eitaa logo
درشهرم
201 دنبال‌کننده
309 عکس
7 ویدیو
2 فایل
🤣 باهم #بخندیم تنها، اولین، بهترین، ویژه ترین و خاص ترین کلا رسانه ترین رسانه رسانه طنز آذربایجان غربی😊 روزمرگی های یک خبرنگار طنزنویسی که گلیم باف شد☺ مودور سونیا بدیع ارتباط با مودور ↘️ @sonia_badiee
مشاهده در ایتا
دانلود
این خوشگل رو خودمان بافتیم🌺🌸🙂 ارتباط با مودور ↙️ @sonia_badiee 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 🧸@darshahramm🧸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داستان آموزنده شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 🧸@darshahramm🧸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 داستان کوتاه 💢تاجر سخاوتمند 🔸شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت:آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 🧸@darshahramm🧸 ‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در برهه‌های خاص زمانی حتما روی زیرانداز بنشینید ♨️بدن‌تان راحسابی گرم می‌کند به کم شدن دردهاتون کمک میکنه ✅یک زیرانداز کوچیک که به راحتی بتونید جابجاش کنید کل خونه رو که نمیشه گلیم کرد🤷‍♀ 💯این سایز استفاده های خیلی زیادی داره 🔸پای ظرف شویی 🔸پای گاز 🔸سجاده نماز 🔸زیرانداز تک نفره 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 سونیا بدیع سفرنامه سوزباز به قم ! 📌 کاروان رسانه‌ای مکتب حاج قاسم با همت سازمان بسیج رسانه‌ آذربایجان غربی سه‌شنبه شب با حضور خواهران و برادران خبرنگار و هنرمند از ارومیه راه افتاده است. 📌 زیارت بارگاه مطهر حضرت معصومه(س) در شهر قم، حضور در مزار سردار سلیمانی در کرمان و ... از جمله برنامه‌های این کاروان رسانه‌ای است( صرفاً محض یاندی گیندی😋) 📌 خیلی از کسانی که با من همراه بوده‌اند می‌دانند نه‌تنها موجود سرگرم‌کننده و شادابی نیستم، بلکه قیافه ام فقط کمی بهتر از تنبل درختی است، چون از وقتی دست و پا درآوردم، فهمیدم که فشار زندگی اگر روی بقیه باشد، کاملا داخل لوزالمعده من است؛ بخصوص چند سال اخیر که حکایتم مثل بایرام " فیلم اخراجی‌ها" شده که جلو می‌روم، صدّام دهنم را آسفالت می‌کند، اگر عقب برگردم هم اونجوری دهنم آسفالت میشه، مگر من جاده خاکی ام آخه. 📌 ولی با این همه تصمیم گرفتم در این سفر معنوی کمی رها باشم و قیافه‌ام شبیه برج‌های دوقلو بعد از انفجار نباشد، حداقل محض خاطر هم‌سفرهایم! 📌 در راستای تصمیم خجسته‌ی رها کردن خودم، کمی دیوانگی هم کردم، مثلا ده‌‌ها بار با ماشین‌های برقی داخل صحن‌ها دور دور کردم، سَر به سَر خادم‌های مهربان اما جدی گذاشتم، کمی هم سوهان قم تماشا کردم، ولی از حق نگذریم اسراف نکردم. 📌 همراه دوستانم، بارگاه حضرت معصومه(س) را زیارت کردیم، مقادیری درخواست از ایشان داشتم، البته با ادبیات خودم گزینه‌هایم را روی میز گذاشتم، برای تاکید بر خواسته‌ام به در و دیوار کوبیدن خودم و روی زمین غَلتیدن عادت ندارم و کلمات قُلُنبه سُلُنبه هم استفاده نمی‌کنم تا اولیاءالله در رودروایسی قرار بگیرند! 📌 در حال حاضر هم در مسیر کرمان هستیم، الخیر فی ما وقع! 📌لازم به ذکر است که در تمام مسیر رادیوی گوشی نوکیا همسفر محبوبم است، البته از مسیر تبریز تا قم بیشترین نقش‌آفرینی را داشت، چون در بقیه مسیرها مدام رادیو فِس فس می‌کرد، فلذا برای تنوع گاهی هم پِت پِت می‌کرد. 😎😒 📌 خالی از لطف نیست خاطرنشان کنم که یک بار نیز مَنِ در شهر قم گم شدم، البته تصحیح کنم، من را گُمممممم کردند و از این معدن غنی هوش و بانک عظیم ذکاوت غفلت کردند! ☹️ احتمالا ادامه دارد ... 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📚 داستان کوتاه 💢مرد شیاد،بعلول باهوش آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :….. اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!! شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود . 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📝 سونیا بدیع یادداشت خبرنگاران در قدم‌گاه سردار دل‌ها ! 💠 اوایل آبان امسال که بنا شد توسط سازمان بسیج رسانه آذربایجان غربی برای زیارت مزار سردار سلیمانی عازم شویم، تو گویی عقربه‌های ساعت به عقب برگشت و در حصار زمان گرفتار شدیم. 💠 سپیده دم جمعه سال ۱۳۹۸ بود که خبر شهادت سردار قاسم سلیمانی از منابع غیررسمی اعلام شد در وهله نخست آنچه بود بهت و حیرت و سرگشتگی بود، نفس‌های مردم برای تکذیب خبر به شماره افتاده و همه بیقرار بودند، ولی در ناباوری محض این واقعه تلخ توسط رسانه ملی تایید شد. 💠 بلافاصله موضع‌گیری‌ها توسط رجال سیاسی، شخصیت‌های نظامی و افراد به نام شکل گرفت، سپس مردم و مسوولان برای برگزاری مراسم بزرگداشت، سیاه پوش کردن شهر، صدور بیانیه و پیام تسلیت و نام‌گذاری یکی از خیابان‌ها یا میادین اصلی به نام سردار سلیمانی مهیا شدند، که همه این‌ها گرچه باید انجام می‌شد و تردیدی در آن نبود ولی هر کلمه و هر حرکتی گویا دشنه‌ای بر قلب هر ایرانی بود. 💠 امروز هم که با حضور هم‌قطاران، خبرنگاران و هنرمندان آذربایجان غربی بر سر مزار این بزرگ‌مرد در ساعت شهادت‌ حاضر شدیم، تو گویی همه لحظات آن ایام در مقابل چشم‌مان همانند یک فیلم به نمایش در‌آمد و دردمان نو به نو شد و زخم روی زخم آمد. 💠 حتما دیده‌اید، کو‌ه‌هایی که سر به آسمان می‌سایند سردار سلیمانی را همچون یک مروارید در صدف وجود خود به آغوش گرفته‌اند، ما هم دیدیم، اشک را با اشک شستیم و بوسه بر پرچم سه رنگ کشورمان نشاندیم. 💠 در مراسم شب شهادت پای صحبت‌های رفیق و هم‌رزم سردار نشستیم، گروه تئاتر هم‌شهری‌مان خانم حدیث راد نیز چنان شوری در ما برانگیخت که همه دست به دامان شهدا آویختیم تا بلدِ راهِ‌مان شوند، صبح روز بعد با اشتیاقی دوچندان به قبله کرمان قدمگاه سردار دل‌ها رهسپار شدیم و در مراسم مزار حضور پیدا کردیم. 💠 بالاجبار بعد از خاتمه مراسم برگشتیم گرچه همه ما یک تکه از جان‌مان را در آن مکان و زمان جا گذاشتیم. چون می‌گذرد غمی نیست تا بگذرد درد کمی نیست ... پایان 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📝 سونیا بدیع کپی نکنید، والسّلام ! 📌 با توجه به اینکه قانون "حمایت از حقوق مؤلف " فعلا قاطی سبزی و ترشیجات است، شما تقوا داشته باشید، پس کپی نکنید! 📌 از مهر سال ۹۷ طنزنویسی برای من آغاز شد، نمی‌گویم شروع کردم، چون خواست من نبود، همانا در حقیقت یک حادثه بود؛ در سال ۹۸ نیز تَخَلُّص ابداع شد! 📌 گرچه " بُوینی‌سینمش فَلَک" باعث شد که نتوانم در حوزه طنز کار جدی‌ انجام دهم و نتوانستم گروه تئاتر، رادیویی و تلویزیونی یا کتاب داشته باشم، ولی فعالیت سَلانه سَلانه‌ام را ادامه دادم، پس کپی نکنید! 📌 به تدریج مطبوعات، جشنواره‌ها و شبکه‌های اجتماعی به کمک من آمد، حمایت‌ معنوی نهادهای فرهنگی و انقلابی شکل گرفت، تا اینکه در دنیای طنز ظهور کردم و از خاور تا باخترزمین را به اضافه کهکشان راه شیری و متعلقات آن روشنی بخشیدم، پس کپی نکنید! 📌 طنز برای من که همواره لب و لوچه‌ام تا شانه‌ام آویزان بوده و چهره‌ام شبیه میوه پَلاسیده‌ای است، که مستعد خشکبار شدن می‌باشد، فرصتی دست داد تا محبوب شوم، پس کپی نکنید! 📌 گاهی بند بند وجودم از هم منتزع می‌شود ولی فقط خودم هستم که باید خودم را در آغوش بگیرم تا متلاشی نشوم، ولی در همان لحظات باید طنز بنویسم تا انتظارات را برآورده کنم، بمانم و فراموش نشوم، پس کپی نکنید! 📌 گاهی تا اعماق وجودم جشن حنابندان است ولی باید با سَر داخل بُشکه اندوه، واویلا و آه سقوط کنم و طوری در غصه غرق شوم، بالا و پایین بِپَرَم و نفس نفس بزنم که جانم دربیاید؛ تا شاید بتوانم دو خط طنز تلخ بنویسم، پس کپی نکنید! 📌 طنزهایم، نثرهایم، استوری‌هایم و توئیت‌هایم حتی نقطه‌هایی که روی صفحات می‌گذارم، دریچه‌ای به سوی زندگی برای من می‌گشایند، اما وقتی کپی می‌کنید، قیافه‌ام شبیه دم‌پایی جلوبسته مردانه‌ای می‌شود، که هر آن امکان دارد با مِهر روی صورت‌تان فرود بیاید، پس کپی نکنید! 📌حداقل تا وقتی که برای کتک‌کاری حوصله دارم و برای کُشت‌وکشتار و قتل عام مشتاق هستم، کپی‌ نکنید! خواهرم و برادرم کپی نکنید، والسّلام ! 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
💢معجزه واقعی ابوسعید ابوالخیر را گفتند: فلانی قادر اسـت پرواز کند، گفت: این‌که مهم نیست، مگس هم میپرد. گفتند: فلانی را چه می گویی؟ روی آب راه می رود! گفت: اهمیتی ندارد، تکه اي چوب نیز همین کار را می‌کند. گفتند: پس از نظر تو شاهکار چیست؟ گفت: این‌که در بین مردم زندگی کنی ولی هیچگاه بـه کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی. این شاهکار اسـت. 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📚 داستان کوتاه 💢ترازو زن كره 1كیلوی اماده میكرد و مرد ان را به بقالی میبرد بجای ان مایحتاج خود را فراهم میكرد روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:دیگر از تو كره نمیخرم كره 900 گرم بود مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم ... 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📚 داستان‌کوتاه 💢گویند که در شهر نیشابور 🐀موشی به نام «زیرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌کرد. زیرک درباره‌ی زندگی خود چنین می‌گوید: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراکی برای روز دیگر نگه می‌داشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هرچه تلاش می‌کرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمی‌برد. تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد. او انسانی جهان‌دیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود. هنگامی که مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌که ما را از میان اتاق رفت وآمد می‌کردیم براند(فراری دهد)، دست‌هایش را به‌هم میزد. مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت: من سخن می‌گویم آنگاه تو کف می‌زنی؟ مرا مسخره می‌کنی؟ مرد گفت: برای آن دست می‌زنم که موش‌ها بر سر سفره نریزند و آن‌چه آورده‌ایم را ببرند. مهمان پرسید: آیا هرچه موش در این خانه‌اند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟ مرد گفت: نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است. مهمان گفت: بی‌گمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان می‌کنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام می‌دهد. پس تیشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا کند. من در لانه‌ی دیگری بودم و گفته‌های او را می‌شنیدم. در لانه‌ی من ١٠٠٠ دینار بود که نمی‌دانم چه‌کسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌دیدم و یا به‌ آن‌ها می‌اندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر می‌شد. مهمان زمین را کند تا به زر رسید و آن را برداشت و به مرد گفت: که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانه‌ای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید. من این سخن‌ها را می‌شنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست می‌کردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت. چندی نگذشت که در بین موش‌های دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند. پس من با خود گفتم؛ که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد. مهمان و صاحب‌خانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحب‌خانه زر را در کیسه‌ای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم، هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌که دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم. مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آن‌چنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم. درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آن‌جا بود که دریافتم، پیش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است. پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.🌺 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📚 داستان کوتاه 💢داستان ضرب المثل آن مرحوم دیگر چه گفتند؟ یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟ صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود . صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند ! قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟ صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم . قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟ از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟ 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگم شما هم وقتی اخبار رسانه‌ ملی و شبکه‌های اجتماعی از خبر می‌دهند، خوف می‌کنید؟ یا فقط من این طوری هستم؟! از وقتی یادمونه هر موقع درباره توزیع عادلانه نفت و نان و آرد و ... صحبت شده، قیمت‌ها بالا رفته! الان هم یک مدت است روی سوخت کلیک کردند، خدا به خیر کند😓 👩‍🍳🧕👸🦋🌻 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm