وااااای! خدای من!!
یه دفعه یه اتفاقی افتاد که بازهم مطمئن شدم که این بچه، با بچه های دیگه فرق میکنه و از همون بچگی، قراره اتفاقای بزرگ و عجیبی براش پیش بیاد.
دیدم اون بچه سر به سجده گذاشته و وقتی سر از سجده بلند کرد، روی دوزانو نشست و انگشت خودشو به سمت آسمون گرفت و گفت:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان جدی محمد رسول الله و ان ابی امیر المؤمنین
من قبول دارم که خدایی به جز الله، خدای ما نیست.
خدای من فقط یکی هست و هیچکس شبیه او نیست.
پدربزرگ من، محمد(ص) و پدرم علی مولاست.
اون نوزاد، اسم همه اماما رو برد.
و وقتی به اسم خودش رسید، یه جمله هایی گفت و دعا کرد و از خدا خواست تا به وسیله اون، کاری کنه که هیچ کجای دنیا کسی به کس دیگه ظلم نکنه، آدما رو اذیت نکنه و همه جا مهربونی و صفا باشه.😍
و من، چقدر برام لذت بخش بود وقتی این حرفها و دعاهای قشنگ رو از زبون یک نوزاد تازه به دنیا اومده میشنیدم...
همینطور که با دقت داشتم به این نوزاد نگاه میکردم و از دیدنش و شنیدن حرفاش، لذت می بردم، یه دفعه شنیدم مولام، امام حسن عسکری(ع) میگن:
عمه جان! بچه رو بگیر و اینجا پیش من بیار!
من اون نوزاد قشنگ و دوست داشتنی روبغل کردم. انقدر برام شیرین بود که دوست نداشتم حتی لحظه ای از من دور بشه.
آخه اون برای من یه نوزاد معمولی نبود... میفهمیدم که خدا قراره با وجود اون نوزاد به ما خیلی چیزها رو بفهمونه.
اما پدرش دوست داشت زودتر اون رو ببینه.
پس نوزاد رو پیش امام حسن عسکری(ع) آوردم.
وقتی روبروی امام رسیدم، با نهایت تعجب دیدم که نوزاد، به پدرش سلام کرد.
حتما مولای من درست میگفت، خدا به امام ها لطف زیادی میکنه حتی وقتی که اونا کوچیکن.
پدر، جواب سلام پسر رو داد.
امام پسرشون رو از من گرفتن و من همین موقع بود که دیدم چند تا پرنده، بالای سر امام، دارن پرواز میکنن.
چند لحظه بعد، امام به من گفتن:
بچه رو پیش مادرش ببر تا شیرش بده
و بعد دوباره بیار پیش خودم.
من اون نوزاد قشنگ رو بردم پیش مادرش، نرجس خاتون شیرش داد ومن دوباره اونو برگردوندم پیش امام.
هنوز اون پرنده ها، بالای سر امام داشتن حرکت میکردن.
امام یکی ازون پرنده ها رو صدا زدن و گفتن:
این بچه رو ببر و نگه دار و هر 40 روز، یک بار بیارش پیش ما!
پرنده اون نوزاد رو گرفت و من شنیدم که امام حسن عسکری(ع) پشت پسرشون دارن میگن که پسر عزیزم، تو رو به همون خدایی میسپرم که مادر موسی، فرزندش رو به اون سپرد.
وقتی نرجس خاتون دید که اون پرنده نوزادش رو گرفت و برد به سمت آسمون، شروع کرد به گریه کردن.
امام حسن عسکری(ع) وقتی دیدن نرجس خاتون داره گریه میکنه بهش گفتن:
آروم باش نرجس جان!❤️
شما مادر این بچه هستی و این بچه جز تو از کس دیگه ای شیر نمیخوره.😊
درسته که الان باید بره، ولی به زودی برمیگرده پیش تو.
**
من از امام حسن عسکری پرسیدم:
اون چه پرنده ای بود مولای من؟
امام گفتن:
اون فرشته ای هست که مراقب امام هاست.
بچه ها جون، این پرنده، یه فرشته مهربون بود که از طرف خدا اومده بود تا مراقب امام مهدی(عج) باشه تا دشمنا نتونن آسیبی به ایشون برسونن.
***
40 روز گذشت و همونطور که امام گفته بودن، اون بچه قشنگ رو باز هم پیش پدر و مادرش برگردوندن. ❤️😍
پایان
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#قصه
#میلاد_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#قسمت_دوم
قیام عزالدین قَسّام.mp3
13.8M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴ماجرای اشغال خانه فلسطینی ها توسط یهودیها و قیام عزالدین قسّام
⚫️ اون مرد یهودی به مرد فلسطینی گفت: این زمین رو من خریدم، و پولش رو دادم گمشو از زمین من برو بیرون 😤😏
#قهرمان_های_فلسطینی
#قسمت_دوم
#طوفان_الاقصی
🔹قصه قهرمان ها🔸
@ghese_ghahremanha
#تبیین_تدبر_سورهقدر
#قسمت_دوم
گفتیم #قدربه معنی 👈مقدار و اندازه است وشب قدر شب اندازه هاست⚖
وقرآن هم کتاب اندازه ها ست ✔️
گفتیم خداوند میخواد دراین سوره👇
🔻 ارزش شب قدر🔺 رو برای ما بگه
لذا در سوره ی قدر می خوانیم👇
#إِنَّا_أَنْزَلْنَاهُ_فِي_لَيْلَةِ_الْقَدْرِ✨
ما در شب قدر قرآن رو نازل کردیم
(کتابی رو براتون فرستادیم که پر از قوانین و دستورات الهی هست)
#وَمَا_أَدْرَاكَ_مَالَيْلَةُ_الْقَدْرِ ✨
وتو چه میدانی شب قدر چه شبی ست
(ما نمیتوانیم درکی از این شب مهم و این قوانین و دستورات الهی داشته باشیم)
#لَيْلَةُ_الْقَدْرِ_خَيْرٌ_مِنْ_أَلْفِ_شَهْرٍ ✨
شب قدر بهتر از هزار ماه است.
(هزار ماه برابر ۸۳ سال و۳ ماه..👈 به انداره ی عمر مفید یک انسان،یعنی شب قدر ارزشش برابر یک عمره..
آیا مسیری رو که با هواپیما✈️ یک ساعته بریم با مسیری که با اسب یک ساعته بریم برابره⁉️
مسلما قابل مقایسه نیست شب قدر هم شب خاصی ست و اگه زرنگ باشیم راه ۸۳ ساله رو در یک شب میتونیم طی کنیم..)👌
ادامه دارد...
•┈┈••••✾•🌙•✾•••┈┈•