eitaa logo
دارالقرآن فاطمیون ملارد
715 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
110 فایل
#لینک_کانال_جهادی_نیکوکاری_فرهنگی_دارالقرآن_فاطمیون_ملارد_در_ایتا @Darolghoranfatemion آیدی جهت انتقادات و پیشنهادات @DarolQoranfatemion
مشاهده در ایتا
دانلود
🛎هر جنگی برای تداوم و نهایتاً پیروزی اش نیاز به یکسری ابزار دارد و آدم هایی که به آن ابزار مسلط باشند! حالا ما ایستاده ایم وسط جنگی روانی که دوست و دشمن همّت کرده اند برای نابودی ایمان و انقلاب اسلامی آن؛ و ابزاری که امروز به آن نیاز داریم : یک دکل است، دکلی که دیده بانی از آن بالا برود و برای مان از آرایش خود و دشمنانمان حرف بزند! 🛎این کتاب ماجرایی است که در هشت زنگ نفس گیر پیش می رود و در دل خویش شما را با انقلاب اسلامی در دهه چهارم همراه می کند. 🛎دکل از آن دسته کتابهایی دقیقی هست که پاسخ های منطقی و آماری و تاریخی می دهد و ذهنیت ما را نسبت به گذشته و حال و آینده انقلاب روشن می کند 🛎دکل نقاب ها و گام تمدن ساز کتابهای معمولی نیست که بخوانیم و از کنارش رد بشویم، بلکه شما را درگیر خودش می کند و چراغ راه شماست. 🛎این کتاب تولید کننده ی تحلیلهای کلان و غیر سطحی به مسائل داخلی و بین المللی است. و می تواند خواننده را برای پاسخ گویی به بسیاری از شبهات مبنایی که توسط دشمن در فضای مجازی و بر علیه انقلاب مطرح می شود ، مسلح گرداند. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🛎حرف دل خیلی از مردم ما رو توی این 40 سال بشنوید ... 🛎چرا هرموقع تلویزیون رو روشن میکنیم خبر اختلاس و دزدی میشنویم؟ چرا برخوردی با اینها نمیشه؟ 🛎چرا رهبری وقتی اینهمه گرونی و اختلاس و خیانت برخی مسئولین رو میبینن کاری نمیکنن؟ چرا عزلشون نمی کنن؟ 🛎بزار رُک بگم چرا شورای نگهبان این آدمارو تایید میکنه؟ قبول داری همه‌ شون از یه کرباسن؟ 🛎چرا وقتی وضع مردم خودمون خوب نیست، اینهمه پول رو میریزیم تو جیب مردم سوریه و عراق و لبنان و یمن؟ 🛎فقط ادعای پیشرفت داریم، اما عرضه ساختن یه ماشین مدل بالا رو هم نداریم؛ فقط بلدیم دشمن تراشی کنیم ... 🛎خب چرا با آمریکا کنار نمیایم تا مثل بعضی کشورها پیشرفت کنیم، و دهها سوال دیگه ای که بی جواب مونده، جواب این دسته از سوالات رو در دکل بخوانید. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨کتاب "با بابا" اثر جدیدی با موضوع تجربه نزدیک به مرگ و پیرامون زندگی سردار بزرگ شهید محمد طاهری هست. عالم پس از مرگ دنیایی نا شناخته است که خبرهایی از آن دل غفلت زده خاک نشینان را بیدار می کند. ✨این کتاب هم تلنگر است و هم بشارت دهنده، قصه پسری که چند روز مهمان پدر شهیدش سردار محمد طاهری در بهشت شد و برگشت تا برای ما از مهمانی عند ربّ الشهدا و از بهشت پروردگار بگوید! او برگشت تا تلنگری برای وجود ما باشد و بدانیم که بهای ما بهشت است و شهدا زنده اند. ✨ مصطفی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود، و همه می گفتند اعضای بدنش را اهدا کنند. اما یکباره این جوان به هوش آمد.....او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. ✨پس از مدتها که شرایط طبیعی پیدا کرد، معلوم شدهجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با شهدا به میان ما برگشته.... ✨سال سی و چهار مادر بزرگ حاج محمد رو باردار بود، در عالم خواب امیر المؤمنین(ع) رو دید و او رو به فرزندی صالح بشارت دادند.... حاج محمد هم در بچگی هاش و هم بزرگسالی دست خیلی ها رو گرفت و بهشتی شون کرد و.... 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨تمام زندگی نزدیکان خودم را به چشم بر هم زدنی میدیدم، که تا لحظه مرگ چه مراحلی را طی خواهند کرد. من فهمیدم صبر آنها بر این مشکلات پیش آمده، چقدر در سرنوشت شان تأثیر مثبت دارد. لذا هرگز برای آنها ناراحت نبودن. ✨آنجا هیچ محدودیت زمانی و مکانی نبود. در دنیا باید صبر کنیم تا فردا شود تا اتفاقات فردا را مشاهده کنیم، اما آنجا هیچ محدودیت زمانی و مکانی نبود....آنجا تمام اتفاقات آینده را مشاهده می کردیم! ✨از دیگر مطالبی که به آن یقین پیدا کردم این بود که خیلی باید مراقب تفکرات مان باشیم. چه کسانی منبع فکری ما را تغذیه می کنند؟ فکر انسان باید خوب باشد تا اعمال خوب از او سر بزند. کسی که در افکارش عاشق انسان ها باشد، در راه هدایت آنها نیز تلاش خواهد کرد و مسیر بهشت برزخی خود را هموار خواهد کرد. اما اگر ذهن و فکر ما در اختیار تفکرات شیطانی قرار گیرد، چنین نتیجه ای حاصل نخواهد شد. به تعبیر شاعر: از کوزه همان برون تراود که از اوست. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🛣جواد سرعتش را زیاد کرد و گفت: " کاش بعضی از آقایون روشن فکر بیان اینجا را ببینن! اینکه شب بخوابی و واقعاً حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می افته؟! مرده ای، زنده ای، شَهرِت دستِته، نیست؟! 🛣مدتی توی حلب مسیری رو می رفتی، موقع برگشت می دیدی بسته است! جاده ای که تا دیروز با امنیت می رفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می رفتی، حتی تو شب. یهو می دیدی تو روز هم نمی تونی بری! چند نفر وسط جاده ایست و بازرسی زده بودند با پرچم جدید!!!! 🛣اون وقت طرف توئیت می زنه، اگه تو سوریه خرج نمی کردیم، می تونستیم ریز گردهای خوزستان را حل کنیم! 🛣حکایت ما مردم خیلی حکایت عجیبیه.... گاهی بدون فکر، بدون آینده نگری، گاهی با خودخواهی چنان حق به جانب به سمت جلو می ریم که...‌ ما شیعه علی بن ابیطالبیم (ع)..... 🛣راه درست رو همین مدافعان حرم رفتند و می روند.... کاش حداقل یاد گرفتن که نه حداقل درک کنیم و بفهمیم. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🦋پنجره ‌های در به ‌در"، داستانی است عاشقانه و پرهیجان درباره دختر دانشمندی به ‌نام آرسینه. او بی ‌خبر از همه ‌جا، دارد به یک اندیشمند صهیونیست کمک می‌ کند تا پروژه جهانی ‌سازی اندیشه ‌های خطرناک صهیونیسم را پی بگیرد. 🦋اما در همین حال و هوا، سروکله‌ روزنامه ‌نگاری به‌ نام میکائیل پیدا می ‌شود که مسیر زندگی‌ آرسینه را تغییر می ‌دهد؛ این تغییر خطرهایی برای او به ‌وجود می ‌آورد تا آن ‌جا که … 🦋این رمان، با تحلیل اندیشه ‌ها و آرمان ‌های صهیونیسم، به وجه مشترک ادیان الهی می ‌رسد که هر یک از پنجره اعتقاد خویش، موعود جهان را می ‌طلبند. اما صهیونیسم، با انحراف از فرمان الهی، در پی ساخت موعود دست‌ ساز خویش است … 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🦋آرسینه حقیقت را کشف کرده بود. پیش از این در پانزده سالگی، همین خواب را دیده بود. خبرنگاری که آن روز در اتاق شیشه ای او را محسور خود کرده بود، درست چهره ی همان پسرک خردسال را داشت. خود خودش بود. 🦋 تکرار رویای پانزده سالگی، آرسینه را بر آن داشته بود تا به هر قیمتی، بار دیگر آن خبرنگار را ملاقات کند. اما ردّی از او در دست نبود.‌ نه می توانست از کسی کمک بگیرد و نه می توانست از خیر این کنجکاوی مرموز بگذرد. 🦋سرش را به دیوار شیشه ای نزدیک کرد. به دقت خیاطی که نخ و سوزن می برد، یکایک حاضران را از زیر نگاه خود رد کرد. ناگهان صدایی آشنا از پشت سر او را از جا کند: آرسینه! شما اینجایید؟! 🦋زیر سایه درخت بلوط، باغبان بیل در دست ایستاده بود و به او نگاه می کرد. آرسینه یکّه خورده بود. اما در برابر باغبان، خود را ملزم به توضیح نمی دید. هم به این خاطر که روزگاری هم بازی او بود و هم به این دلیل که به او اعتماد کافی داشت. اعتماد کافی.....اعتماد....... 🌹🌹 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
. 💠کیمیای وصل، زیارت عاشوراست💠 . 🔸شاید تا الان هزار و یک بار زیارت عاشورا را خوانده باشید، اما پس از مطالعه کتاب دو جلدی نگاه‌تان به زیارت عاشورا تغییر خواهد کرد. 🔸این اثر دو جلدی که بر اساس نسخه جمال العارفین آیت‌الله حاج سید علی آقا قاضی و به همت جعفر صالحان نگاشته شده‌است، به سیری در معارف زیارت عاشورا می‌پردازد. 🌹🌹 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🔆"کاهن معبد جینجا" داستان سفر کوتاه "وحید یامین پور" به ژاپن در گرامیداشت سالگرد بمباران هیروشیما است که با توجه به سابقه ی کاری او، از مرز سیر و سیاحت فراتر رفته و به تحلیل اتفاقاتی که مشاهده می کند می پردازد. 🔆 ژاپن کشوری است که همواره در تمام برهه ها به دلایل ریز و درشتی زیر نورافکن بوده است؛ چه به خاطر فرهنگ و هنر، چه در جنگ و چه در پیشرفت صنعتی و اقتصادی، نام کشور آفتاب تابان، به نحوی خودنمایی می کند. 🔆اما برای شناخت یک سرزمین، چه راهی بهتر از خود سفر کردن یا خواندن سفرنامه ای خوب وجود دارد؟ "کاهن معبد جینجا" سفرنامه ایست که گوشه ای ازواقعیت های این کشور جذاب و شگفت انگیز را به تصویر کشیده و به شکل مفید و مختصر از تجربه ی سفر به آنجا می گوید. 🔆"وحید یامین پور" برای نگارش "کاهن معبد جینجا" نثر صریح و کم حاشیه ای را به کار گرفته است و مطالب کتاب کاملا روان و شفاف بیان شده اند. او در طول سفر بارها به یادداشت برداری پرداخته که این امر سبب شده جزییات قابل توجهی را ثبت کند. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🔆میزبان های ژاپنی پیش از این قطعاً در جلسات خود به این موضوع فکر کرده بودند که در گفت و گو با ایرانی ها، اولین پرسش بعد از برشمردن جنایت های آمریکایی ها همین است. 🔆هیباکوشا ادامه می دهد: « ما به سه دلیل از آمریکایی ها کینه نداریم و با آنها دشمنی نمی کنیم: یک اینکه آمریکایی ها بعد از انفجار بمب به ما کمک کردند تا افراد مجروح را مداوا کنیم؛ هر چند که پول کمک هایشان را از ما گرفتند! 🔆دوم اینکه ما ژاپنی ها معتقدیم باید گذشته را به رودخانه ریخت و فراموشش کرد! 🔆سه اینکه ما بودایی هستیم و بودایی ها به تقدیر اعتقاد دارند؛ بنابراین با خودمان گفتیم این تقدیر ما بوده که در چنین روزی به این وسیله کشته بشویم! بنابراین دلیلی ندارد که کینه آمریکایی ها را در دل داشته باشیم.» 🔆مترجم بعد از ترجمه این بخش از حرف های هیباکوشا سکوت می کند و به چشم های ما خیره می شود. این پاسخ‌ برای خود او هم غیر منتظره است. این را از لبخند نچسبی که در انتهای جملاتش اضافه می کند می فهمم. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌪من از اولین برخورد با اُسرای اردوگاه سعی کردم برادرانه با آنها رفتار کنم. به خود گوشزد میکردم، آنان برادران دینی من هستند و حال که در موقعیت اسارت قرار گرفته اند، بنا به باورهای دینی ام، اجازه ندارم به آنها تعرّض کنم. 🌪از طرف دیگر، ذات من با کسی در جنگ و ستیز نیست و روحم با همه دستِ دوستی می دهد. این ویژگی موروثی از مادر به من رسیده بود. سرشت و جوهره ی من با مهربانی کردن ممزوج است، تا برانگیختن دشمنی. 🌪مادرم این طور بود. او مهربان بود. زبان بد بلد نبود. دهانش فقط به قربان صدقه باز می شد. بعد از پنجاه شصت سال که از دنیا رفت، حتی یک نفر از او دلخور نبود. 🌪 من دو خواهر از همسر دوم پدرم دارم. مادرِ این دو خواهرم زود از دنیا رفت. این دو خواهر زیر بال و پر مادرم بزرگ شدند. مامان هوای این دو خواهر را داشت و مراقبان بود. حواسش به آنها بود. هیچ وقت سر سفره اجازه نمی داد قبل از آن دو خواهر دست به غذا ببریم. مامان که از دنیا رفت، این دو خواهر ناتنی بیشتر از ما بی تابی می کردند؛ انگار مادر خودشان را از دست داده بودند. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌪فرمانده واحد گشت کمیته انقلاب اسلامی، بی سیم به دست از ماشین پیاده شد. همان طور که به اتوبوس نزدیک می شد، از پشت بلندگو صدایم می کرد. در عجب بودم که پاسدار کمیته نام مرا از کجا می داند! 🌪با این حال رفتم و خودم را معرفی کردم. فرمانده مرا به کناری کشید و گفت:" اخوی جان یک بنده خدایی آمده دفتر کمیته صحن حضرت عبدالعظیم و چیزهایی گفته که فکر میکنم قاتی دارد ولی اسم شما را هم برده." 🌪_ چه گفته؟ _ به فارسی دست و پا شکسته ای می گوید اسیر عراقی است. ادعا می کند به سرپرستی شما برای زیارت آمده و گروه را گم کرده! ما سوارش کردیم. تا اتوبوس شما را دید، به ما اشاره کرد همین‌ها هستند! 🌪نفس راحتی کشیدم: " راست می گوید...الان کجاست؟ _ در ماشین است. 🌪بدو بدو به ماشین رفتم. صدای یکی از برادران کمیته را می‌شنیدم که می گفت: " بابا، شما دیگر که هستید؟ اسیر را آورده اید زیارت، ولش کردید توی حرم به حال خودش؟! یارو آدم حسابی بوده که آمده کمیته و فرار نکرده!!! 🌪 ابوعلیا روی صندلی عقب با یک پاسدار کمیته نشسته بود تا من را دید، صدایم کرد و نالان گفت: من جای قرار را گم کرده ام. 📚منبع: پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion