eitaa logo
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
488 دنبال‌کننده
719 عکس
79 ویدیو
1 فایل
اینجا مکانی برای سالم زیستن و درمان شماست با افتخار موسسه درمانی طب سنتی طیبات جهت درمان قطعی و تضمینی بسیاری از بیماری های لاعلاج داروهای صددرصد گیاهی را در اختیار شما قرار می دهد. مشاوره👇 @tebsaalem
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 دوستـان ایرانے شـهید در فرانسه🌹 اهـل پاریسِ فرانسه بود😍 توے رفت و اومد با بچه‌هاے انقلابـےِ اونجا با تشیّع❣آشنایـے پیدا ڪرده بود. بعد هم با دعاے ، شیعه شد. اسمشو عوض ڪرد و گذاشت ڪمال❤️ وقتی اومد ایران ، رفت قم و درس طلبگے رو خوند ، پاشو ڪرده بود تو یه ڪفش ڪه زن میخوام 😊💞 ، هرچے میگفتیم:(بذار یه چند سالے از درست بگذره) ، قبول نمیڪرد.😩 یڪی از رفقا ، یاد جمله‌اے از ڪتاب حضرت امام (رحـمت‌الله‌علیه) افتاد ، ڪه توصیه ڪرده بودند:(طلبه ها ، چند سال اول تحصیل را ، اگر میتوانند وارد فضاے خانوادگے نشوند) رفت ڪتاب رو اورد و داد دستش ، گـفت:(ڪمال ، ببین امام چی نوشته) وقتی خوند ، ڪتاب رو بست و رفت توے فڪر ، بعد هم گفت:(باشه). دستوراے امام(رحمت‌الله‌علیه) رو مثل دستوراے اهل بیت (عـلیه‌السلام)💞 میدونست. هر وقت ما میگفتیم (امام) میگفت نه(حضـرت‌امـام)😍❤️🍃 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ❤️🕊 تـولد:پـاریس ، سـال ۱۳۴۴ شهـادتـ♥️:عـملیّات‌مـرصاد ، سال ۱۳۶۷ مـزار:گـلزار شهداے علی بن جعفر ، قـم ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
❤️🍃 عـملیات خیلے تنها شد... ڪلے فرمانده گردان و مسـئول واحد از دست داد💔 جـانشینـش شـهید شد❣ فـرماندهاے رده بـالاے لشڪر مجروح شـدن😞❤️ خودش موند و جزیره و آتـش سنـگین عراقیا.... (مـقـاومت ڪرد) امـام (رحمت‌الله‌علیه) خواسته بود جـزایر حـفظ بشه ، عملیات ڪه تموم شد..... اومد عیادتم ، گـفت:"حـاضر بودم توے جـزیره بمونم و شهید بـشم تا جـنازم یـڪ متر از خـاڪ جزیره رو حـفظ ڪنه و حرف امـام(رحـمت‌الله‌علیه) زمین نـمونه" 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ♥️🕊 تولّد:تـهران سال:۱۳۳۸ شـهادت:جـاده بانه سردشت سال:۱۳۶۳ مـزار:گـلزار شهداے علی‌بن‌جـعفر قم :سـردار احـمد فتوحے🌹 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
❤️🍃 عـڪس امام (رحـمت‌الله‌علیه) رو گذاشته بود لب طاقچہ❤️😍 چشمش ڪه میفتاد ، اشاره به عڪس میڪرد و میگفت: (نـگاه ڪن امام"رحـمت‌الله‌علیه" چجورے نگاه میڪنه ، من ڪه خجالت میڪشم پیروش نباشم) هـمسر شـهید🌹 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ♥️🕊 تـولد:همدان سال:۱۳۳۵ شـهادت:جـزیره‌ مجنون سال:۱۳۶۵ مـزار:گلزار شهداے همدان 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 خـاطرات ❤️ شـهدا به پـیـر جـمـاران❤️🍃 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۱ خرداد ۱۳۹۷
👌 این قسمـت:نـماز شبـ💫💞 ڪار هر شبش بـود ! ✍با اینـکه از صبـح تا شب کار و درس داشت و فعالیـت می‌کرد، نیـمه‌های شب هم بلنـد می‌شد نمـاز شب می‌خوانـد. یـک شب بهش گفتـم: «یـه کم استـراحت کن. خستـه‌ای» با همان حالت خاص خـودش گفت: «تاجـر اگه از سرمایـه‌اش خرج کنـی، بالاخره ورشکست میشـه، بایـد سـود بدست بیـاره تا زندگیش بچرخـه،ما هم اگه قرار باشـه نماز شب نخونیـم ورشکست می‌شیـم.» :همسر شهید🌹 شهـیــ❤️ــد ❣🕊 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
۲ خرداد ۱۳۹۷
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
❣ ✍محبتشان را به راحتی به خانواده ابراز می کردند، خیلی راحت به پسرشان و به من ابراز محبت می کردند. مثلا خیلی راحت می گفتند که خیلی دوستت دارم یا همیشه به امیرعلی می گفتند الهی بابا قربونت بره، الهی بابا دورت بگرده.. ✍وقتی ماموریت بودند و از آنجا تماس می گرفتند و با امیر علی صحبت میکردند شاید بیست تا بوس برای همدیگر میفرستادند. با امیرعلی خیلی رابطه گرمی برقرار کرده بودند و با هم تفنگ بازی و شمیر بازی و جنگ بازی میکردند و اینقدر جدی بازی میکردند که انگار واقعا جنگ شده و اینها دارند با هم می جنگند و وقتی با امیرعلی بازی میکرد واقعا بچه میشد. و این موضوع خیلی در ذهن امیر علی باقی مانده و این خاطرات خیلی برایش شیرین و قشنگ است. 💞 :هـمـسرشـهـید🌹 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۳ خرداد ۱۳۹۷
#شـهـیدسیـّدجوادموسوے♥️🕊 #راوے:مـادر شهید🌹 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۲۰ خرداد ۱۳۹۷
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
💔 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ۶۴💔 یکی از دوستای احمدرضا از شمال با منزل همسایمون تماس گرفت احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت... پرسیدم احمدرضا کی بود؟! گفت: یکی از دوستام بود پرسیدم: چیکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم رو تو دانشگاه داد! گفتم: چی؟؟ گفت: میگه رتبه اول کنکور رو گرفتی. ‌من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! .احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده که بخوام خوشحال باشم! تو همون حال آستین ها رو بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!.... یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شدی ، چه احتیاجی هست که به بنّایی میری؟! می گفت : می خوام ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشون رو لمس کنم!... :مـادر شـهـید🌹 ‌‌شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است! : بسم الله الرحمن الرحیم فقط، نگذارید حرف امام به زمین بماند همین💞 حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید💔 والسلامـ🌹🍃 کوچکترین سرباز امام زمان(عج) احمدرضا احدی💔😞 💞🌸💞🌸💞💞🌸💞🌸💞🌸💞 شـهید‌ ♥️🕊 ولادت:آبان ماه سال ۱۳۴۵ در اهواز شهادت:بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه 💞 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۲۸ خرداد ۱۳۹۷
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
💞 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ❤️ ظهـــر شده بود....☀️ برای ناهار کنار یڪ رستوران ماشین رو نگـه داشت...🍗 رفت ناهـار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخـوریم. چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچـه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشـه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غـــذا خورده یا نه❗️ وقتی جواب نه شنید ، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران.... وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...😍 :هـمسر شهـید🌹 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ♥️🕊 ولادت:۱۵ خرداد ماه ۱۳۶۷ ، چیذر ، تهران شهادت:۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ ، سوریه 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
۳۰ خرداد ۱۳۹۷
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
❤️🍃 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 این قسمت: 💔 امام جماعت واحد تعاون بود...❤️ بهش می گفتند 🌹 روحیه عجیبی داشت ، زیر آتیش سنگین عراق💥، شهداء رو منتقل می کرد عقب...💞 توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک💥 آمد و سرش رو جدا کرد....💔😞 (هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد) از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله»😔 :هـمرزم شهید🌹 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ولادت:۸ خرداد ۱۳۴۷ ، تهران شهادت:۹ بهمن ۱۳۶۵ ، عملیّات ڪربلاے ۵ از ڪارهای وے شهید عزیز ساختن مسجد در پادگان دو ڪوهه بود ڪه وی از بنیان گذاران آنجا بود❤️🍃 محل دفن:بهشت زهرا ، قطعہ ۲۲ 💞 ♥️🕊 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
۱ تیر ۱۳۹۷
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
❤️🍃 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 این قسمت: 💔 ❤️ یک روز ما از سمت واحدمون به ماموریت اعزام شدیم.... بخاطر طولانی شدن زمان که با یک شب زمستونی سرد همزمان شده بود❄️😥 مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت برای نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک بریم....❣ به پادگان رسیدیم و بعده پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم... طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان رو باز می کرد ، اما انگار کسی نبود... بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید! یه نفر در رو باز کرد... بابک آن شب نگهبان بود...💕 با خشم گفتیم: (بابا کجا بودی ، آخه یخ کردیم پشت در) لبخندی زد و ما رو به داخل ساختمان راهنمایی کرد....🏢 وارد اتاقش که شدیم ، با سجاده ای رو به رو شدیم... به سمت قبله و روی اون کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود...🌸 تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟🙁💫 با خنده گفت: (همینجوری میگن) یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم....📚 من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم📖 که احساس کردم بابک نیست...! بعد از چند دقیقه با سفره ، نان و مقداری غذا اومد🍛 و گفت: (شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم رو تمام میکنم) ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد! خلاصه شام که تمام شد نماز رو خوندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر شدیم که چشممون به آشپزخونه افتاد....🍖 و با خنده گفتیم: (کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری؟😂) بابک خنده ی آرومی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخونه بشه.... ما هم که اصرار اونو دیدیم ، بیشتر برای رفتن به آشپزخونه تحریک می شدیم😍 خلاصه نتوانست جلوی ما رو بگیره و ما وارد شدیم...! دیدیم که تو آشپزخونه و کابینت چیزی نیست😐 در یخچال رو باز کردیم و چیزی جز بطری آب پیدا نکردیم☹️ نگاهمون به سمت بابک رفت که گونه و گوشهاش سرخ شده بود و خندهاش رو از ما می دزدید...😟 این جا بود که متوجه شدیم بابک همون شامی رو که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده بود...😞 الحق ڪه خیلے به دلمون چسبید و عاشقش شدیم💔 :همرزم شهید🌹 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 ولادت:۲۱ مهر ماه سال ۱۳۷۱❤️ شهادت:۲۸ آبان ماه سال ۱۳۹۶❤️ از خوش چهره ترین شهداے مدافع حرم خانوم حضرت زینب(س)❤️ 💔 ❤️🍃 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
۸ تیر ۱۳۹۷