eitaa logo
دارالقرآن فاطمیون ملارد
661 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
101 فایل
#لینک_کانال_جهادی_نیکوکاری_فرهنگی_دارالقرآن_فاطمیون_ملارد_در_ایتا👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion آدرس: تهران،جاده ملارد، خیابان معلم، بعد از بلوار راغب،بن بست۱۹
مشاهده در ایتا
دانلود
💐همه ما برامون سؤاله که اون دنیا چه خبره؟ چطوری حساب و کتاب اعمال مون انجام می شه؟ خیلی ها اون دنیا رفتن و برگشتن، دیدن چه اتفاقاتی افتاده و چطور در خصوص ذره ذره اعمال مون بررسی و حساب رسی انجام میشه! 💐به این تجربه نزدیک به مرگ NDE میگم. از گفته های این افراد، چیزهایی می شنویم و میبینیم که چطور از خیلی از مسائل و حقوق دیگران غفلت کردیم و این موضوع، خودش را به ما چطور نشان خواهد داد! 💐یاد مرگ، در بسیاری از آموزه های دینی، شاه کلید تربیت و حرکت است. مطالعه کتابهایی مثل شنود اگر تکرار شوند، خیلی به حرکت کمالی ما کمک خواهند داشت... 💐کتاب شنود، یکی از این تجربیات است که حقایق شگرف و شگفتی را برای مان به ارمغان آورده. « شنود» ردیابی ناشنیده هایی است که از نجوای سرّی ملکوتیان به شکار آمده است. 💐آنچه میگوییم و می کنیم، در دستگاه اطلاعاتی ملکوتیان، خواست و پردازش متفاوت از درک زمینیان دارد. آنجا ذره ای نیک منشی و اندکی بد سگالی، ما به ازای آنچنانی و ابدی دارد. 💐شنود، تصویر سازی موفقی است که یکی از ره یافتگان به ملکوت برای واماندگان در ناسوت در پرده خیال می افشاند. 💐گفته های این کتاب، ناگفته هایی از کتاب هستی است که انصافاً در تجربه های مشابه نیز نایاب و سر به مهر باقی مانده. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
💐اصولاً مرگ برای مؤمنین لحظات زیبایی را رقم خواهد زد. در روایت است که حضرت عزرائیل بر ابراهیم خلیل الله وارد شد. حضرت ابراهیم (ع) وقتی او را دید، پرسید: آیا الان مرا دعوت میکنی که به اختیار آن طرف بیایم، یا زمان اختیار گذشته؟ حضرت عزرائیل گفتند: به اختیار خود شماست که بیایید یا نیایید. 💐حضرت ابراهیم (ع) چیزی گفت که حضرت عزرائیل را به فکر وادار کرد: خدا دوست من است، آیا دیده ای که یک دوست مرگ را به دوست خود هدیه بدهد؟ 💐از خداوند متعال خطاب به حضرت عزرائیل رسید که به او بگو: آیا دیده ای که دوستی از دیدار دوست خود بدش بیاید؟ 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ در مقدمۀ کتاب آه، از زبان خود یاسین حجازی می‌خوانیم: «کتابِ آه، همه تصویر و دیالوگ و نامه است؛ تصویرها و دیالوگ‌ها و نامه‌های رد و بدل شده میان شخصیت‌های دخیل در حادثه کربلای سال شصت و یک هجری و چیزی بیش از این نیست. یک تصویر، پاره‌اى از یک نامه یا جملاتى که دو نفر با هم گفته‌اند و رفته‌اند و کسى آن میان شنیده، هر کدام، تکه‌اى از یک «کولاژ» است که از چیدن و کنار هم گذاشتنشان مى‌توان اصل واقعه را فهمید و یکپارچه کولاژ را دید. فراوانند کسانى که على رغم بسیارها که جسته گریخته شنیده‌اند، هنوز دقیقاً نمى‌دانند قتل حسین ابن على «چطور» اتفاق افتاد.» در این کتاب، روایت‌ها از مرگ معاویه و شروع حکومت یزید آغاز می‌شوند، با کاروان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام در سرزمین کربلا همراه می‌شوند و پس از عاشورا، بی‌او به مدینه برمی‌گردند. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کتابِ آه، با توجه ویژه به تاریخ حوادث، سیر منظمی از وقایع را از آغاز تا پایان به تصویر می‌کشد و به مخاطب کمک می‌کند این واقعه را به درستی در ذهن حفظ کند. چنان که خود نویسنده می‌گوید: «در بازخوانی، خط حادثه را پررنگ‌تر کردم و به ترتیب و توالی وقوع حادثه‌ها دقت کردم و رد نقل‌هایی را که با هم نمی‌خواندند در کتاب‌های دیگر گرفتم تا نقل معروف‌تر و مشهور‌تر را بیاورم و رجزهایی را که ترجمه نشده بود یا ترجمه‌اش واضح نبود، دوباره ترجمه کردم و رسم‌الخط را یکدست کردم و نقطه‌گذاری کردم و اعراب گذاشتم و بعد تازه کار اصلی‌ام شروع شد! پاراگراف‌ها را نگاتیوهایی فرض کردم که با حفظ ترتیب و ضرباهنگ و تعلیق بایست به هم می‌چسباندم و همۀ فکر و ذهنم این بود که صفحات برای خواننده، راحت و بی‌وفقه ورق بخورد و یکبار برای همیشه معلوم شود «اتفاق» چگونه افتاده است. ابایى ندارم بگویم ترجمه‌ فارسی نفس‌المهموم را من پاره ‏پاره کرده‌‏ام تا در بازساختنش کاری کنم قدمت متن خواننده را سر ذوق بیاورد، نه آن‌که مثل همیشه اسباب دست‌انداز و فاصله گرفتن او از کتاب بشود.» 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🍁کتاب « عشق و دیگر هیچ » نوشته نرجس شکوریان فرد در قالب رمان، روایت زندگی پسری است که در طوفان زندگی گیر کرده است. 🍁این کتاب، داستان پسری به نام فرهاد است. پسری که به خاطر یک اتّفاق ساده، کارش به دادگاه کشیده می شود و در یک قدمی سال ها حبس، درحالیکه آینده ‌اش را پشت میله ‌های زندان می‌ بیند، ناگهان قاضی حکمی متفاوت برایش رو می کند… 🍁حکمی فراتر از ذهن فرهاد، و هرکس دیگری… حکم قاضی پیدا کردن یک قهرمان ملی و نوشتن زندگی آن در عرض دو هفته است. و همین باعث عوض شدن مسیر و دیدگاه فرهاد و دوست آن می شود. این کتاب استثنایی را از دست ندهید 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🍁بزرگ‌ بهایی ها آن روز فرار کرد، اما مهدی دو باره و سه باره آمد و کارش را دو سه جلسه دیگر ادامه داد. بد شده بود برایشان؛ یک جوان بیست و یکی دو‌ساله، یک فرقه چند ساله را داشت ویران می کرد. کسی رو فرستادن سراغش با وعده های پول و بستن دهان؛ مهدی اهل هوس نبود.قوی بود و با اراده.... 🍁 بار دوم کسی را فرستادند کنارش با لذت شهوت و....... مهدی به خودش وعده داده بود که گاهی پایی روی خواهش ها و چرب و لذیذها بگذارد و بگذرد. برایش کوچک هایِ دنیایِ پست، دیگر این قدر جلوه نداشت که بخواهد مقابل خدای یکتا و مهربان و عظیم بایستد. مهدی خلقتش را، زندگیش را از خدا می‌دانست و بازگشتش را به سوی خدا! 🍁بهایی ها مأیوس شدند، تهدیدش کردند به مرگ.....مهدی به این تهدید خندیده بود؛ ما را از سر بریده می ترسانی؟ حالا جوان ها به اضافه جوان های دیگر و بقیه ای که می خواستند جذب بهائیت شوند، جذب مهدی شده بودند. 🍁مهدی جوانی که یک موتور ساده داشت، یک خط خوب، یک چهره گشاده، یک ذهن خلاق، یک دل مهربان، یک دست پر بخشش......یک ها را که با هم جمع می کردی، دلت میخواست پشت همون موتور بشینی و همراهش بروی تا هرجا؛ اما پشت احمق ها و دشمن ها را بشکنی! 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌸 امام علی علیه السلام تو را مثل آنکه اولین بار است پدر می شود، در آغوش کشیدت. دستان کوچکت را میان دستان پهلوانیش گرفته بود و آرام آرام، انگشتانت را نوازش می کرد که دومین قطره اشکش هم چکید. بغض من هم سر باز کرد. دستانت را بالا آورد و بر لب گذاشت و اشک ها بر صورت او و دستان تو جاری شد. همه جای دستت را بوسید. انگشتانت، بازوانت، من به هق هق افتادم: 🌸-آقای من، سرورم......فرزندم، طفلت را چه شده؟ صورت پر اشکش را از صورت تو بالا آورد و حال مرا که دید گریه اش پر صدا شد: -دستانش را قطع می کنند! یک لحظه دنیایم تمام شد. مبهوت شدم؛ خدا تو را به من نداده بود که غصه ات را بخورم، داده بود تا غصه از دل پدرت امیرالمومنین برداری. پس چه می گفتند؟ قرار بود چه بشود؟ 🌸-برای چه آقا؟ نگاه از تو به حسین انداخت و صورت مظلومش: -برای دفاع از حسین! نوری بر دلم تابید. برای دفاع از حسین (ع). همان نور اما به اشک نشست! دفاع از حسینم؟ مگر حسینم را چه می شود؟ وای بر من. چه کسی معترض او می شود؟ سربرگرداندم سمت مولایم: -حسینم سر به سلامت دارد، اگر عباسم برایش فدا شود؟ 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ روایت زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس"سلام‌ الله علیه" از زبان مادر بزرگوارشان ... قسمتی از کتاب: اینجا کنار شما که می‌ نشینم، انگار که بر بالای تاریخ نشسته‌ ام و دارم برای همه ‌ی سال‌ های دور پیش رو و همه‌ ی انسان ‌های نیامده در این دنیا پیشاپیش داستان جوانمردی می ‌گویم. تعلیم راه و رسم مردانگی می دهم و امتداد سبک پهلوانی پدرت علی را درس می‌ دهم. هر چه نباشد، تو به رسم و سبک علی قد به آسمان کشیدی و در کنار گوش تو، پدرت زمزمه‌ ی رسم ‌های الهی را داشته است. پ.ن:داستان ها وقتی زیبا میشوند که مادر شروع به گفتن کند! یکی بود ... یکی نبود . . ! 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ " الحق که به تو نام قمر می آید… ای ماه ترین عموی دنیا عباس " 🌸کتاب میر و علمدار نوشته نرجس شکوریان فرد است. این کتاب در رابطه با زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس سلام ‌الله علیه از زبان مادر بزرگوارشان است. 🌸 از زمانی که حضرت علی علیه السلام با مادر بزرگوارشان ازدواج می کنند، شروع می شود و به شهادت حضرت ابوالفضل علیه السلام و روز عاشورا خاتمه می یابد. 🌸کتاب باقلم ساده و دلنشین، به روایت مادرانه زندگی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می پردازد. بریده کتاب📖 مادر یک قصه‌ ای دارد این آب که من هم نمی‌دانم چیست. فقط دریافته‌ام که خلقت عالم از آب است و انسان هم. آب داستان اصلی است که در دشت کربلا با تو به هم جمع شد. هر دلی که با محبت حسین عجین است از آب دست تو سیراب شده است. تو منشا خیرترین خیرهای عالمی، سقایی! سقا!🥀 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
💐افسری بود به نام آذری نسب گفت: « بیا تو. اتفاقاً گواهینامه ات رو خمینی امضا کرده است، تحویل بگیری. » من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. 💐دو نفر درجه دار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحش های رکیک کردند. من در محاصره آن ها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آن ها با سیلی و لگد و ناسزای غیر قابل بیان می گفتند: « تو شب ها می روی دیوارنویسی می کنی؟! » 💐 آنقدر مرا زدند که بی حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن چنان ضربه ای به شکمم زد که احساس کردم‌ همه احشای درونم نابود شد. 💐به رغم ورزشکار بودنم و تمرینات سختی در ورزش کاراته و زورخانه می کردم. توانم تمام شد و بیهوش شدم. وقتی که به هوش آمدم، در اتاق بسته بود و من محبوس در آن بودم. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🕊«بفرمایید بهشت» عنوان کتابی است از انتشارات عهد مانا. این اثر قصه‌هایی واقعی از زندگی آرام و دلنشین خانواده‌ای پویا و موفق است که در آن تلاش شده به مخاطب آموزش دهد چطور می‌توان در برابر مسائل و مشکلات خانواده بایستد و آن را به بهترین وجه حل کند. 🕊این کتاب، روایت‌های واقعی مادری است از حوادث روزمره زندگی‌اش؛ از خانواده و بچه‌های ریز و درشتش که هر کدام دنیا‌ها و نیاز‌های متفاوتی دارند. مادر با کمک گرفتن از هنر قصه‌گویی و با تعریف طنزگونه وقایع زندگی و خاطراتش، می‌کوشد از پیشامد‌های جزئی زندگی عبور کند و به ساحت‌های عمیق انسانی قدم بگذارد. 🕊«بفرمایید بهشت» در واقع تلاش دارد با روایتی داستانی، سبک زندگی ایرانی- اسلامی را به مخاطب خود نشان دهد. طی سال‌های اخیر یکی از انتقادات مطرح شده به ادبیات داستانی، جدا شدن روایت‌های داستانی از فرهنگ‌ها و باور‌های خانواده‌های ایرانی بوده است. از این منظر خواندن کتاب «بفرمایید بهشت» می‌تواند تجربه‌ای جدید برای مخاطبان امروز باشد. 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
💐یادم است ۴_۵ ساله بودم. قرار بود ننه جان و آقاجان از سفر حج برگردند. مامانم جایی از زبانش در رفته بود که مثلاً : ساکت باشید ننه جان می‌خواهند بیایند برایتان سوغاتی بیاورند. 💐همین که آقاجان و ننه جان از در حیاط آمدند تو دویدم جلو و گفتم سوغاتی منو بدید. ولی آنقدر خانه شلوغ و پر سر و صدا بود که اصلاً نه مرا می‌دیدند و نه صدایم را شنیدند. چند باری که حرفم را تکرار کردم و دیدم کسی محلم نمی‌گذارد خانه را گذاشتم روی سرم. 💐عمو کاظم که می‌دانست پیرمرد و پیرزن تهش چند قواره پارچه آورده‌اند مرا بغل کرد و گفت: عمو جون! من الان میرم مکه و برات سوغاتی می آرم. بعد پرید ترک موتور گازی اش و رفت مکه و با کیسه ای پر از سوغاتی برگشت. 💐اول سوغاتی مرا داد که یک سینی پلاستیکی بود با چند تا فنجان و نعلبکی و قوری و قندان. انگار دنیا را به من داده بودند عمو کاظم سوغاتی بقیه بچه ها را داد و گفت: عصر با سوغاتی‌هایتان بیایید باهم بازی کنیم. بعد رفت کمک قصاب گوسفند را آماده کنند برای آبگوشت ظهر جماعت. 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🦋ماجرایی از فراسوی بیراه و صراط؛ عاشقانه ای از جنس وحدت اسلامی. 🦋 فرشته ای در برهوت روایت عاشقانه ای از دختر اهل سنت سیستانی و بلوچستان که عاشق پسری از شیعیان می‌شود. پایان دراماتیک جذابی دارد. داستان طرحی دارد که مخاطب را درگیر خود میکند و به دل و جان می نشیند. نویسنده در به تصویر کشیدن عقاید اهل سنت موفق بوده. 🦋 روایت زیبا و با قلم جذاب مجید پورولی کلشتری است. قصه از خواستگاری این دختر پسر شروع می شود. و در جلسه خواستگاری به حقانیت امیرالمومنین علی علیه السلام می گذرد. 🦋این جلسه با حضور بزرگ خاندان و با حضور یک شیخ اهل سنت شروع میشود. و از همین رو به چالش های جالب کشیده می‌شود. جلسه خواستگاری او به اثبات حقانیت امیرالمؤمنین میگذرد و خانواده دختر را متحول میکند. این جلسه با تعصب بزرگ خاندان او به چالش کشیده میشود و .... 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🦋 رسول بلند شد و ایستاد. آستین پیراهنش را داد پایین. نگاهی به موتورش انداخت و گفت: _پس شما از جلو بروید. من با موتور دنبال شما می آیم. عبدالحمید با لبخند معناداری نگاهش کرد. _می ترسی با ما بیایی؟ رسول با تعجب گفت: _نه. 🦋 عبدالحمید خندید. _به گمانم می ترسی. اگر نمی ترسی با ما سوار وانت می شدی. رسول نیم نگاهی به حکیمه خاتون انداخت و گفت: _نمی ترسم. خواستم....... حرفش را نزد. می خواست بگوید: _بخاطر حکیمه خاتون سوار وانت نمی شوم. 🦋اما نگفت. داشت با خودش فکر می کرد نمی شود که من و حکیمه خاتون روی صندلی وانت بنشینیم کنارهم. عبدالحمید گفت: _بیا کمک کن موتور را بگذاریم پشت وانت. دونفری با سختی موتور را گذاشتند پشت وانت. عبدالحمید اشاره کرد به حکیمه خاتون. 🦋_بنشین عقب. رسول با ناراحتی نگاهش کرد. اما چیزی نگفت. خجالت کشید حرفی بزند. دوست نداشت توی این آفتاب داغ، حکیمه خاتون بنشیند پشت وانت. به عبدالحمید نگاه کرد و با تردید گفت: _می شود من بنشینم عقب؟ عبدالحمید مبهوت نگاهش کرد و گفت: _تو بنشینی عقب من با کی حرف بزنم؟ 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🏴این کتاب یکی از چندین کتابیه که از روی صدای یک امیر نوشته شده. امیری که اونقدر تو رو دوست داشته که سال ها پیش همه دارایش، همسرش، فرزندانش، خواهر و برادرش، بهترین دوستانش رو فدا کرد که شاید الان وسط این همه شلوغی، بشنوی صداشو.. 🏴حس کنی دوست داشتنشو.. و بخوای از اون بیشتر و بیشتر بدونی. امیر من اثری است از مجموعه آثار خانم نرجس شکوریان فرد که در تابستان ۹۸ توسط انتشارات عهد مانا و در ۵۸ صفحه به چاپ رسیده است. 🏴این کتاب حاوی ماجراهایی است کوتاه و خواندنی که بازیگران آن یا کسانی هستند که با بی معرفتی راه را بر امام زمانشان در صحرای کربلا بستند، یا کسانی که تنها ساکت و مشغول به دنیای خود بودند و یا آنان که او را شناختند و لبیکش گفتند. پیشنهادی است خواندنی و دوستانه به تمامی جوانان و به خصوص نوجوانان دانای کشورمان. 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🏴مرد از شام آمده بود مدینه! دیار پیامبر اسلام. حسین بن علی را میان مسجد دید. زیاد شنیده بود که همه ی بلاها و اتفاقات نامطلوب جامعه ی مسلمین تقصیر او است. رفت مقابل اباعبدالله ایستاد. چشم بست و دهان باز کرد؛ هرچه می توانست ناسزا گفت. امام صبورانه گوش دادند تا مرد همه‌ی حرف هایش را زد. دهان که بست، فرمود: 🏴-اهل شامی؟ مرد فکر نمی کرد که با این برخورد روبرو شود. به علی و حسین گفته بود منافق.....لعن شان کرده بود........تمام بدبختی ها را از آنها دانسته بود و حالا انتظار نداشت این آرامش را و این مدارا را؛ -بله. از شام آمده ام! -می دانم. شامی ها این طوری هستند. بیا مهمان خانه ما باش! نگاه و آرامش کلام حسین (ع) برای دل مرد مثل نسیم بود و برای ذهن پر از شهبه و اما و اگرش مثل پتک: 🏴_مهمان ما باش. غذایی بخور...... استراحت بکن! خانه ی حسین را که دید، محبتش را که چشید، زندگی ساده و عبادتش را که نگاه کرد تازه فهمید دستگاه تبلیغاتی معاویه چقدر وسیع و بالاتر از آن چه قدر خائن است. هرچه از علی و از حسن بد گفته بودند، هرچه بر علیه حسین فریاد زده بودند همه دروغ بود تزویر! خودش که بعداً می گفت: -آن روز دلم می خواست زمین دهان باز کند و من را ببلعد! 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌼کتاب بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار و رفتارهای دنیای معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سالهای دهه شصت کشورمان را تجربه کرده‌اند. 🌼متن کتاب، دلنشین و روان بیان شده است و اکثراً عبارت در عین سادگی،‌ حاوی مفاهیم عمیق است که خواننده را به ادامه خوانش مطالب سوق می دهد. 🌼مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز و جدی به وضعیت آموزشی مدارس که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌼بغض گلویم را گرفته بود، خدایا چه کنم؟😕روز برام شب شد. قلبم از سینه بیرون زد. دنیا رو سرم خراب شد. صد رحمت به اصغر کاردی ....... دست دور کمرم زدم، قمه رو بیرون کشیدم و محکم روی میز ناظم گذاشتم. 🌼باغیظ گفتم: _حالا پام بهتره ناظم با دیدن قمه یکه‌ ای خورد😳 و زبونش بند اومد. قدمی به عقب برداشت. طفلکی شوکه شده بود. بله، حالا یقین رسیده بود که من کثیف ترین و لجن ترین دانش آموزی هستم که تا به حال دیده و من این رو خوب می فهمیدم. 🌼ناظم نگاهی به قمه کرد و نگاهی به من: _این چی چیه؟😳 جوابی نداشتم اما این کلمه ها خودش بیرون اومد: _دلم میخواد وقتی میام مدرسه با نخ و سوزن دهنم بدوزم.😳 خب، اینم یه بهانه خوب دیگه برای اطمینان صد درصدش از روانی بودنم. 🌼_شما از الآن اخراجی. میری فردا با والدینت میای تا پرونده ات رو بدم و تمام. _من والدین و این چیزا ندارم آقا. _با بزرگ ترت، با هرکی، هیچ فرقی نداره، اصلا با دایی ات بیا. بلند شدم و دست ✋ بردم به سمت قمه _بذار سرجاش _من اخراجم و تو دیگه ناظم من نیستی قمه رو گرفتم و مثل برق از اتاق بیرون اومدم. بعد برگشتم و مشت ✊ محکمی به در دفتر زدم و توی راهرو با تمام نیرو فریاد زدم: خدااااحااااافظ گالیوررررررررر!😈😈 🌹🌹 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
امام حسین علیه السلام به کربلا رسید، دو نامه نوشت، یکی کوتاه و در حد یک خط برای مدینه، خطاب به برادرش محمد حنفیه، نامه دوم به کوفه « من الحسین بن ال عَلَی رجل فقیه الحبیب بن المظاهر الاسدی....» 💐این نامه شد سرآغاز دوباره داستان پیرمردی 85 ساله که کربلا را در آینه تشکیلات ببیند! و گام به گام در مسیر یاری حسین قدم بردارد! 💐حبیب چه دارد که وقتی زمین خورد، « بان انکسار فی وجه الحسین » آثار شکستگی در صورت حضرت نمایان شد، و لفظ انکسار فقط برای دو تن استفاده شده است که اولی حبیب بود و دومی عباس بود که وقتی رفت کمر امام شکست « الان انکسر ظهری... » حضرت ستون خیمه ی ابالفضل را کشید، خیمه خوابید!!! 💐حبیب چه دارد که شب عاشورا، دو خیمه شلوغ ترین خیمه هاست، خیمه ی عباس و خیمه ی حبیب!!! 💐حبیب چه دارد که آنگاه که وارد کربلا میشود، زینب کبری بر او سلام می فرستد! حبیب چه دارد که باعث دلگرمی حرم آل الله است! 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
💐سید علی اصغر علوی، در « الی الحبیب »، شخصیت رشد یافته حبیب را از هشت زاویه بررسی میکند: حبیب قرآنی، حبیب دین شناس، حبیب مبلغ، حبیب تشکیلاتی، حبیب رفاقت، حبیب رقابت، حبیب مهدی و حبیب ولی. 💐نگارنده ی کتاب، حبیب را قله معرفی میکند و ابعاد زندگی اش را بررسی میکند تا امکان حسینی شدن به ما بدهد. 💐موقعیت شناسی حبیب، لبیک گویی اش، ختم قرآن یک شبه، مقایسه نامه امام به او و محمد حنیفه و...... موضوعاتی است که در این کتاب مطرح میشود. 💐نویسنده سعی دارد در کتاب هایش اصول تشکیلاتی کربلا را استخراج کند. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌸داستان سیستان دارای نگاهی است که پیچش های یک ذهن صمیمی، نقاد و طبیعی را بازتاب می دهد؛ ذهنی که به انقلاب، نظام و رهبر، نه طبق قالب های بی جان، رسمی، کلیشه ای و بی روح، بلکه با حساسیّت، باور، و پیش داوری های شتابزده ای، محصول کمال طلبی می نگرد. 🌸 در انبوهی از شایعات و واقعیات غرق است واز هر نشانه ای که بوی تقابل با خواسته های آرمانی و صادقانه را می دهد، منزجر است و به محض برخورد با علامتی دال بر تناقض کردار و گفتار، شروع به داوری می کند. 🌸داستان سیستان، شیطنت ها، تخطی ها و زیرآبی رفتن های مرسوم ایرانی نویسنده را نمی پوشاند و صمیمانه از کلک ها و حقه های کوچکی که نویسنده طی سفر، برای دست یابی به مقاصدش به خرج می دهد، پرده بر می دارد. 🌸و بالاخره ارائه اطلاعات، از حقیقت باطنی مناسبات و پدیده هایی که نویسنده بدان باور دارد، با زبان غیر مستقیم دلنشین است؛ چنین است که چهره رهبری و ارتباطشان با مردم و ویژگی های خویشتندارانه زندگی خصوصی و منش و کنش ایشان در سفرها، به طور قانع کننده و باورپذیر ترسیم شده است. 🌸به دوستانی که مایلند سفرهای مقام معظم رهبری را با لحنی صمیمی و نگاهی دیگر مطالعه کنند، خواندن این گزارش سفر پیشنهاد می شود. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌸من که دیدم اوضاع تا این حد کویت است، به سرم زد که یکی از دوستان جوان ترم را نیز با خود به این سفر بیاورم. پیش تر با هم خیلی از مناطق ایران را گشته بودیم. ده روزی توی منطقه بشاگرد، بدون ردیف بودن «هتلینگ!» عرق ریخته بودیم. حال دور از انصاف بود که در چنین سفری همراه نباشیم. علی دانشجوی سال آخر پزشکی بود. او را به عنوان عکاس معرفی کردم. عکاس حرفه ای برای گرفتن تصویر از کادرهایی که از چشم عکاسان رسمی دور می ماند؛ به راحتی پذیرفتند. 🌸مشکل جای دیگری بود. کل اطلاع علی از هنر عکاسی به اندازه اطلاعات علمی من بود در زمینه تحقیقات نانو تکنولوژی و ارتباطش با ژنتیک پیش رفته...؛ 🌸حال من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبال مان بیایند و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جورآدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینم؟ در راه پیمایی 22 بهمن دست چپ مان را مشت می کنیم یا دست راست را؟ 🌸تلفنی که با هم حرف می زدیم، منتظر بودیم تا موقع گذاشتن گوشی، صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هر کسی که به ما خیره شده بود، بلند سلام می کردیم، تازه آن هم سلام علیکم و رحمه الله، با رعایت مخارج! 🌸عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دم شان گرم، جوری تحقیق می کنند که اصلاً آدم بو نمی برد». 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌸فضّه خدمتگزار عالم و شهیر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و راوی حدیث از آن بانوی بزرگ است. در کتب تاریخی، برای نخستین بار در دوران اولیه بعد از هجرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله به مدینه، از این بانوی پرهیزکار نام برده شده است. 🌸آن ایام آیه‌ای نازل شد که پس از آن پیامبر اسلام فضّه را برای کمک و یاری بانوی عالمین به منزل حضرت زهرا سلام الله علیها فرستادند. حضرت فضّه در مقام والایی از ایمان و تقوی قرار دارد. ایشان در نطق و خطابه قهرمان زبردستی بوده و علاوه بر افتخار خدمت به حضرت زهرا سلام الله علیها، سراسر زندگی این بانوی نمونه، از خلوص و معنویت سرشار است. 🌸آنطور که تاریخ گواهی می‌دهد، این زن والامقام در مدت بیست سال از زندگی خود حتی گفت‌وگو و مکالمات عرفی خود را هم با آیات قرآن کریم بیان می‌کرد. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🌸به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود. 🌸 صلیب کوچکی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج می زد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه، کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام می دهد و روز دیگر فضه. 🌸فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید:«خمیر را درست می کنی یان نان می پزی:»فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتی فاطمه بود یک باره به خودش آمد. 🌸او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت:«خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.» 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
🔺 روایت یک نویسنده از پیاده روی اربعین به همراه چهار محافظش. 📚 زنی که روزی به دهکده خاک بر سر سفر کرده حالا به دهکده ای سفر می کند که دوست دارد سر بر خاکش بگذارد. دهکده ای که شهردارش همان علمدار کربلا است. 📚 فائضه غفار حدادی نویسنده کتاب خط مقدم این بار قلمش رنگ و بوی اربعین می گیرید و از سفری می نویسد که سراسر رحمت و است و جاذبه، رحمت واسعه از سفره ارباب که در عالم پهن شده و جاذبه ای مغناطیسی که کل عالم را به خود مجذوب کرده است. 📚 خالق کتاب سر بر خاک دهکده اثر جدیدی را خلق کرده که در آن به مقایسه تجربه سفر به اروپا و سفر به عراق را به تصویر می کشد. کتاب سر بر خاک دهکده روایتی است جذاب و خواندنی از پیاده روی اربعین، کتابی ملازم با اشک و خنده ی توامان. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد؟ نکند این سیل جمعیت که لابد از صبح همین شکلی بوده، از این طرف شهر وارد می‌شود و به همین حالت از آن طرف شهر خارج می‌شود؟ شاید هم این چند روز شهر گشاد می‌شود و جا باز می‌کند؟ بعید هم نیست! شاید این ایام امام حسین کربلا را می‌سپارد به علمدارش. شهردار که او باشد، دیگر همه چیز ممکن است. شهر اندازه یک کشور، کش می‌آید و بعد که همه را بغل کرد، فشارشان می‌دهد. آنقدر به هم نزدیکشان می‌کند که دلهاشان به هم گیر کند. اخبار و احوالشان در هم گره بخورد. از غریبگی مسافت‌های دور و دراز در بیایند و مثل مردم یک دهکده به هم نزدیک شوند. دهکده‌ای که انگار زادگاهشان بوده و خانه پدری را هنوز هم دلشان نیامده بفروشند و هر سال اربعین، میعادگاهی است که همه رفته‌ها و هویت گم کرده‌ها برمی‌گردند به وطن‌شان. به هویت‌شان‌. به خاکشان. خاکی که برایشان مقدس است آنقدر که مُهر نمازشان کردند و هر بار که خدا را سجده می‌کنند سر بر خاک دهکده‌شان می‌گذارند. هر بار ذراتی میکروسکوپی از مُهر کربلا می‌چسبد روی پیشانی‌ها و هواهای سرگردان روی مغز را به مِهر کربلا تبدیل می‌کند. مِهرِ بی‌پاسخ، انباشته که بشود، بیقرار می‌کند. چیزی که باعث می‌شود هر سال کوله پشتی‌هایشان را بردارند و پیاده راه بیفتند سمت کربلا. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
قسمت اول 🍃این رمان در سال 2009 عنوان پرفروش ترین کتاب فرانسه را از آن خود کرد و تاکنون به 26 زبان دنیا ترجمه شده است. مؤلف در این کتاب به فلسطین از زاویۀ جدیدی نگریسته است و به نظر می رسد ابوالهوی با نگارش این رمان درصدد است به مخاطب نشان دهد که فلسطین فقط مکانی برای جنگ نیست و انسان هایی که در آن به زندگی خود ادامه می دهند دغدغه های انسانی متفاوتی دارند. نسخۀ اصلی این رمان نخستین بار در سال 2006 در ایالات متحده منتشر شده است. 🍃سوزان ابوالهوی نویسنده ای فلسطینی است که جنگ را تجربه کرده و در رمان «زخم داوود» نیز موضوعات انسانی و اجتماعی را در لابه لای حوادث جنگ روایت می کند. 🍃شخصیت اصلی کتاب دختری به نام «امل» است که در خانواده ای فلسطینی متولد می شود و کودکی او مصادف می شود با حملات وحشیانه ارتش صهیونیستی و اجبار فلسطینیان به زندگی در اردوگاه های آوارگان. 🍃 او در ادامه مسیر زندگیش والدین خود را از دست می دهد ولی به خاطر استعداد خوبش می تواند فرصتی برای ادامه تحصیل در آمریکا پیدا کند و سال ها بعد، دوباره به اردوگاه های آوارگان فلسطینی بازگردد تا بتواند به مردم کشورش کمک کند. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
قسمت دوم 🍃صدای زُمُختی با عربی دست و پا شکسته ای داد زد:«ایییییسسسسسست» سرمو چرخوندم. سه تا سرباز مثل کفتار بالای سرم ایستاده بودن. خورشید هنوز زیبا و درخشان می تابید و نورش نمی ذاشت درست ببینم. 🍃سوال های سرباز تمومی نداشت. بارها بارها کارت عبورمو چک کردن. سرباز اولی، برگه مچاله ای رو که بهش تحویل داده بودم، با حوصله صاف کرد و خیلی مودبانه بهم برگردوند. -بروخونه! 🍃بهشون اعتماد نداشتم. با پاهایی که از ترس و ضعف می لرزیدن، آروم آروم راه افتادم و همین که ازشون دور شدم، با بیشترین سرعتی که می تونستم دویدم. داشتم می دویدم که یه چیزی سوت کشید و از بغل گوشم رد شد، تو فاصله خیلی نزدیک به سرم. 🍃بعد، توی یه لحظه، شکمم سوخت و درد گرفت. نفس نفس می زدم، زانوهام سست شده بود و دیگه نمی تونستم راه برم. 📚پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 👆 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion
4354-fa-hazrate-zahra-va-imam-mahdi.pdf
1.17M
🔰 ✅ کتابی عالی برای آنهایی که می خواهند در ایام از شباهت های حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) بگویند. 👈 کتاب از فاطمه تا مهدی (ع)، از مهدی تا فاطمه (س) تالیف استاد مصلحی از اساتید مرکز تخصصی مهدویت قم 🌀 ایام را رنگ و بوی مهدوی بدهید 👇👇👇 https://eitaa.com/Darolghoranfatemion