eitaa logo
دارالقرآن فاطمیون ملارد
715 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
110 فایل
#لینک_کانال_جهادی_نیکوکاری_فرهنگی_دارالقرآن_فاطمیون_ملارد_در_ایتا @Darolghoranfatemion آیدی جهت انتقادات و پیشنهادات @DarolQoranfatemion
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟یک خانه ساده، یک خانواده ساده. پدر نان حلال برایش مهم تر بود تا در آمد فراوان. مادر هم زندگی پر آرامشی که با دستان خودش نان بپزد، جارو کند و خانه را برای مَردش پر از محبت کند، برایش شیرین تر بود تا هزار وسیله و غصه قرض و وام! بچه اول و دوم و سوم به دنیا آمدند اما برای چشمان خوش حال پدر و مادر نماندند. 🌟یک سایه غم افتاده بود روی صورت هر دو، نه! نا امید نبودند. درسایه همین امید هم بود که خدا پسری روزیشان کرد. اسمش را گذاشتند عبدالمهدی! شش ماهه بود که مریض شد، مریضی سختی عبدالمهدی را از پا انداخت. 🌟خدایا! باید با این غصه چه می کردند؟ این سؤال شاید برای خیلی ها جواب نداشته باشد؛ اما برای کسی که بی کسی و کار نیست و خودش را بی صاحب نمی داند، نقطه امید است. خدایا چه کنیم؟ حتی اگر بی جواب باشد، اما بدون نشانه راه نیست. مادر به دلش افتاد که او را نذر کند، و نذر اربابش کرد. 🌟 تاریکی رفت و روشنایی آمد..... امید که در خانه قدم بگذارد، شور و نشاط هم می آید؛ نذر آقا اباالفضل کردند و گوسفندی که برای او قربانی شد و به فقرا رسید. همان ساعت های دلگیر بود که؛ مادر می گوید: متوجه نشدم بیدار بودم یا کمی خوابم برد...‌‌اما شنیدم کسی کنارم زمزمه کرد: "عبدالمهدی برایتان می ماند." 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌟خسته از سرکار می آمد، دیر هم می آمد، صبح زود هم باید می رفت؛ اما بازهم می نشست کنار بچه های کوچیکش بازی می کرد. می خنداندشان و تا آن ها رضایت نمی دادند و نمی خوابیدند عبدالمهدی بیدار می ماند. 🌟حتی اگر تا اذان صبح طول می کشید. می گفت: -بچه ها که من را خیلی نمی بینید بگذار باب دلشان باشد این لحظات کوتاه! وقتی شهید شد سه نازدانه قد و نیم قد داشت که دیگر بابا عبدالمهدی نداشتند! 🌟برای این بچه ها زیاد مایه گذاشت. بعد از به دنیا آمدنشان اولین صدایی که شنیدند صوت قرآن پدرشان بود. لالایی آن ها نوای قرآن و دعای پدر و مادر بود. آغوش گرم عبدالمهدی که پر از نور مجاهدت بود، میدان بازیشان بود...... 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌟عبدالمهدی خوب قرآن می خواند، خوب قصه های پر مفهوم تعریف می کرد، خوب سرود تمرین می کرد...... خلاصه اینکه خوب می توانست هم بچه ها را دور خودش جمع نگه دارد، هم جمع را مفید اداره کند. 🌟کم کم مُحرّم می شد، نوحه هم می خواند و بچه ها با نوای او دست بر سینه می کوبیدند و همراهی می کردند. در مدرسه هم درسش را چنان یاد می گرفت که بتواند یاد دیگران هم بدهد. گاهی خانه بچه ها می رفت و ریاضی یادشان می داد، اما این ها خیلی مهم نبود چون کار عادی عبدالمهدی بود. 🌟خارق العاده تر از آن این بود که خانه یکی از همین بچه ها رفت و ریاضی یادش می داد، مادر بچه برایش نوشابه کوکاکولا آورد تا لبی تر کند اما؛ عبدالمهدی نخورد! 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion