eitaa logo
درشهرم
203 دنبال‌کننده
300 عکس
5 ویدیو
2 فایل
🤣 باهم #بخندیم تنها، اولین، بهترین، ویژه ترین و خاص ترین کلا رسانه ترین رسانه رسانه طنز آذربایجان غربی😊 روزمرگی های یک خبرنگار طنزنویسی که گلیم باف شد☺ مودور سونیا بدیع ارتباط با مودور ↘️ @sonia_badiee
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 قسمت ۶۴ فصل چهارده:‌ عطر خوش خدا قسمت سوم وقتش رسیده بود برای حسین آستین بالا بزنم. گلویش پیش محبوبه، دختر سکینه خانم، دوست قدیمی‌ام گیر کرده بود. محبوبه پدر نداشت، عموهایش همه‌کاره‌اش بودند. بعد از خواستگاری و سنگ‌اندازی‌های رجب، صیغه محرمیت خوانده شد. به‌خاطر چند سکه کمتر و بیشتر بحث می‌کردند. پا پیش گذاشتم و به خوشی تمامش کردم. اتاق طبقه سوم را برایشان آماده کردم. جهیزیه را چیدیم و عروسی ساده‌ای گرفتیم. آمدند سر خانه و زندگی خودشان. روزهای خوش زندگی داشت برمی‌گشت. از طرف محل کارم به‌مدت چهار ماه رفتم مکه مأموریت. داشتم بال درمی‌آوردم. روزی هزار مرتبه خدا را شکر می‌کردم و از بچه‌های شهیدم تشکر می‌کردم که فراموشم نکرده‌اند. همه‌جا حضورشان را حس می‌کردم. مطمئن بودم دستم را می‌گیرند. بعد از چهار ماه برگشتم خانه، دیدم لوله‌های آب ترکیده و زندگی‌ام را آب برداشته. رجب دست به هیچ‌چیز نزده و گفته بود: «وقتی مامانتون برگشت، خودش درست می‌کنه؛ من پول ندارم خرج کنم!» خانه را از اول بازسازی کردم. هرچه حق مأموریت گرفته بودم را خرج کردم. خستگی به جانم مانده بود. چند روزی مرخصی گرفتم و در خانه ماندم تا استراحت کنم. اخبار اعلام کرد بعد از نمازجمعه، پیکر شهدای تازه تفحص شده به سمت معراج شهدا تشییع می‌شود. طاقت نداشتم در خانه بمانم. روز جمعه چادر سر کردم و رفتم دانشگاه. بعد از نماز، همراه مردم شهدا را تشییع کردیم. پشت تابوت‌ها راه می‌رفتم و به یاد علی گریه می‌کردم. زیرلب زمزمه می‌کردم و می‌گفتم: «کجایی غریب مادر؟! روی کدوم خاک افتادی؟! چرا من بعد از دوازده سال دوریِ تو هنوز زنده‌م علی جان!» ابتدای خیابان کارگر جنوبی ضعف کردم. خیلی خسته بودم. رمق راه رفتن نداشتم. می‌خواستم برگردم خانه، اما دلم نیامد. کنار خیابان نشستم تا کمی بهتر شوم. راننده تاکسی‌ای به طرفم آمد و گفت: «مادر! مثل اینکه حالتون خیلی خوب نیست. کجا می‌خوای بری؟ تو این جمعیت ماشین پیدا نمی‌کنی. می‌خوای برسونمت خونه؟!» - نه آقا! من کم‌کم با جمعیت میرم جلو. ممنون. - چرا تعارف می‌کنی حاج‌خانوم؟! اگه نمی‌خوای برگردی خونه، من تا نزدیک معراج می‌برمت. شهدا رو هم میارن اونجا. ماشین از کوچه‌پس‌کوچه‌ها رفت و نزدیک پارک شهر پیاده‌ام کرد. اطراف خیابان بهشت خیلی شلوغ بود. جمعیت منتظر رسیدن تابوت شهدا بودند. کنار خیابان پیرزنی ایستاده بود و عکس علی را در دست داشت. به طرفش رفتم. گفتم: «خانوم! میشه عکس این شهید رو بدی من ببینم؟» گفت: «نه‌خیر! نمیشه. این عکس مال خودمه، دوستش دارم، نمیدم.» اصرار بی‌فایده بود. به سمت معراج حرکت کردم، دیدم همه‌جا عکس علی را نصب کرده‌اند! پیش خودم گفتم: «خدایا! یعنی علی برگشته؟! مگه نگفت خبرت می‌کنم مامان؟! پس چرا...» جمعیت به خیابان بهشت رسید. تا چشم کار می‌کرد، آدم بود و تابوت شهید! وسط موج جمعیت گیر کرده بودم و به جلو می‌رفتم. شهدا را منتقل کردند داخل معراج. جمعیت کم‌کم متفرق شد. رفتم نزدیک معراج نشستم. یکی دو ساعتی طول کشید تا آن اطراف خلوت شود. پاسدار جوانی از در بیرون آمد. به طرفش دویدم. - آقا! این شهدایی که امروز تشییع شدن همه گمنام بودن؟! شهیدی هست که شناسایی شده باشه؟! - نه حاج‌خانوم، همه گمنام نبودن. بینشون یه تعدادی شناسایی شدن. - میشه ببینی اسم پسر من تو این شهدا هست یا نه؟! آخه همه‌جا عکس علی شاه‌آبادی رو نصب کردن. - نه حاج‌خانوم، نمیشه. امروز خیلی شلوغه، برو فردا صبح بیا. - پسرم! من مریضم، حالم اصلا خوب نیست. تو رو خدا برو ببین. من تا فردا دق می‌کنم! چند نفر دیگر هم آمدند دور پاسدار حلقه زدند، اصرار کردند اسم شهیدشان را جست‌وجو کند. بالاخره قبول کرد و رفت پیگیری کند. به ده دقیقه نکشید که بیرون آمد و گفت: «کسایی که اسم به من دادن خوب گوش کنن. اسامی شهدایی که می‌خونم، شناسایی شدن...» پنجمین شهید علی بود که اسمش را خواند. فریاد زدم: «یا زهرا! پسرم برگشته.» از هوش رفتم و جلوی در معراج افتادم. 💖 کانال مدد از شهدا 💖 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
💢 گلیم دستبافت اندازه ۴۰ سانت در ۴۰ سانت بافته شده با پشم طبیعی قابل استفاده برای رومیزی، دیوارکوب یا تابلوی تزیینی، رویه صندلی مناسب برای نومادران و افراد مبتلا به رماتیسم و ... خب دیگه همین 😆 ارتباط با مودور ⬇️ @sonia_badiee فروشگاه من در باسلام👇 https://basalam.com/darshahram/product/6977948 فروشگاه گلیم من در https://rubika.ir/dar_shahram فروشگاه گلیم من در https://t.me/darshahram فروشگاه گلیم من در https://www.instagram.com/dar_shahram?utm_source=qr&igsh=YzU1NGVlODEzOA%3D%3D 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
آدرس صفحه اینستاگرامی گلیم من ⬇️ پست پایین می‌زارم
https://www.instagram.com/p/C5i70xSRscg/?igsh=MTc4MmM1YmI2Ng==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 قسمت ۶۵ فصل چهارده:‌ عطر خوش خدا قسمت آخر حالا چند سالی است که رجب از دنیا رفته. زائران مزار علی و امیر مرا ننه‌علی صدا می‌زنند. حسین نوه‌دار شده، پسر است؛ اسمش را علی گذاشتیم. بچه‌ها همه رفته‌اند سر خانه و زندگی خودشان. الهام عروس شد. خودم برای یوسف رفتم خواستگاری و رخت دامادی به تنش کردم. رابطه‌ی خوبی با هوویم فاطمه دارم و جویای حال هم هستیم. هنوز عقلم به حرف بزرگ‌ترها قد نمی‌داد که می‌گفتند: «این عمر گران مثل برق و باد می‌گذره!» اما الان معنی برق و باد را به‌خوبی می‌فهمم. نمی‌دانم دست تقدیر کی و چگونه مرا به دیدار فرزندان شهیدم مژده می‌دهد؛ ولی می‌دانم پایان قصه‌ی ننه‌علی نزدیک است. اولین دیدار ما بعد از سال‌ها، رؤیای شیرینی است که هر شب خوابش را می‌بینم. برای آن روز تشنه‌تر از آنم که تصورش را بکنید! امیر، علی و من در محضر پروردگار دوباره مثل گذشته دور هم جمع می‌شویم؛ شاید رجب هم کنارمان باشد. ✨پایان✨ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
🌱 بسم‌او و 🌱 به نام زندگی من بیشتر بدیع هستم! 💢 بدون مقدمه، از این تریبون می‌خواهم اعلام کنم، که غیر از من بدیع دیگری نه در ارومیه بلکه در این کره خاکی وجود ندارد، یعنی هست ولی از من و ما نیست. 💢 اینقدر که پرسیده‌اند با آن عالم، این فاضل، آن راهب، چه نسبتی داری، دلم می‌خواهد، وقتی بیرون می‌روم‌ یک کلاه سَر خودم بگذارم و تا عرض شانه ام پایین بیاورم تا کسی مرا نبیند البته گاهی دلم می‌خواهد یک بلندگو دستم بگیرم و یک زنگوله به پایم ببندم در شهر چرخیده، شفاف‌سازی کنم که " تنها بدیع خودم هستم، وجود هر نوع بدیع دیگر را قویاً تکذیب می‌کنم، چون ما گونه نادری هستیم، که فقط چند مورد توسط دوربین‌های مداربسته مشاهده شده‌ایم"! 💢 بین خودمان بماند، دلم می‌خواهد این بدیع‌هایی را که می‌گویید، ببینم، چون تا حالا پیش نیامده است، گوشه‌ای ایستاده و یک بدیع را تماشا کنم، اصلا تا حالا به یک بدیع غیر از خودمان دست نزدم، نمی‌دانم، بدیع بودن چه شکلی است، نمی‌دانم نرم، سخت، زِبر یا اسفنجی است! 💢 آها، این را بگویم؛ عمویم کاریکاتوریست و عموزاده‌ام قهرمان ملی است، یک بار در گعده‌ای مشخصات‌شان را به من می‌دادند تا آنها را شناسایی‌ کرده و بعد وجود خودم را اثبات کنم، من هم طبق عادت قبل از اینکه فعل دم و بازدم را به خاتمه برسانم، گفتم "نمی‌شناسم"، یک هفته بعد یادم افتاد، که عجب شیرین‌کاری کردم! 💢 برای ایامی که من را با خودم می‌شناختند، دِلتنگ شده‌ام، گویا نه‌تنها بقیه بدیع‌ها را کشف نکردم، بلکه خودم را هم گم کردم، در دوره‌ای از تاریخ، از من می‌پرسیدند "عه بدیع طنزنویس تویی؟! " من هم خُوشان خُوشان، دامَن‌کِشان جواب می‌دادم، "بله بله بله"، من همان بدیع طنزنویس هستم، که مادر دوران هرگز آبستن نخواهد شد، تخلصم نیز سوزباز است، بَرَکانّا مَنَه! 💢 اما با همه این اوصاف گرچه بین "خانم بدیع" هستم و "سرکارخانم بدیع" فاصله ای به عمق چاله فضایی وجود دارد، ولی همین هم که " اُهوووی سونیاااا " یا " هِعی قیز " نیستم از خودم متشکر می‌باشم. 💢 در نهایت، نمی‌دانم چقدر از سایر بدیع‌ها پرسیده‌اید با " سونیا بدیع خبرنگار و طنزنویس چه نسبتی داری؟"، ولی امیدوارم همان بدیع باشم، که وقتی توصیف می‌کنید، نُقل و نَبات از دهان مبارک‌تان فَواره بزند، یا حداقل وقتی یادی از من می‌شود، در زیر میز و چارچوب درب پناه نگیرید " آمان، آمان، آی آماااان یاااامااااان سونیا "! 💢 تنها کارکرد این دلنوشته این است، که مدام از من نپُرسید این کیه، اون کیه؛ البته می‌‌خواهم ثابت کنم منِ سونیا بدیع، بدیع‌تَر از بقیه بدیع‌ها هستم، من بیشتر بدیع هستم و بدون شک بقیه فیک هستند و جعلی، باور نمی‌کنید؟ از گوگِل بپرسید، بعد بیایید بزنم‌تان، فقط صَف را به هم نریزید! 😎 پ.ن ۱: همه یادداشت‌های من را با صورت شُسته و لبخند بخوانید، آفرین ! 📝سونیا بدیع 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
💢 یک گلیم خوشگل 🙂 اندازه ۳۰ در ۳۰ جنس الیاف آکرولیک مناسب برای دیوارکوب، رومیزی، تابلو، روی عسلی و ... 💢 سفارش بافت در طرح و رنگ دلخواه پذیرفته می‌شود🙂🤌 ارتباط با مودور ⬇️ @sonia_badiee 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
💢 یک گلیم خوشگل 🙂 اندازه ۳۰ در ۳۰ جنس الیاف آکرولیک مناسب برای دیوارکوب، رومیزی، تابلو، روی عسلی و ... 💢 سفارش بافت در طرح و رنگ دلخواه پذیرفته می‌شود🙂🤌 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm