eitaa logo
در محضر علما
867 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
15 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادمینmiead313@ کانال در محضر علما وابسته به مرکز فرهنگی مسجدالنبی(ص) می‌باشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 اسماعیل بن محمد عباسی روایت کرده، میگوید: از حاجتی که داشتم خدمت ابو محمد علیه السلام شکایت کردم و قسم یاد کردم که نه یک درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغی نزد من نیست، امام رو به من کرد و فرمود: آیا به دروغ سوگند می خوری، در حالی که دویست دینار در زیر زمین پنهان کرده ای؟ البته این حرف را بدان جهت نمی گویم که چیزی ندهم! آن وقت رو به غلامش کرد و فرمود: آنچه همراهت هست به این مرد بده. غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من کرد و فرمود: تو آن پول هایی را که دفن کرده ای با وجود نیاز شدیدی که داری از دست خواهی داد. اسماعیل می گوید: بعدها احتیاج پیدا کردم هر چه جستم نیافتم پیگیری کردم دیدم پسرم جای آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار کرده است. منبع: نور الابصار: ۱۵۳ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈
📖 کودکی كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر اکرم صلى اللّه عليه و آله سلام كـرد و از شدت خـوش‏حالىِ ديدن حضرت، چهره‏‌اش گشاده گشت و لبخند زد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمودند: مرا دوست دارى؟ گفت: به خدا سوگند ، آرى! فرمودند: همچون چشمانت؟ عرض کرد بيشتر. فرمود: همچون پدر و مادرت؟ گفت: بيشتر. فرمود همچون خودت؟ گفت اى پيامبر خدا! به خدا سوگند بيشتر. فرمود: همچون پروردگار؟ گفت خدا را، خدا را، خدا را، ای رسول خدا! كه اين مقام، نه براى توست ونه ديگرى. در حقيقت ، تو را براى دوستىِ خدا ، دوست میدارم. در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه وآله به همراهان خود روى كرده و فرمـود: اين گونه باشيد. خدا را بـه سبب احسـان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا هم براى دوستى خدا ، دوست بداريد. حكمت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله ی و سلم ، محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: ۱۳۸۶ ، ص ۳۱۹ ،۳۲۰ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈
📖 حجاب زمانی زیبا می‌شود که با حیا عجین بشود. حیا که نداشته باشی باور کنید چادر سیاه هم محجبه ات نمی‌کند. حضورمان در فضای مجازی بی‌ فایده است اگر ندانیم دشمن حیا ما را نشانه گرفته است. شیطان به من محجبه نمیگوید چادرت را بردار چون میداند این کار را نخواهم کرد. می گوید عکس خودت را در معرض دید نامحرم قراربده. میگوید شوخی و گفتگو با نامحرم در این فضا هیچ اشکالی ندارد . می گوید با ناز و ادا صحبت کردن در پست‌ها و کامنت‌ها بی اشکال است . می گوید دلبری از پسرآن مذهبی در این فضای مجازی اشکالی ندارد. می‌گوید تو عکسی که میخواهی را بگذار. طوری‌که دوست داری صحبت کن و بی خیالِ حیا و عفتت. و اینطور می شود که کم کم شاهد کم شدن حیائمان می‌شویم و امان از آن روزی‌که حیا برود. مراقب گروه‌ های گپی که با هدف ساخته و در دسترس همه قرار دارند باشیم. این روزها شاهد گروه‌های گپ زیادی در ایتا هستیم. بدون رعایت اخلاق ┈┈┈┈┈┈┈┈┈
📖 پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمودند هر صدقه ‌اى که براى میّت داده می شود فرشته اى آن را به مانند طبقى از نور می گیرد ، به کنار قبر می ‌آورد و می گوید: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یااَهْلَ الْقُبُور این هدیه ‌را خانواده شما براى شما فرستاده اند. آنگاه میّت این هدیه را تحویل می گیرد و وارد قبرش می کند که همین سبب فراخى قبرش و آسایش و آسودگى او می گردد شب جمعه است به یاد عزیزانی که زیر خاک خوابیدند باشیم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
📖 یکی از علمای نجف می فرماید: روزی به دکان سبزی فروشی رفته بودم. دیدم مرحوم حضرت آیت الله العظمی علامه سید علی آقای قاضی خم شده و مشغول کاهو سوا کردن هستند، ولی به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آن هایی که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را بر می دارند! من کاملا متوجه بودم،تا مرحوم حضرت علامه قاضی(ره) کاهوها را به صاحب دکان دادند و ترازو کردند و بعد آن ها را در زیر عبا گرفتند و روانه شدند. من به دنبال ایشان رفتم و عرض کردم: آقا شما چرا این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟ ایشان فرمودند: آقاجان! این مرد فروشنده است و شخص بی بضاعت و فقیر، من گاه گاهی به او کمک می کنم، و نمی خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف و آبرو از بین رود، و ثانیا خدای ناخواسته عادت کنم به مجانی گرفتن،و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها،من می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد، ظهر تابستان که دکان خود را می بندد به بیرون می ریزد لذا برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او این ها را خریدم...
📖 مرحوم حاج اسماعیل دولابی فرمود ما مثل بچه ای هستيم كه پدرش دست او را گرفته است تا به جايی ببرد و در طول مسير از بازاری عبور می كنند بچه شيفته ويترين مغازه ها می شود و دست پدر را رها می كند و در بازار گم می شود. وقتی هم متوجه می شود كه ديگر پدر را نمی بيند گمان می كند پدرش گم شده است ، در حالی كه در واقع خودش گم شده است. انبياء و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق را می گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند غالب خلائق ، شيفته متاع های دنيا شده اند. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف هم گم و غائب نشده است؛ ما گم و محجوب گشته ايم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈
📖 درباره مرحوم مامقانی بزرگ نقل می کنند: ایشان مراسم عزاداری در منزل شان داشتند. وقتی منبری ها از ایشان تعریف می کردند، آقا عبا بر سر می کشیدند. یکی از دوستان از ایشان پرسیدند زمانی که ما از شما تعریف می کنیم چرا عبا بر سرتان می کشید؟ فرمودند: در دوران کودکی خیلی ما فقیر بودیم. مامقان زمستان های سردی داشت. چند روز صبح که می خواستم برم مدرسه از مادرم با گریه یک کلاه خواستم. مادرم من را برد انباری و گشت یک کلاه خیلی کهنه و پاره پیدا کرد. از روی خجالت نزدیک مدرسه بر می داشتم. من این کلاه را دارم. وقتی شما از من تعریف می کنید من عبا را بر سرم می کشم و کلاه را از جیبم در می آورم و به خود می گویم این تویی تعریف این ها را باور نکن
📖 امام محمد باقر علیه السلام فرمود: محمد بن مسلم! خدا گناهان مؤمن كه از آن توبه كرده آمرزيده است و بايد براى آينده پس از آمرزش ، كار خوب كند، همانا به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آنها كه ايمان داشته باشند. عرض کردم: اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان، باز گناه كرد و باز توبه كرد؟ در پاسخ فرمود: اى محمد بن مسلم! تو پندارى كه بندۀ مؤمن از گناه خود پشيمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند سپس خدا از او توبه‌ اش را نپذيرد؟ گفتم: راستش اين است كه چند بار اين كار را كرده است، گناه می كند و باز هم توبه میكند و باز از خدا آمرزش مى‌ خواهد. فرمود: هرآنچه كه مؤمن به آمرزش‌ خواهى و توبه بازگردد، خدا به آمرزش او برمى‌ گردد و به راستى كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است ، توبه را مى‌ پذيرد و از بدكردارى‌ ها مى‌ گذرد ، مبادا تو مؤمن را از رحمت خدا نااميد سازى. اصول کافی ، جلد ۴ ، صفحه ۲۶۹
📖 ؟ سلطانی به وزیرش گفت‌ سه سوال میکنم فردا اگر جواب دادی ، هستی وگرنه عزل خواهی شد. سوال اول خدا چه می ‌خورد؟ سوال دوم خدا چه می‌پوشد؟ و سوال سوم این که خداوند چه کار می‌کند؟ وزیر غلامی زیرک‌و باهوش داشت. به غلام گفت سلطان جواب این سه‌سوال را ازمن خواسته و اگر جواب ندهـم برکنار می شوم . غلام گفت: جواب هر سه را میدانم اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا. اما خدا چه می خورد؟ خداوند غم بنده هایش را می‌ خورد. اینکه چه می پوشد؟ خدا عیب‌ های بنده‌های خود را می‌ پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بده فردا بگویم. وزیر به همراه غلامش نزد سلطان رفت و دو سوال اول را جواب داد، سلطان گفت درست بود ولی بگو جواب‌ ها را خودت گفتی؟ یا از کسی پرسیدی؟ وزیر گفت این غلام من انسان دانا و فهمیده ایست. جواب ها را او داده . سلطان گفت: پس تو هم لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده ، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلامش گفت آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار میکند؟ خداوند در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. من یتوکل علی الله فهو حسبه. هر کس بر خدا توکل نماید، خدا او را کفایت می‌ کند.
