#قسمت_سوم
#شاهنامه_خوانی
در برگ قبل خواندیم پس از مرگ سیامک، پسرش هوشنگ چون یادگاری عزیز در نزد پدربزرگ رشد کرد و تعلیم یافت و یلی نامدارخ شد.
و اینک:
رفتن هوشنگ و کیومرث به جنگ دیو و کشته شدن دیو و مرگ کیومرث
کیومرث قصد جنگ با دیوان کرد، برای همین هوشنگ را نزد خود خواند و
همه گفتنی ها بدو باز گفت
همه رازها برگشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم همی
خروشی برآورد خواهم همی
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو
کیومرث لشکری از مرغان، وحوش، دد و دام گرد آورد و خود در قلب لشکر همراه هوشنگ و پیشاپیش سپاه به سوی دیو حرکت کردند. چون دیو از آمدن کیومرث آگاه شد، فریادی از روی خشم کشید و به جنگ آنها شتافت. دو سپاه به هم درافتادند و جنگی سخت درگرفت. لشکر کیومرث دیوان را به ستوه آوردند.
هوشنگ نیز با دیو بزرگ در آویخت.
کشیدش سر و پای یکسر دوال
سپهبد بريد آن سر بی همال
به پای اندر افکند و بسپرد خوار
دریده برو چرم و برگشته کار
وقتی دیو کشته شد، کیومرث از این که کین فرزندش چنین بازستانده شد، دلش آرام گرفت. به زودی زمان مرگ کیومرث فرارسید و کیومرث در حالی که جهان را از بیداد پاک کرده بود، با آرامش خاطر رخت از دنیا بربست.
جهان سر به سر چون فسانه ست و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس
جهان فریبنده را گرد کرد
ره سود پیمود و مایه نخورد
جهاندار هوشنگ با رای و داد
بجای نیا تاج بر سر نهاد
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری