eitaa logo
دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌ها📃
111 دنبال‌کننده
20 عکس
6 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های منتشر شده از دوره‌های محصول محور نویسندگی کاربردی و خلاق✍️🏻 اداره رسانه و فضای مجازی_معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعةالزهرا س مدرس: میم.صادقی🧕🏻 ارتباط با ادمین: @Mimsad290
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیره نون و قلم
✨️بسمه‌تعالی 📖 اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی باز و شاهین، به داخل اتاق پرتاب شد. -چیه بابا؟! چه خبرته؟! سکته کردم.‌ از وقتی اومدی معلوم نیست چته. با عصبانیت داد زدم: -همه چی بهم ریخت، می فهمی؟! همه چی. -چی شده؟! درست حرف بزن ببینم چی میگی سعید! نشستم لب تخت، موهایم را به عقب چنگ زدم و گفتم: -امروز رفتم اون شرکتی که واسه استخدام رفته بودیم. -خوب؟! -هیچی، فهمیدن دروغ گفتم. -بهت گفتم دروغ نگو. هِی گفتی هیچ‌کس نمی‌فهمه؛ آخه از کجا میخوان بفهمن! -ول‌ کن شاهین تو رو خدا؛ الآن وقت سرزنش کردنه آخه؟! من کلی امید داشتم به این کار. دستش را به کمد کنار دیوار، بند کرد: -چی بگم؟ ازت دفاع کنم؟ توقع دلداری‌ام داری؟! چند بار گفتم، سعید این‌قدر دروغ نگو. من نمی‌دونم چه مرضی داری که هر کار می‌خوای بکنی باید یه دروغم توش باشه. -بابا چی کار می‌کردم خوب. توی شرایطش نوشته بود عارضه‌ی عصبی و روانی نداشته باشید؛ اون وقت اگه من می‌نوشتم قرص اعصاب می‌خورم، فرمم رو نخونده می‌نداختن دور. - اولاً که تو گاهی وقتا قرص می‌خوری. بعدَم الآن که فهمیدن، مگه فرقی هم کرد؟! بالاخره استخدامت نمی‌کنن دیگه... دستانم را روی صورتم کشیدم و کلافه نگاهش کردم؛ کمی سرش را تکان داد و گفت: -حالا از کجا فهمیدن؟ ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a