eitaa logo
در مسیر ظهور
137 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
17هزار ویدیو
262 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📱رهبر انقلاب: من معتقدم امام حسن مجتبى شجاع‌ترین چهره‌ى تاریخ اسلام است. ایشان حاضر شد خود را و نام خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى کند و تن به صلح دهد، براى اینکه دیدبانى اسلام و حفاظت از قرآن و هدایت نسلهاى آینده‌ى تاریخ را در موقع خود انجام دهد. @میلاد کریم اهل بیت علیهم السلام مبارک باد
🌸🍒 صبح عیدکریسمس🍒🌸 🌸🍒 مقام معظم رهبری 🍒🌸 🌷دام ظله🌷 🍃صبح روز کریسمس (عید پاک ارامنه) آقا فرمود: اگر خانه چند ارمنی و آشوری برویم، خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم؛ سری به کلیساهایشان زدیم که آنها هم از ما بی‌خبرتر بودند! رفتیم بنیاد شهید؛ دیدیم خیلی اطلاعات ندارند! کمی اطلاعات خانواده شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه، رفتیم. صبح رفتیم در محله مجیدیه شمالی گشتیم و دو سه خانواده شهید ارمنی پیدا کردیم. در خانه‌ها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمان‌ها که ما می‌رویم، سلام می‌کنیم و می‌گوییم: از هیئت آمدیم؛ از بسیج؛ پایگاه ابوذر و بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم... اما به ارمنی‌ها بگوییم: از بسیج آمدیم که... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید در بروند؛ بالاخره کارت صدا و سیما نشان دادیم و گفتیم: از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب که شب کریسمس شماست، می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم. برای نماز مغرب و عشا، با یک تیم حفاظتی، وارد مجیدیه شدیم. گفتیم: اسکورت که حرکت کرد، به ما ابلاغ می‌کنند. اسکورت هم به هوای این که ما در منطقه هستیم، زیاد با بی‌سیم صحبت نکنند که مسیر لو نرود. یکی از افراد آن مرکز با بی‌سیم مرا صدا کرد و گفت: شخصیت، سر پل سیدخندان است! سر پل سیدخندان تا مجیدیه، کمتر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم و درِ خانه شهید ارمنی را زدم. خانمی در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد؛ بالاخره وارد شدیم؛ چون باید کاری می‌کردیم، گفتیم: نودال و اَمپِکس (و چیزهایی که شنیده بودیم کارگردان‌ها می‌گویند)، بروند تو! یک ذره که نزدیک شد، دوباره بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله کمی که بود، به این خانم می‌خواستم بفهمانم که این‌جوری جلوی آقا نیاید؛ گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما! گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد و بعد گفت: گفتید کی؟ من اسم حضرت آقا را گفتم؛ نمی‌دانم داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید‌؟ تا اسم آقا را گفتم، افتاد وسط زمین و غش کرد! داد بیداد کردیم که دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً بلند کنید و ببرید. مادر را بردند توی آشپزخانه. دخترها گفتند: چه شد؟ گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم؛ ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان و وقتی به مادرتان گفتیم، غش کرد. اینها شروع کردند مادر خودشان را هشیار کنند که بی‌سیم اعلام کرد: آقا پشت در است! من دویدم در خانه را باز کردم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود و بعد آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم. گفتم: بفرمایید! گفت شما؟ نه این‌که آقا ما را نمی‌شناخت، بلکه یعنی تو چه کاره‌ای؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده! گفت: کس دیگری نیست؟ گفتیم: آقا شما بفرمایید داخل. گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه داخل نمی‌آیم! ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن، این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهار راه، با لباس روحانیت، با آن عظمت رهبری خودشان بایستند و همه مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن، وارد خانه کسی نشود! من دویدم رفتم توی آشپزخانه و به یکی از این دخترها گفتم: آقا دم در است؛ بیایید تعارف کنید بیاید داخل! لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم. به آقا گفتیم: رفته‌اند لباس مناسب بپوشند؛ شما بفرمایید داخل. گفت: نه، می‌ایستم تا بیایند! چند دقیقه‌ای دم در ایستاد و ما هم سعی کردیم بچه‌هایی را که قد بلندی دارند، بیاوریم و مثل نردبان، دور وی قرار دهیم تا پیدا نباشند. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. آنها چون دانشجو بودند، لباس دانشجویی مناسب داشتند و بعد یکی از دخترها دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفت داخل اتاق. آقا مرا صدا کرد و گفت: اینها پدر ندارند؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت بزرگ‌تر ندارند؟ رفتیم آن اتاق پشتی و گفتم: ببخشید! پدرتان؟ گفتند: مرده. گفتیم، برادر؟ گفتند: یکی داشتیم که شهید شده. گفتیم: بزرگ‌تری، کسی ندارید؟ گفتند: عموی ما در خانه بغلی می‌نشیند. در خانه بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در. سلام کردم و گفتم: ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم. این بنده خدا نگاه کرد و دید یک مسلمان بسیجی، خانه یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد؛ رفت لباس پوشید و آمد دم در و با او آمدیم توی خانه برادرش و بعد از بازرسی، گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا و اینها چون بزرگ‌تری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید. او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مات و مبهوت شد و نمی دانست چه کار کند. او را بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا! اینها به خودی خود، زبانشان با ما فرق می‌
کند؛ سلام ‌علیک هم که می‌خواهند بکنند، کلی مکافات دارند! با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و سرانجام، یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم. رفتیم توی اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم؛ بعد رفت و لباس مناسب پوشید و آمد. وقتی وارد اتاق شد، آقا به او تعارف کرد و در کنار آقا، کنار همان عمو، نشست. آقا گفت: مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید. دخترها هم آمدند نشستند. آقا اولین سؤالش این بود که شغل دخترها چیست؟ گفتند: دانشجو هستند. آقا خیلی تحسینشان کرد و با آنها کلی صحبت کرد. توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟ من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد و آیا آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ رفتم کنار آقا و از آقا سؤال کردم: آقا اینها می‌گویند که خوردنی، چیزی بیاوریم؟ آقا گفت: ما مهمانشان هستیم؛ از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب، اگر چیزی بیاورند، ما می‌خوریم. بعد خود آقا گفت: بله، دخترم! اگر زحمت بکشید و چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی و هم آب‌میوه شما را می‌خورم. اینها رفتند چایی آوردند: آقا خورد؛ آب‌میوه آوردند، آقا خورد؛ شیرینی آوردند؛ آقا خورد! آقا حدود چهل دقیقه توی خانه این ارمنی‌ها بود و با آنها صحبت کرد و بعد مثل بقیه جاها آقا فرمود: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم؛ عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم! آنها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود! آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. آقا همین جوری که نگاه می‌کرد، شروع کرد به صحبت کردن و صفحه‌ها را ورق می‌زد تا تمام شود و وقتی تمام شد گفت: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟ یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کرد از شهید تعریف کردن. ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است و به اندازه شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران»، پرواز عملیاتی جنگی داشته است. خلبان هواپیمایش ۱۴‌F، بمب‌افکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته است. بعد هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند و شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد و هواپیما در اوج تا نقطه صفر خودش که اتمسفر است، بالا می‌آید و بقیه‌اش را به سمت ایران سرازیر می‌کند. چهار موتور هواپیما منهدم می‌شوند و هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران می‌افتد؛ ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. سرانجام، هواپیما به زمین خورد و وی به شهادت رسید. او ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیفتد. این بزرگوار در نیروی هوایی، مشهور است. مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟ آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم. گفت: ما هر چند با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، اما در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم؛ ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین ‌علیه‌السلام، روز عاشورا و تاسوعا، به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین علیه‌السلام، شربت می‌دهیم و می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم؛ ظرف یک‌بار مصرف می‌گیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن بعضی چیزها را نمی‌فهمیدم. می‌گفتند: مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی علیه‌السلام که دستش را بستند و ۲۵ سال حکومتش را غصب کردند؛ نمی‌فهیمدم یعنی چی! می‌گفتند: آخر شب، نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیمان که این را هم نمی‌فهمیدم؛ ولی امروز فهمیدم که علی علیه‌السلام کیست؛ امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محله ما هم به خانه ما نیامده است! شما رهبر مسلمین‌ هستید. من فهمیدم علی علیه‌السلام که خانه یتیم‌هایش می‌رفت، چه‌قدر بزرگ است.🌸❤️🍏
‏عکس از سعید عبدالعالی
⛔ *داستان تلخ کاهش موالید در ایران* ⛔ ⭕️ جمعیت از هر کشوری است و همیشه در طول تاریخ انسانها به داشتن و طایفه و ایل بزرگ افتخار می کردند. ⬅ هرکس بزرگی داشت احساس برتری و غرور میکرد. 🔷 اکنون نیز در همه جای دنیا داشتن نیروی انسانی و جمعیت از منابع برتری کشورها محسوب می شود . در کشور ایران با بیشترین جمعیت شیعه ، دشمنان اسلام و تشیع دست بکار شدند تا جلوی افزایش جمعیت ایران را بگیرند و ايران در اجراي مو به موي نسخه سازمان ملل(سياستهاي محيط زيست جهاني)در حوزه«كنترل جمعيت»،فعال شدند. ⛔ استارت کار در دولت هاشمی رفسنجانی زده شد و در دولت خاتمی به اوج خود رسید .⬅ تابلوهای « فرزند کمتر ، زندگی بهتر» در همه جای ایران مانند قارچ سبز شد . ⛔ وزارت بهداشت و درمان مأموریت پیدا می کند تا با انجام رایگان عمل جراحی ، لوله رحم زنان ایرانی را ببندد. ⛔ قرصهای و وسایل جلوگیری براحتی و سهولت و کاملا رایگان به خانواده های ایرانی داده میشد . 🔷 رسانه ها ، روزنامه ها ، کارشناسان با انواع تحلیلها و تزهای نادرست و عوامفریب ، ضرورت کنترل جمعیت ایران را گوشزد میکردند . ⛔ آنقدر پروژه در ایران با شتاب و قدرت انجام شد که مورد حیرت سازمان ملل و قرار گرفت و دولتهای غربگرای ایران مورد تشویق قرار گرفتند . 🔷 در دانشگاه برای دانشجویان گذراندن واحد را اجباری کردند. ⬅ كاري كردند كه ايران در دهه٧٠در سراسر جهان رتبه اول را كسب كردوجايزه اين نهاد را گرفت! ⚠ در سال٩٨ نرخ رشد جمعيت ايران به كمتر از يك درصدرسيد! اين نرخ در اول دهه هفتاد ٤ درصد بود. این نتیجه وحشتناک فرهنگی دشمنان اسلام و تشیع در ایران بود . ⬅ وقتی فرهنگ یک جامعه در طول سی سال بمرور تغییر کند ، جبران آن در کوتاه مدت میسر نخواهد بود . باید سی سال دیگر زحمت بکشی ، فرهنگ سازی کنی تا آنوقت با اما و اگر بشود یا نشود. ⛔ نرخ متوسط در دهه پنجاه و شصت در خانواده های ایرانی بین ۶ تا ۷ فرزند بوده است .⬅ اکنون این نرخ به یک فرزند رسیده است. ⚠ این یک به تمام معناست و در آینده شاهد ایران پیر با کم خواهیم بود . مگر اینکه چاره ای کنیم....... ⛔ شاید بسیاری از خانواده های ایرانی مشکلات اقتصادی را مهمترین عامل بیان کنند ، اما سؤال اینجاست ؛ چرا خانواده های متمول و ثروتمند هم هیچ علاقه ای به فرزندآوری ندارند؟!!!! ⬅ متأسفانه عامل اصلی بیشتر جامعه است تا مسائل اقتصادی. ⚠ فرزندان ما در آینده و ندارند ، ، ، ، و .... در بین نسلهای آینده واژه های غریبی خواهد شد . ⬅ مسئولین و مردم باید بیشتر درباره این خطربزرگ بیندیشند و اقدام کنند. ⬅ هرکسی مسئولیتی دارد و باید انجام دهد. / 🖊 م. نوروزی
در مشهد ساعت ۶ صبح بیش از ۴۰۰ کارگر سر چهار راه که منتظر کار بودند برای کار سوار ماشین میکنند وبه ورزشگاه میبرند و بقیه ماجرا را ببینید
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به پدر شهیدی که با دستورالعمل ایت الله بهجت خدمت حضرت مشرف شده بودند : ایشان (امام خامنه ای ) از مایند 🆔️👇👇👇 @agha_tanha_nist
📍ماجرای قابل تامل و عجیب انتقال ویروس استاکس نت @secret_file 🔸سیا و موساد برای این که ویروس را به سانتریفیوژهای ایران منتقل کنند، از سازمان اطلاعات هلند تقاضای همکاری می‌کنند؛ هلندی‌ها یک مهندس ایرانی رو اجیر می‌کنند که برایشان اطلاعات جمع آوری کند و در نهایت ویروس را به داخل سایت غنی‌سازی منتقل کند. 🔹مهندس ایرانی خودش را به عنوان مکانیک جا زده بوده و در یکی از شرکت‌هایی که برای انرژی اتمی تامین قطعات می‌کرده فعالیت می کرده؛ او به مدت سه سال از داخل سایت اطلاعات جمع می‌کرده و در نهایت ویروس را با فلش‌مموری به داخل منتقل می‌کند؛ این فرد در انتشار ویروس نقش اساسی داشته چون سانتریفیوژها به اینترنت وصل نبودند و راهی جز انتقالشان طریق فلش‌مموری نبوده. 🔸استاکس‌نت پیشرفته‌ترین ویروس کامپیوتری تاریخ هست که با همکاری چندین کشور غربی بر علیه برنامه هسته‌ای ایران ساخته شد. آلمانی‌ها اطلاعات مهمی از کنترلرهای زیمنس که در سایت هسته‌ای ایران استفاده شده بود به امریکایی‌ها و اسراییلی‌ها دادند، انگلیس و فرانسه هم به آنها کمک کردند. هدف استاکس‌نت به تعویق انداختن برنامه هسته‌ای ایران برای تاثیرگذاری بیشتر تحریم‌ها بود. 🔹سال ۲۰۰۳ امریکا و انگلیس یک کشتی پر از قطعات سانتریفیوژ که به لیبی می‌رفته توقیف می‌کنند. از انجایی که سانتریفیوژهای ایران هم از همون نوع بوده، قطعات رو به امریکا و اسراییل منتقل می‌کنند و بعد از سر هم کردن قطعات شروع به کار به روی ویروس می‌کنند. 🔸همزمان هلندی‌ها دو شرکت واسط در ایران درست می‌کنند که برای سرویس دادن با انرژی اتمی تماس می‌گیرند و یکی‌ از آنها بالاخره موفق می‌شود به داخل سایت راه پیدا کند؛ جالب اینکه اینها از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۰ بر روی ویروس کار می‌کردند و چند تا ورژن از ویروس رو امتحان کردند. 🔹 استاکس‌نت سطح حملات سایبری رو در دنیا تغییر داد. حتی بعد از این حمله ایران به این نتیجه رسید که حملات سایبری می‌تواند دست بالا رو به یک کشور در مذاکرات دیپلماتیک بدهد.
.: *🌷انتصاب «زینب سلیمانی» به ریاست بنیاد شهید حاج قاسم سلیمانی* *👤رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، در نامه‌ای انتصاب «زینب سلیمانی» به ریاست بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی (رضوان‌الله علیه) را تبریک گفت* *🔖متن این نامه به شرح زیر است:* *سرکار خانم زینب سلیمانی (دامت‌برکاته)* *رئیس مکرم بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی (رضوان‌الله علیه)🌹* *سلام‌ علیکم* *انتصاب سرکارعالی به عنوان یادگار سرور مجاهدان در مسئولیت بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی (رضوان‌الله علیه) به تشخیص زعیم حکیم امت حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (دام‌ظله‌الوارف) در جهت تکوین و ترویج مکتب حاج قاسم (رحمه‌الله علیه) در جهان اسلام و نیز حفظ و نشر آثار این شهید اسوه، مظلوم و ظلم‌ستیز با هدف تحرک معنوی و انقلابی نهضت بیداری اسلامی براساس نظریه و الگوی مقاومت، مایه‌ی امتنان و موجب مسرت شد.🌹* 🇮🇷💐💚🤍❤💐🇮🇷
کجایند مردان بی ادعا.انان که به امام علی اقتدا کردند.امروز نیز حاکمان درطعام خوردن مثل فقرایند؟
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره " اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر م جلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند... و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره! انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید. تا اینجا داستان را داشته باشید! در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند. خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت.... حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولاحسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم. وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند! کنجکاو شد و به سمت آنها رفت... پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟ یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است! تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست.... مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟! حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟ همه گفتند: نه! مگه کیه این؟ حاجی گفت: این همون اصغر آواره است. مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟! و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی.... گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم.... وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد... ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخو اهم رسید... چه کنم؟! خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم... اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟ گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم... خلاصه حرمت نگه داشت و رفت... اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛ خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند... این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد "یا حسین ميخوام١ميليون نفر به امام حسين سلام بدن اَلسلامُ علی الحُسین وعلی علی بن الحُسین وَعلی اُولادالـحسین وعَلی اصحاب الحسین