eitaa logo
در محضر استاد بروجردي
1.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
157 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۹ 🕊️ *خطورات قلبی* 🍃 هر زمان که به زیارت امام رضا نائل می‌شوم و قدم بر آستان آن کریم می‌گذارم با وجود اینکه نابینا هستم ، گرمی نگاه حضرت را بر جسم و جان خویش احساس می‌کنم و روایت حضرت را به یاد می آورم که فرمودند: «ما چشم‌هایی داریم که شبیه چشم‌های دیگران نیست.» 🍃 من باور دارم چشم‌های مردم تنها چيزی را می‌بيند كه دیده می‌شود. در حالیکه حضرت همه چیز و همه کس را می‌بيند و از خطورات قلبی همه افراد آگاه است. حتی عبد بی‌مقدارِی همچون مرا نیز از چشم نمی‌افکند تا جاییکه در هر زیارت گرمی نگاهش را بر جسم و جان خویش احساس می‌کنم. 🍃 روزی بی‌تاب زیارت بودم و امید داشتم مثل همیشه حضرت رعیت‌نوازی کنند و تحفه‌ای را تبرکاً عنایت فرمایند؛ اما تا آخرین روز سفر، هیچ تبرکی دریافت نکردم. لحظه‌ای در دلم گذشت که خیلی دلگرم و امیدوار مباش كه به چشم حضرت آمده‌ای این بار، بود و نبودت حس نشد و نشانی از یار به دستت نرسید. 🍃 هنوز ساعتی از این خطورات نفسانی نگذشته بود که یکی از همراهانم، بسته نمک کوچکی را در دستم گذاشت و گفت: «برای تهیه ناهار به رستورانی در حوالی حرم رفته بودم. موقع برگشت، چند بسته نمک تبرک از آشپزخانه حضرت به من دادند و تأکید کردند حتما به همراهانم بدهم.» با شنیدن این حرف‌ها، عرق شرم بر پیشانی‌ام نشست و رو به ضریح مطهر نموده، عرض کردم: «آقا شما از خطورات قلبي ما آگاهيد و اجازه نمی‌دهید که خواسته‌ای داشته باشیم و نادیده گرفته شود. «بابی انت و امی و نفسی و مالی و اهلی.» ✨ *کسی که حسن و خطِ دوست در نظر دارد* ✨ *محقق اسـت که او حـاصل بصـر دارد* ✨ *به پای‌بوس تو دست کسی رسید که او* ✨ *چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
50 🕊️ *بیرق طلبگی* 🍃 همیشه از تحصیل علم لذت می بردم و نمی‌خواستم با فارغ التحصیلی از مراکز علمی، دور شوم. از همین رو سال ۱۳۷۹زمانی که با اطلاعیه سخنرانی استاد روبرو شدم، احساس کردم به مطلوبم رسیده‌ام. 🍃 موضوع سخنرانی «بندگی» بود . قبل از شروع برنامه حاضر شدم و از خانمی که نزدیک به من نشسته بودند سوال کردم شما سخنران را می‌شناسید؟ جواب دادن بله ایشان مسول حوزه «السلطان علی بن موسی الرضا» هستند. 🍃 حالم منقلب شد. به یاد خوابی افتادم که یکی از اطرافیانم دیده بود. در خواب من در میان خانم‌های چادری بودم که به هر یک پرچمی داده شده و روی آنها نوشته بودند «السلطان علی بن موسی الرضا علیه‌السلام». فردای آن روز با شوقی وصف ناشدنی براي ثبت‌نام طلبگی به مؤسسه مراجعه كردم و با عنایت خاص حضرت طلبه حوزه امام رضا شدم. 🍃 از جمله الطاف امام رئوف نسبت به طلاب و یا شرکت کنندگان در کلاس‌های جنبی حوزه، این است که در اکثر مواقع که سوالی ذهن ما را درگیر می کند یا به راهنمایی و راهکاری نیاز داریم و یا مشکلی پیش می آید که قادر به حل آن نیستیم ، قبل از مطرح کردن آن، در کلاس‌های همان روز، از زبان قران و یا روایات پاسخ گفته می‌شود به گونه‌ای که آدم تصور می‌کند استاد در جریان آن مورد بوده‌اند و تعمدا در آن رابطه صحبت کرده‌اند. در صورتیکه بارها ایشان می‌فرمایند اصلا امر عجیبی نیست. این امر بیانگر سلطه امام رضا علیه‌السلام بر تک تک ماست و نشان می‌دهد که چطور بر دل‌ها اشراف دارند و از ناگفته و نانوشته‌های ما مطلع‌اند و با زبان قرآن که همیشه نو و تازه و به روز است جوابگو هستند . ✨ *خداوند را سپاسگزارم که ما را در جمعی قرار داده که روزشان را با سلام بر امام رئوف شروع می‌کنند و ریزه خوار خوان معرفتی رضوی می‌باشند.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۱ 🕊️ *نماز بدون وضو* 🍃 در مسافرت با قطار سعی می‌کردم قبل از توقف برای نماز وضو بگیرم تا هنگام پیاده شدن معطل نشوم؛ در یکی از سفرهای زیارتی به مشهد صبح زود قبل از توقف قطار برای نماز بیدار شدم؛ اما به دلایلی موفق به وضو گرفتن نشدم. 🍃 با ایستادن قطار طبق معمول، سریع به مسجد رفتم و نافله و نماز صبح را خواندم، غافل از اینکه وضو نگرفته‌ام. با خوش‌خیالی به سمت قطار به راه افتادم در حالی که بلندگوی مسجد اعلام می‌کرد تا چند دقیقه دیگر، قطار آماده حرکت است، سوار شدم. 🍃 درهای قطار بسته شد. تا وارد کوپه شدم، یادم آمد وضو نداشته‌ام. فقط از امام رضا علیه‌السلام خواستم تدبیری کنند تا من نمازم را بخوانم قطار حرکتی نکرد و من سریع وضو گرفتم. 🍃 خوشبختانه کوپه‌ها رو به قبله بود. نمازم را خواندم و همین که نمازم تمام شد، قطار به راه افتاد این توقف کوتاه فقط عنایت حضرت بود چون آنهایی که با قطار سفر می‌کنند می‌دانند قطار پس از اعلام و بسته شدن درها سریع، حرکت می‌کند. اما این بار حضرت راضی نشدند نمازم قضا شود. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۲ 🕊️ *آغاز طلبگی* 🍃 از سال۱۳۷۲ با حوزه آشنا بودم و بعضی از کلاس‌های جنبی را شرکت می‌کردم؛ اما طلبه نبودم هفده، هجده سال از زندگی مشترکم می‌گذشت در یکی از زیارتها حالم خیلی بد بود و مشکلات متعددی آزارم می‌داد. رو به ضریح نشسته بودم و اشک می‌ریختم و با حضرت صحبت می‌کردم یک لحظه، احساس کردم چقدر امام رضا علیه‌السلام را دوست دارم و اگر این محبت و عشق نبود، تحمل این همه مشکلات غیر قابل تحمل بود. 🍃 در آن لحظه مشکلاتم را فراموش کردم و تمام وجودم را به حضرت سپردم. مهرماهِ همان سال بدون اینکه از قبل تصمیمی داشته باشم، جریان زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که به عنوان طلبه در حوزه ثبت نام کردم. حس غریبی به من می‌گفت: جایگاه طلبگی امروزت ، بدلیل همان زیارت بود . 🍃*محبت حضرت، باعث شد مسیر زندگی‌ام تغییر کند و به مشکلاتم از زاویه‌ای دیگر نگاه ‌‌کنم تا نه تنها سدّ راه من نباشند؛ بلکه پلکانی باشند برای رشد روحی و کسب کمالات معنوی‌ام.* ✨ دل، سـراپرده محبت اوسـت ✨ دیده، آیینه‌دار طلعت اوسـت ✨ من که سر در نیاورم به دو کون ✨ گردنم زیر بار منت اوست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com#جرعه_نوشان ۵۲ 🕊️ *آغاز طلبگی* 🍃 از سال۱۳۷۲ با حوزه آشنا بودم و بعضی از کلاس‌های جنبی را شرکت می‌کردم؛ اما طلبه نبودم هفده، هجده سال از زندگی مشترکم می‌گذشت در یکی از زیارتها حالم خیلی بد بود و مشکلات متعددی آزارم می‌داد. رو به ضریح نشسته بودم و اشک می‌ریختم و با حضرت صحبت می‌کردم یک لحظه، احساس کردم چقدر امام رضا علیه‌السلام را دوست دارم و اگر این محبت و عشق نبود، تحمل این همه مشکلات غیر قابل تحمل بود. 🍃 در آن لحظه مشکلاتم را فراموش کردم و تمام وجودم را به حضرت سپردم. مهرماهِ همان سال بدون اینکه از قبل تصمیمی داشته باشم، جریان زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که به عنوان طلبه در حوزه ثبت نام کردم. حس غریبی به من می‌گفت: جایگاه طلبگی امروزت ، بدلیل همان زیارت بود . 🍃*محبت حضرت، باعث شد مسیر زندگی‌ام تغییر کند و به مشکلاتم از زاویه‌ای دیگر نگاه ‌‌کنم تا نه تنها سدّ راه من نباشند؛ بلکه پلکانی باشند برای رشد روحی و کسب کمالات معنوی‌ام.* ✨ دل، سـراپرده محبت اوسـت ✨ دیده، آیینه‌دار طلعت اوسـت ✨ من که سر در نیاورم به دو کون ✨ گردنم زیر بار منت اوست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۳ 🕊️ *چلّه‌ای مبارک* 🍃 ورود به حوزه علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام یکی از کرامات خاص حضرت به من است. خواستگاران زیادی داشتم؛ اما ازدواجم میسر نمی‌شد. هر هفته از خواستگارانی پذیرایی می‌کردم که با هم تفاهمی نداشتیم روزها بر من سخت می‌گذشت. 🍃 در همان ایام خواهرم به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شده بود و در مقابل ضریح مطهر، برای من دعا می‌کردند که خانمی دعایی را به ایشان می‌دهند و می‌گویند: «اگر خواهرت چهل روز این دعا را بخواند، حاجتش برآورده می‌شود.» وقتی خواهرم دعا را به من دادند، ابتدا سندش را بررسی کردم و چون در کتاب «مکیال المکارم» آمده بود، چله‌اش را شروع کردم؛ ولی روز چهلم، فراموش کردم آن را بخوانم. 🍃 دوباره چله گرفتم. روز چهلم مصادف شده بود با نیمه شعبان. در این چهل روز، خانواده همسرم به خواستگاری من آمده بودند و صحبت‌ها و قرارها گذاشته شد بود و تاریخ عقد را هم برای روز ولادت حضرت‌ ابا الفضل العباس علیه‌السلام تعیین کردیم. مهمان‌ها دعوت شدند و از دفتر نمایندگی مرجع تقلیدمان برای جاری کردن عقد، وقت گرفتیم؛ اما پس از چند روز تماس گرفتند و تاریخ عقد را به دلیل قمر در عقرب بودن عوض کردند. 🍃 با این تغییرات، روز عقد مصادف شد با نیمه شعبان؛ یعنی آخرین روز چله‌ای من، جالب این جاست که به لطف امام رضا علیه‌السلام من نه تنها برای تهیه جهیزیه و مقدمات مراسم عروسی در کلاس‌ها غیبت نکردم بلکه از ساعات حضور در حوزه نیز چیزی کم نشد؛ چون از استادم آموخته بودم، اگر قرار است وقتمان برکت پیدا کند، باید وظایفمان را به نحو احسن انجام دهیم، 🍃 استاد می‌فرمایند: زمان در دستان مبارک امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است اگر به حضرت متوسل شویم زمان ما را مدیریت می‌کنند و آن را بسط می‌دهند و برکت هر ساعت آن را، معادل چندین ساعت قرار می‌دهند. به همین دلیل، کارها به شکل باور نکردنی و به سهولت و در اسرع وقت به پیش می‌رفت تا جایی که مادرم می‌فرمودند: «کارهای تو را یک نفر دیگر انجام می‌دهد.» 🍃 من همه زندگی‌ام را مرهون توجهات و عنایات خاص حضرت می‌دانم؛ به‌خصوص با شروع طلبگی، الطاف حضرت را بیش از پیش حس می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که تا آخر عمر با عافیت بر سر خوان گسترده امام رئوف زانوی تلمذ و بندگی بزنم. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۴ 🕊️ *ادب باعافیت* 🍃 چندین سال پیش، توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام هر دو هفته یک بار و یا هفته‌ای یک بار به من داده می‌شد؛ بلیط تهیه نمی‌کردم؛ به فرودگاه می‌رفتم و زمان پرواز، بلیط می‌خریدم. 🍃 در یکی از زیارات که وارد حرم شدم عرض کردم: «آقاجان! این بار بلیطم را به کسی می‌دهم که چند سال است زیارت مشرف نشده.» با این حرف گمان كردم که خیلی ایثار و از خودگذشتگی کرده‌ام. 🍃 تقریبا با این خواسته نابجا توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام را تا دو سال از دست دادم و حسرتِ پابوسی حضرت را داشتم؛ هر چه برنامه‌ریزی می‌کردم امکان زیارت میسر نمی‌شد. 🍃 فراق و دوری حضرت به من آموخت که در محضر سلطان، ادب را رعایت کنم و از هر گونه پیشنهاد نابجایی خودداری کنم و سر رشته کار را به دست مبارک خودشان بسپارم بايد باور كرد زیارت، عنایت است و بس. اگر به دلایلی در یک مقطع زمانی، توفیقاتی نصیب كسی می‌شود، باید شاکر آن توفیقات باشد و قدر آن نعمات را بداند و نهایت استفاده را بکند. ✨ *گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست* ✨ *بنـده شاه شماییـم و ثنـاخوان شـما* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۵ 🕊️ *زائر سه ساله* 🍃 سه سالم بود که در یکی از دفعاتی که حرم امام رضا علیه‌السلام مشرف شدیم بنده در حرم گم شدم. 🍃 مادر و خاله جانم زمان زيادی دنبال من گشته و اذیت شده بودند. به همه جا سر زده بودند و با هول و اضطراب همه صحن‌ها را گشته بودند. بالاخره به لطف امام رئوف مرا در دفتر گمشدگان پیدا کردند. 🍃 به مجرد اینکه آنها را دیدم خودم را در آغوش مادرم انداختم و نمی‌دانستم چه کار بکنم. اشک می‌ریختم و می‌لرزیدم. مادرم مرا می‌بوسید و نوازش می‌کرد اما خاله‌ام که تحملش تمام شده بود و تحت استرس زیاد قرار گرفته بود ناخودآگاه شروع کرد به دعوا کردن با من و یک پشت دستی روی دستم زد که چرا دست ما را رها کردی و رفتی. هم خودت اذیت شدی هم ما را از پا در آوردی. 🍃 با این کار ایشان من دیگر از غصه و دلشکستگی داشتم میمردم. هیج وقت آن زمان را از یاد نمی‌برم. نفسم بند آمده بود و گریه‌ام شدت گرفته بود. 🍃 آن شب خاله‌‌ام امام رضا علیه‌السلام را در خواب می‌بینند که حضرت، داخل صحن ایستاده‌اند و جواب سلام زّوارشان را می‌دهند؛ اما هنگامی که ایشان به حضرت نزدیک می‌شوند و سلام می‌کنند، حضرت، روی مبارکشان را برمی‌گردانند و می‌فرمایند: «برای چه زائرِ ما را دعوا کردید و زدید؟» 🍃 بعدها که بزرگ شدم و در جریان قرار گرفتم شرمنده رافت و مهربانی حضرت شدم که بچه سه ساله را زائر خودشان خطاب کردند و از ناراحتی او ناراحت شدند. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
56 🕊️ *زیارتی گوارا* 🍃 به دلیل ازدحام جمعیت، عادت نداشتم به ضریح نزدیک شوم معمولا از دارالحکمه وارد رواق چند ضلعی می‌شدم و از راهرویی که ورودی آن پنجره‌هایی شبیه پنجره فولاد دارد تا نزدیک‌ترین مکانی که ضریح دیده می‌شود می‌رفتم و در گوشه‌ای می‌ایستادم و زیارت‌نامه می‌خواندم. 🍃 یک بار که حرم مشرف شدم، چنان دلتنگ بودم که سرم را به آن پنجره تکیه دادم و بوسیدم و گفتم: «آقا علی بن موسی الرضا! چون نمی‌خواهم زوار اذیت شوند و ازدحام بیشتر شود به ضریح نزدیک نمی‌شوم اما آنچنان دل تنگ شما هستم که این پنجره‌ها را به نیت ضریح می‌بوسم و حس می‌کنم در کنار ضریح ایستاده‌ام.» 🍃 پس از این گفتگو وارد رواق ضریح شدم و شروع به زیارتنامه خواندن کردم. طولی نکشید که درهای منتهی به ضریح بسته شد خدام همه را بیرون کردند و تنها من و دو نفر ديگر باقی مانديم. باورم نمی‌شد، ما بودیم و ضریح. زمان را احساس نمی‌کردم. نفهمیدم چند دقیقه، خود را به ضریح چسباندم و راز و نیاز کردم؛ در آن زمان حتی یک بار به من گفته نشد که از ضریح فاصله بگیرم. ✨ *آقای مهربانم!* 🍃 *مظهر «علیم بذات الصدور» خداوند ، حاضر نشدید که زائر شما با دلتنگی از حرم مطهرتان بیرون برود*. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۷ 🕊️ *همنام حضرت* 🍃 هر خواستگاری به منزل ما می‌آمد، به دلایلی به نتیجه مثبت نمی‌رسید . خیلی نگران بودم؛ چون علاوه بر اینکه زمان ازدواجم دیر شده بود و ترجیح می‌دادم زودتر زندگی مستقل تشکیل بدهم، نسبت به خواستگارانی هم که تقریبا به نتیجه می‌رسیدم به دلیل عدم شناخت کافی، اقدامی نمی‌کردم. 🍃 *به همین دلیل از امام رضا علیه‌السلام خواستم فردی را که خود می‌پسندند با مشخصه واضح و روشنی برای من معلوم کنند، مثلا همنام خودشان باشد. دو ماه قبل از اینکه همسرم به خواستگاری من بیایند، از طریقی برای بنده مشخص شد که چشمی درشت از میان گنبد و مناره‌های حرم به من خیره شده است و تعبیر کردند که حضرت به شما نظر خاص دارد.* 🍃 روزی که همسرم جهت آشنایی ابتدایی به منزل ما آمدند و به صحبت نشستیم، از من پرسیدند : «شما تا چه اندازه از من شناخت دارید؟» عرض کردم: «شناختی بسیار ناچیز در حد سن و رشته تحصیلی .» 🍃 ایشان هم خیلی رسمی گفتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سید علیرضا... فرزند موسی هستم.» بعد از این جمله، دیگر نفهمیدم چه می‌گویند. بهت‌زده نگاه می‌کردم؛ چون حضرت، دقیقا همنام خودشان را فرستاده بودند: علی بن موسی الرضا! 🍃 در همان جلسه اول وقتی با نقطه نظراتشان آشنا شدم و برای من معلوم شد که با معیارهایی که در نظر دارم منطبق هستند جهت تحقیق هیچ اقدامی از جانب خانواده ما برای شناخت بیشتر صورت نگرفت تا جایی که موجب تعجب ایشان و خانواده‌شان شده بود. اما چون من یقین داشتم ثامن الحجج واسطه این آشنایی و در نهایت وصلت هستند بطور مختصر و سربسته عرض کردم: «شما فرستاده امام رضا هستید و جایی برای تحقیق باقی نمی‌ماند.» 🍃 امروز پس از گذشت بیست و دو سال، خداوند را سپاسگزارم که بهترین گزینه‌ای را که امکان رشد هر دو نفر ما در آن بود برای ما مقدر فرمود و رنگ و بوی زندگی مشترکمان را همچنان رضوی نگاه داشته است. ✨ *امیدوارم محبت و معیت با اهل بیت علیهم‌السلام در دنیا و شفاعتشان در آخرت، نصیب دوستداران حضرات معصومین علیهم‌السلام گردد.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۸ 🕊️ *عنایت* 🍃 قبل از میلاد امام رضا علیه‌السلام از طرف خانواده، پیشنهاد سفر به مشهد مقدس داده شد؛ اما چون حوصله سفر نداشتم، قبول نکردم. مخالفت‌های من کارساز نبود و خدا را هزاران مرتبه شکر، امام رضا علیه‌السلام ما را طلبیده بود. 🍃 پنج روز در سفره‌خانه حضرتی از ما پذیرایی کامل به عمل آمد و شب میلاد در صحن انقلاب روبه‌روی گنبد طلا و پنجره فولاد در حالی که باران لطف و رحمت الهی می‌بارید، در گوشه‌ای از صحن نشسته بودم و به آن منظره ملکوتی نگاه می‌کردم و خود را مثل همیشه شرمنده الطاف کریمانه حضرت می‌دیدم که این بار نیز مانند زیارت‌های قبل مرا به صحن و سرای خویش پذیرفتند، در همین حالی که در دل با حضرت سخن می‌گفتم و تشکر می‌کردم احساس ضعف جسمانی شدیدی کردم و گرسنگی به شدت بر من فشار آورد و سرم گیج می‌رفت و فشارم افتاده بود. 🍃 اما هیچ یک از این احوالات جسمی باعث نشد آن لحظات خاص و آن دعوت را رها کنم و از صحن بروم. 🍃 مجددا رو به گنبد کردم و از امام رضا علیه‌السلام به جهت وضعیت جسمی‌ام معذرت خواهی کردم. همان موقع خدام با بسته‌های نبات آستان قدس از همه زوار پذیرایی کردند و من با دیدگانی مرطوب زیر لب زمزمه کردم ✨ نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس ✨ که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۹ 🕊️ *خرید منزل* 🍃 سال‌ها پیش زمانی که من کودک خردسالی بودم منزلمان در محله‌ای دور از حوزه قرار داشت پدرم تصمیم به تعویض منزل گرفتند اما پولشان کافی نبود؛ به امام رضا علیه‌السلام توسل پیدا کردند و در سفری یک روزه جهت عرض حاجت مشهد مقدس مشرف شدند و از حضرت خواستند منزلی خریداری کنند که هم آسایش و رفاه خانواده را تأمین کند و هم امکان رشد و تعالی فرزندانشان در آن منزل فراهم شود. 🍃 طولی نکشید منزل ما فروش رفت و آپارتمان فعلی نزدیک حوزه خریداری شد. 🍃 آن روزها به جهت کم سن و سالی متوجه داستان نبودم که با این نقل مکان، شرایط برای طلبه شدن من نیز مهیا شده است. اما پس از آشنایی با حوزه همزمان با ورود به دانشگاه، تصمیم گرفتم طلبه شوم ، و الحمدلله این‌چنین شد. 🍃 *امام رئوفم نه تنها واسطه فیض خانه‌ای مناسب شدند؛ بلکه با رأفتشان شرایط را برای کسب علم نافع و عمل صالح فراهم نمودند*. در حال حاضر هم طلبه حوزه هستم و هم دانشجو. هر ترم از حضرت می‌خواهم که خودشان برنامه حوزه و دانشگاهم را به گونه‌ای تنظیم کنند که تداخلی پیش نیاید و با لطف و رأفت ثامن الحجج علیه‌السلام تا امروز، هیچ مشکلی به جهت طلبه و دانشجو بودن پیش نیامده و همه امور فراتر از تصور به بهترین شکل ممکن سپری شده است‌. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۶۰ 🕊️ *اجابت مادر* 🍃 زمانی که برای کنکور درس می‌خواندم، تمام همّ و غمم این بود که در رشته‌ای خوب و دانشگاهی مناسب پذیرفته شوم. 🍃 پدر و مادرم قبل از کنکور به مشهد مشرف شدند و از حضرت خواستند تا مرا در حریم قدسی خودشان جای بدهند. پس از اعلام نتایج، همراه مادرم به دانشگاهی رفتیم که پذیرفته شده بودم؛ اما اوضاع و احوال آن دانشگاه را موافق اعتقادات و روحیات خود ندیدم، از تحصیل در آن دانشگاه منصرف شدم و ثبت نام نکردم مادرم در ابتدای امر ناراحت شدند نه به جهت اینکه من در آن دانشگاه ثبت نام نکردم بلکه گمان می‌کردند حضرت درخواست ایشان را اجابت نکرده. 🍃 بعد از چند روز، یکی از دوستانم تماس گرفتند و گفتند: «از مدیريت حوزه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام برای من، وقت مصاحبه گرفته است.» 🍃 آن زمان اصلا نام حوزه را نشنیده بودم و هیچ شناختی نسبت به این فضای آموزشی نداشتم. روز مصاحبه فرا رسید و من به شکر خدا سربلند از مصاحبه بیرون آمدم و پذیرفته شدم و دروس طلبگی را آغاز کردم. 🍃 زمانی که برای ثبت نام حوزه امام رضا علیه‌السلام می‌رفتم صدای مادرم را شنیدم که می‌گفتند: 🍃 *الحمدلله زیر سایه امام رضا علیه‌السلام جای گرفتی و خوشحال از اجابت دعای خویش بود. انشاءالله تا آخر عمر با عافیت در حریم امن رضوی بمانم و در مسیر بندگی، خالصانه و با معرفت حرکت نمایم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com