eitaa logo
دارالقرآن نور
934 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
81 فایل
✨ وابسته به آموزش و پرورش ناحیه یک استان قم 🔸 ویژه خواهران 🔸 آموزش دوره های مختلف قرآن از سطح مقدماتی تا پیشرفته 🔸 آدرس: انتهای خ انقلاب نرسیده به چهار راه گلزار 📞37738518-9 🔷 آیدی ثبت نام کلاس ها @Hoda201
مشاهده در ایتا
دانلود
متولد ۱۹ شهریور۱۳۶۵ درشهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد  🔹پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند. 🔸مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دوسال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و درآنجا ساکن گردید 🔹ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت درمساجد وهیئت های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی وعضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند، دردوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند،  همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی وجلسات سخنرانی و..برای آنان بودند. 💎نتیجه ازدواج ایشان دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است. 🔰شهید مصطفی صدرزاده درسال۹۲برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب سلام الله علیها با نام جهادی سید ابراهیم داوطلبانه به سوریه عزیمت و به بعلت رشادت درجنگ با دشمنان دین، فرمانده ی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد،سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن دردرگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدارمعبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت 🌹تاریخ شهادت: ۹۴/۸/۱ 🌷شهید مصطفی صدرزاده🌷  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃
🌷 😔بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. ☺️یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. 🕓۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. 📸 دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. 📿 دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد… 🌷  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•  ایتا:👈 http://eitaa.com/darolqhorannoor شاد:👈 https://shad.ir/noorqom