eitaa logo
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
488 دنبال‌کننده
719 عکس
79 ویدیو
1 فایل
اینجا مکانی برای سالم زیستن و درمان شماست با افتخار موسسه درمانی طب سنتی طیبات جهت درمان قطعی و تضمینی بسیاری از بیماری های لاعلاج داروهای صددرصد گیاهی را در اختیار شما قرار می دهد. مشاوره👇 @tebsaalem
مشاهده در ایتا
دانلود
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
رمـان #دا ( خـاطرات‌دفاع‌مـقدس)❤️ #مـقـدمہ حدودا چهار سالم بود که کتاب زنان قهرمان را خواندم. گذش
💗 ⃣ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چند ماه بود که از بابا خبری نداشتیم به خاطر فعالیت های سیاسی اش به ندرت خانه می‌آمد طوری که ما به نبودنش عادت کرده بودیم. اینبار غیبت طولانی شده بود مادرم می‌گفت بابا از وقتی کار تو آسیاب ¹ را رها کرده و توی بازار گونی فروشا مشغول شده وارد فعالیت‌های سیاسی شده و با آدمای سری رفت و آمد میکنه. صاحبکار بابا تاجر ایرانی بود که به او حاجی می‌گفتند. او در جریان فعالیت‌های بابا بود و به نظر می‌رسید خودش و بقیه کارگرانش هم در این کارها نقش دارند. در نبود بابا حاجی دورادور هوای خانواده ما را داشت و خبر سلامتی و قول‌های او را به ما میرساند. گاهی پیش می‌آمد که وقتی بابا خانه نبود پیغام می‌داد سید اوضاع خطرناکه خونه نمون خیلی وقتها که همسایه ها سراغ پدرم را از مادرم می‌گرفتند جواب می‌داد شوهرم برای کار به ² رفته و چون راهش دوره دیر به دیر خونه میاد. آن سال‌ها مادر شهر بندری بصره در جنوب عراق زندگی می‌کردیم. خانه ما در محله رباط بود چون رود دجله از آنجا می گذشت محله سرسبز و پر درختی بود ، محلی مهاجرنشین با خانه های کاهگلی و سقفهای شیبدار پوشیده از نی و بوریا ، در آن زمان بیشتر خانه‌های بسر با همین مصالح ساخته می‌شد. خانه‌هایی با حیاط بزرگ و اتاق‌هایی دورتادور آن. خانه های خوب و آجری بیشتر در محله عشّار و بازار عشّار که مرکز شهر به حساب می‌آمد دیده می‌شد. خانه پسر عموی بابا در این محل بود همیشه موقع رفتن به خانه آنها ذوق میکردم چون محله فقیرنشین ما برق نداشت مادر قبل از غروب شیشه‌های گردسوز را ، که آن زمان به آنها ک می گفتند پاک و به محض تاریک شدن هوا را روشن می‌کرد. چندتا فانوس هم گوشه و کنار خانه می‌گذاشت به خاطر نبود روشنایی و برق معمولا شب ها زود می خوابیدیم ، اما محله اشعار که دور تا دور میدانگاهش از مغازه بود حتی شب ها هم مثل روز روشن بود لامپهای پرنور سر در مغازه‌ها مشتری‌ها را به دیدن و خریدن اجناس داخل مغازه دعوت می‌کرد. پدر و مادرم چند سال قبل از ازدواجشان اواخر دهه ۱۳۳۰ از روستای کردنشین زرین اباد ³ به بصره مهاجرت کرده بودند. من و چهارتا از خواهر و برادرهایم در بصره به دنیا آمدیم سید علی متولد ۱۳۴۳ بود و بعد سید محسن ، من و لیلا که به ترتیب بین هر کداممان یک سال فاصله بود آخری هم سید منصور بود که با لیلا یک سال فاصله داشت. 1_پـاپـا:به زبان ڪردے یعنی پدربزرگ 2_قَرنِہ:یڪی از شهراے ڪوچڪ عراقے نزدیڪ بصره 3_دهلران:شهرے در استان ایلام 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 (فـصل‌یڪم)❤️🍃 📚 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