این خاطره را کامل بخوانید
#سَلفی بود ولی اسم #نوه اش را #رقیه بنت الحسین گذاشت
خاطره من از #هراره
شب های محرم سخنرانی دارم. #مسیحی، سنی، صوفی، و... در مجلس شرکت می کنند.
مصطفی، از دوستان خوب لبنانی است، خبر داد که امشب یک دوست بیزنسمن دارد، دعوت کرده او را تا در مجلس حسینی ما شرکت کند.
ولی به من میگوید: امشب مراقب باشم در حرفام.
می پرسم: چرا؟
مصطفی میگوید: چون او یک #سلفی است.
مسیر بحث را امشب قدری تغییر دادم. و البته وسط بحث مهمان سلفی هم رسید.
تیز به من نگاه می کرد. وسط سخنرانی ام از بغل دستی اش پرسید اهل کجاست؟ تا او جواب داد #ایرانی ست
دیدم تیزی نگاهش، به بغض #متنفرانه تبدیل شد.
بعد مراسم، کلی سوال پرسید. سوال که نبود هجمه بود و تهمت علیه تشیع.
ولی پاسخ های من، گویی ذهن او را تغییر میداد. فردا شب هم آمد. باز کلی #هجمه در قالب سوال.
و این آمدنش، مستمر شد. و هر روز، که می گذشت ، این بار هجمه هایش به سوال تبدیل می شد. واقعا می خواست بداند.
شب #تاسوعا گفت، چرا اینها را به ما نگفتند؟ چرا ما از #کربلا نمی دانیم؟ چرا ما روز عاشورا را #جشن می گرفتیم؟
دیدم سوالات اش تا دیروز هجمه بود، حالا شده سوال. و کم کم دارد می شود، حقیقت یابی..
روز عاشورا دیدم کلی وسایل آورده برای #نذری.
ولی خلوتی داد.
پرسیدم: چرا پنهانی؟
گفت اگر اقوام من بفهمند من می آیم اینجا و نذری میدهم، من را خواهند #کشت.
قصه کوتاه کنم. روز عاشورا داشتم سخنرانی می کردم. همه جمع بودند. دیدم این فرد در اتاق تکی حسینیه نشسته است. نزدیک رفتم دیدم بغض هایش ترکیده است. لباسش خیس شده بود از #گریه.
خود را ملامت می کرد که چرا تا کنون از حسین بی خبر بوده است.
زمان حضور ما پایان یافت. پس از هفته ها زنگ زد.
گفت فلانی در این مدت کلی #کتاب درباره کربلا خواندم. اما اینبار گریه نمی کرد و خوشحال بود. گفت: خوشحالم که با حسین آشنا شدم.
گفت: یک خبر خوش دیگر دارم.
#نوه ام به دنیا آمد. هیچ میدانی اسمش را چی گذاشتم؟
اسم های خارجی که به ذهنم می آمد گفتم: جولیو؟ ؟؟؟
اما هیچ کدام از این اسم ها را انتخاب نکرده بود. گفت در این مدت که با حسین آشنا شدم. اسم یک دختر مرا با خود برده است. و او #رقیه_بنت_الحسین است.
و این نوه ام را رقیه بنت الحسین گذاشتم.
بیچاره خیال می کرد، رقیه بنت الحسین، کلش، فقط نام است، نه نام و کنیه. در واقع این اسم همراه با کنیه را first name تصور کرده بود.
حسین چه #اکسیری دارد که یک سلفی ضد شیعه را چنین عاشق خود می کند. بخدا حسین، کیمیای هستی است.
بغض کنان پرسیدم کی بچه به دنیا آمد؟
روزش را گفت.
آنجا #تقویم اسلامی نداشتم. همین جوری گروه های ایرانی را سر زدم. دیدم دقیقا روزی که بچه به دنیا آمده، روزی است که مشهور است به #روز_شهادت حضرت رقیه.
او خود حتی نمی دانست آن روز، روز شهادت رقیه است.
اما، رقیه ای دیگر در یک محیط سلفی به دنیا آمد دقیقا روز شهادت رقیه.
این یعنی رقیه، پایان ناپذیر است. گاه در #کاخ یزید گاه در کوخ سلفی.
#یادداشتهای_فرامرزی_یک_طلبه
#یحیی_جهانگیری
برای آگاهی بیشتر با ما همراه شوید✅
اینجا👇👇👇
@Darolghoranfatemion
#خاطرات_پاکستان
امام حسین محور وحدت
امروز به کنفرانسی دعوت شدیم. همه از #علمای_سنی اند. با گرایش های مختلف، #دیوبندی #بریلوی #ظاهری #صوفی #سلفی و...
■ پیش فرض هایم از #پاکستان، خوف را در جانم انداخته. چگونه با لباس روحانیت #شیعی وارد مجلس شویم. اینجا پاکستان است به وقت #لاهور. اونم در ایام #محرم. که هر سال کلی عملیات انتحاری و ترور، جان #عزاداران را میگیرد.
■ وارد ساختمان کنفرانس می شویم. چشم و گوش هایم را تیز کرده ام. مباد....
■چقدر زود ماها #قضاوت_می_کنیم ! چه پیش داروی ها که فقط از پیش فرض های ما ساخته شده است. کاش می شد، ما همدیگر را از پس پرده ها ارزشگذاری نمیکردیم. ان وقت نه #اختلافی بود و نه #تفرقه ای
■ مرگ بر ناآگاهی #مرگ بر کم آگاهی
همین که وارد سالن شدیم. مدیر جلسه با افتخار خود را #سید خطاب می کند. سید اما سنی. آری چنین است. و این یک حقیقت است که ما نمی دانیم.
و اما ادامه می دهد از خاطراتش. از سفر #اربعین خود میگوید...و هیجان را بیشتر می کند.
■ عالمی دیوبندی شروع کرد به سخن راندن: چنان با حلاوت و حرارت از #حسین گفت که اگر فقط صدا بود اما بی تصویر، می گفتید یک عالم شیعه سخن می گوید. اما نع.. او بود یک دیوبندی.. و میگفت از حسین و کربلا
■ عالمی سنی دیگر اما از مذهبی دیگر، گفت و گفت تا در آخر صحبتش شعری را خواند. اشک هایش بود که روان بر گونه هایش شد و بغض ها بود که اذن صحبتش نمی داد.
■■ باز تالماتم مرا به تامل واداشت. حسین کیست؟ حسین مال همه است از آن هر دلداده اش.چه آن که او را #حضرت_حسین خواند و چه او که او را #امام_حسین
■■ سخنرانان از حسین میگویند، شیعه و سنی؛ و من اما در گوشه برگه هایم می نویسم... پاکستان.. حسین.. وحدت... شیعه..سنی..
دیدم بغل دستی ام گفت این را هم بنویس. پاکستان، #تاسوعا و #عاشورا کلا تعطیل است.
■ تازه فهمیدم این عشق هم همگی است و هم رسمی. هم دیرینه است هم پر جوش...هم پایا است و هم پویا
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
#یحیی_جهانگیری
برای آگاهی بیشتر با ما همراه شوید✅
اینجا👇👇👇
@Darolghoranfatemion