eitaa logo
هیئت کودک دردانه
175 دنبال‌کننده
402 عکس
189 ویدیو
33 فایل
☁️☁️☀️☁️☁️ 🎈 🎈🎈 شادخانه دردانه 🌳🌳🏡🌳🌳 https://eitaa.com/darolfarah 🧕 @Zarini313
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه زندگانی حضرت زینب داستانی از فضائل حضرت زینب(س) نویسنده : زهرا محقق کاری از گروه شعر وقصه درمسیرمادری منابع: ✅تندیس شکیبایی، ترجمه ای از کتاب زینب من المهد الی اللحد، نوشته آیت الله محمدکاظم قزوینی، ترجمه جلال سبحانی ✅ریاحین الشریعه، ج 3، صفحه 64 🍁🍁🍁🍁🍁 بسم الله الرحمن الرحیم علی مولا چند روزی بود که منتظر برگشتن پیامبر از سفر بود. خونه علی مولا پر بود از صدای خنده ها و شادی های خانواده اش. حضرت فاطمه برای اولین بار، مادر یک دختر شده بود و برادرها(امام حسن(ع) و امام حسین(ع)) از خوشحالی مثل پروانه دور و بر خواهر کوچولوشون می‌گشتند. حضرت فاطمه به علی مولا گفتن که اسمی برای این نوزاد انتخاب کنن . اما به رسم پسر ها که پیامبر اسم اونها رو حسن و حسین انتخاب کرده بود، این بار هم علی مولا دوست داشت پیامبر اسم دخترشون رو انتخاب کنه. پس چند روزی صبر کردند تا پیامبر از مسافرت برگرده و این خبر خوب رو به ایشون بدن. وقتی پیامبر برگشت و خبر به دنیا اومدن نوه اش رو شنید، خیلی خوشحال شد و گفت: دختر عزیز من رو بیارید پیشم. و بعد نوزاد رو بغل کرد و اون رو بوسید و فرمود: من هم دوست دارم اسم دخترم رو خدای مهربون انتخاب کنه . و خدای مهربون که پیامبرش رو خیلی دوست داشت، جبرئیل رو مامور کرد تا پیش پیامبرش بیاد. جبرئیل پیش پیامبر اومد و فرمود: خدای بزرگ به تو سلام میرسونه و فرموده که اسم این نوزاد رو بذار زینب. زینب یعنی زینت پدر. یعنی کسی که طوری رفتار میکنه و انقدر کارهای خوب انجام میده که باعث افتخار پدرش میشه. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 حضرت زینب تو یه خونواده مهربون و با محبت بزرگ میشد و همه از علاقه خونواده به دختر کوچولوشون خبر داشتن. رابطه‌ی بین برادرها و خواهر کوچولو یه جور دیگه قشنگ بود. روزهایی بود که حضرت زینب هنوز خیلی کوچیک بود و گریه و بی قراری می‌کرد. پدر و مادر هرچقدر نوزادشون رو بغل میکردن آروم نمی‌گرفت. گاهی صدای گریه انقدر بلند میشد که امام حسین (ع) دست از بازی اش می‌کشید و میومد تا خواهر کوچولوش رو آروم کنه.... همین که حضرت زینب به بغل برادرش میرفت انگار آروم ترین و خوشحال ترین نوزاد دنیا بود. طوری آروم میشد و به خنده های برادرش نگاه میکرد که همه از دیدن این محبت خواهر و برادری لذت میبردن. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 گذشت و گذشت تا اینکه بچه ها کمی بزرگتر شدن. برادرها میدونستن که خواهرشون زینب، علم بسیار زیادی داره و از خیلی مطالب علمی باخبره. یه روز امام حسن و امام حسین داشتن باهم درباره یکی از حدیث های پیامبر صحبت میکردن. حضرت زینب پیش برادرها اومد و حدیث اونها رو کامل کرد و اون رو خیلی خوب و دقیق برای برادرها توضیح داد.. امام حسن وقتی که دید خواهر کوچکترش انقدر خوب میتونه مسائل و احکام دینی رو توضیح بده و اونها رو تو ذهنش نگه داره، خیلی خوشحال شد و خواهرش رو خیلی تشویق کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 البته حضرت زینب فقط عالم نبود، بخشندگی و مهربونی زیادش هم از همون وقتی که کودک بود، تو رفتارش دیده میشد. ایشون میدید که پدر و مادرش چقدر با مردم مهربون هستن و همیشه وقتی مهمون داشته باشن بهترین غذا ها رو برای مهمون میبرن. برای همین یه روزی از روزا که ایشون فقط 4 سالش بود، از حرفهای پدر و مادرش فهمید که یه مهمون به خونشون اومده بود. اون روز تو خونه غذای خوبی برای پذیرایی از مهمون نبود و فقط یه قرص نون مونده بود که مادر گفت این غذا سهم زینب خانم هست. اما حضرت زینب که حرفهای پدر و مادرش رو شنیده بود به مادرش گفت: اشکالی نداره مادرجان، غذای من رو به مهمون مون بدید من صبر میکنم. و حضرت فاطمه با شنیدن این حرف کلی خوشحال شد و از دخترش تشکر کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 از بین برادرها، رابطه بین امام حسین(ع) و حضرت زینب جور دیگه ای قشنگ بود. حضرت زینب از همون کودکی عاشق امام حسین بود. و امام حسین هم خواهرش رو خیلی خیلی دوست داشت و بهش احترام میذاشت. یه روز امام حسین مشغول خوندن قرآن بود و حضرت زینب به اتاقشون وارد شد. امام حسین به احترام خواهرش، کتاب قرآن رو آهسته بست و به آرومی روی طاقچه گذاشت و به احترام خواهرش از جا بلند شد و بهش سلام داد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 همونطور که امام حسین به خواهرش احترام میذاشت ، خیلی از مردم شهر هم به حضرت زینب احترام می‌ذاشتند. چرا؟ چون اون زمان خیلی از حرفایی که خدا تو قرآن گفته بود، نیاز به این داشت که کسی بیاد و اون حرفا رو خیلی خوب برای مردم توضیح بده. و حضرت زینب، خیلی خوب اینکارو برای خانم ها و دختر ها میکرد و سوالای اونا رو با حوصله و با دقت زیاد جواب میداد و به اون‌ها از آیات قرآن می‌گفت. ادامه در پیام بعدی به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari