eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
787 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🧚‍♀️ارزش شخصی قبل از فوت‌اش به پسر خود گفت: این ساعت را پدربزرگت به من هدیه داده است. تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش ازاینکه به تو هدیه بدهم، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار پول می‌خرند. پسر به جواهر فروشی رفت و برگشته به پدرش گفت: صدوپنجاه هزارتومان قیمت دادند. پدرش گفت: به بازارکهنه فروشان برو، پسر رفت و برگشت و به پدرش گفت: ده هزارتومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است. پدر از پسرش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. پسر به موزه رفت و برگشت و به پدرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت راکم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد. پدرش گفت: می‌خواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزش‌ات را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزش‌ات را نمی‌داند حضور نداشته باش؛ ارزش خودت را بدان! گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
ملاقات حضرت ابراهیم علیه السلام با ماریا عابد پیر حدود 22 قرن پیش ، شخصی بود به نام ( ماریا ) کنار دریا زندگی می کرد ، او منظره های زیبا و قشنگ دریا و دشت سرسبز ، گیاهان ، شکوفه ها ، گلهای قشنگ و شاداب ، دلربا ، و مرغان و پرندگان رنگارنگ ، گوناگون رفت و آمد آنها و صدا و ترانه و چه چه دلنواز آنها ، آن هم در هوای بسیار مطبوع و گوارای بهاری کنار دریا را می دید و می شنید . غروب کنار دریا و شب مهتابی و ستارگان چشمک زن و هوا و فضای معطر و با صفای صبحگاهان و خیلی چیزهای دیگر را نیز می دید که همه با نظم ، زیبایی و قشنگی مخصوصی ، هر کدام در جای خود به زندگی ادامه می دهند . با خود می گفت : اینها همه نشانه وجود خدای بزرگ است ، او است که چنین منظره های شاد و باصفا را پدید آورده ، او است که این نظم و هماهنگی را آفریده ، اوست که ماه و خورشید و کوه و دشت و دریا و پرندگان و آهوهای قشنگ را خلق کرده است . . . آری این همه نقشه های عجیب که در در و دیوار جهان موجود است ، همه نشانه های اوست ، بنابراین هرکس درباره خدای آنها نیندیشد ، همچون نقش دیوار خواهد بود . ماریا دور از اجتماع ، با فکر آزاد و باز خود به زودی پی برد که خداوند بزرگ ، این جهان را آفریده و باید به سوی او رفت و بندگی او کرد . از آن پس ( ماریا ) دل از دنیا کنده و لباس مویین می پوشید ، و همواره در یاد خدا بود ، و ستایش و سپاس او می کرد ، و چون عاشق دلداده ، با همه وجود به عبادت خدا مشغول بود صدای دلنواز بلبلان ، کنار غنچه های رنگارنگ ، و صوت امواج ملایم دریا ، و ناله مناجات گونه پرندگان دیگر در نیمه های شب و سحرگاهان باعث می شد که ماریا بیشتر عبادت خدا کند ، و سجده هایش را طولانی تر نماید و هماهنگ با سایر موجودات به راز و نیاز با خدا بپردازد . او دیگر از آن پس ( عابد ) خوانده می شد ، زیرا چنان شیفته خدا شده بود که همواره در یاد خدا بود و عاشقانه خدا را پرستش می کرد ، و زندگی را سالها به این ترتیب گذراند ، گرچه بسیار سالخورده شده بود اما دلی شاد و جوان داشت . ماریا گاهی در دشت خرم و آزاد و سبز کنار دریا گردش می کرد ، روزی در حال گردش ، چند گاو و گوسفند بسیار زیبا ، چشم او را خیره کرد ، به نزدیک رفت ، جوان بسیار زیبایی را دید که چند گاو و گوسفند را در بیابان می چراند ، چهره گوسفندان به قدری زیبا بود که آدم می خواست شب و روز به آنها نگاه کند ، و پوست گاوها و بچه هایشان به قدری شفاف و براق بود که گویا روغن صاف بر بدن آنها مالیده اند ، خلاصه منظره بسیار دلربا و قشنگ بود ، به ویژه اینکه جوانی با قد و قامتی همچون سرو ، و با سیمایی همچون ماه درخشنده در کنار آن گوسفندها و گاوها به چوب دستیش تکیه داده بود و آنها را می چراند . ( ماریا ) که از این منظره ، شگفت زده شده بود ، خود را به نزدیک جوان رساند ؟ و پرسید : تو کیستی و این گاو و گوسفندان از کیست ؟ جوان گفت : من ( اسحاق ) فرزند ابراهیم خلیل علیه السلام که از پیامبران بزرگ الهی است هستم . ماریا تا این سخن را شنید ، عشق و شور سرشاری به دیدار ابراهیم علیه السلام پیدا کرد ، از آنجا رد شد و از آن پس همواره از خدا می خواست که زیارت ابراهیم خلیل علیه السلام را نصیبش گرداند . ابراهیم خلیل روزی از خانه بیرون آمد و تصمیم گرفت که به سیر و سیاحت و گردش در دشت سرسبز و خرم فلسطین بپردازد ، او همچنان که به گردش خود ادامه می داد کوه های سر به فلک کشیده و گیاهان رنگارنگ و شکوفه ها و گلها و هوای آزاد و گوارا را می دید و نشانه های خدا را مشاهده می کرد و لذت می برد به گونه ای که می خواست دل از کوه ، دشت و صحرا نکند و به خانه بر نگردد ، در این سیر خود به نزدیک دریای مدیترانه آمد ، و مدتی نیز به دیدن منظره های دریا و کرانه دریا پرداخت و آثار خداوند بزرگ را از نزدیک می دید و روح پاکش به عشق خدا نزدیک بود از بدن کوچکش به سوی ملکوت پرواز کند . . . قلبش به یاد خدا می تپید ، و همه وجودش همراه گلها ، غنچه ها ، بلبلها و پرندگان دیگر صحرایی ، با خدا سخن می گفت و محور نور و عظمت خدا شده بود . ابراهیم علیه السلام همچنان به دیدار از دریا و اطراف دریا ادامه می داد ناگهان دید پیرمردی در گوشه ای از همه چیز دست کشیده و مشغول نماز و عبادت است ، رکوع ها و سجده های مکرر ، و حالت روحانی آن پیرمرد ، ابراهیم علیه السلام را به خود جلب کرد ، ابراهیم علیه السلام از همه چیز برید و به سوی او متوجه شد ، و با عجله خود را به نزد آن پیر مرد عابد ( که همان ماریا ) بود رسانید ، دید او لباس مویین پوشیده و صدایش به نام خدا بلند است . ابراهیم که دوستان و یادکنندگان خدا را بسیار دوست داشت ، در حدی که حاضر بود جانش را فدای آنها کند ، نزد او نشست تا نمازش تمام شود ، پس از نماز او پرسید : تو کیستی ، برای چه کسی نماز می خوانی ؟ عابد گفت : من بنده خدا هستم و برای خدا نماز می خوانم . ابراهیم در ف
کر فرو رفت که آیا آن عابد ، خدای حقیقی را می پرستد و یا چیزهای دیگری را به نام خدا پرستش می کند ، از این رو پرسید : منظور تو از این خدا کیست ؟ عابد گفت : خدا کسی است که تو و مرا آفریده است . ابراهیم علیه السلام دریافت که عابد ، خدای حقیقی را پرستش می کند ، بسیار خوشحال شد از اینکه در این سیر و گردش ، دوست عزیز و همکیشی را پیدا کرده است ، از این جهت با چهره ای باز و پر محبت به عابد رو کرد و گفت : عقیده ، روش و شیوه تو مرا مجذوب کرد ، محبت تو در جای جای دلم قرار گرفت ، اگر مایل باشی دوست دارم با تو ماءنوس باشم و همچون یک برادر مدتی در کنارت بسر برم . عابد گفت : من نیز مقدم شما را گرامی می دارم و از دیدارت خوشوقتم ( با توجه به اینکه عابد هنوز نمی دانست که او ابراهیم خلیل علیه السلام است ) . ابراهیم علیه السلام پرسید : منزل تو کجا است که هرگاه خواستم به زیارت و دیدارت بیایم . عابد گفت : منزل من آن طرف دریا است . ولی چون در جلو ، آب است و وسیله ای هم در اینجا نیست ، تو نمی توانی با من بیایی . ابراهیم گفت : پس تو چگونه از روی آب به منزل خود می روی ؟ عابد گفت : من چون بنده خدا هستم و همواره عبادت او را می کنم ، خداوند به من لطف کرده ، به آب فرمان داده که مرا غرق نکند از این رو به اذن خدا روی آب راه می روم تا به منزل خود می رسم . ابراهیم گفت : همان خدایی که به تو چنین لطفی کرده ، شاید به من نیز چنین لطفی کند و آب دریا را تحت تسخیر من نیز قرار دهد ، نباید ناامید بود ، بنابراین برخیز با هم به منزل تو برویم و امشب را در منزل تو باشیم . عابد برخاست و همراه ابراهیم علیه السلام به سوی دریا روانه شدند ، وقتی به دریا رسیدند ، عابد به خدا توکل کرد و با یاد خدا پا روی آب گذاشت و روی دریا حرکت کرد ، ابراهیم نیز بسم اللّه گفت و به دنبال عابد حرکت کرد ، بی آنکه غرق شود ، یا ترس و وحشت کند . عابد تعجب کرد ، جای تعجب هم بود ، زیرا او در تمام عمر طولانیش جز خود کسی را سراغ نداشت که روی آب راه برود ، ولی اینک می بیند این تازه مهمان ناشناس خیلی آرامتر و مطمئن تر از خود با سرعت از روی آب راه می رود ، فهمید که در دنیا بندگانی هم هستند که در بندگی از او بالاترند ، چنانکه گفته اند : ( دست بالای دست بسیار است ) . این دو به راه خود ادامه دادند تا به ساحل دریا رسیدند و از آنجا به منزل عابد رفتند . عابد که لحظه به لحظه به شخصیت معنوی و بزرگ ابراهیم علیه السلام پی می برد ، کم کم احساس کوچکی نزد ابراهیم می کرد ، از این رو بیشتر به ابراهیم احترام می گذاشت و از پیدا کردن چنین دوست ، بسیار خوشحال بود . ابراهیم علیه السلام که دوست خوبی پیدا کرده بود و ( ماریا ) نیز به مهمان بزرگوار و عزیزی رسیده بود ، با هم به گفتگو پرداختند و از وضع روزگار صحبت می کردند ، تا اینکه ابراهیم علیه السلام از او پرسید ، غذای تو از کجا به دست می آید ؟ عابد اشاره به چند درخت بزرگی که در چند قدمی منزلش بودند کرد و گفت : این درخت ها هر سال میوه بسیار می دهند ، وقت رسیدن محصول میوه های این درخت ها را جمع می کنم و در تمام روزهای سال از آن می خورم و همین مقدار برای من کافی است . سپس سخن از مرگ و روز قیامت و فانی بودن دنیا یه میان آمد ، ابراهیم پرسید : کدام یک از روزها از همه روزها بزرگتر است ؟ عابد گفت : آن روزی که خداوند ، انسانها را به پای حساب می کشد و آنچه در دنیا انجام داده اند ، مو به مو رسیدگی می کند و نیکان را به بهشت و بدان را به جهنم می فرستد که روز قیامت نام دارد . ابراهیم از جواب جالب و کامل عابد خوشحال شد و به او گفت : بیا با هم برای خود مؤ منان گنهکار دعا کنیم تا خداوند آنها را در آن روز بزرگ ، نجات دهد و از خطرهای آن روز حفظ کند . عابد با ناراحتی گفت : من دعا نمی کنم . ابراهیم پرسید : چرا ؟ عابد گفت : مدت سه سال است یک خواسته ای دارم هر چه دعا می کنم و از خدا می خواهم که خواسته ام را برآورد ، دعایم به استجابت نمی رسد و خواسته ام برآورده نمی شود ، از این رو دیگر از خدا شرم دارم تا دعای دیگر کنم ، لابد بنده خوبی نیستم که دعایم مستجاب نمی شود . ابراهیم علیه السلام گفت : دوست عزیز . هیچگاه چنین سخن نگو ، اگر خداوند دعا را مستجاب می کند یا مستجاب نمی کند علت دارد ؟ عابد گفت : چه علتی دارد ؟ ابراهیم گفت : هرگاه خداوند بنده ای را دوست داشته باشد ، نفس و مناجات و راز و نیاز او را نیز دوست می دارد ، مدتی دعای او را مستجاب نمی کند تا آن بنده ، بیشتر در درگاه خدا راز و نیاز و مناجات کند ، ولی به عکس اگر نسبت به بنده ای خشمگین باشد ، گاهی دعای او را زود مستجاب می کند یا ناامیدش می کند که او دیگر دعا نکند ، زیرا خدا از نفس و مناجات او بدش می آید ، مناجات و راز و نیازی که از دل پاک و با صفا برخیزد ، ارزش دارد ، نه مناجات و راز و نیاز دروغین که از دل ناپاک برمی خیزد . خوب ، حال بگو بدانم
دعای تو چیست که در این سه سال مستجاب نشده است ؟ عابد گفت : روزی در محلی مشغول نماز و عبادت بودم ، و سپس گردشی کردم ناگاه جوانی بسیار زیبا را دیدم که چند گوسفند و گاو را می چراند که آنها نیز آنچنان قشنگ و خوش رنگ و جالب بودند که در تمام عمرم چنین زیبایی را ندیده بودم ، به خصوص آن جوان به قدری نورانی بود که گویا نور از پیشانیش می بارید ، رفتم جلو و از او پرسیدم تو کیستی ؟ در جواب گفت : من فرزند ابراهیم خلیل علیه السلام هستم و این گوسفندها و گاوها نیز از آن ابراهیم علیه السلام است که من آنها را می چرانم . محبت ابراهیم خلیل در دلم جای گرفت ، از آن روز تا حال قلبم برای دیدار ابراهیم خلیل علیه السلام می تپد که نزدیک است به سوی او پرواز کند ، از این رو از آن روز تا حال دعا می کنم که خداوند افتخار زیارت ابراهیم علیه السلام را به من بدهد ولی هنوز دعایم مستجاب نشده است . ابراهیم بی درنگ خود را معرفی کرد و در حالی که لبخندی در چهره داشت گفت : من ابراهیم خلیل هستم و آن جوان پسرم می باشد . عابد دریافت که دعایش مستجاب شده ، تا ابراهیم علیه السلام را شناخت با شور و شوق برخاست و دست محبت برگردن ابراهیم علیه السلام نهاد و او را در آغوش گرفت و بوسید و با دلی سرشار از معنویت و خلوص و امید گفت : ( الحمد لله رب العالمین ؛ حمد و سپاس و شکر خداوند جهانیان را که مرا به آرزویم رسانید . ) سپس عابد گفت : اینک وقت را غنیمت شمرده برای همه مردان و زنان با ایمان دعا کنید تا خداوند آنها را از خطرهای روز قیامت نجات بخشد ، ابراهیم علیه السلام دست به دعا بلند کرد و با دلی پاک و حالتی روحانی عرض کرد : ( خدایا ! پروردگارا ! تو را به عزت و جلالت ، همه مردان و زنان با ایمان را از خطرات و سختیهای روز قیامت نجات بده . ) عابد گفت : آمین . ( 3 ) به این ترتیب عابد به آرزویش رسید و دعایش بر آورده شد ، ابراهیم علیه السلام نیز در سیر و سیاحت خود ، دوست خداشناس و خوبی پیدا کرد و گاهی به دیدار او می رفت ، و هر دو از این دوستی ، خوشحال و شاد شدند . و سرانجام این دو بزرگمرد درسهای زیر را به ما آموختند : 1- باید دباره نشانه های خدا در جهان فکر کرد ، و خدا را به خوبی شناخت . 2- باید خدا را با جان و دل عبادت و پرستش کرد و همواره در یاد او بود ، و از نعمت های متنوع و بسیار او شکر و سپاس گفت . 3- باید دوستان خوبی برگزید ، و دنبال دوستان خداجو رفت و با دوستان خدا خوب بود و با دشمنان خدا دشمن . 4- باید ما اهل مناجات و راز و نیاز با خدای بزرگ باشیم و روح و جان خود را با مناجات ، صفا بخشیم . 5- باید هیچگاه روز حساب و کتاب و سخت قیامت را فراموش نکنیم ، و با اعمال نیکمان برای آن روز توشه تهیه کنیم تا در آن روز رو سفید باشیم . 6- بالاخره باید هم برای خود و هم برای دیگران دعا کنیم ، تا خداوند همه را از خطرها نجات دهد و همگی را ببخشد . حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✅ پادشاه و سه وزیر 🍎خیلی قشنگه🍎بخونید .مطمئن باشید درس میگیرید از این پیام بزرگ. در یکی از روزها، 🤴🏻پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند... از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها 🍎🍏🍊🍌🍈🍑🍓🍇🍒🍋🍐🍍🥥🍅 و محصولات تازه پر کنند ☝ همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...  وزرا از دستور شاه تعجب کرده ❗❗❗❗❗❗❗ و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند 🍎🍏🍐🍊🍋🍑🥥🍅🥕🥒🥭🍑🍒🍈🍍🥝🥔🍓🥑🍍🍎  🌴🌾🌿🌲🌳🌱 😇وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد. 😊 اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند،پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود. 😁و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را ازعلف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.  روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند.  وقتی وزیران نزد شاه آمدند،به سربازانش دستور داد،ﺳﻪ وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند. 🏚️در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند.  ✅وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید.  ✅اما وزیر دوم،این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد.  ✅و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مُرد.  خیلی از ما فکر می کنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد؛و شاید با این فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.😔 👈در حالی که دستورات خداوند برای خود ماست و او بی نیاز از اعمال ماست.👉  حال از خود این سؤال را بپرسیم،ما از کدام گروه هستیم؟ زیرا ما الان در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم،  اما فردا زمانی که به مَلک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند،  در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی...   آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند.  خداوند می فرماید: (وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی بقره۱۹۷) *توشه بگیرید که بهترین توشه ها پرهیزکارى است* لحظات زندگیتان خدایی
🌺🌺ﺑﺎﺑﺎ 🌺🌺 ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ... ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ديده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ... ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮ... ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ باقی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ...فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ باقی گذاشته باشم! ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : خیر ﭘﺴﺮم. اشتباه میکنی. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! پسر با تعجب پرسید: چه چیز را؟! آن مرد پیر گفت: تو ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ... ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ باقی گذاشته ای... و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
حنانه ۲: جواب دندان شکن میثم صفرپور 😉 📝 به شعر آبتین پوریا ‼️ ⚠اول شعر پوریا رو بخونید ↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭ 😡😡😡 ↴آبتین پوریا من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟؟ تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟؟؟ من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟؟؟ من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش. من اگر مستحق خشم و عتابم ؛به تو چه؟؟؟ گرچه دنیا سراب است به گفتار شما من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟؟؟ تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص! و من از رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب . و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی! من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش! من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان. من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟ ↴جوابیه شاعر گرامی میثم صفرپور👌🏻👇 👇 کفر و بی دینی ات ای یار ، به ما مربوط است, بشنو این پند گهربار ، به ما مربوط است. تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی، میکنی جمع گرفتار ، به ما مربوط است. بی خیالت بشوم بارش طوفان بلا، میرسد از درو دیوار ، به ما مربوط است. آنچه آمد به سر طایفه نوح نبی ، میشود واقعه تکرار ، به ما مربوط است. من اگر لایق الطاف خدایم ، به تو چه؟ تو کنی جامعه بیمار ، به ما مربوط است. تو اگر می بخوری در پس خانه ، چه به من؟ گر بیایی بر انظار ، به ما مربوط است. تو به این کوه گنه عامل شیطان گشتی، شده ای نوکر دربار به ما مربوط است. گر نبندیم بر پوزه او قلاده، میدرد همچو سگ هار ، به ما مربوط است. گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را، میشود غرق به ناچار به ما مربوط است. مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی، عربده کوچه وبازار؟ به ما مربوط است. تو که با چنگ و ربابت همه مردم را، میکنی مستعد نار ، به ما مربوط است. به جهنم که خودت را بکشی در خانه، در خیابان بزنی دار به ما مربوط است. دین من داده اجازه که دخالت بکنم، تا نبینم زتو آزار ، به ما مربوط است. امر معروف کنم ، نهی زمنکر بپذیر، تا ابد ، ترمز اشرار ، به ما مربوط است. 🔸🔹🍃🌸🍃🌺🔸💞 د 🌷
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیت‌الله‌خویی، که: 🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
ماجرایی قابل تأمل از همدلیِ رفقای ایمانی شاگردان مرحوم قاضی بسیار باهم همدل بودند. روزی یکی از آنها که هیچ پولی در خانه نداشت بقیه به خانه‌اش رفته بودند برای مهمانان آبگوشت گذاشته بود.  آن شب برای آبگوشت رفقا هیزم نبود. این شخص رفت و بچه‌اش را از گهواره‌ی چوبی برداشت و گهواره را شکست و گذاشت زیر آبگوشت؛ بدون هیچ فکر و خیالی. خب این سلوک می‌کند و پیش می‌رود ولی ما فقط خودمان را مسخره می‌کنیم.   مرحوم علامه آیت‌الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
📚 حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند. سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟ گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.. 🌺خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما.... حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨ 🌼روضه های که قبول نشدن ✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨ ✅درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع) ✍ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) .... یکى از جاهل‌هاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مى‌شدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مى‌رفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مى‌روى؟ دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى‌روم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چاره‌اى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشک‌ها روى گونه‌اش مى‌غلتید و روى زمین مى‌ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه‌اش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مى‌دانست مى‌خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤال‌هایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید ارسالی از یکی اعضای محترم گروههای مادر ارجمند حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
⚜تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» امام صادق (ع) فرموده است : 🍃هرگاه از قدرتمند، یا چیز دیگری ناراحت و اندوهناک شدید، ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» را زیاد تکرار کنید، زیرا این ذکر کلید گشایش هرگونه گرفتاری و ناراحتی است، و گنجی است از گنجهای بهشت.» و نیز فرمود: رسول اکرم (ص) فرمود: 🍃«ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» نود و نه درد را شفا می دهد که ساده ترین آنها اندوه است.» و نیز فرمود: «در شب معراج ابراهیم خلیل بر من گذر کرد، و گفت: به امتت امر کن در بهشت، بسیار درخت نشاء نمایید که زمینش وسیع و خاکش پاک است.» گفتم «نشاء بهشت» چیست؟ پاسخ داد: لا حول و لا قوه الا بالله حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌸🍃🌸🍃 از امام باقر علیه السلام نقل شده است: روزى حضرت داوود(ع)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود. در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد. داوود(ع) دلیل این کارش را پرسید فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم. داوود پيغمبر(ع ) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته اى؟ پاسخ داد: نه ، هنوز ازدواج نكرده ام داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا. جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنى اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب ، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده ام. داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد. اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم ؟ پاسخ داد: آرى فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است ؟ فرشته مرگ گفت : اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى ، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود. داستانهای بحار الانوار حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔵صیانه ماشطه 👈 یکی از زنانی است که امام صادق علیه السلام در روایت مفضل بن عمر، از آن به عنوان همراه حضرت قائم علیه السلام نام می‌برد. 👈در دولت مهدی علیه السلام سیزده زن برای معالجه زخمیان، زنده گشته، به دنیا باز می گردند که یکی از آنان صیانه است که همسر حزقیل و آرایشگر دختر فرعون بوده است و شوهرش حزقیل، پسر عموی فرعون و گنجینه دار وی بوده است. به گفته او، حزقیل، مومنِ خاندان فرعون است و به پیامبر زمانش - حضرت موسی علیه السلام - ایمان آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "در شب معراج، در سیر میان مکه و مسجد الاقصی، ناگهان بوی خوشی به مشامم رسید که هرگز مانند آن را نبوییده ام. از جبرئیل پرسیدم که این بوی خوش چیست؟ گفت: ای رسول خدا! همسر حزقیل به حضرت موسی بن عمران ایمان آورده بود و ایمان خود را پنهان می کرد. عمل او آرایشگری در حرمسرای فرعون بود. روزی مشغول آرایش دختر فرعون بود که ناگهان شانه از دست او افتاد و بی اختیار گفت: "بسم الله" دختر فرعون گفت: آیا پدر مرا ستایش می کنی؟ گفت: نه؛ بلکه آن کسی را ستایش می کنم که پدر تورا آفریده است و او را از بین خواهد برد. دختر فرعون شتابان نزد پدر رفت و گفت: صیانه به موسی ایمان دارد. فرعون او را احضار کرد و به او گفت: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ صیانه گفت: هرگز، من از خدای حقیقی دست نمی کشم و تو را پرستش نمی کنم. فرعون دستور داد، تنور مسی را برافروختند و چون آن تنور سرخ شد، همه بچه های آن زن را در حضور او در آتش انداختند. زمانی که خواستند بچه شیرخوارش را که در بغل داشت، بگیرند و در آتش بیندازند، صیانه منقلب شد و خواست که با زبان، از دین اظهار برائت کند که ناگاه به امر خدا، آن کودک به سخن آمد و گفت: "مادر! صبر کن تو راه حق را می پیمایی". فرعونیان آن زن و بچه ی شیرخوارش را نیز در آتش افکندند و سوزاندند و خاکسترشان را در این زمین ریختند و تا روز قیامت این بوی خوش، از این سرزمین استشمام می شود. 👈صیانه از زنانی است که زنده می شود و به دنیا باز می گردد و در رکاب حضرت مهدی علیه السلام انجام وظیفه می‌کند. کتاب موعودنامه، ص ۴۶۳. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍥 *‌هنگامیکه ماشین عروس و دامادی رادیدی که توخیابون و یا از جلو درب منزلت ردمیشود،..* برای خوشبختی آنها دعا کن تا زندگی پربرکت و سعادتمندی داشته باشند... 🍥 *هنگامیکه زن حامله ای را دیدی* *لبخندی بزن و بگو؛*😊 "خدایا فرزندان ونسلش را صالح بگردان. 🍥 *هنگامیکه تو اداره ای، کارهای اداری خودت را تمام کردی و آنجا را با صفی طولانی ترک میکنی با خودت زمزمه کن:* "پروردگارا.. همانگونه که کار من حل و تمام شد.. کارهای این بندگانت را هم حل و آسان گردان.. 🍥 *هنگامیکه ازمطب دکتر یا بیمارستان مرخص میشوی و دکتر به تو مژده بهبودی وضعت و بهتر شدنت را میدهد،..* همان لحظه دعا کن و از پروردگارت خالصانه بخواه که همه بیماران را شفای عاجل بدهد... 🍥 *هنگامیکه به منزلت بر میگردی و می بینی مادرت و یا همسرت غذایت را آماده کرده و جلو رویت گذاشته..* ☺ لبخندی بزن و بگو: *" خداوندا وجود ایشان را در زندگیم حفظ کن وبرای او و همه مسلمانان دعای خیرکن..* 🍥 *هنگامیکه جنازه ای را دیدی که دارند بسوی قبرستان میبرند.* برای اون میت دعای مغفرت و رحمت کن.. 🍥 *هنگامیکه کنار جاده کسی را دیدی که منتظر وسیله است و یا ماشینی خراب شده، اگر نمیتوانی کاری کنی..* حداقل دعا کن تا خداوند، مشکل آنان را مرتفع فرماید.. 🍥 *هنگامیکه کسی را دیدی که صاحب شغل مناسب و یا منزل و ماشینی شده..* برایش دعای خیر و برکت کن... ☝ *تونمیدانی دعا* *چه کاری برای صاحبش میکند؟* 👈 چه بسا مصیبت و بلایی را از تو دفع کند.. 👈 چه بسا گره ای از مشکلاتت را بگشاید.. 👈 چه بسا بیمارت را شفا دهد... حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با بسم الله"آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن رادر گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشتو با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. ﺍﻳﻦ ﺧﻴﻠـــﻲ ﺟـــﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﻢ ﻧﻴﻮﻣﺪ ﻧﺬﺍﺭﻡ ﻳﻪ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﺍﺯﺳﻮﺭﻩ ﯾﺲ ﺗﻮ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ))•°• ﻛــُﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠَــﻚ•َ((° َ• ﻛــﻪ ﻣﻌﻨﻴﺶ ﻣﻴــﺸﻪ ﻫﻤــﻪ ﭼﻴـﺰ ﺩﺭ ﮔـﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ↺ ﺟﺎﻟﺒﻴـﺶ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛـﻪ ﺍﮔـﺮ ﻫﻤﻴﻨـﻮ ﺑـﺮ ﻋــﻜﺲ ﺑﺨــﻮﻧﻲ ﺑــﺎﺯﻡ ﻣﻴــﺸﻪ : ↺ ﻛُــﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠــﮏ ↻ ﯾﻌﻨـــﯽ ﺧـﻮﺩ ﺁﻳـﻪ ﻫــﻢ ﺩﺭ ﮔــﺮﺩﺷـﻪ ﻋـﺎﺷﻖ ﺍﯾـﻦ ﺍﻋﺠﺎﺯﺍی ﻗــــﺮﺁﻧﻢ حضرت علی" فرمودند: وقتی یک انسان جوان توبه می کند از مشرق تا مغرب قبرستان ها برای چهل روز از عذاب قبر نجات داده میشوند. حضرت علی می‌فرمایند: نورانی شود چهره کسی که این حدیث را به دیگران می‌رساند.
💠 نجات دلقک فرعون از عذاب خداوند به یکی از پیامبران خویش وحی نمود که به مؤمنین بگو: «لا تلبسوا لباس اعدائی و لا تطمعوا مطاعم اعدائی و لا تسکلوا مسالک اعدائی فتکونوا اعدائی کماهم اعدائی»؛ لباس دشمنان مرا نپوشید، غذا های دشمنان مرا نخورید و روش های دشمنان مرا پیروی نکنید که اگر چنین کنید شما هم دشمنان من خواهید بود همچنان که آنان دشمنان من هستند. تاثیر لباس در شخصیت انسان بسیار واضح است. تاثیر لباس اینقدر زیاد است که حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه متقین، که صد و ده صفت مومنین را بیان می کند، می فرمایند دومین صفت، لباس آنهاست. «فَالْمُتَّقُونَ … وَ مَلْبَسُهُمُ الاْقْتِصادُ» لباس مستقیما روی شخصیت انسان تاثیر می گذارد. شما اگر لباسی را بپوشید که برای یک انسان خوب، عالی و بزرگوار است تاثیر خودش را می گذارد. همچنین اگر کسی لباسی بپوشد که برای فلان خواننده بدکاره آمریکایی است، بداند که رویش تاثیر می گذارد. اندازه لباس هم تاثیرگذار است. «من تشبه بقوم فهو منهم»؛ هر کس به قومی شباهت پیدا کند از آن قوم است. چه دلش پاک باشد چه نباشد، کم کم به آن سمت گرایش پیدا می کند. 🔹 فرعون دلقکى داشت که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ، عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد. پرسید: تو کیستى ؟ گفت : من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحید آمده ام . دلقک از همانجا بازگشت ، لباسى شبیه لباس موسى پوشیده و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسى علیه السلام کرد. آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ، آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسى عرض کرد: پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى، با این که مرا اذیت کرد؟ خطاب رسید: اى موسى! من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود، اگر چه بر خلاف آنها باشد. 📚انوار نعمانیه ، ص ۳۵۴٫ اگر زندگی ما شبیه اولیای خدا باشد چه می شود؟ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/JrU54TNanEZJXb6e9z9bfB https://eitaa.com/darolsadeghiyon
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
‏فایل صوتی از طرف Khodayari
یک داستان واقعی از دیدار با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
🔹پادکست ویژه🔹 *تشرف شیخ حسین آل رحیم محضر مبارک حضرت بقیه الله(عج)* 📚 نجم الثاقب(محدث نوری)