🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به مدد بی بی رقیه س که با دستای
کوچیکش گره های بزرگی و باز می کنه
التماس دعا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
باز باران ، بی ترانه ، دانه دانه
می خورد بر زخم سرخ تازیانه
یادم آید روز تلخی
گردش روزی چو محشر
نیزه بود و تیغ و خنجر
کودکی بودم سه ساله
با دو پای کودکانه
می دویدم توی صحرا
دور می گشتم ز عمّه
می شنیدم آن حرامی
در میان جمع شامی
با زبان تند و تیزی
داشت می گفت از کنیزی
""در نگاهم تیره دنیا
بود غصّه قدر دریا
من همه ذکرم ولی باز
بود بابا بود بابا""
یک طرف می سوخت خیمه
یک طرف دامان عمّه
آه از آن دو گوشواره
ناگهان شد گوش پاره
"این عمّی" بر زبانم
ناگهان خون شد دهانم
وای آن دندان شیری
ضرب سیلی روی نیلی
""در نگاهم تیره دنیا
بود غصه قدر دریا
من همه ذکرم ولی باز
بود بابا بود بابا""
بارش باران پیاپی
سنگ از مابین صد نی
عمه ما را چون سپر بود
گرچه خود بشکسته پر بود
من نمی دانم در آنجا
از چه عمه چشم ما را ...
""در نگاهم تیره دنیا
بود غصّه قدر دریا
من همه ذکرم ولی باز
بود بابا بود بابا""
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
ناگهان از لابه لای
دست عمّه ...
وای بابا وای بابا
#ع_شیرخانی_ابر
@darrahbandgi