عنْ خَالِدٍ الْجَوَّانِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ هُوَ فِی عَرْصَةِ دَارِهِ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ بَالرُّمَیْلَةِ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَیْهِ قُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا سَیِّدِی مَظْلُومٌ مَغْصُوبٌ مُضْطَهَدٌ فِی نَفْسِی ثُمَّ دَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلْتُ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ یَا ابْنَ خَالِدٍ نَحْنُ أَعْلَمُ بِهَذَا الْأَمْرِ فَلَا تَتَصَوَّرْ هَذَا فِی نَفْسِکَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ بِهَذَا شَیْئاً قَالَ فَقَالَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْرِنَا لَوْ أَرَدْنَا أَزِفَ(أذن) إِلَیْنَا وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مُدَّةً وَ غَایَةً لَا بُدَّ مِنَ الِانْتِهَاءِ إِلَیْهَا قَالَ فَقُلْتُ لَا أَعُودُ أُصَیِّرُ فِی نَفْسِی شَیْئاً أَبَداً قَالَ فَقَالَ لَا تَعُدْ أَبَداً.
خالد جوّان گوید: زمانی که ابوالحسن امام کاظم صلوات الله علیه در رمیلة(یکی از منزلگاههای بین بصره به مکه) بودند به محضر ایشان رسیدم، ایشان در حیاط خانهشان بودند، وقتی چشمم به ایشان افتاد، عرض کردم: پدر و مادرم فدایتان باد ای آقای من و در دل با خود گفتم: چه قدر مظلوم هستید و حقتان را غصب کردند و به شما ستم روا داشتهاند. نزدیک ایشان شدم و پیشانی مبارکشان را بوسیدم و در مقابلشان نشستم. حضرت رو به من کرده و فرمودند: ای ابن خالد! ما به این امر داناتریم، در دلت چنین خیال نکن! عرض کردم: فدایتان شوم! به خدا قسم مقصودی نداشتم. حضرت فرمود: ما به این امر از دیگران داناتریم؛ اگر اراده کنیم امر نزدیک ما میشود (اگر اراده کنیم اذن به ما داده میشود)، ولی برای این قوم مدت زمان و انتهایی است که باید به آن برسند. عرض کردم: دیگر در دل با خود چیزی نخواهم گفت. فرمودند: دیگر چنین کاری نکن!
📚بصائر الدرجات، ج۱، ص۲۶۱