دارالقرآن نور
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_پنجاه_وپنجم 🌸 روزی که از مالزی برگشت خیلی خوشحال نبود. مامان حرصش گرفت
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_وهفتم
سفر حج نزدیک بود.
شب بود که محسن از در وارد شد.
دستش هم یک کیسه نایلونی بود.
مامان پرسید :
_ اینا چیه؟!
= لباس احرامه!
_ لباس احرامای قبلی ات که هنوز هست!
🍁🍂 محسن کیسه را کناری گذاشت :
= میخوام امسال لباسام نو باشه!
و بعد رفت کنار میز تلفن نشست.
یک چیزی ته دل مامان داشت می گفت که این سفر محسن با سفرهای دیگرش فرق دارد.
💓💕 محسن گوشی اش را از جیب پیراهنش درآورد.
شروع کرد یکی یکی شماره های فامیل و آشنا را گرفت و از تک تکشان حلالیت خواست.
🌺 مامان رو به روی محسن نشست به تماشایش.
هر طلب حلالیتی که می کرد انگار تیری بود که به قلب مامان فرو می رفت.
زیر لب گفت :
_ تو چه کردی که حلالیت می خوای محسن؟! همه که ازت راضین مادر!
🌹 چون زیاد مسافرت می کرد، وصیت هایش را به مامان کرده بود.
سپرده بود روزه هایی را که نگرفته بود برایش بگیرند.
مقداری خمس هم بدهکار بود که اوضاع مالی نگذاشته بود بپردازد.🌷
ادامه دارد...
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
ایتا:👈
🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃
سروش :👈
🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
#دعای_ندبه۵۴
اَللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ إِلَي وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ
خدايا، ما بندگان به شدّت مشتاق به سوي ولي تو هستيم، آنكه مردم را به ياد تو و پيامبرت اندازد.
وَ بِنَبِيِّكَ خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَهً وَ مَلاَذاً وَ أَقَمْتَهُ لَنَا قِوَاماً وَ مَعَاذاً وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِنَّا إِمَاماً
و تو او را براي ما نگهبان و پناهگاه آفريدي، و او را قوم و امان ما قرار دادي، و او را پيشواي اهل ايمان از ما گرداندي،
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
ایتا:👈
🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃
سروش :👈
🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
191.mp3
11.55M
📖 تلاوت #تحدیر (تندخوانی)
✨جزء نوزده ، حزب یک
✨سوره فرقان آیات 21 الی 77
🌿🌿🌿🌿🌿
#بینات
#تلنگر۷۰
سوره فرقان آیه۳۰
وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ !
🌸🍃🌸🍃🌸.
❄️آیه از گلایه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله سخن می گوید وان حضرت چون رحمة للعالمین است نفرین نمی کند
💦در روایات آمده است: هر رو ز پنجاه آیه از قرآن را بخوانید وهدفتان تمام کردن نباشد ،ارام بخوانید ودل خود را با تلاوت قرآن تکان دهید و هر گاه فتنه ها همچون شب تاریک به شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید
🔸«هجر» جدایی با عمل ،بدن ،زبان،وقلب راشامل میشود با قرآن باید با همه وجود ارتباط قرار کرد
🔹در قیامت، یکی از شاکیان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله است
🔸انتقاد از کسانی است که آگاهانه، قرآن را کنار میگذارند
🔹جمع آوری وتدوین قرآن، در زمان شخص پیامبر اکرم صلی الله وآله انجام شده و لذا مورد اشاره وخطاب قرار هم گرفته است( هذا القرآن).
🔸مهجوریت قرآن وگلایه پیامبر ومسئولیت ما قطعی است( «قال » فعل ماضی نشانه ی حتمی بودن است)
🔹مهجوریت مراتب دارد، گاهی انسان طرف قرآن نمی رود، گاهی فقط به ظاهرش اکتفا می کند، گاهی به معنایش توجه می کند اما در زندگیش نقشی ندارد، هرکدام مرتبه ای از مهجوریت است.
🔸دم دست بودن نعمت ممکن است باعث حجاب عادت شوددر دسترس بودن قرآن باید باعث استفاده ی بیشتر وراحتتر برای ما شود اما حجاب عادت مانع این بهره مندی ما می شود واین مسئله در همه امور سرایت دارد مثلاً مجاورین حرم ها غالبا کمتر بهره می برند تا زائرین ، ونزدیکان عالمان کمتر از وجود آنها بهرمند می شوند تا دیگران که به آنها مراجعه می کنند
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸.
👈 توجه داشته باشیم که قرآن هر روز برای ما بیان جدیدونکته تازه دارد که پاسخ به نیاز های ماست، حجاب عادت مانع استفاده ما نشود👉
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
ایتا:👈
🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃
سروش :👈
🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
دارالقرآن نور
🍃🌸🍃🌸🍃 تعریف علی به گفت و گو ممکن نیست گنجایش بحر در سبو ممکن نیست #هر_روز_مهمان_غدیر #سد_الابواب
#هر_روز_مهمان_غدیر
تعریف علی به گفت و گو ممکن نیست
گنجایش بحر در سبو ممکن نیست
#حکایت_نزول_آیه_هل_اَتی
#نقشه_ی_عشق
#بیست_وپنج_ذی_حجه
#نزول_آیه_اطعام_درشأن_اهل_بيت_پیامبرص
✅ از ابن عباس نقل شده است که:
حسنین علیهما السلام (در کودکی) دچار بیماری شدند. 🥀🥀
رسول خدا(ص) همراه با جمعی از یاران به عیادت ایشان آمدند 💫💫💫و به حضرت علی(ع) گفتند:♡ ای ابوالحسن💚 خوب است برای تندرستی فرزندانت نذری کنی. ♡
حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام و فضه نذر کردند که:♤ اگر آن دو شفا یابند سه روز روزه بگیرند.♤ هر دو شفا یافتند. 🌹🌹
☀️ حضرت علی(ع) سه من جو قرض کرد.
فاطمه(س) یک سوم آن را آسیاب کرد و نان پخت🥠
هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد ✋و گفت:
(ای اهل بیت محمد(ص)، مسکینی از مساکین مسلمان هستم؛ به من خوراکی دهید که خداوند به شما از مائدههای بهشتی دهد.)
🔰 او را بر خود مقدم داشتند و نانها را به او بخشیدند و با آب افطار کردند.💦
🌅 فردای آن روز نیز روزه گرفتند. 💚چون شب شد🌄 و غذا به میان آوردند؛
💠یتیمی بر در آمد. این بار هم غذای خود را به او بخشیدند. 🍃🍃🍃🍃🍃
🖇ادامه#داستان
🌅 روز سوم هم به همان ترتیب روزه داشتند❣️ و هنگام افطار، اسیری پیدا شد و باز نان جوین خود را به او بخشیدند.💚💚💚
🔆 چون صبح شد؛ حضرت علی(ع)، دست امام حسن و امام حسین علیهما السلام را گرفت 🤝🤝و به نزد پیامبر (ص) رفتند.💚
چون آنان را دید که از شدت گرسنگی میلرزند؛🥀🥀🥀 فرمود: از دیدن حال شما حال ناگواری پیدا میکنم. 🍂🍃🍂🍃برخاست و همراه آنان به منزلشان رفت و فاطمه(س) را دید که در محراب عبادت است✨ و شکمش به پشتش چسبیده و چشمهایش گود رفته است.
از دیدن او اندوهگین شدند.
آنگاه جبرئیل💌 نازل شد📩 و گفت: خداوند تو را به چنین اهل بیتی تهنیت میگوید 🌟🌟🌟و آیات ۸-۹ سوره انسان را نازل کرد.💫
دارالقرآن نور
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_پنجاه_وهفتم سفر حج نزدیک بود. شب بود که محسن از
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_وششم
سرباز بود.
تازه از مرحله استانی مسابقات به مرحله کشوری صعود کرده بود.
قبل از مسابقات باید می رفت در سرما نگهبانی می داد.
به مسولان آن جا گفته بود :
_ من مسابقات در پیش دارم. حنجره ام آسیب می بینه توی سرما.
گفته بودند :
_ سربازی شما مهم تره!❗️
🔮 وقتی از مالزی برگشت گفتند :
_سریعا پاسپورتت رو بیار پادگان.
شما سرباز هستی و حق خروج از ایران رو نداری.
تحویل داد و مشغول سربازی اش شد.
برای حج آخر که دعوت شد، پادگان پاسپورتش را نمی داد.
محسن خودش را به هزار در زد تا بالاخره گرفت.
به چندین نفر نامه نوشت و تماس گرفت. آخر، نامه رهبر گره گشا شد. آقا به پادگان محل خدمتش نوشته بود که محسن را آزاد کنند.
🌹چهارشنبه بود. روز قبل از پرواز حجش.
با هادی رفته بود پادگان برای انجام کار های خروج از کشور.
به چندین اتاق سرزدند و چندتا امضا گرفتند.
😍😅 وقتی امضای آخر پای مدارکش زده شد، سر از پا نمی شناخت.
بدو بدو داشتند از پله ها پایین می رفتند که محسن یکدفعه از خوشحالی با همان کیف سامسونت و هیبتِ کت و شلواری،
از پله چهارم پرید پایین!
🌸 هادی گفت :
_تو الان اینقدر خوشحالی، عروسیت بشه خوشحالیت دیدن داره!
فورا زنگ زد به مامان :
❤️ _ خوش خبری! الان گذرنامه ام رو گرفتم و دارم میرم فرودگاه! می خوام برسونم دفتر آقا که برام ویزا بگیرن! من دو روز دیگه ان شاالله عازم عربستانم! مامان ساک منو ببندید! .... 💼
ادامه دارد...
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
ایتا:👈
🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃
سروش :👈
🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