eitaa logo
درشهرم
200 دنبال‌کننده
274 عکس
1 ویدیو
2 فایل
🤣 باهم #بخندیم تنها، اولین، بهترین، ویژه ترین و خاص ترین کلا رسانه ترین رسانه رسانه طنز آذربایجان غربی😊 روزمرگی های یک خبرنگار طنزنویسی که گلیم باف شد☺ مودور سونیا بدیع ارتباط با مودور ↘️ @sonia_badiee ۰۹۳۵۵۷۹۶۱۶۴
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۷۹ و ۸۰ - اين همه دختر! اين همه زن ! چرا انگشت  روي خانم داداش من گذاشتي ؟ حميد به طرف علي ميرود چشم در چشم او دوخته و باقاطعيت ميگويد: - آقا! قباحت داره جلو دانشجوها داد و فرياد نكنيد... آنگاه چشم به اطراف دوخته و بعد از كمی این پا و آن پا كردن ادامه ميدهد:  - بله ... من ليلا خانم رو انتخاب كردم و از انتخاب خودم هم پشيمان نيستم علي پوزخندزنان ميگويد: - آقا رو باش ! طوري حرف میزنه كه انگار ليلا جواب بله رو داده، خيلي ازخودت مطمئني ، مگه ميتوني ليلا رو مجبور كني كه از ياد حسين و از خاطرات حسين جدا بشه ...حسين  يك پارچه آقا بود... گُل بود... حميد نفسي بيرون داده با لحن آرامتری ميگويد: - كسي نميخواد ليلا خانم رو از خاطرات شهيد جدا كنه حميد درون ماشين مينشيند. ميخواهد حركت  كند كه علي با پشت انگشت سبابه محكم به  شيشه‌ی ماشين كوبيده با فرياد ميگويد: - اينو به تو قول ميدم كه ليلا به تو جواب نميده ، بيخودي خودتو خسته نكن حميد شيشه‌ی پنجره را پايين كشيده در جواب علي ميگويد: - اين رفتار از شما پسنديده نيست ، شما كه  وكيل وصي مردم نيستين، ليلاخانم عاقل و بالغند و حق دارن خودشون درمورد زندگيشون  تصميم بگيرن  علي بی‌اعتنا به سخنان او ميگويد: - ميرزا قلمدون ! اين خط ... اين نشون ... خلاصه گفته باشم اون طرفها آفتابي نشي كه  با من طرفي  حميد پا روي پدال گاز فشار داده و به سرعت  دور ميشود زير لب غرولند ميكند:  - عجب آدميه ! براي من شاخ شونه ميكشه ... مگه من بيدم از اين بادا بلرزم پشت پنجره ايستاده است پنجره‌ی خاطرات ، پنجره‌ی تنهايی‌ها و سنگ صبور دلتنگی‌ها به افق چشم دوخته و به آن  زمان فكر ميكند كه درون لِنج ، دست‌های كوچكش ميله‌های عرشه را محكم ميفشرد لِنج به آرامي با موج‌های دريا بالا وپايين  ميرفت و او در تلاطم امواج ، به كرانه‌های سراسر آبي مينگريست، نسيم دريا صورتش را نوازش ميداد و بر موهايش موج ميساخت احساس تنهايي ميكرد. چرا مادر او را تنها گذاشته بود پدر ميگفت : -«مادر به يک سفر طولاني رفته » ولي چرا با او خداحافظي نكرد، چرا صورتش  را نبوسيد. چرا بی‌خبر رفت . مگر او را ديگر دوست نداشت پدر كنارش آمد و دست نوازش بر سرش كشيد، پهلويش  نشست و دست به دور شانه‌اش حلقه كرد: - ليلاجون ! بابا! دريا خيلي قشنگه ؟ ميبينی رنگش مثل رنگ آسمونه ! ليلا چشم در چشم پدر دوخت و به آرامي گفت  - باباجون ! مامان حوراء هم با كشتي رفته  سفر، مامان حوراء هم اين دريا رو ديده ؟ اشك در چشم‌هاي پدر جمع شد روي به سويي ديگر چرخاند و بعد از آن كه بغضش را فرو بلعيد، نگاه مهربانش را به او دوخت و گفت : - آره دخترم ! مامان حوراء هم دريا رو ديده ليلا هيجان زده رو به پدر كرد و گفت : -بابا جون! پس ما داريم همان جايي ميريم كه  مامان حوراء رفته ... داريم ميريم پيش  مامان حوراء... آره  باباجون ...؟ پدر ديگر طاقت نياورد، بلند شد و ليلا را با دلخوشی‌هاي كودكانه اش  تنها گذاشت دست بر لبه‌ی پنجره ميفشرد چشم از افق برميگيرد و پلک‌ها برهم مينهد: -«خداي من ! اگه امين از من بپرسه بابا كو؟ كجارفته ؟ چي بهش بگم ؟ منم بهش بگم بابات رفته  سفر، رفته به يك  سفر طولاني ، خدايا! خدايا!» مقابل عكس حوراء می‌ايستد: «مامان حوراء! ميگي من چكار كنم ، فرهاد هم  مثل ليلاي توست ، مثل ليلاي تو كه قلب  كوچكش شكست ،مثل ليلاي تو كه دوست  داشت سر بر شانه‌هايت بگذاره و تو براش  لالايي بخوني ...» 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی 🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷 💖 کانال مدد از شهدا 💖
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۸۱ و ۸۲⭕️ (قسمت آخر) چشم  از عکس مادر برميگيرد دست بر حلقه‌ی ازدواج ميلغزاند با حسين نجوا ميكند، بغض آلود: «حسين ! حسين ! كجايي !  به امين چي بگم ... چه جوري جاي خالي تو رو براش پُر كنم ...» اصلان وارد اتاق ميشود دست دور شانه‌ی ليلا حلقه ميكند و همسو با ليلا برعكس حوراء نگاه ميريزد از بهر دلداري  ليلا ميگويد: - دادم تابلوي حسين رو بكشن ، ميخوام  عكسش بزرگ شده تو مغازم باشه ليلا باخوشحالي به پدر نگاه ميكند. اصلان به رويش لبخند ميزند، به طرف پنجره  ميرود. ليلا نيز او را همراهي ميكند صداي خنده‌ی امين كه با سهراب و سپهر بازي  ميكرد، نگاه مشتاق آن دو را به خود جلب ميكند اصلان نفسي به راحتي كشيده و بی‌آنكه به  ليلا نگاه كند با آرامشي كه در سخن گفتنش  حاكم است ميگويد: - ليلا! اونا منتظر جوابن ... تا كِي ميخواي  دستشونو تو حنا نگه داري ؟ صدايي در گوش جان ليلا ميپيچد: - ليلاجون ! من آفتاب لب بومم ... آفتاب لب  بوم ... به خاطر امين ... به خاطرفرهاد... سر بر چهارچوب پنجره  تكيه ميدهد، چشم‌ها نگران به افق خيره ميماند. * مهرماه سال ۱۳۶۶ آرام از كنار قبرها ميگذرد. امين نيز همراه  اوست.مثل هميشه . امين هم براي پدر حرف‌هايي دارد، ميخواهد از اولين روز مدرسه‌اش با پدر سخن بگويد. از اولين روز مهر. امين نزديك مزار پدر از مادر جدا شده ، شتابان به آن سو ميدود.‌ كنار عكسی می‌ايستد  و با دست‌های كوچكش آن را نوازش ميكند و مرتب ميبوسد ليلا بر سر مزار ايستاده است فاتحه و اخلاصي ميخواند براي او كه سنگ  صبور غصه‌هايش بود، قطرات اشك بر گونه هايش آرام آرام ميغلتد.. دست بر سنگ قبر ميكشد. سرش به نرمی تكان ميخورد. صداي لرزانش درگلو خفه مانده است : «حسين ! ميبيني ... امين بزرگ شده ... ميره مدرسه ... جات خالي بود... نبودی كه مدرسه رفتن پسرتو ببيني و مثل  من آن قدر ذوق زده بشي كه اشكت دربياد.» قطرات گرم اشک همچنان برصورت منجمدش  سرازير است و سخنانش دربغض گلوگيرش ، خفه ، سوزناك ، آه برآورده باشدت بيشتري  گريه سر ميدهد امين چادر از صورت مادر كنار ميكشد نگاه معصومش از چشم‌های باران زده‌ی ليلا روی گردان نيست ليلا با اشتياق فراوان او را در آغوش ميكشد و محكم به سينه ميفشرد، پلک ميگشايد و دوباره به عكس نگاه ميكند، احساسي لطيف نرم نرمك در وجود متلاطمش  رخنه ميكند، احساسي آشنا وناآشنا كه چون  سايه ، بر سرتاسر وجودش چتر ميگستراند، آوای درون را ميشنود كه بر ذهنش انگشت ميزند: «تا شقايق هست ... زندگي بايد كرد...» 🍃🇮🇷‌ 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی 🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷 کانال مدداز شهدا
💢 تار و پود گلیم‌های ما پشم طبیعی هستند 🙂🐑🐏😍 🔰خواص درمانی ⬇️ ✍🏻 پشم می‌تواند به عنوان تسکین دهنده درد استفاده شود و تنظیم دمای بدن را بهبود بخشد تا به کمک کند، والله ! 😅 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
_میشه فداتون بشم ؟ _نه مشارکت باید بالا باشه 🍎🙂 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلیم پادری بافته شده با پشم طبیعی اندازه تقریبی: ۳۵ در ۵۰ 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
گلیم سجاده‌ای اندازه ۶۰ در ۱۰۰ بافته شده با پشم مصنوعی ( آکرولیک) سبک و قابل‌حمل و نقل 🙂 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
💢چقدر مردم برای درمان هزینه میکنند و اثر خیلی کمی از این هزینه و درمانها میگیرن اگر مردم سبک زندگی درست داشته باشن اصلا به این هزینه ها نیازی نیست استفاده از گلیم دستبافت سبک زندگی درسته گلیم حال خوبه گلیم سلامتیه 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
📌 برای جلوی ظرفشویی و اجاق گاز حتما پادری گلیمی تهیه کنید🤓🤌 🔹خستگی رو کمتر میکنه آرامش میده 🔹درد پاها کمتر میشه 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm
پَد نشیمن گلیمی دستباف موجود است بافته شده با الیاف طبیعی و پشم شتر مناسب برای دکوراسیون منزل دارای خواص درمانی و توصیه شده به بیماران رماتیسمی و بواسیری و نومادران، سالمندان برای اطلاع از قیمت لطفا با این آی دی در ارتباط باشید 🤓🤌 👩‍🍳🧕👩‍🎓🍄🌻🪴 🤌عضو بشید👇 https://eitaa.com/darshahramm