#نسل_سوخته
قسمت صد و شصت و دوم: فروشی نیست
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد. بقیه رفتند ناهار. من با ایشون و چند نفر دیگه، توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم.
شروع کرد به حرف زدن؛ علی الخصوص روی پیشنهاداتم، مواردی رو اضافه یا تایید
میکرد. بیشتر مشخص بود نگران هجمهای بود که یه عده روی من وارد کردند و
خیلی سخت بهم حمله کردند. من نصف سن اونها رو داشتم و میترسید که توی
همین شروع کار ببرم.
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد. تا نشست آقای مرتضوی
با خنده خطاب قرارش داد:
- «این نیروتون چند؟ بدینش به ما.»
علمیرادی خندید:
-« فروشی نیست حاج آقا. حالا امانت بخواید یه چند ساعتی، دیگه اوجش چند روز...»
- «ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمیشود!»
و علمیرادی با صدای بلند خندید:
- «فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه، حاضره بیاد دود و سرب برج
میلاد شما بره توی ریهاش؟»
مرتضوی چند لحظهای لبخند زد و جمعش کرد:
- «این رفیق ما که دست بردار نیست. خودت چی؟ نمیخوای بیای تهران، پیش ما
زندگی کنی؟»
پیشنهاد و حرفهایی که زد خیلی خوب بود اما برای من مقدور نبود. با شرمندگی
سرم رو انداختم پایین:
- «شرمنده حاج آقا، ولی مرد خونه منم. برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم
امسال داره دیپلم میگیره و کنکوری میشه. نه میتونم تنها بیام و اونها رو بذارم، نه میتونم با اونها بیام.»
بقیهاش هم قابل گفتن نبود. معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت اما فهمیدهتر از این بود که چیزی بگه و حریم نگفتنهای من رو نگهداشت.
من نمیتونستم خانواده رو ببرم تهران. از پس خرج و مخارج بر نمیاومدم. سعید،
خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت میکردم و الهام
توی بدترین شرایط، جا به جا میشد.
خودم هم اگه تنها میرفتم، شیرازه زندگی از هم میپاشید. مادرم دیگه اون
شخصیت آرام و صبور نبود. خستگی و شکستگی رو میشد توش دید و دیگه توان
و قدرت کنترل موقعیت و بچهها رو نداشت و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش میاومد. مثل همین چند روزی که نبودم، الهام دائم زنگ میزد که:
- «زودتر برگرد. بیشتر نمونی ...»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
°•🦋⃝⃡❥•°
.
دورهمی دخترانه حبیب آباد
اوقات فراغت تابستون☀️
میچسبه با رفقات یک
فضای شاد و صمیمی بری
که پر از ســـرگرمی های
متنوع و هیجان انگیز باشه
کلا جــــایی که هرچه
دل تنگت میخواهد رو💞
بدون قضاوت بیانش کنی
دور همـــی ما همونه که میخایی
حتما یه سر بزن
پشیمون نمیشی✌️
⏰چهارشنبه ها ساعت ۱۷ 🏫جنب مسجد امام صادق علیه السلام ،دارالمهدی حبیب آباد🔻اطلاعات بیشتر
۰۹۱۳۶۸۹۴
۰۹۴#دورهمی_دخترانه .
دوره رایگان همسرداری 😍 | استاد سعید عزیزی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💚💞دوره قانون هایِ زندگیِ مشترک💞💚
🔎نکات آموزنده و کاربردی🔍
💥(#رایگان)💥
🌷مدرس دوره:
جناب آقای دکتر سعید عزیزی
📚سرفصل ها:
🔻ازدواج موفق
🔻تفاوت جنسیتی
🔻حس خوب زندگی
🔻تیپ های شخصیتی
🔻داشتن رابطه خوب با همسر
🔻قانونهای مهم زندگی مشترک
🗓تاریخ برگزاری : ۲۵مرداد
💠امکان درخواست گواهی
💯دوره مجازی #آفلاین
🌼#هزینه_شرکت=ارسال بنربرای ۱۰نفر و یاارسال درکانال یاگروه🙏
✅عضویت در کانال=شرکت در دوره
🔶 عضویت در کانال سبک زندگی👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2188181616C319b44e47e
〰🔸〰🔹〰🔸〰🔹〰🔸〰🔹
#خانواده_مهدوی
#شمیم_تورّق
#مکیال_المکارم ۱۱۳
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#شمیم_تورّق
#مکیال_المکارم ۱۱۴
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #استوری
📌 ...وَبَني عَلَيْهِ بُنْيانَهُ…
▫️ قیمت افراد فرق میکرد؛ برخی با توپ و تشر و برخی با وعدهٔ مقام و برخی هم با سکه و دینار، آخرت خود را فروخته بودند.
چشمها، حسین را میشناخت، اما گوشها نمیشنید و قلبها خاموش و کینهها لگامگسیخته بود.
▪️ ارزش تهمتزدن به نظام را داشت! از تهمت شکنجه تا تجاوز و قتل! فقط این مهم بود که تعداد فالوئرهایش روز به روز بالاتر برود و اینگونه بود که درآمدش سکه شد. برخی هم گرینکارتشان را گرفتند و یکشبه به آنسوی مرزها رفتند.
#⃣ #حسین_زمانت_را_دریاب ۱۸ ؛ #محرم
☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran