم." ماندم چه بگویم. بلند شدم و از این که مزاحمش شدم عذرخواهی کردم. تا دم در اتاق دنبالم آمد باز گفت : اگر تو خدا رو می‌پرستی منم می‌پرستم؛ اگر نمی‌پرستی منم نمی‌پرستم. 🔹 بالاخره از او خداحافظی کردم و از خانه خارج شدم. بنده‌ی خدا فکر میکرد من برای سنجیدن اعتقادش رفته‌ام و می‌خواهم ببینم چقدر به انقلاب پایبند است. 🔹 شب موقع برگشت از روستا، مسئول دفتر همینطور که به کوچه پس کوچه‌ها نگاه می‌کرد گفت: نخواستیم؛ این شما و این روستایتان. جمله‌ای اگر نگویم حرف دل همه‌ی ما، حداقل حرف دل من یکی بود. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 آمار استقبال مردم از میز کتاب در خورموج 🔹 از 20 تیرماه تا 15 مردادماه در مکتب مصطفی 5 جلد موشک من 13 جلد عارف 12 ساله 4 جلد عاشقانه جلد آبی 2 جلد من هم رباط می سازم 14 جلد موشک کاغذی 12 جلد عزیز خانوم 4 جلد چخ چخی ها 3 جلد تو شهید نمی شوی 1 جلد برنده واقعی 5 جلد آقا معلم 4 جلد فرو فروفر صدا میاد 16 جلد یک دونه نون 15 جلد دشمن یک چشم 3 جلد بالهای مهربانی 4 جلد ابوعلی 4 جلد مردی که زبان کبوترها می دانست 9 جلد تصادف دوست داشتنی 4 جلد غواص قهرمان 5 جلد سیب آخر 7 جلد سرمشق 3 جلد چشم حاج آقا 2 جلد دختر تبریز 3 جلد کشتی نجات 3 جلد شروه ای برای حبیب 1 جلد فرنگیس 3 جلد عاشقانه جلد سبز 1 جلد لبخند ابراهیم 1 جلد منم یه مادرم 1 جلد راض بابا 3 جلد الو مامان من این بالام 10 جلد بهترین میوه 3 جلد قهرمان به شکل خودم 3 جلد داداش ابراهیم 8 جلد شهید علم 2 جلد خانه دار مبارز 3 جلد عدد بچه های فرات 1 جلد موسای عزیز 1 جلد آبگینه به مهمانی می رود 5 جلد آزاده کارآگاه می شود 3 جلد زینب خانم 7 جلد حاج قاسم 3 جلد خاتون و قوماندان 1 جلد چهل قلپ کار 1 جلد مرا با خودت ببر 1 جلد یک بغض و هزاران مشت 3 جلد شهاب دین 1 جلد خیرالنسا و گندمک 1 جلد همیشه فرمانده 5 جلد پرچمدار کوچک من 1 جلد لبخندی به رنگ شهادت 1 جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 آغاز اولین اردوی روستانگاری در استان فارس 🔹 اولین اردوی روستانگاری در استان فارس، با آموزش و همراهی محققین دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب استان بوشهر آغاز شد. 🔹 با دعوت حوزه هنری انقلاب اسلامی استان فارس، محققین دفتر مطالعات بوشهر روز گذشته در شیراز به ارایه تجربیات خود از اردوهای روستانگاری در جمع محققین استانهای فارس و کهگیلویه و بویراحمد پرداختند. محققین دفتر بوشهر امروز بصورت نمونه در حضور محققین استانهای فارس و کهگیلویه به روستانگاری خواهند پرداخت. 🔺 شهرستان مرودشت؛ روستای دشتک ابرج 🔻۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 یادگاری بچه‌های جهاد سازندگی در دشتک 🔻 حمام جهاد سازندگی در روستا؛ لوگوی وسط عکس چهل سال قدمت دارد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برکت انقلاب و مردی که گریه میکند 🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: سوال را که پرسیدم پیرمرد بلافاصله بغض کرد، سوال غیر منتظره بود اما پیرمرد انگار که آماده بود. با صدایی گرفته و لرزان گفت: «خبر رو که شنیدم زونی‌هام (زانوهام) برید، کمرم شکست». 🔹بغضش فروخورده نشد و اشکش هم جاری شد. 🔹جمع در سکوت فرو رفت. دوستانم انتظارش را نداشتند پیرمرد ۸۰ ساله‌ای که از یکساعت قبل آنطور پرانرژی صدر مجلس نشسته و حرف می‌زند حالا با این سوال، توی جمع ۹ نفره‌ای که ۸تایشان خانم هستند اینطور بی‌مهابا بزند زیر گریه. 🔹بله؛ مرد گریه می‌کند، وسط جمع هم گریه می‌کند، جمع اگر زنانه باشد هم گریه می‌کند. اما برای چه کسی؟ برای چه چیزی؟ 🔹 سکوت را شکستم و سوالاتم را ادامه دادم: «حاجی کجا بودید، داشتید چیکار میکردید وقتی خبر رحلت امام رو شنیدید؟» با دست‌های چروکیده‌اش خیسی چشم‌ها را پاک می‌کند و می‌گوید «داشتم باغ رو آب می‌دادم، تو بلندگوی روستا اعلام کردند، وقتی شنیدم هممون بی‌پدر شدیم، زونیام برید و نشستم اولش، بعدشم باغ رو ول کردم و رفتم سمت مسجد روستا، غلغله بود»! 🔹 ماجراهای ما با پیرمرد اما به اینجا ختم نشد. از وضعیت اقتصادی روز گله می‌کرد و پشت بندش تاکید می‌کرد: «اما هر چیزی که داریم و به دست اوردیم از برکت امام است و انقلاب امام.» 🔹 بعد دیدیم ماجرای این جمله‌اش هم سر دراز دارد. بعد از انقلاب تکیه کلامش شده بود همین! از جنگ که برگشته بود، هر کجا ازش ‌می‌پرسیدند وضعیت جنگ چطور بود، او هم فقط یک چیز می‌گفت «از برکت انقلاب همه چی خوب بود» انقدر گفت و گفت که از آن به بعد توی روستا معروف شد به «برکت انقلاب»! 🔹 برای سربه‌سر گذاشتنش همه توی روستا برکت انقلاب صدایش می‌زدند. او هم بدش نمی‌آمد. 🔹 پسرش یکروز با گلایه می آید و به پدر میگوید بچه‌ها توی مدرسه مسخره‌اش می‌کنند و «پسرِ برکت انقلاب» صدایش می‌زنند. پیرمرد هم خودش وسط مصاحبه می‌خندد و می‌گوید «به پسرم گفتم ناراحتی نداره، چی بهتر ازین، هر کی بهت گفت بگو اره من پسر برکت انقلابم» 🔹 حاجی خودش هم سرش درد می‌کرد برای این سربه‌سر گذاشتن‌ها، کم نمی آورد، برای مقابله به مثل خودش بیشتر دامن می‌زد به ماجرا. می‌گفت توی هر جمعی می‌رفتم، اتوبوس سوار می‌شدم، کسی را میدیدم با صدای بلند می‌گفتم «اهالی به برکت انقلاب حالتون چطوره الان؟»! 🔹 مصاحبه که تمام شد، شماره تلفن پیرمرد را گرفتیم، با خنده گفتم: «پس ما شما رو برکت انقلاب ذخیره می‌کنیم» کیف کرد! 🔺 اولین اردوی در استان - روستای دشتک ابرج شهرستان مرودشت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 آخرین جلسه مصاحبه خواهر شهیدان کامکاری برگزار شد 🔹 ضبط خاطرات و زندگینامه سرکار خانم فاطمه کامکاری، مادر شهید محمدعلی ظهرابی، مادر همسر شهید غضنفر جمیری، خواهر شهیدان محمدعلی، عباسقلی و حسینقلی کامکاری در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر به پایان رسید. 🔹 سرکار خانم کامکاری متولد ۱۳۱۸ فرزند بزرگ خانواده کامکاری و خواهر حاج مراد کامکاری، جانباز انقلاب اسلامی در حمله گارد نظامی به مسجد جامع عطار، در ابتدای محرم ۱۳۵۷ است. 🔻 ۱۴ مرداد ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 قاب ماندگار اولین اردوی روستانگاری در استان فارس 🔹 مرودشت؛ روستای دشتک ابرج؛ منزل دانش‌آموز شهید محمدرضا خسروی 🔻 ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب مصلای نماز جمعه خرموج 🔻 20 مرداد 1402 🔺 کتابهای استقبال شده: ابوعلی کجاست درمکتب مصطفی 2 جلد فر و فر و فر صدا میاد 16 جلد پرچمدار کوچک من یه دونه نون صد دونه نون 14 جلد قهرمان کوچک من مردی که زبان کبوترها را میدانست 2 جلد عزیز خانوم چخ چخیها دشمن یک چشم به جای موشک کاغذی خاتون و قوماندان ۲جلد لبخندی به رنگ شهادت الو مامان من این بالام 2 جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برقراری میز کتاب در مصلای کنگان 🔻 ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ 🔺 کتابهای استقبال شده: روز آزادی زن منم یه مادرم امسال قبول می‌شوم خاتون و قوماندان ۳ جلد عزیز خانم چهل قلپ کار ۳ جلد آبگینه به مهمانی می‌رود ۲ جلد آقا محسن بطله علی طریقتی ۷ جلد فر و فر و فر ۱۵ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خندیدم دهانم رفت رو سقف 🔹 این آقا کتاب «چخ چخی‌ها» را از میز کتاب گرفته و خوانده. حالا آمده و دارد از کتاب تعریف میکند 😉 🔻 عالیشهر؛ دهه اول محرم ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 نذر کتاب اربعین 🔸️ کنگان؛ میز کتاب؛ فاطمه احمدی: پارسال همین موقع‌ها بود که در تکاپو بودم، هرطور شده اربعین بروم کربلا. کوله‌ام را می‌بستم؛ ولی من بودم و گذرنامه‌ای که امید به نیامدنش، بیشتر از آمدنش بود. با این وجود فکر مسیر و شوق دیدن مجدد کودکان عراقی آرامم نمی‌گذاشت. با خودم می‌گفتم اگر امسال جور شد و رفتم دست خالی نمی‌روم. 🔸️‌کتاب اولین چیزی بود که به عنوان هدیه به ذهنم رسید. دلم می‌خواست بقیه را هم در این ایده شریک کنم. پیامی با عنوان *نذر کتاب اربعین* تنظیم کردم‌ و فرستادم گروه *بانوان کتابخون کنگون.* کتاب‌های رنگ آمیزی *یه دونه نون* و *فر و فر* کتاب‌های انتخابی بودند. 🔸️قیمت کتاب‌ها و تصاویرش مناسب بود؛ با خودم می‌گفتم ای کاش نسخه‌ی عربی‌ کتاب‌ها هم موجود بود. با بقیه‌ی دوستان کتاب‌فروش هم صحبت کردم و قرار شد پویش نذر اربعین را همگانی کنیم. استقبال بی‌نظیر و غیر قابل پیش‌بینی بود، چیزی نزدیک به ۷۰۰ کتاب نذر شد. 🔸️امسال شب چهارم محرم، حسینیه‌ی ثارالله میز کتاب داشتم. مشغول جمع کردن کتاب‌ها از روی میز بودم که چهره‌ای آشنا با هیجان خاصی آمد سمتم. یکی از همان افرادی بود که پارسال از پویش نذر اربعین کتاب گرفته بود. - از اون کتابای رنگ آمیزی، داری دوباره؟ اربعین می‌خوام برم کربلا، ۴۰ تایی می‌خوام. از لحظه‌ی هدیه دادن کتاب‌ها به کودکان عراقی گفت: باید می‌بودی و می‌دیدی شوق و ذوق تو چشماشون وقتی که کتاب‌ها رو بهشون می‌دادم. 🔸️این را که شنیدم تصمیم گرفتم مجدد کتاب‌ «یه دونه نون» را برای نذر اربعین امسال پویش کنم. یادم آمد که مجموعه‌ی کتاب‌های کودک حاج قاسم همین چند ماه پیش به عربی ترجمه شده. نذر کتاب‌ها را فقط یک شب بین عزادار‌ها گفتیم. چیزی حدود ۱۴۲ جلد از کتاب «یه دونه نون» و ۳۵ جلد از کتاب «بطله علی طریقتی»؛ نسخه‌ی عربی کتب حاج قاسم نذر شد تا امسال هم برسد به دست کودکان عراقی. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 تقریظ دیگری از رهبر انقلاب، بر کتابی از انتشارات راهیار 🔹 رهبر انقلاب، کتاب «سرباز روز نهم»، تاریخ شفاهی شهید صدرزاده منتشر شده توسط انتشارات راهیار را تقریظ کردند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مهم اینه که ما کجاییم 🔻 معرفی کتاب «منم یه مادرم»؛ کاری از گروه حسیبا 🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتاب‌های فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم می‌رسانند. ▫️ به «حسیبا» بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔴 روایت فوری و لحظه به لحظه از جنایت در شاهچراغ را از حافظه بخوانید. حافظه رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
🔴 آبگینه، شاهچراغ و یک غم مشترک 🔸️ کنگان؛ میز کتاب؛ فاطمه احمدی: کمی خسته بودم و با خیالی راحت، دراز کشیده‌ام. مامان صدایم می‌زند. من و بابا می‌خوایم بریم دیّر، اگه میری حسینیه زودی آماده شو تا سر راه ببریمت. تند تند کارتخوان و دفترم را توی کیفم می‌گذارم و آماده می‌شوم. به حسینیه که می‌رسم، خداحافظی می‌کنم و از ماشین پیاده می‌شوم. _ مادر، سلام بی‌بی و عمه اینها رو خیلی برسونین. 🔸️کمی زودتر از شب‌های دیگر رسیده‌ام. سمت حسینیه می‌روم، جز دو سه نفر از مسئولین تدارکات و مریم از خادمان نوجوان، کسی را نمی‌بینم‌. به پیشنهاد مریم شروع می‌کنیم به چیدن کتاب‌ها روی میز. تا آمدن عزاداران، نماز عشایم را می‌خوانم. حالا حسینیه از خلوتی در آمده و چند نفری را می‌بینم که به دیوار تکیه زده‌اند. با خودم قرار داشتم امشب کتاب «آبگینه به مهمانی می‌رود» را سر دست بگیرم و بروم تک به تک معرفی کنم. 🔸️بعد از معرفی به سر میز می‌آیم. گوشی‌ام را از کیفم در می‌آورم. ایتا را باز می‌کنم تا لیست کتاب زنان که در مورد هر کدام توضیحی نوشته شده را مرور کنم. آخرین پیام گروهی که چند استیکر گریه فرستاده کنجکاوم می‌کند، گروه را باز می‌کنم. 🔸️اولین پیام جدیدی که می‌بینم. حادثه در حرم احمد بن موسی علیه‌السلام شاهچراغ با خودم می‌گویم لابد از حادثه‌ی سال گذشته، تحلیلی نوشته اند. کمی پایین‌تر می‌روم. نه! باورم نمی‌شود. روی صندلی میخکوب می‌شوم‌. خبر مشروحی از ورود مجدد تروریست‌ها به شاهچراغ و خرابکاری‌شان را می‌بینم. «نکنه من دارم اشتباه می‌خونم!؟» حالم بدجور گرفته است. 🔸️حالا هر کسی که وارد حسینیه می‌شود، با چهره‌ای در هم رفته و پر از غم، اولین خبر دست اولی که به بغل‌دستی‌اش می‌دهد و سر زبان دارد، خبر حمله‌ی مجدد به شاهچراغ است. غم این ایام که روی دلمان نشسته با شنیدن این خبر دو چندان می‌شود. حالا مطلع منبر حاج آقا هم همین خبر است. 🔸️مراسم که تمام شد میز را جمع کردم. مادر زنگ می‌زند. فاطمه اگه مراسم تمام شده، تو حسینیه بمون ما نزدیکیم داریم میایم. به محض اینکه سوار ماشین می‌شوم، پدر با ناراحتی از حمله تروریستی در شاهچراغ می‌گوید. 🔸 با خودم می‌گویم مثل اینکه همه امشب یک غم مشترک داریم. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 تصویری از اولین اردوی روستانگاری در استان بوشهر، روی جلد مجله سوره سیمرغ 🔹 مجلات سوره و سوره سیمرغ را با ۲۰درصد تخفیف از میزهای کتاب دفتر مطالعات در استان بوشهر بگیرید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تصاویری از پخش کتابهای «نذر اربعین» در پیاده روی ۱۴۰۱ 🔹 امسال هم میتوانید با خرید کتابهای انتشارات راهیار به زبان عربی و اهدای آنها به کودکان عراقی به مکالمه فرهنگی و همدلی میان دو ملت، کمک کنید. 