eitaa logo
در محضر استاد بروجردي
2هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۰ 🕊️ *معجزه دیگر* 🍃 در کنار ضریح امام رضا علیه‌السلام دعا می‌خواندم که هیاهوی جمعیت نظرم را به خود جلب کرد . خانمی بدون وقفه فریاد می‌زد: «دخترم شفا گرفت»، اطرافیانش او را از رواق، خارج کرده آرام نمودند. 🍃 خود را به آنها رساندم شنیدم که می‌گفت: «مدتی است دست دخترم از کار افتاده و مداوای آن نیز بی‌نتیجه بود . تصمیم گرفتیم خدمت حضرت برسیم و شفای او را بگیریم.» 🍃 نزدیک ضریح، مشغول دعا بودیم که دخترم از حال رفت. او را کنار دیوار آوردم. حالش که بهتر شد گفت: آقایی نورانی از حرم بیرون آمدند و به سر و دستم دست کشیده فرمودند: «تو خوب شدی» وقتی دستم حرکت کرد، از هوش رفتم. 🍃 *در میان اشک شوقی که از چشمانم جاری بود، نگاهم را به سوی ضریحی که آمال و آرزوی زوّار است دوخته آهی کشیدم و به یاد آوردم زمان ورود در ذهنم گذشته بود: «ای کاش من هم شفا دادن حضرت را می‌دیدم». از دور، سرم را به نشانه خضوع در مقابل حضرت پایین انداختم و در حالی که دست بر سینه و اشک بر چشم داشتم، سلامی دادم و از حرم خارج شدم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۰ 🕊️ *معجزه دیگر* 🍃 در کنار ضریح امام رضا علیه‌السلام دعا می‌خواندم که هیاهوی جمعیت نظرم را به خود جلب کرد . خانمی بدون وقفه فریاد می‌زد: «دخترم شفا گرفت»، اطرافیانش او را از رواق، خارج کرده آرام نمودند. 🍃 خود را به آنها رساندم شنیدم که می‌گفت: «مدتی است دست دخترم از کار افتاده و مداوای آن نیز بی‌نتیجه بود . تصمیم گرفتیم خدمت حضرت برسیم و شفای او را بگیریم.» 🍃 نزدیک ضریح، مشغول دعا بودیم که دخترم از حال رفت. او را کنار دیوار آوردم. حالش که بهتر شد گفت: آقایی نورانی از حرم بیرون آمدند و به سر و دستم دست کشیده فرمودند: «تو خوب شدی» وقتی دستم حرکت کرد، از هوش رفتم. 🍃 *در میان اشک شوقی که از چشمانم جاری بود، نگاهم را به سوی ضریحی که آمال و آرزوی زوّار است دوخته آهی کشیدم و به یاد آوردم زمان ورود در ذهنم گذشته بود: «ای کاش من هم شفا دادن حضرت را می‌دیدم». از دور، سرم را به نشانه خضوع در مقابل حضرت پایین انداختم و در حالی که دست بر سینه و اشک بر چشم داشتم، سلامی دادم و از حرم خارج شدم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۱ 🕊️ *اجابتی شیرین* 🍃 با خواهرم از در پایین پای حضرت وارد شدیم و در کنار پله‌های منتهی به رواق ضریح ایستادیم. خواهرم با حسرت گفت: *«آقا جان! هیچ‌‌گاه نشده کنار ضریح بیایم. نوبت ما نمی‌شود؟»* 🍃 مشغول دعا و نماز شدیم یکی از خدّام به ما نزدیک شد سلام کرد و گفت: «شما از تهران آمدید؟» خواهرم گفت: «بله.» گفت: «جلوی ضریح رفته‌اید؟» جواب داد: «خیر.» گفت: «پشت سر من بیایید، امروز می‌خواهم شما را تا جلوی ضریح ببرم.» 🍃 خواهرم گفت: «امکان ندارد با این شلوغی و ازدحام جمعیت موفق شویم.» ایشان گفت: «امکان دارد، شما پشت سر من بیایید، متوجه خواهید شد.» 🍃 به راه افتادیم. راه، باز شد و بدون اینکه حتی یک نفر اذیت شود، خود را به ضریح چسباندیم و عقده دل باز کردیم. زیارتی فوقِ تصور بود و بعد از زیارت مجددا همراه ایشان برگشتیم. 🍃 از صمیم قلب از او تشکر کردیم؛ اما می‌دانستیم میزبانِ مهربانی كه شاهد حسرت خوردن ما بوده خادمشان را فرستادند تا«من حیث لایحتسب» پذیرای ما باشند. 🍃 آنگاه که دل بی‌تاب قرب ظاهری و اظهار مودتی ساده و بی‌تکلف است تنها با نزدیک شدن به ضریح مطهر حضرات معصومین علیهم‌السلام اين وصال حاصل می‌گردد. 🍃 رو به ضریح مطهر امام رضا علیه‌السلام کرده گفتم: *آقای غریبم! چگونه شکر الطافتان را به جای آورم که راضی نمی‌شوید احساس غربت نماییم و به شایستگی و زیبایی ما را به خود نزديك می‌کنید.* ✨ در راه عشق، مرحله قرب و بُعد نیست ✨ می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت ✨ ای غایب از نظر که شدی همنشین دل ✨ می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴٢ 🕊️ *خرید آپارتمان* 🍃 با بزرگ شدن فرزندانم، منزلی که در آن سکونت داشتیم، کفاف ما را نمی‌داد و مجبور بوديم به فروش آن و خرید منزلی بزرگ‌تر فکر کنیم؛ اما از طرفی با بالا رفتن قیمت مسکن، خرید آپارتمان سه خوابه با متراژی حدود صد و پنجاه متر در تهران و منطقه‌ای که ما در نظر داشتیم، تقريبا غیر ممکن بود و جز با عنایت الهی به هیچ شکل ديگری امکان‌پذیر نبود. 🍃 در زيارتی كه به حرم امام رضا علیه‌السلام مشرف شدیم، بدون آنكه قصدی داشته باشم، با صدايی بلند شروع به حرف زدن با خود كردم؛ از جمله درباره خرید منزل مسکونی عرض کردم: 🍃 «آقا جان شما از وضعیت ما با خبرید. هم مجبور به تعویض منزل هستیم و هم پول نداریم تا امكان خرید منزل بزرگ‎تر‌ي را داشته باشیم . همسر و فرزندان من از ذریه شما هستند و من نیز خادم ساداتم. شما می‌توانید اراده کرده منزلی مناسب برای ما بخرید .» 🍃 مشغول درد دل با حضرت بودم و غافل از اینکه همسرم حرف‌های مرا با امام رضا می‌شنود. قبل از اینکه حرفم به پایان برسد، ايشان با لحن تمسخرآمیزی گفت: «البته به حضرت بفرمایید می‌خواهیم بعد از خرید منزل، مقداری از پولمان را هم پس‌انداز کنیم» من هم جواب دادم: 🍃 *«سلطانی که مظهر اسماء الله است (یا من لایرجی الّا فَضْلهُ) و ما به فضلش امید داریم، نه تنها برای ما منزلی را خريداری می‌كنند بلکه مطمئن باشید مبلغی را هم برای پس‌اندازمان در نظر می‌گیرند.»* 🍃 هنوز حرفم تمام نشده بود، موبایلم زنگ خورد و یکی از اقوام نزدیک‌مان که آپارتمان‌سازی داشت پس از سلام و احوال‌پرسی گفت: «چون به پول نیاز دارم، حاضرم یکی از آپارتمان‌هايم را به قیمت بسيار مناسبی به شما بفروشم. اگر مقداری پول برای قول‌نامه داشته باشید پرداخت كنيد و مابقی را بعد از فروش منزلتان بدهید.» 🍃 او توضیحاتی می‌داد که قادر به شنیدن تمام آن‎ها نبودم. ايشان صحبت می‎کردند و من مدهوش الطاف كريمانه ولی‌نعمتی بودم که خواسته‌ ما را قبل از آنكه به باور خودمان بیاید، اجابت کرده بود. 🍃 باورم نمی‌شد این تماس از تهران باشد. فکر می‌کردم از ضریح مطهر حضرت با ما تماس گرفته‌اند؛ چون چند دقیقه بیشتر از عرض حاجتم نگذشته بود. چگونه می‌توانستم از امام مهربانم تشکر کنم که مظهر «کرامة‌ الظاهرة» خدواند سبحان هستند. 🍃 يك سال بعد که براي فروش منزلمان اقدام کردیم، چون قیمت مسکن بالا رفته بود، هم صاحب آپارتمان دلخواه شدیم و هم مبلغی را پس‌انداز نمودیم. ✨ *ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه* ✨ *ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی* ✨ *پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند* ✨ *تو بزرگی و در آیینه کوچک، ننمایی* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۳ 🕊️ *طریق نور* 🍃 منزل ما در تهران خیابان اختیاریه بود و به مؤسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام‌ نزدیک بودیم. بنا به دلایلی نقل مکان کردیم و به کاشانک رفتیم. چون هر روز می‌بایست تا حوزه می‌آمدم، تصور کردم هزینه بنزینم زیاد می‌شود، علاوه بر آن وقت زیادی را از دست می‌دادم. از وقتی این فکر به ذهنم خطور کرد، تا زمانی که در تردد بین حوزه و منزل بودم بنزین ماشینم تمام نمی‌شد حتی گاهی اتفاق می‌افتاد طي یکی دو ماه فقط یکبار بنزین مي‌زدم؛ مگر زمانی که به غیر از حوزه جای دیگری می‌رفتم که بنزینم مصرف می‌شد. 🍃 *به لطف امام رضا علیه‌السلام بعد از گذشت چندین سال این جریان همچنان ادامه دارد. بواسطه اين اتفاق بياد آوردم كه امام صادق علیه‌السلام می‌فرمايند: «نمک غذایتان را از ما خاندان طلب کنید» و ما چون معمولا در پی گرفتن حاجات بزرگ از ائمه اطهار علیهم‌السلام ‌هستیم گمان می‌کنیم حوائج کوچک و مختصر نیازی به توسل ندارد در حالی که هر آنچه انسان را از بندگی خدا باز می دارد باید به واسطه حضرات معصومین علیهم‌السلام ‌مرتفع بشود.* دغدغه‌هایی همچون درمان یک بیماری صعب العلاج، خرید یک آپارتمان و حتی پرکردن یک باک بنزین، همه و همه به اذن الهی بدست پر برکت این بزرگواران انجام می‌پذیرد .«بیمنه رزق الوری» 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۴ 🕊️ *آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است* 🍃 همیشه دلتنگ امام رضا علیه‌السلام هستم؛ به‌خصوص از زمانی که به عنوان کادر خدماتی حوزه مشغول به کار شدم. حس می‌کنم مدام تحت نظر خود حضرت کار می‌کنم و همچون عبدی که دلش برای مولایش تنگ می‌شود، من هم زمانهای زیادی بی‌قرار حضرت می‌شوم و تنها با قرار گرفتن در صحن و سرایش، دلم آرام و قرار پیدا می‌کند. سالیان سال است هنگام خروج از منزل به سه جهت (روبه قبله ،سمت چپ و مجددا رو به قبله) مانند سلام‌هایی كه معمولا به حضرت اباعبدالله و امام رضا و امام زمان علیهم‌السلام در پایان نمازهای یومیه داده می‌شود، سلام بدهم. 🍃 چند سال پیش خیلی دلتنگ امام رضا علیه‌السلام شده بودم. زمانی که از خانه بیرون آمدم، چنان بی‌تاب حضرت بودم که به هر سه طرف رو کردم اما فقط به امام رضا علیه‌السلام سلام دادم. بعد که به خودم آمدم، گفتم: «آقا ببخشید من به سه طرف به شما سلام دادم. قصد اسائه ادب نسبت به حضرت اباعبدالله و امام زمان را نداشتم. فقط دلم برای شما تنگ شده است.» 🍃 *این سلام‌ها از سوز دل و عشق قلبی من بود. شاید شدت این اشتیاق از آن رو بود که شب قبل مدام حس می‌کردم، داخل حرم هستم و عتبه را می‌بوسم و در مقابل ضریح حضرت، سجده می‌کنم؛ حتی خنکای سنگ‌های‌ مرمر حرم را روی پیشانی‌ام احساس می‌کردم.* 🍃 آن روز منزل یکی از طلاب، کلاس شرح دعای کمیل بود و من در آن کلاس حضور داشتم پایان کلاس دخترم تماس گرفت و گفت: آقایی به منزل ما مراجعه کرده و تعدادی بلیط قطار مشهد تحویل داده و رفته است. ابتدا تعجب کردم؛اما بعد از اینکه به خود آمدم متحیر از لطف و کرامت امام رضا علیه‌السلام بودم كه حضرت عجب رعیت نوازی کردند و چون تعداد بلیط‌ها از افراد خانواده من بیشتر بودم تصمیم گرفتم 🍃 مادرم و دوستم را نیز با خود ببرم ساعت بلیط قطار دو بعدازظهر بود و ما حدود ساعت دوازده هنوز حرکت نکرده بودیم. قرار شد من و دوستم از کلاس حركت كنیم و بچه‌‌ها و مادرم از منزل. به مجرد اینکه به ایستگاه راه ‌آهن رسیدیم و روی سکو قرار گرفتیم، قطار حرکت کرد. باورم نمی‌شد جا مانده باشیم، سریع به آقای نخودکی متوسل شدم و گفتم: «آقا خودتان قطار را نگه دارید.» 🍃 با عجله، خود را به مأمور قطار رساندم و گفتم: تو را به خدا کاری بکنید. یک سوت بزنید و قطار را نگه دارید. او گفت: «دیگر قطار نمی‌ایستد، لوکوموتیوران که به سوت من توجه نمی‌کند.» دوباره با اصرار بیشتر گفتم: «حالا شما سوت بزنید.» او هم به حالت تمسخرآمیزی سوت زد و فورا قطار ایستاد. خودش متحیّر مانده بود. نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که یکی از درهای قطار را باز کردند و ما سوار شدیم. 🍃 فردا صبح که به مشهد رسیدیم، آقایی در ایستگاه راه ‌آهن، متنظر ما بود، خودش را معرفی کرد و از من پرسید: «شما فلانی هستید؟» 🍃 گفتم: «بله» گفت: «تشریف بیاورید، برویم هتل.» گفتم: «آقا من هتل رزرو نکرده‌ام، شاید اشتباهی پیش آمده.» او نام تک‌تک اعضای خانواده ما را گفت تا مطمئن شوم اشتباهی نشده و بعد ما را با ماشین شخصی به هتل منتقل کرد. خدمه هتل صبحانه و ناهار و شام ما را به اتاق می‌آوردند، و پذیرایی از ما باور نكردنی بود اما آنچه معلوم و مشخص بود این بود كه همه این الطاف با سر انگشت تدبیر مولایم بود. 🍃 روز آخر که برای خداحافظی كنار ضریح بودم، به آقا عرض کردم: «روز آخر است و باید برگردیم، لیاقت هیچ یك از الطاف شما را نداشتیم و تصورش را نیز نمی‌کردیم؛ اما آقاجان! «الاکرام بالاتمام»، توشه راه به ما بدهید.» 🍃 به مجرد اینکه وارد هتل شدم، آقایی به من گفت: «شما به آشپزخانه حضرتی دعوت شدید» پرسیدم:‌ «شما؟» «چرا؟» گفت: «من مأمور به دعوت شما هستم و علت دعوت را نمی‌دانم.» همراه دوستم به آشپزخانه حضرت رفتیم؛ جایی که غذاهای حرم در آنجا طبخ و برای پذیرایی از زوار آماده می‌شد. اواخر ایام فاطیمه بود، بعد از اینکه برای ما غذا کشیدند، یک قاب «یا فاطمه‌ زهرا سلام‌الله‌علیها» هم به عنوان یادگاری به ما دادند و ما را به هتل برگرداندند و از آنجا راهی راه ‌آهن شدیم و به تهران برگشتیم؛ 🍃 *سفری آسمانی که زبان، توان شرح وقایع را ندارد.* ✨ *از آستان پیر مغان سر چرا کشیم* ✨ *دولت در آن سرا و گشایش در آن در است* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۵ 🕊️ *کسب علم نافع* 🍃 بعد از اینکه فرزند دومم چهار ساله شد، هنوز توفیق تحصیل مجدد را پیدا نکرده بودم و احساس پوچی و بیهودگی می‌کردم. دلم برای درس‌خواندن تنگ شده بود، به‌خصوص که ایام دانشجویی را در مشهد مقدس سپری کرده بودم و هر روز با عبور از خیابان‌هایی که به حرم منتهی می‌شود، عرض ارادت و سلامی داشتم و یا زائر حرم رضوی‌اش بودم. دلم بی‌تاب حرم رفتن و خلوت با حضرت بود و با وجود اینکه از زندگی مشترکم بسیار راضی بودم؛ ولی دوری از درس و بحث و یادگیری علوم دینی و جدا شدن از مشهد الرضا برایم طاقت‌فرسا شده بود. 🍃 در زیارتی که به حرم مشرف شدم و کنار ضریح ایستاده بودم، با اشک و آه از حضرت خواستم، عنایتی فرموده، اجازه کسب علوم دینی را مجددا به بنده بدهند. عرض کردم: ✨ «آقا علی بن موسی الرضا! دلم برای سلام دادن به شما و حضور در حرم مطهرتان تنگ شده است. نمی‌خواهم چند ماه یک بار خدمت شما برسم؛ بلکه می‌خواهم هر روز به محضرتان مشرف شوم» 🍃 حضرت را به مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیهم و فرزند دلبندشان امام جواد علیه‌السلام قسم دادم که گشایشی بکنند. 🍃 کمتر از دو ماه از آن سفر نگذشته بود که از طریق یکی از بستگان با حوزه السطان‌ علی‌ بن ‌موسی ‌الرضا علیه‌السلام آشنا شده در کلاس‌های جنبی شرکت کردم و دو سه سال بعد به عنوان طلبه در همان حوزه به تحصیل مشغول شدم. 🍃 گاهی با خود گمان می‌کنم فاصله‌ای که میان آشنایی من با حوزه و طلبه شدنم پیش آمد، به دلیل اشتغال به کار در شرکتی بود که به ثبت رسانده و تقریبا تمام وقت در آنجا مشغول بودم؛ اما چون واسطه فیض، امام رضا علیه‌السلام و جدّه سادات بودند، پس از گذشت چند سال به دلیل استرس در کار دو شب در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری شوم. همانجا یقین کردم، ادامه کار در شرکت به صلاح خود و خانواده‌ام نخواهد بود. 🍃 از طرفی، یکی از دوستان در خواب خانم مجلله ای را دیده فرموده بودند : «به فلانی بگویید ما برای شما تحصیل و یادگیری را می‌پسندیم. شرکت را تعطیل کنید و به جای آن به امر یادگیری بپردازید.» کمتر از چند ماه، شرکت تعطیل شده در حوزه به عنوان طلبه مشغول یادگیری شدم. 🍃 *هر یک از ما مالک خواست‌های خویش هستیم و من عاجزانه از حضرت درخواست کرده بودم که زائر هر روزه‌ ایشان بشوم* و خود را در محضرشان احساس نمایم به لطف خدا این درخواست اجابت شد و ما طلاب هر روز در مکانی قدم می‌گذاریم که منسوب به نام مبارک حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام است و هر روز که توفیق ورود به موسسه را می‌یابیم، علاوه بر سلامی که به امام رضا علیه‌السلام می‌دهیم به جده سادات و فرزند دلبندشان حضرت جواد الائمه علیه‌السلام نیز عرض سلام داشته، خود را در محضر منورشان حس می‌نماییم. ✨ *ان‌شاء‌الله به عافیت در دنیا و آخرت در معیت حضرات معصومین علیهم‌السلام بوده و باشیم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۶ 🕊️ *توجه به خادمان گمنام* 🍃 چند سالی بود توفیق برگزاری جشن میلاد امام رضا علیه‌السلام به بیت ما داده شده بود. شب قبل از مولودی با همسرم برای خرید به خیابان رفته بودیم. باران شدیدی می‌بارید و خیابان لغزنده بود من از ماشین برای خرید پیاده شدم و همسرم در ماشین منتظر ماندند. خیابان شیب تندی داشت و ماشین‌ها با سرعت عبور می‌کردند. 🍃 بعد از خرید هنگامی که عرض خیابان را طی می‌کردم وسط خیابان زمین خوردم چادرم مشکی بود و چون باران به شدت می‌بارید رانندگان دید کافی نداشتند از سویی شدت ضربه به قدری بود که به راحتی نمی‌توانستم از جای خویش برخیزم و ماشیني که از بالا به سمت پایین می‌آمد هر لحظه به من نزدیک‌تر می‌شد. قبل از اینکه تصمیم و توان بلند شدن داشته باشم گویا دستی از غیب مرا از زمین بلند کرده به آن طرف خیابان برد و از خطر مرگ حتمی نجات داد. 🍃 همسرم که شاهد ماجرا بود، گفت: «بقدری حادثه به سرعت اتفاق افتاد که من فرصت پیدا نکردم درِ ماشین را باز کرده پیاده شوم.» 🍃 آن شب اگر دست غیبی امام رضا علیه‌السلام مرا نجات نداده بود، حتما حادثه ناگواری اتفاق می‌افتاد ؛ اما حضرت، خادمان خویش را از نظر دور نمی‌کنند هر چند که خادمی چون من ناچیز و گمنام باشد. 🍃 *باور قلبی‌ام این است که اگر خالصانه، قدمی برای اهل بیت علیهم‌السلام برداشته شود، به احسن وجه جبران کرده صدها قدم به ما نزدیک‌تر می‌شوند.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۷ 🕊️ *نور سبز* 🍃 در رواق ضریح مطهر با خواهرانم مشغول خواندن زیارت‌نامه بودیم یكی از آنها که حال خوشی داشت ، گفت: «همین الآن از حضرت، حاجت بخواهید.» بعد از اینکه از حرم بیرون آمدیم، علتش را جویا شدم. او گفت: «مشغول خواندن زیارت‌نامه بودم. نور سبزی را دیدم كه مثل ستون از ضریح به سوی بالا کشیده شده و احساس کردم باید عنایتی از سوی حضرت به جمع شده باشد.» با شنیدن صحبت‌های او ناخودآگاه در دلم گذشت که ای کاش من هم یکی از معجزات حضرت را با چشم می‌دیدم. 🍃 فردا مجدداً در رواق ضریح، مشغول زیارت بودم، صدای همهمه و هجوم مردم، توجه‌ام را به خود جلب نمود. خانم جوانی را دیدم که شفا گرفته و موهای جلوی سرش سبز شده بود، خدام او را از میان ازدحام جمعیت به عقب کشیدند و به سوی صحن سقاخانه بردند. 🍃 من در پی مردم به صحن سقاخانه رفتم. همراهانش دور او را گرفته بودند تا افراد جاهلی که برای تبرک، لباس یا موی شفا گرفته را می‌کنند، به او آسیب نزنند. بعد از مدت کوتاهی، موهای سبز رنگش به حالت عادی برگشت. یادم آمد دیروز از خاطرم گذشت که ای کاش من هم یکی از معجزات حضرت را به چشم می‌دیدم. 🍃 *آقای خوبم! شما مظهر نام «علیم بالذات الصدور» خداوند سبحان هستید* و از درخواست‌های زوارتان آگاهید و حکیمانه، خواسته‌هایشان را مورد اجابت قرار می‌دهید. ✨ بدون شک از مهم‌ترین خواسته‌های زوار شما، تعجیل در ظهور فرزندتان، مهدی فاطمه سلام‌الله‌علیها است، فرج و گشایش امورمان را در فرج حضرتش قرار دهید و چشم ما را به دیدن جمال یوسف زهرا سلام‌الله‌علیها روشن گردانید. ان‌شاءالله 🤲 ✨ به دریاهای پر طوفان اگر باشی تو کشتی‌بان ✨ نترسم از سفر دیگر درین شب‌های ظلمانی ✨ دلم را چون به دست تو سپارم، ای امین دل ✨ رها گردم هم از ظلمت هم از درد پریشانی 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
💐💐💐 🔆 *«أینَ بقیّةُ الله»* 🔆 «کجاست اثر و نشانه خدا در زمین!» 🔹 (بقیة به معنای اثر به جای مانده و نشانه است) 📗 مفاتیح‌الجنان، دعای ندبه ✨ مولایم! ✳️ *شما بقیةالله هستید یعنی اثر و نشانه خداوند! همان‌گونه که اثر و نشانه خداوند در همه جای عالم وجود دارد؛ شما نیز در گوشه‌گوشه عالم حضور دارید و جایی نیست که خالی از وجودتان باشد.* ✨ آقاجان! 💠 شما همیشه و همه جا هستید اما ما چنان گرفتار دنیا شده‌ایم که وجودتان را غایب می‌پنداریم! دستی به دعا بلند کنید تا ما از تعلقات دنیایی رها شویم و نظاره‌گر حضور شما باشیم. ✨ ای در میان جانم و جان از تو بی‌خبر ✨ وز تو جهان پُر است و جهان از تو بی‌خبر! 📚 📚 بخشی از کتاب «ال یس» 🌐 https://www.instagram.com/p/CM7cTzxpe4W/
🔆 «أينَ المُدَّخَر لِتَجدید الفَرائض و السُّنن» 🔆 *«کجاست آن آقایی که برای نو کردن واجبات و مستحبات ذخیره شده است؟»* 📗 مفاتیح الجنان، دعای ندبه ✨ *مولاجان!* 💠 این عبارت نشان می‌دهد در دوران غیبت، احکام دین دستخوش تغییر می‌شود و زمانی که شما ظهور نمایید؛ آن را بار دیگر به ماهیت اصلی‌اش بازمی‌گردانید و حقیقت دین را آشکار خواهید ساخت. . 🔹 اکنون نیز که در دوران غیبت به سر می‌بریم معتقدیم اگر قدم بر قلب و جان ما بگذارید؛ 🔸 احکام مُندَرس شده و از یاد رفته را زنده می‌کنید و رنگی تازه بر واجبات و مستحباتم می‌زنید. ✨ پا نِه به منزل ما، تاراج کن دلِ ما ✨ بِنگر به باطل ما، کز آب و گِل خمیرند! . 📚 📚 بخشی از کتاب «ال یس» 🌐 https://www.instagram.com/p/CM_dB1RJkOY
۴۸ 🕊️ *شفای بیمار سرطانی* 🍃 زمانی متوجه بیماری دخترم شدیم که سرطان، پیشرفت کرده بود و تقریبا هیچ‌کدام از پزشکان، امیدی به زنده ماندن او نداشتند. دختر زیبا و شیرین خانواده، که همه از ازدواج‌اش خوشحال و مشغول تهیه جهیزیه و مراسم عروسی و منزل جدید برای او بودیم. اکنون او گرفتار سرطان شده بود و جز مراجعه به پزشکان مختلف و اشک و آه، کار دیگری نداشتیم. 🍃 در این میان کسی امید به نجات او نداشت؛ اما من قلبا مطمئن بودم شفای دخترم در دستان حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضاست. برخی پزشکان، كه درباره پیشرفت بیماری دخترم صحبت می‌کردند، از تعداد فرزندانم می‌پرسیدند و خدا را شکر می‌کردند که فرزندان دیگرم پس از رفتن دخترم باعث دلگرمی و تطبیق من با شرایط جدید خواهند شد؛ اما من با خود تکرار می‌کردم محال است دخترم را از دست بدهم. دلم گواهی می‌داد که شفا می‌گیرد و دوباره سلامتی‌اش را خواهم دید. تا اینکه روزی خدمت استاد عزیزم رسیدم و همه ماجرا را تعریف کردم و با شناختی که از ایشان داشتم می‌دانستم اگر حکمت الهی در شفای وی نباشد هرگز به من قوت قلب نمی‌دهند و صحبتی از سلامتی و عافیت او نمی‌کنند؛ بلکه با سخنانشان مرا برای مصیبتی سنگین آماده خواهند كرد؛ 🍃 روزی ايشان با جمعی از طلاب به منزل ما تشریف آوردند و حدیث کساء خواندند و با سوز سینه و اشک و آه، شفای دخترم را از خداوند خواستار شدند. تا قبل از بیماری دخترم، خداوند را به جهت حضور بر خوان گسترده معرفتی «قال الباقرعلیه‌السلام و قال الصادق علیه‌السلام» شاکر بودم؛ اما پس از شفای دخترم با همه اعتقاد و باور قلبی‌ام بر خود می‌بالیدم که سفره‌نشین و ریزه‌خوار سفره معرفتی حضرات معصومین علیهم‌السلام در حوزه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام هستم و در فضایی قرار گرفته‌ام که مزّین به نام امام رضاست. می‌دانستم من رعیتِ اربابی هستم که در راحتی و سختی و خوشی و ناخوشی، تنهایم نمی‌گذارند و به امورات زندگیم به احسن وجه در اسرع وقت رسیدگی می‌کنند. آقایی که مظهر «یا من لطفه مقیم یا من احسانه قدیم یا من فضله عمیم» است و لطفشان پایدار و احسانشان دیرینه و فضلشان بسیار. 🍃 از هیچ توسلی به ائمه اطهارعلیهم‌السلام کوتاهی نمی‌کردم؛ باور داشتم سررشته کار به دست حکیمی است که آنچه می‌دهد و هرآنچه می‌گیرد، حکمت اوست. اگر خواست خدا به امری تعلق پذیرد، احدی نمی‌تواند مانع آن شود و اگر مصلحت نباشد، هرگز محقق نمی‌گردد. اوج بیماری دخترم با میلاد مبارك امام هشتم ثامن‌ الحجج علیه‌السلام مصادف بود. حوزه در آن روزها تصمیم داشت بر مبنای سنوات گذشته در جشن باشکوهی كه به مناسبت ایام ولادت برگزار می‌كند از مدعوین با غذایی که در آشپزخانه حوزه پخته می‌شد، پذیرایی کند. 🍃 آن روز وقتی وارد حوزه شدم، بدون اینکه از قبل برنامه‌ریزی کرده باشم، خود را سراسیمه به آشپزخانه رساندم. با دیدن دیگ‌های بزرگ غذا - که به عشق حضرت برپا شده و همچون قلوب پرحرارت محبین اهل بیت علیهم‌السلام در جوش و خروش بودند - بی‌اختیار اشک‌هایم چون سیل، روان شد و خود را در محضر حضرت حس كردم. چنان حضور حضرت، پررنگ و ملموس بود که گویی قدم مبارکشان را بر چشم من گذاشته و وارد آشپزخانه شده بودند. اشک می‌ریختم و آه می‌کشیدم و حضرت را به فرزندشان حضرت جواد علیه‌السلام و مادرشان سیدة نساء‌ العالمین سلام‌الله‌علیها قسم می‌دادم. 🍃 متوجه نشدم زمان چگونه گذشت و من چند دقیقه از خود بی‌خود شدم. فقط می‌دانم پس از آن، شفای دخترم را حتمی و قطعی دیدم و طمأنینه ای خاص احساس می‌کردم. امام رضاعلیه‌السلام رضایتی بر وجودم مستولی نمود که تا پایان درمان فرزندم و بهبودی کاملش صبورانه و در نهایت آرامش، تنها و تنها چشم امید و توکلم بر حضرت حق و به اذن الهی بر حضرات معصومین علیهم‌السلام بود. 🍃 قبل از آخرین آزمایش، در شب میلاد حضرت‌ زهرا سلام‌الله‌علیها یكی از دوستانم در خواب دیدند دخترم دورتادور حسینیه موسسه می‌دود و با خوشحالی فریاد می‌زند: «من شفا گرفتم.» و به لطف امام رضا علیه‌السلام همین امر محقق شد و دخترم شفا گرفت و به لطف خدا نه تنها پس از اتمام دوره درمان، بهبودی کامل حاصل شد؛ بلکه با عنایت خاص امام رئوف بر خلاف احتمال بچه‌دار نشدنش، خداوند، دختری زیبا و سالم به او عطا کرد که چشم و چراغ همه ماست. 🍃 *حضرت حق را سپاسگزارم که تسلیم و توکل مرا ثمره حب به اهل بیت علیهم‌السلام قرار داد و اگر شفاعت و وساطت حضرات معصومین علیهم‌السلام نبود هرگز احدی، لیاقتِ عنایت و فضل خداوند سبحان را پیدا نمی‌كرد.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com