روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم.
🆔 @darolquran_mahalat
📣📣📣:اسامی #برندگان_۳۱مین_مسابقه_پستهای_کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره) آموزش و پرورش شهرستان محلات
🌹 وهاب کیخا #زابل
🌹 علی اسدی #اراک دارالقرآن عباسیان
🌹زهرا رضایی #محلات دبيرستان شهید ابراهیمی
🌹 علی ملکجانی #محلات دبیرستان شهید بهشتی
🌹رهام عطایی #محلات دبستان شهید سروش
🔹:ضمن عرض #تبریک به این عزیزان، جهت #دریافت_جایزه
تا ساعت 2⃣1⃣ روز يکشنبه0⃣3⃣ آبانماه به آیدی @Rabeyi1360 پیام ارسال نمایید. در غیر اینصورت #هیچگونه_مسولیتی بر عهده ما نیست.
✅ تعداد شرکت کنندگان 6⃣7⃣ نفر
⬅: #منتظر مسابقه بعدی ما در5⃣آذرماه باشید.
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_هجدهم
#برخورد_با_دزد
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش... دزد... دزد! بعد هم سریع دوید دم در، یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد؟
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شوا
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؟ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نماز گزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد.
از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
#مسابقه_با_پایان_کتاب
🌹🌿🌹🌿🌹
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم.
🆔 @darolquran_mahalat
#سبک_زندگی_اسلامی
#تربیتفرزند...🌹
درس هایی که تا قبل از ۱۰ سالگی باید به کودکمون یاد بدیم❤👇
. اگه کسی بهت کمک کرد یا هدیه ای داد بگو مرسی شما خیلی مهربونید.
. اگه بزرگترها داشتند با هم صحبت میکردند و تو با مامان کاری داشتی بگو ببخشید مامان یه لحظه...
. بعد از خوردن غذا بگو ممنون غذاتون خیلی خوشمزه بود
. اگه شک داشتی کاری که میخوای انجام بدی درسته یا اشتباه از مامان بابا کمک بگیر و بگو مامان من یه مشکلی دارم میشه باهاتون صحبت کنم
. اگه سر کلاس بودی و مطلبی رو نفهمیدی به معلمتون بگو ببخشید من خوب متوجه نشدم میشه دوباره توضیح بدین این حق تویه که خوب یاد بگیری
. اگه یه نفر حرف زشت زد بگو من با بچه های بی ادب حرف نمیزنم خدافظ و از اونجا فاصله بگیر
. اگه یه فرد غریبه خواست که باهاش جایی بری یا بهش کمک کنی بگو ببخشید من شمارو نمیشناسم اول باید از مامان بابام اجازه بگیرم
#درس۱۹۰
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat
#اذان_نماز
💠 #رسول_خدا صلي الله عليه و آله ميفرمايد:
🔹 «مَنْ سَمِعَ النِّدا فَلَمْ يُجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فلا صَلاه لَه»
🔹 کسی كه صدای #اذان را در اول وقت بشنود و بی دليل #نماز خود را به تأخير اندازد (یا در #نماز_جماعت شركت نكند)نماز او نماز كامل نيست»
📚 وسائل الشيعه، ج ۵، ص ۳۷۵.
✅ #یاوران_نماز
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat
✅ #سبک_زندگی_قرآنی
✅ #ادامه_آیات_هفته_یازدهم
❤️پدر و مادر
🌺مطلب هفتم:
💥خیلی جالبه که دستور احترام و نیکی به والدین در بسیاری از آیات قرآن بعد از امر توحید و عبادت خدا آورده شده:
1⃣ سوره بقرة/٨٣
🌹...لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً...🌹
فقط خدا را پرستش کنید و به پدر و مادر نیکی کنید.
2⃣ سوره انعام/١۵١
🦋...أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً...🦋
به خداوند شرک نورزید و به پدر و مادر نیکی کنید.
3⃣ سوره لقمان/ ١۴ و ١۵
☘یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ. وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ☘
دستور نیکی به والدین در این آیه هم بعد از توحید مطرح شده است.
4⃣ اسراء/٢٣
🌷وَقَضَي رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً...🌷
پروردگارت مقرّر داشت كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.
5⃣ سوره نساء/٣۶
🌳وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً🌳
و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.
#پدر
#مادر
#قرآن_کریم
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نوزدهم
#شروع_جنگ
صبح روز دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۵۹ بود. ابراهیم و برادرش را دیدم مشغول اثاث کشی بودند. سلام کردم و گفتم: امروز عصر قاسم با یک ماشین تدارکات میره کردستان ما هم همراهش هستیم.
با تعجب پرسید: خبریه؟! گفتم: ممکنه دوباره درگیری بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم می یام.
ظهر همان روز با حمله هواپیماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خیابان به سمت آسمان نگاه می کردند.
ساعت ۴ عصر، سر خیابان بودیم. قاسم تشکری با یک جیپ آهو، پر از وسایل تدارکاتی آمد. علی خرمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حرکت ابراهیم هم رسید و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث کشی نداشتید؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتیم خونه جدید و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با س ختی بسیار و عبور از چندین جاده خاکی رسیدیم سرپل ذهاب. هیچکس نمی توانست آنچه را می بیند باور کند. مردم دسته دسته از شهر فرار می کردند.صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره شنیده می شد. بودیم چه کنیم. در ورودی شهر از یک گردنه رد شدیم. از دور های سیاه را دیدیم که دست تکان می دادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره
می کنند که سریع تر بیایید؟ یکدفعه ابراهیم گفت: اونجا روا بعد سمت مقابل را نشان داد. از پشت تپه تانک های عراقی کاملا پیدا بود. مرتب شلیک می کردند. چند گلوله به اطراف ماشین اصابت کرد. ولی خدا را شکر به خیر گذشت.
از گردنه رد شدیم. یکی از بچه های سپاه جلو آمد و گفت: شما کی هستید!؟ من مرتب اشاره می کردم که نیایید، اما شما گاز میدادید!
قاسم پرسید: اینجا چه خبره؟ فرمانده کیه؟! آن رزمنده هم جواب داد: آقای بروجردی تو شهر پیش بچه هاست. امروز صبح عراقی ها بیشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
حرکت کردیم و رفتیم داخل شهر، در یک جای امن ماشین را پارک کردیم. قاسم، همان جا دو رکعت نماز خواند!؟
ابراهیم جلو رفت و با تعجب پرسید: قاسم، این نماز چی بود؟! قاسم هم خیلی با آرامش گفت: تو کردستان همیشه از خدا می خواستم که وقتی با دشمنان اسلام و انقلاب می جنگم اسیر یا معلول نشم. اما این دفعه از خدا خواستم که شهادت رو نصیبم کنه! دیگه تحمل دنیا رو ندارم!
خیلی دقیق به حرف های او گوش می کرد. بعد با هم رفتیم پیش بروجردی، ایشان از قبل قاسم را می شناخت. خیلی خوشحال شد. و کمی صحبت، جائی را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف
مانده بودند و فرمانده ندارند . قاسم جان، برو ببین می تونی اونها رو بیاری تو شهر . با هم رفتیم ؛ آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولی خیلی ترسیده بودند.. اصلا آمادگی چنین حمله ای را از طرف عراق نداشتند..
( #ادامه_در_پیام_بعدی )
#مسابقه_با_پایان_کتاب
🌹🌿🌹🌿🌹
🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال #دارالقرآن امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان #محلات در پیام رسانهای 🇮🇷 #شاد و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇
🆔 @darolquran_mahalat