📖 آورده‌اند که اعرابی فقیر وارد بغداد شد و چون عبورش از جلوی دکان خوراك پزی افتاد از بوی خوراکی های متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در توبره داشت بیرون آورده و به بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم میشد می خورد. آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواست برود آشپز جلوی او را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود. اعرابی به بهلول گفت شما بین ما قضاوت کن. بهلول به آشپز گفت این مرد از خوراکی های تو خورده است یا نه ؟ آشپز گفت از خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار طعام استفاده کرده است بهلول به او گفت: درست گوش بده و بعد چند سکه ای از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می داد و به زمین می انداخت و آنها را بر میداشت و به آشپز می گفت صدای پول ها را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت این چطور پول دادن است؟ بهلول گفت: مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار و بوی غذایش را بفروشد ، باید در عوض هم صدای پول را دریافت کند
📖 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای ابنِ عباس، قَسَم به آن ‌که مرا به حق مبعوث نمود ، غَضَب آتش بر مُبغِضِ علی‌ علیه السلام بیش‌ از کسی است که گمان کند خداوند را فرزندی است؛ ای ابن عباس اگر ملائکه‌ی مقرب و انبیاء مُرسَل بر بغضِ او اجتماع کنند که هرگز چنین نخواهند کرد، خدا همه‌ی آنان را به آتش، عذاب خواهد نمود! ابنِ عباس عرضه داشت: یا رسول‌ الله آیا کسی هست که بُغضِ او را داشته‌ باشد؟! پیامبر فرمودند: آری ؛ قومی بُغضِ او را دارند که می‌ گویند: از امّتِ من هستند! امّا خدا برای آنها بهره‌ ای از اسلام قرار نداده است؛ ای ابن عباس همانا از نشانه‌ های بُغضِ آنان این است که: کسی را که از او پایین‌ تر است بر او برتری می دهند. فضائل ابن‌ شاذان،
📖 حضرت موسی علیه السلام در راه طور سینا بود. در بین راه کسی به حضرت التماس کرد و گفت من گناه بدی را انجام داده ام از خدا بخواه که از من بگذرد. و آن گناهی را که مرتکب شده بود برای حضرت موسی علیه السلام گفت. حضرت موسی به خداوند عرض کرد این بنده از شما پوزش می ‌طلبد ، او را مشمول رحمت و مغفرتت خود قرار دهید . خطاب رسید که یا موسی من او را بخشیدم ، ولی به او بگو که من از تو گلایه دارم. چرا این مطلب را به تو گفت که تو مطلع شوی و هر وقت تو را ببیند، از تو خجالت بکشد، من نمیخواهم بنده من از کسی خجالت بکشد. آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ مَا مِنْ عَبْدٍ أَذْنَبَ ذَنْباً فَنَدِمَ عَلَيْهِ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ. هیچ بنده ‌ای نیست که گناهی کرده باشد و بعد پشیمان شده باشد ، مگر این‌که خدا او را قبل از آن‌که بگوید أَسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه ، می ‌آمرزد
📖 از مرحوم آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت پرسیدند: آیا امام‌ زمان عجل‌ الله تعالی ‌فرجه الشریف صدای ما را هم می‌شنوند؟ فرمود: بين دهان تا گوش شما کمتر ازيک وجب است قبل از اينکه حرف از دهان به گوش خود شما برسد ، به گوش حضرت رسيده است. آقا نزديک است، درد و دلها را می‌شنود. با حضرت حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. حضرت حرف هایی را که ما به هم می‌ زنیم، می‌ شنوند و میدانند. ایشان عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَة می‌ باشند. جلوتر از ما، حرف‌ های ما را می‌شنوند. زمان امام هادی علیه السلام شخصی نامه‌ ای از يکی از شهرهای دور نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجت دارم، مشکل دارم، چه کنم؟ حضرت در جواب ايشان نوشتند: إِنْ‌ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك، لبت را حرکت بده، حرف بزن بگو ، ما از شما دور نيستيم. بحارالانوار ، جلد ۵۳ صفحه ۳۰۶. حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند: ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می‌آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند. بحارالانوار ، جلد ٥٣، صفحه ۱۷۵
📖 ... مردی مادری پیر داشت و همیشه از دست او می ‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با مادر خسته شده بود به‌ نزد حکیمی رفت و از او خواست تا راه چاره ای به او نشان دهد. حکیم گفت ، مادرت هست و مراقبت از او وظیفه تو هست او تو را بزرگ کرده ، از تو مراقبت کرده الان وظیفه تو هست که از او مراقبت کنی. مرد گفت ده‌ ها برابر زحمتی‌ که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ ام هیچ منت برای بزرگ کردن من ندارد که هر چه کرده بیشتر از آن برایش کرده ام و دیگر نمی توانم او را تحمـل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. حکیم که این حرف ها را از او شنید، گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت است. و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرد و تو از او مراقبت می کنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هر کار برایش کنی نمیتوانی زحماتش را جبران کنی. قدر پدر و مادرها رو بدونیم
📖 امام رضا علیه السلام فرمودند يكى از دوستان اميرالمؤمنين علی عليه‌ السلام حضرت را جهت مهمانى به منزل خود دعوت كرد. امام فرمودند من با سه شرط دعوتت را میپذيرم. ميزبان عرض کرد بفرمایید آن شرط چيست؟ حضرت فرمود اوّل آن كه چيزى از بيرون منزل تهيّه نكنى و براى پذيرائى خود وخانواده خويش را به زحمت و مشقّت نيندازى و به آن چه كه در منزل موجود است اكتفاء نمائى. دوّم آن چه در منزل ذخيره دارى ، تمام آن ها را مصرف نكنى؛ بلكه با برنامه صحيح ودر نظر گرفتن نفرات ، مقدار لازم غذا تهيّه گردد. سوّم: خانواده و اهل منزل در زحمت فوق العادّه‌اى قرار نگيرد و مبادا كه احساس نارضايتى در ايشان پيش آيد. ميزبانى كه حضرت را دعوت كرده بود عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين! آنچه فرمودید، مورد پذيرش است؛ و قول می دهم غير از آن‌ چه فرمودى برنامه اى نداشته باشيم و امیرالمومنین عليه السلام دعوت او را قبول نمود و به همراه هم راهى منزل شدند. بحارالا نوار، ج ۲۷ ، صفحه ۲۵۵ ، به نقل از عيون اخبار الرّضا عليه السلام
📖 نقل می کنند که امیرکبیر از حیف و میل شدن سفره‌ های دربار به تنگ آمده بود ، برای همین به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آن چه رعیت می‌ خورند میل کند. گفت مگر رعیت ما چه می خورند؟ امیرکبیر به او گفت ماست و خیار. ناصرالدین شاه سرآشپز را خواست و گفت که برای ناهار فردای من ماست و خیار درست کنید. سرآشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی خود برای تهیه ماست خیار شاه داد ، ماست پر چرب اعلا ، خیار قلمی ، گردوی مغز سفید، پیاز اعلا، کشمش بدون ‌هسته ، نان دوآتیشۀ خـاش‌ خاش ، سبزی‌ های بهاری اعلا و... ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت رعایای پدر سوخته چه غذاهایی میخورند ما بی‌ خبریم اگر کسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلکش کنید. این حکایت شبیه حال و روز ما شده ، ما ماست و خیار می خوریم آقایون مسئولین هم ماست و خیار میل می کنند ...
📖 در بیمارستان کنار تخت پدربزرگش، پیرمردی بستری بود. نزدیک ساعت هشت و نیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده است. پیرمرد ناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود. به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت. هنوز هوش و حواس پیرمرد برجا بود و چشم هایش را یکی در میان باز می‌ کرد. جوان شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد. سپس اسم ائمه علیهم السلام را یکی ‌یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد. دست ‌های پیرمرد را گرفت و خواست که با او یا حسین بگوید. پیرمرد یا حسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با داد و بیداد به جا به‌ جایی تخت اعتراض کرد. جوان توضیح داد که پیرمرد داشت جان میداد ، و من فقط برایش شهادتین گفتم و او را رو به قبله ‌اش کردم. پرستار ، چند لحظه مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه کرد. چشمانش نمناک شد و گفت این پیرمرد ، مسیحی بود. پ ن: توماس ماساریک مسیحی می گوید مصائب مسیح در برابر مصائب حسین علیه السلام مانند پر کاهى است در مقابل یک کوه عظیم پیکر
📖 نقل است که از عزرائیل سوال شد: تا بحال زمانی که جان بنی آدمی را می گرفتی گریه نکردی؟؟ عزرائیل جواب داد: یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم. خنده ام زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی را بگیرم ، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش می گفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم . گریه ام زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت و آب یافتم که در حال زایمان بود. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم. دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم. ترسم زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هر چه نزدیک تر می شدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم. در این هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟ اوهمان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده‌دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی درجهان بی‌سرپناه خواهد بود..
📖 آقای غریبم سلام. سال ها بود زهر در کام داشتی و دم بر نمی آوردی. سال ها بود به هر بهانه ای راه خانه مخفی مادر را پیش می گرفتی و زائر شبانه اش بودی ، اگر دردت را به خاک او نمی گفتی ، دیگر چه کسی می توانست مرهم زخم هایت باشد؟ سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه های مرموز و پر کینه عبور می کردی و خود می دانستی معنی آن نگاه ها را. سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود مصیبتی. با این حال، هر که از هر کجا بی‌نصیب میماند، راه خانه شما احاطه‌اش میکرد و ناگاه، خود راجلوی دروازه کرامت شما میدید و بی پروا حاجتش را طلب میکرد. از کوچه ها که می گذشتی، هرکس به بهانه ای در مسیر راهت می ایستاد تا لحظه‌ای، جلوه ای از بهشت را در سیمای ملکوتی شما ببیند وشما با آن لبخند بی ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت. با این وجود ، شما در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه‌ات و در میان دوستان و... حالا چگونه میشود این همه غربت را بایک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما ...
📖 هفتصد سال پیش در شهر اصفهان مسجدی می‌ ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری‌ های پایانی بودند ، پیرزنی از آنجا رد میشد ، ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است! کارگران‌ خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت! چوب بیاورید و به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشار بدید و مرتب از پیرزن می‌ پرسید مادر درست شد؟ بعد از چند دقیقه پیرزن گفت بله درست شد و از آنجا رفت. کارگران گفتند مگر می‌ شود مناره را با فشار صاف کرد؟ معمار گفت: نه! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت! اگر پیرزن می‌ رفت و به اشتباه به مردم می گفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا می‌ گرفت، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد! ولی من الان با یک چوب و کمی فشار، مناره را برای همیشه صاف کردم. از شایعه بترسید! در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگی خود از شایعه بترسید! اگر به موقع وارد عمل شوید به راحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد. به نقل از دکتر الهی قمشه‌ ای
📖 آقا امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بودند و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد. در همسایگی حضرت، خانواده ای یهودی زندگی می کردند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نَم از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه ی آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی خدمت حضرت آمد و پوزش خواست و از اینکه امام ، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود ، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمودند: از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله شنیدم که فرمود: با همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد. شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، جلد ۲ ، صفحه ۱۰۶
📖 درويشی بود که لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را می ديد كه جامه‌ های زيبا و گران قيمت بر تن دارند و كمربند های ابريشمی بر كمر می بندند. یه روز با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدایا بنده نوازی را از این حاکم بخشنده شهر ما ياد بگير . ما هم بنده تو هستيم. زمان گذشت و روزی حاکم خزانه دار را دستگير كرد و دست و پايش را بست. می خواست بداند که طلاهای خزانه را چه كرده است؟ هرچه از غلامان سوال می کرد ، چيزی نمی‌ گفتند . يك ماه غلامان را شكنجه كرد تا به حرف بیایند که طلا و پول خزانه حاكم كجاست؟ تهدید کرد اگر نگوييد گلويتان را می برم و زبانتان را بيرون می كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل می كردند و هيچ نمی گفتند. حاکم آن ها را سخت شکنجه كرد ولی هيچ کدام لب به سخن باز نكردند ، و راز خزانه دار را افشا نكردند. شبی درويش در خواب صدايی را شنيد كه می گفت: ای درویش! بندگی و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير
📖 تا حالا میان جامعه با این دسته افراد مواجه شدید که برای هر کاری متوسل به قسم می‌شوند! به والله به پیر به پیغمبر به حضرت عباس به جان مادرم به جان بچه‌ هام ، به قرآن ، آخه چرا این‌ قدر قسم می‌ خوریم. طرف همین‌ طور پشت سر هم قسم می‌ خوره که کارش پیش بره! بیشتر اوقات از قسم هم سوء استفاده می‌ شه ، یعنی برای این که دروغش آشکار نشه قسم می‌ خوره، اگه هم واقعاً راست باشه که نیاز به این همه قسم خوردن نداره چرا که حرف راست راه خودش رو پیدا می‌ کنه. به آدم‌ هایی که خیلی قسم می‌ خورن باید این آیه شریف رو یادآور شد. وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَیْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَ تُصْلِحُواْ بَیْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ . سوره بقره ، آیه ۲۲۴. خدا را در معرض سوگند هاى خود قرار ندهید! و براى اینکه نیکى کنید ، و تقوا پیشه سازید ، و در میان مردم اصلاح کنید سوگند یاد ننمایید! و خداوند شنوا و داناست
📖 خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود: بار دیگر که برای مناجات آمدی ، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور! حضرت موسی علیه السلام هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟ به هرکس که فکر می کرد با خود می‌گفت: شاید خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسی علیه السلام سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت شاید این منفورترین موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. هنگامی که به میقات رفت ، ندا آمد ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟ موسی علیه السلام پاسخ داد به هرچه نگاه کردم ، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم. ندا رسید: ای موسی! اگر آن سگ را به همراه آورده بودی ، از چشم ما می افتادی! و یا در جای دیگر آمده است ای موسی به عزت و جلالم قسم ، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کرددم
📖 مریدی لرزان نزد حکیم آمد و عارض گشت که ای حکیم خوابی بسیار ترسناک بدیدم. حکیم گفت بگو بدانم خواب چه دیده ای که بیقراری؟ مرد گفت در خواب دیدم سه گرگ گرسنه مرا دنبال می کردند و گاهی به قدر یک مایل و گاهی دو مایل از من فاصله گرفته اما ناگه از تاریکی بیرون جسته و پاچه مرا به دندان گرفتندی. در این میان کسی اندک گوشتی مرا بدادی که ‌به آنها دهم و آنان را سیر نموده و خود را رهایی بخشم لیک آن تکه گوشت به قدری اندک ‌بوده که دندان نیش آنان را نیز چرب نمی کرد. حکیم دستی بر سر کچلش کشید و لختی آن را خاراند و سپس گفت: آن سه گرگ قبوض آب و برق و گاز بوده که پس از هر ماه و گاهی دو ماه بر تو حمله ور می گردند و آن تکه گوشت یارانه توست که به دستت داده اند. مرد چون این تعبیر شگرف را بشنید، گریبان خویش دریده و دعاهایی نثار مسولین کرده که ‌به دلیل شورانگیز بودن در این مقال نمی گنجد ...