🔹 تا کنون سه کتاب کودک به زبان عربی در انتشارات راهیار به چاپ رسیده که در مورد سردار قاسم سلیمانی با بچه‌ها سخن میگوید 🔸 جهت سفارش کتاب میتوانید با شماره تلفن ۰۹۹۴۰۶۵۳۶۳۲ در ایتا و بله ارتباط بگیرید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
دریچه
🔴 گوشی که فقط برای ما سنگین بود 🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلامفر: پیرمرد از در هال وارد شد. ما پنج تا دختر را که دید هول کرد که «من بجای شلوار، پیژامه پامه، باید برم عوضش کنم»! هر چه بر خوشتیپ بودن حاجی با پیژامه تاکید و اصرار داشتیم، تا بلکه بنشینید و مصاحبه را آغاز کنیم راضی نشد که نشد. رفت و شلوار نوک‌مدادی پارچه‌ای را پوشید و آمد نشست. عجیب خیالش راحت شد. 🔹 حالا نوبت پیرزن بود. برای کم کردن زحمتش و صمیمیت بیشتر و نشاندن هرچه سریع‌ترش پای مصاحبه، پریدم توی آشپزخانه و انگورهای تازه رسیده را آوردم برای پذیرایی. چای را هم از دستش گرفتم و بالاخره نشاندمش. 🔹 تا پدر و مادر شهید نشستند، نمی‌دانم چند خان را طی کردیم، هر چه بود، هنوز خان هفتمش مانده بود. گوش‌های حاجی سنگین بود و از بد روزگار به اندازه سنگینی گوش‌هایش خوش‌سخن بود و خوش‌خاطره! 🔹 میخواستم از پسر شهیدش خاطره بگوید. سوال را پرسیدم، متوجه نشد. آقای نباتی، از محققین حوزه هنری شیراز، که کنار دست حاجی نشسته بود با صدای بلندتر سوال را تکرار کرد، متوجه نشد. 🔹 دهیار گفت «نه اینجوری نمیشنوه»! و با خودم گفتم آفرین! حتما دهیار قلقش را می‌داند. بلند شد و دهانش را گذاشت پای گوش حاجی و سوال را پرسید با چاشنی کمی داد و فریاد! تیر دهیار هم به سنگ خورد. ما کر شدیم و حاجی نشنید که نشنید. 🔹 اما ماجرا هنوز تمام نشده بود که ورق آخر رو شد. دهیار بازی را واگذار کرد و کنار رفت. نفر بعدی آمد. و او کسی نبود جز حاج خانم، همسر حاج‌آقا، مادر شهید، که برای آوردن عکس شهید از اتاق خارج شده بود و سر بزنگاه رسید. 🔹 آمد و دهان مبارک را گذاشت پای گوش حاجی و سوال را تکرار کرد. با صدایی که بلندتر از صدای دهیار نبود. منتظر بودم پدرشهید باز هم نشنود و کاسه کوزه‌یمان را جمع کنیم، اما بعد از اینکه حاج‌خانم سوال را پای گوشش پرسید، حاجی یک‌مرتبه فریاد زد: «اروم‌تر بگو، خیلی خب، یواش»! 🔹 و همزمان با تعجب، همه زدیم زیر خنده! بالاخره گوش حاجی مغلوب و مجذوب صدای حاج‌خانم شده بود. گفتم: «انگار حاجی فقط صدای سخن عشق رو میشنوه»! بعد دیدیم که بله! حاجی گوشش فقط برای ما سنگین است. 🔹 یا بهتر است بگویم گوشش فقط برای یکنفر سنگین نیست. دهیار می‌گفت همه می‌دانند، حاجی صدای هر کسی را هم نشنود، معمولا صدای حاج‌خانمش را با ولوم حتی پایین‌تر می‌شنود. 🔺 اولین اردوی در استان - روستای دشتک ابرج شهرستان مرودشت ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان پایانی سرکار خانم کامکاری به مناسبت پایان سلسله جلسات مصاحبه 🔹 زندگینامه سرکار خانم فاطمه کامکاری، مادر شهید محمدعلی ظهرابی، مادر همسر شهید غضنفر جمیری، خواهر شهیدان محمدعلی، عباسقلی و حسینقلی کامکاری در ۶۰ ساعت در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر ضبط شده است. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در حاشیه نماز جمعه برازجان 🔹 ۲۷ مرداد ۱۴۰۲ 🔻کتب استقبال‌شده: مربای گل محمدی ۲ جلد عزیز خانم ۲ جلد حوض خون شهید علم تو شهید نمی شوی برپا جدال دو اسلام آرزوهای دست ساز مرزبان نامه عاشقانه ها جلد آبی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در بخش برادران نماز جمعه خورموج 🔻 به همت آقامحمدجواد اسماعیلی 🔺 فروش؟ انشاالله از هفته آینده مردم از میز کتاب ایشان استقبال می‌کنند 😊 ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دقیقه‌ای برای یک قهرمانانه زنانه 🔹 معرفی کتاب «به توان شانه‌هایت»؛ کاری از گروه حسیبا 🔺 گروه حسیبا، مجموعه چند دختر دبیرستانی ساکن عالیشهر در استان بوشهر است که کتاب‌های فاخر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را در فضای مجازی معرفی کرده و در قالب میز کتاب به دست مردم می‌رسانند. ▫️ به «حسیبا» بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/4200530103C40c95c1427
🔴 خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است [ تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» منتشر شد] 🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «سرباز روز نهم» به شرح زیر است: بسمه تعالی پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ی قوی، فهم درست، روحیه‌ی ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. اسفند ۱۴۰۱ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔵 اکران مردمی مستند «آقا مصطفی» 💠 اکران مردمی مستند «آقا مصطفی» در سطح شهرها و روستاهای استان بوشهر آغاز شد. علاقه‌مندان می‌توانند برای ثبت درخواست اکران در مساجد، حسینیه‌ها، مراکز فرهنگی، مدارس، سازمانها، ادارات و ... با شماره تلفن 09902654749 تماس بگیرند ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 عرضه ویژه کتاب «سرباز روز نهم» به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب 🔹 دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، عرضه کننده کتابهای انتشارات راهیار در سطح استان بوشهر، به مناسبت انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» به مدت یک هفته، این کتاب را به همراه کتاب «در مکتب مصطفی»، به عنوان هدیه عرضه میکند. «در مکتب مصطفی» کتابی دیگر از انتشارات راهیار در مورد شهید مصطفی صدرزاده است که تاکنون به چاپ شانزدهم رسیده است. 🔹 علاقه مندان میتوانند «سرباز روز نهم» را به همراه «در مکتب مصطفی» از میزهای کتاب دفتر مطالعات در شهرهای بوشهر، کنگان، جم، خورموج، عالیشهر، برازجان، دیر و بخش بوشکان تهیه کنند. جهت ارتباط میتوانید با شماره تلفن 09940653632 تماس گرفته یا به آدرس دواس، کتابخانه خلیج فارس، طبقه اول، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی مراجعه کنید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu