🍂🍁
🍁
#داستان
🌸 برخویشتن بدی نکن!
🌴شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده تر است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری.
🌴مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟
🌴اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای.
📚 بحار ج 22، ص 402
-----------*✨🌹✨*----------
@darrahbandgi
-----------*✨🌹✨*-----------
🍃💓🍃
💓🍃
#داستان
✍با پیـرمــردِ مـــؤمنـی، درمسجــد نــشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد. پــیرمـردِ مـؤمـن٬ دست در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند.
جوانی از او پـرسید: پول شیـرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی کافی بود!! پیرمرد تبسمی کرد و گفت: پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند.
از پـول شیـرینتـر، جان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
به فـرمـایش حضرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195)
و در راه خدا انفاق ڪنید و خود را به مهلڪه و خطر در نیفڪنید و نیڪویی ڪنید ڪه الله نیڪوڪاران را دوست میدارد.
-----------*✨🌹✨*----------
@darrahbandgi
-----------*✨🌹✨*-----------
#داستان
ازخاطرات آیت الله حاج سیدموسی شبیری زنجانی آمده است :
در زمان شاه مىخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مىشد.
بهاطلاع صاحبان خانهها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مىخريم.
هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود.
هيچكس بهجز واعظ مشهور مرحوم حسینعلی راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولان گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و خفيفش (خوار) نمايند!
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
گفت: «حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و بهقيمت خيلى كم خريدهام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و بهنظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كردهايد زياد است و من راضى نيستم از بيتالمال مردم، قيمت بيشترى براى خانهام بگيرم.»
بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: "اگر اسلام اين است من آمادهام براى مسلمان شدن"
#بخونید
-----------*✨🌹✨*----------
@darrahbandgi
-----------*✨🌹✨*-----------
#داستان📚
ابلیس تصمیم گرفت یکی از مخلصین را به نام برصیصای عابد منحرف کند ؛
این برصیصای عابد مستجاب الدعوه بود یعنی هر دعایی که میکرد به اجابت می رسید ایشان از علمای بنی اسرائیل بود که در بین مردم جایگاه والایی داشت.
در خصوص انحراف این عابد زاهد تارک دنیا ابلیس حلقه تشکیل داد و از اعضای حلقه در خواست کرد که یک راهی برای انحراف این عابد پیشنهاد کنند.
یکی گفت از طریق شهوت ابلیس قبول نکرد و گفت اگر اهل شهوت بود شهر را ترک نمی کرد ودر یک دیر زندگی کند .
دیگری گفت از طریق قدرت بازهم شیطان قبول نکرد و گفت اگر. اهل قدرت بود خب محبوب مردم است برای به دست گرفتن قدرت مشکلی نداشت.
دیگری گفت از طریق ثروت باز شیطان دلیل آورد که این هم نمی شود چرا که اگر اهل ثروت بود بابت دعاهای خود از مردم میتوانست پول و مزد دریافت کند.
یکی دیگر پیشنهاد داد از طریق عبادت اینجا شیطان تأیید کرد و گفت پیشنهاد خوبی هست✅
به قول امروزی ها ابلیس به آن شیطانک دستور داد که طرح فرهنگی خود را پخته کند و ارائه بدهد.
شیطانک طرح خود را به این صورت ارائه کرد که چون برصیصا علاقمند به عبادت خداست ما می توانیم از این طریق او را منحرف کنیم بدین صورت که در نزد او به عبادت خدا می پردازیم با توجه خاص و حالت خضوع و خشوع.
ابلیس دستور داد که این کار را انجام بده
شیطانک نزد برصیصا حاضر شد و شروع کرد به عبادت کردن. به گونه ای که به اطراف خود توجهی ندارد مثلاً قرائت اذکار خود را به صورت غلیظ و با یک حالت خاصی بیان میکرد.
برصیصا این حالت رو که دید به دنبال این بود که چگونه این فرد به این مقام معنوی رسیده و هروقت می خواست با او صحبت کند موفق نمیشد چون شیطانک بلافاصله مشغول عبادت و سجده میشد و البته عمدا این کار را میکرد تا برصیصا حریص شود
بالاخره شیطانک کوتاه آمدو برصیصا از او سوال نمود که چگونه به این مقام رسیدی؟ من هم میخوام به این مقام برسم
شیطانک گفت شما نمی توانی و مرد این کار نیستی
برصیصا گفت بگو حتما انجام میدهم.
شیطانک گفت جناب برصیصا قول میدی؟ گفت آره قول میدم.
شیطانک گفت برصیصا من گناه کردم دلم شکست و سخت توبه کردم و چون خدا را دلشکستگان است به من توجه کرده و من به این مقام رسیدم!
برصیصا گفت چگونه و چه گناهی مرتکب شدی ؟
شیطانک گفت عمل زنا انجام دادم.
برصیصا استغفار کرد و گفت این کار ازمن ساخته نیست و شیطانک خندید و گفت دیدی اهلش نیستی و او را تحریک کرد
بهر حال برصیصا پذیرفت و گفت اما چگونه اینکار را بکنم ؟ همه مرا به پرهیزکاری می شناسند .
شیطانک گفت کارت نباشه خودم درستش میکنم.
شیطانک اقدام نمود و رفتن سراغ پادشاه که دخترش بیماری صعب العلاج داشت. به پادشاه گفتند که یک نفر آمده و میگوید که ما میتوانیم بیماری دختر تورا درمان کنیم.
پادشاه اذن داد او به حضور پادشاه رسید
پادشاه گفت بیماری دختر من قابل علاج نیست بسیاری از طبیبان حاذق نتوانسته اند اورا درمان کنند شما چطور می توانی؟
شیطانک گفت عابدی هست که مستجاب الدعوه است دعا کند حتما خوب می شود
پادشاه پذیرفت و دستور تحقیق داد و محققین خیر آوردند که بله برصیصای عاید را همه قبول دارند و تأیید میکنند
( در حالی که برصیصا دیگه منحرف شده بود ) وپادشاه اطمینان کرد و دخترش رو برای درمان راهی مقر برصیصا نمود.
شیطانک زودتر رسید و به برصیصا توصیه نمود که جناب برصیصا حواست باشه فوری دعا نخوانید بلکه بگو یک شب باید بماند تا ورد کامل خوانده شود چون درمان بیماری دختر شما بسیار سخت است.
پادشاه پذیرفت
شب دختر را پیش عابد گذاشتند و وشیطانک برصیصا را تحریک به تجاوز نمود بعد انجام عمل شنیع برصیصا پشیمان شد شیطانک پرسید علتش چیه گفت مرتکب گناه شدم و امانت دار خوبی نبودم فردا بیایند و متوجه بشوند برای من گران تمام می شود.
شیطانک گفت کاری ندارد اورا از کوه بنداز پایین و وقتی آمدند بگو که چون دختر شما تحمل نداشت فرار کرد واز کوه سقوط نمود!!
عابد این کار را انجام داد و دختر کشته شد. فردا که آمدند و سراغ دختر را گرفتند برصیصا توضیح داد که بله دختر پادشاه تحمل نداشت و فرارکرد و از کوه پرت شد و مرد.
پادشاه وقتی که دختر را دید دستور تحقیق داد در تحقیق متوجه شدند که به او تجاوز شده.
برصیصا را برای مجازات اعدام بردند و طناب دار را به گردن او انداختند.
در این هنگام ابلیس آمد و گفت ای عابد میخواهی تورا نجات بدهم برصیصا گفت بله نجاتم بده
ابلیس گفت برمن سجده کن تا نجاتت بدهم! برصیصا گفت. من که طناب گردنم هست نمیتونم سجده کنم
ابلیس گفت با سر هم اشاره کنی کافی است، برصیصا همین کار را کرد
سجده برصیصا همان و کشیدن طناب همان..
#داستان_برصیصای_عابد
-----------*✨🌹✨*----------
@darrahbandgi
-----------*✨🌹✨*-----------