معرفی کتاب چشم روشنی 🌱
بریده ای از کتاب:
بعد از سالها جور شد بروم سر کار. خوابگاه دانشگاه آزاد به مسئول احتیاج داشت. از خواهران بسیجی نیرو میخواستند. آقای کمال هم مخالفتی نکرد. توی آن مدت آقایی خیلی راضی بود. شبها با مهدیه سادات میآمدند محوطه جلوی خوابگاه که سرسبز بود. مینشستیم همانجا و با هم شام میخوردیم. احساس خوشحالیاش را میدیدم. بعد هم دوتایی برمیگشتند خانه. اما بخاطر بارداری، ویار شدید داشتم. کارم بیشتر از چند ماه طول نکشید.
توی همان مدت از مهدیه سادات میپرسید: «بچه مامان داداش باشه یا آبجی؟» مهدیه سادات هم باز زبان شیرینش میگفت: «هرچی خدا بده.» اینقدر ذوق کرده بود که مهدیه سادات اینطور حرف زده. از اینکه حرف دلش را زده بود خیلی خوشش آمد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سید_جواد_کمال 🕊🌱
🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj
🆔 @daroshohada17