یاد آن شاعر دلداده بخیر
که دمادم میگفت ...
خبر آمد خبری در راه است...
سرخوش آن دل که از آن آگاه است...
ولی ای کاش خبر می آمد
که خدا میخواهد
پرده از غیبت مهدیِ زمان بر دارد
پرده از روزنه ی عشق و امید...
پرده از راز نهان بردارد
کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا
از فراسوی افق می آید
مهدی، آن یوسف گم گشته ی زهرا و علی...
از شب هجر به کنعان دلم می آید... .
اللهم عجل لولیک الفرج.
عیدمون خیلی مبارک 🌸🍃
مناظره: قسمت سوم
مجری: سلام مجدد خدمت خوانندگان محترم.! مناظرهی بالاخره تا کی؟.
پشت صحنه خدا رو شکر اتفاق خاصی نیفتاد و با عذرخواهی خانم محجوبی به خیر گذشت؛ گرچه خانم خوشگلنما متوجه سوء تفاهم شدند.
ادامه ی مناظره در خدمت خانم آزیتا خوشگلنما هستیم.
آزیتا : مرسی!... سلام خانم محجوبی!
میشه بگین یک خانم تابستون گرما، چه جوری چادر بپوشه؟ یا موقع ورزش و کار کردن، آیا واقعا چادر دست و پا گیر نیست؟
محجوبی : ضمن عرض سلام خدمت خوانندگان محترم و آزیتا خانم. امیدوارم که این دفعه از صحبت های بنده ناراحت نشن.
اگر گرما مجوز هر نوع پوششی باشه،باید فصل تابستون، نیروهای نظامی، کارگران، پزشکان، پرستاران، پلیس، کارگران شهرداری، کارمندان، وزرا، مسئولین بلند پایه، و کوتاه پایه، مامورین آتش نشانی، مغازه داران، کسبه، رستوران داران،مشاغل آزاد، اینها همه زیرپوش و شلوارک و دمپایی بپوشن؟
پس گرما مجوز هر پوشش نامناسب و خلاف شأن یک انسان نیست.
چادر حجاب برتره و بسیاری از خانم های با حجاب تا به حال مشکلی نداشتن؛ چون چادر و شخصیت، ابهت،حیا و عفت رو دوست دارن؛
از طرفی متاسفانه! زن های بی حجاب زمستون هم حجاب ندارن؛ باید یه جورایی خودشون رو به همه نشون بدن.این واقعا زشت نیست؟ خود کم بینی نیست؟
فضای ورزش غالبا زنانه است. مختلط نیست. بانوان محجبه ی ورزشکار صاحب مدال کشوری و جهانی در رشته های مختلف کم نیستند.
ولی خانم های بی حجابِ تیتبش مامانیِسگ بغل، نه مدال دارن نه کمال.
خانم ها باید شغل های مناسب خود رو داشته باشند. اصل حفظ حجابه چه با چادر، چه چادر عبایی، چه مانتوی بلند.
آیا خانمی که می خواد کار کنه حتما باید شلوار زخمی یا ساپورت و لباس تنگ و مانتوی جلو باز و کلی آرایش داشته باشه؟!!!
حتما باید سر و گردنش لخت باشه اصلا توی لباس تنگ و کوتاه مگه میشه کار کرد؟
سؤالم از آزیتا خانم اینه که اگر ان شاء الله ازدواج کنن آیا راضی هست همسرشون در محل کار منشی داشته باشه که مثل خودش بی حجاب باشه ؟
آزیتا با گریه : دیدید آقای مجری؟دیدید؟ دوباره به ازدواج ختمش کرد. داره زندگیش رو توی سر من می زنه. تازه! دوباره به من بی حجاب هم گفت... واگذارت کردم به خدا..
دوباره قطع برنامه
#دانا
مناظره:قسمت چهارم.
مجری :سلام مجدد خدمت خوانندگان صبور و ارجمند!
از اشکال فنی که در برنامه پیش آمد عرض پوزش دارم.!
آزیتا :خانم محجوبی به ما گیر می دین؛ چون شما خشک مقدس ها، با زیبایی مخالفین. شما می خواین دخترها سیبیلو باشن، با صورت های کک مکک، خودشون رو لای پارچه سیاه بپبچن بیان توی خیابون؛
شایدم مذهبی نیستین، عقده ای هستین، خانوادهتون قدیمیان، نمی ذارن مثل ما آزاد باشین، حسودیتون میشه به ما گیر می دین؛ یا اینکه مثل من خوشگل نیستین، مجبورید خودتون رو توی چادر قایم کنین.
نمی خواستم این حقایق رو بگم چون هی زندگی تو زدی تو سرم، مجبورم کردی.
خانم محجوبی: سلام مجدد!
امیدوارم به خاطر ناراحتی آزیتا خانم،دوباره اشکال فنی پیش نیاد.
آزیتا خانم! اولا آیا همهی بیحجابها خوشگلن و همه چادری ها زشتن؟!!
آیا اگه یک زن زیبای چادری به یک خانم زشت بیحجاب، بگه حجابتو حفظ کن! داره حسودیش می شه؟!
آیا اگه یک جوان مجرد یا مردی که متاهله به بی حجاب نگاه می کنه به خاطر خوشگلیِ بیحجابه یا به خاطر چیز دیگست؟
یعنی آیا تنها به صورت بی حجاب نگاه می کنه یا به سر تا پاش؟
حالا اگر یک بیحجاب آرایشِ خودش رو پاک کنه بازم خوشگله؟!
اگه بیحجاب خوشگله پس چرا این همه دبه رنگو روغن رو صورتش خالی می کنه؟
اصلا خوشگلی برای انسان تا کی موندگاری داره؟
اگه ملاک خوبی زن زیباییش باشه، پس در برابر خوشگل تر از خودش خوبی نداره.
می تونم یک سؤال بپرسم که برنامه قطع نشه؟
بهت بر نمیخوره؟
اگه با همین تیپ ازدواج کنی، بعد از مدتی شوهرت عاشق زنی بشه که زیباتر تر از توست، اگه به اون زن بگی خودت رو بپوش تا امثال شوهر من امنیت اخلاقی و روانی داشته باشن،آیا تو خشک مقدس یا حسود یا عقده ای هستی؟
آزیتا :پس امثال تو از ترس شوهرت به ما گیر می دی؟
محجوبی : نه عزیزم! مردی که دوست داره زنش چادری باشه، پوشیده باشه،به خاطر ایمان و غیرتشه.
نگاه به امثال تو نمی کنه؛ اگر چه خطر اون رو تهدید می کنه؛ اما اونی که با امثال تو ازدواج می کنه ایمان و غیرت نداره؛ نه اون به تو گیر میده و نه تو می تونی به اون گیر بدی.
یه نکته دیگه هم میگم که اگه قراره برنامه قطع بشه کلا قطع بشه...
آزیتا خانم شما سبیل تون رو کجا تراشیدین؟ کی تراشیده؟
آزیتا :عه! لابد میخواهی بری سبیلت رو بزنی...
محجوبی: خدا رو شکر بنده سبیل ندارم. تا حالا هم یک چادری ندیدم سبیل داشته باشه؛ ولی شنیدم بی حجاب ها فقط به خاطر اینکه بهشون نگن سیبیلو بی حجاب شدن؛ یعنی قبول کردن که سبیل داشتن, رفتن تراشیدن. حالا به همه خودشون رو نشون می دن که یعنی ما سیبیلو نیستیم.
راستی آزیتا خانم اگه پسری داشته باشی دوست داری عروست رو مرد نامحرم ببینه؟
مجری : آقا،دیگه نیازی به قطع برنامه نیست.
115 رو خبر کنید، بیاد آزیتا خانم رو ببره....
#دانا
#طنز_تلخ_بی_حجابی
پایان
انگار نتوانستهبودم افکار و خیالهای شناور در ذهنم را کنترل کنم. آنها به ذهنم سرایت کرده بودند.
تصاویری درهم و نیمهتمام از دانشگاه، کودکی حبس شده در تاریکی و لرزان، موهایی پریشان، راهپلهای طویل، بدون انتها و صدای خندهٔ خوفناک مردی نامرئی؛ باعث شدند با فریاد از خواب بپرم.
گاهی اوقات لحظاتی در زندگی پیشمیآید که متوجه نمیشوی کجایی. یا چه زمانی از شب یا روز است. چیزی را میدانی اما ذهنت گیج است. نمیتوانی آن را توضیح بدهی. من هم سردرگم زمان بودم.
انگار اتاق از سایههای غروب پر شدهبود. مگر چقدر خوابیدهبودم؟ جانمازم نزدیک پنجره جای همیشگیاش روی فرش پهن بود. چادر نمازم تا کنار تخت کش آمدهبود . شال روی سرم کنار پایهٔ تخت افتادهبود.
صدای ریزش باران را در رویاهایم شنیدهبودم؟
من که روی نظم اتاقم حساسبودم، چرایی و زمان این آشفتگی را به خاطر نمیآوردم.
ساعت دیواری را نگاه کردم، هفت را نشان میداد.
هفت شب یا هفت صبح؟ چند شنبه است؟
شنبه...شنبه... با خودم حرفزدهبودم. حس میکردم گودالی زیر پایم یا شاید درونم است که دهان باز کرده تا مرا ببلعد...
در این تغییر ناگهانی و غیرمنتظرهی احساسی چطور با استادم که دیگر تنها استاد نبود،روبهرو شوم؟
حضور نامرئیاش هم دست از سرم برنمیداشت. با دنیای واقعی که از آن فراری بودم روبهرویم میکرد. او وجود داشت.
راهی که پیش پایم بود میبایست طبق دستورات میرفتم.
برای آگاهی از زمان بهطرف پنجره رفتم. پردهی ضخیم طلایی اما نرم را کنار زدم؛ شیشه خیس بود. آسمان لباسی از بهترین رنگ خاکستری و بهترین جنس ابر، یعنی بارانزا پوشیده بود. زمین هم خیس بود.کنار جدولهای دور پارک کوچک مجتمع که از طبقه سوم دیده میشد گودالهای کوچک آب جمع شدهبود. صدای باران را در خواب ندیدهبودم؛ زیر لب زمزمه کردم: اگه بارون واقعیه پس ساعت ۷ صبحه امروز هم شنبه. بنیامین ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه باید میرفت با این نتیجهگیری خودمانی به سمت در دویدم. در را با شدت باز کردم؛ تقریباً پریدم وسط هال. اطهره روی مبل راحتی روبهرویم نشستهبود، یکه خورد وکتابی که در دست داشت افتاد روی فرش فیروزهای سفید جلوی پایش
_داداش رفت؟ چرا هیچی به من نگفت؟
چرا برای نماز بیدارم نکردین؟ من امروز کلاس داشتم دیرم شده.
زن داداش من اصلاً نمیدونم الان چیکار باید بکنم ؟ دیشب دیر خوابیدم؟ امروز چرا این ریختیه؟
از نگرانی نمیفهمیدم دارم چه میگویم.
اطهر از جایش بلند شد بدون اینکه کتاب را بردارد با خونسردی به سمتم آمد. بازویم را گرفت، روی مبل راحتی نشاند؛ کنارم نشست.
_سلام...! صبح بخیر. آروم باش.
درحالیکه مشخص بود بهسختی جلوی خندهاش را گرفته، گفت:
_اولاً حسنی خانم امروز جمعهست. دوماً مکتبخونه تعطیله.
سوماً بنیامین با پسرا رفتن مسجد دعای ندبه. الان فقط من هستم و تو.
حرفهای زن داداش آبی بود روی آتش
سردرگمی و تنش درونم. رنگ به چهرهام برگشت.ضربان قلبم منظم شد. نفس راحتی کشیدم.
_ پاشو بریم با هم یه چایی عروس خواهرشوهری بخوریم. شاید بخواهی یه گپ دوستانه هم بزنیم.
از اینکه نمیبایست آن روز را دانشگاه میرفتم ذوقمرگ شده بودم.
_ زن داداش، چایی که گفتی رو خودت درست کردی؟ نکنه با طعم قجری درستش کردی؟
ببین اصلاً من روزهام.
درحالیکه میخندید گفت:
_پاشو اینقدر نمکدون بازی از خودت در نیار حق با بنیامینه؛ معلومه محمد تو حاضرجوابی به عمهاش اصلا نرفته!
_از حسنی خانم و مکتبخونه معلومه شما زنداداش مهربون هم هیچ دخالتی نداشتی...
پشت میز آشپزخانه نشستیم. اطهره چای خوشرنگی را جلویم گذاشت.
_نترس کار بنیامینه شکر رو من ریختم ریختم بخوری سر صبحی شیرین شی...
#دانا
دانا:
«مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
شیئانِ لایوُزَنُ ثوابُهُما: العَفُو و العدلُ.
دو چیز است که (عظمت) ثواب آنها قابل ارزیابی نیست: یکی عفو و اغماض و دیگری عدل و انصاف. (فهرست غرر، ص ٢٥٢)
من خطا کردم خطا کارم
به دنیا و هوایش دادم افسارم
طلب دارم عزیزمن حلالم کن
حلالم کن که من چشم در راهم
😭😭😭
عرض سلام و احترام خدمت همه ی دوستان و بزرگوارانم
طاعات شما قبول درگاه حق.
کلامی و اگر حقی از شما برگردن بنده هست
عاجزانه حلالیت میطلبم.🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اشهد انَّ مولا امیرالمؤمنین علیَّ ولی الله....
گویند علی میزده صد وصله به کفشش/
ای کاش دل خسته من کفش علی بود...💔😭
فقط ما آدمها یا وسایلمون نیاز به مراقبت ندارند.
حرف...حرفهامونم نیاز به مراقبت دارند. میپرسی چطور؟
حرف که میزنیم دست دارند، دستهای بلندی که گاهی وقتا گلویی رو فشار میدن و نفسی رو میگیرند.
حرف...حرفهامون پا دارند! پاهایی که جاشون رو روی دلی میگذارند و برای همیشه باقی
میمونن.
حرف....حرفهایی که میزنیم چشم دارند!
چشمهای سیاهی که گاهی به چشمهای دیگران
نگاه میکنند و اونها رو در شرمی بیکران فرو
میبرن.
پس...
پس مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم
چون سنجیده و بجا حرف زدن از سکوت
دشوارتره.
#ناشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از دیدن این کلیپ فهمیدم
پراید بین این ماشینها، افسرده است.
وقتی با مانع برخورد میکنه، کلا میره توخودش😁
سناتورهای آمریکایی خواستار توقیف محمولههای نفت ایران شدند
🔻گروهی از نمایندگان سنای آمریکا با اشاره به افزایش صادرات نفت ایران، از بایدن خواستند اجازۀ توقیف محمولههای نفتی ایران را صادر کند.
🔻این نامه به ابتکار «جونی ارنست»، سناتور جمهوریخواه و «ریچارد بلومنتال» تنظیم شده و ۱۰ سناتور دیگر آن را امضا کردهاند./ فارس
@FarhikhteganOnlin
_____________________
پ.ن : یکی نیست بگه جونمرگ شده بتمرگ زر نزن ....
اینورا پیداتون بشه میتمرگوننتون.اینبار پوشک اندازه شما موجود نیستا ...😅
#دانا
بهانه
هر چند باور کوچ ستاره سخت است
هر چند آدمها از جنس غبارند
و غبارها از جنس غم
و هر چند این روزها
شعر سکوت را نمی توان از بر کرد
اما تمام بودن پنجره،
به بهانه ایست
بهانه ای برای ماندن،
ماندنی سپید
و باید بود،به بهانه زندگی
و سرود،به بهانه تنهایی
و شکفت،به بهانه خورشید
و روزی که باد همه بهانه ها را برد
باز هم،
باید بود،به بهانه بودن
و سرود،به بهانه سرودن
و شکفت،به بهانه شکفتن
این را آیینه به من گفت
وقتی دنبال بهانه ای برای نگاه بودم
و باید بود و نبود....
راه های شناخت بیماری بدن نمایی
تست های مربوطه روان شناسی : اصلا ببینید روان موانی دارد؛ اگر دارد، خوشبختانه هنوز مراحل اولیه ی بیماری است.احتمال درمانش هست .
ولی، مراقب خود باشید و براش دعا کنید!
سی تی اسکن، شاید مغز نداشته باشد یا پوک شده باشد .
اگر مغز نداشته باشد خطری است.
براش دعا کنید !
آزمایش های رفتاری :
به او بگویید: خانم،قسمتی از موهاتون نمایانه.
اگر روسریاش را برداشت بیماری پیشرفت کرده است
براش دعا کنید!
اگر روسری ندارد، به او بگویید: لطفا روسری سرتون کنید!
اگر یقهاش را هم باز کرد بی خیالش بشوید
برای خودتون دعا کنید!
#طنز
#دانا
نکات ایمنی، هنگام نصیحت کردن بی حجاب با فرهنگ :
حتی المقدور در نصیحت کردن بی حجاب، احتیاط لازم را بکار ببرید.
فاصله ی خود را برای فرار رعایت کنید.
جعبه ی کمک های اولیه، باند، چسب و بتادین با خود داشته باشید .
وصیت نامه خود را قبلا بنویسید.
اگر از فحش های آبدار بدتان می آید،دو قطعه پنبه را در گوش فرو کنید .
جسپر حفاظتی حتما با خود داشته باشید .
اگر بی حجاب با دست خالی خواست به شما حمله کند، آغوش خود را برای صلح و آرامش و پرهیز از خشونت برایش باز کنید؛ به شرط آنکه همسرتان خبر نشود.و گر نه باید به آغوش عزرائیل پناه ببرید.
اگر احساس خطر کردید، نصیحت را کنار گذاشته چ،مانند مسئولین محترم، در مقابل آنها، احترام ویژه گذاشته و تا کمر خم شوید و بگذارید از شما سان ببیند .
اگر راضی نشد، حتما چند بار بی حجاب را ببینید و بخوانید:
چه خوشگل ،چه خوشگل چه، خوشگل شدی امشب ....
اگر پول مول ندارید با سرعت محل را ترک کنید.
#طنز
#دانا
چاخ مکن بخر کسی، اول خودت دوم کسی .
ببخشید زبان عبریه ....
ما خاخام های خونخوار خرساییلی ها، خدایی خیلی سخت خسته ،سوخته ، خاکشیر،خاکستر و خوار شدیم.
آخ ! در رختخواب خواب بودیم، در تاریخ هفت اکتبر، ساروخ ها همه جایمان را سوراخ کردند.
آخ! بعد خفتمان کردند.از زیر خاک خماس، روی خاک خماس ،دریا خماس، هوا خماس می آمد.
خیلی خفن اختشاش شد خلاصه خیلی خسارت خوردیم آخخخ!!!!
خرساییل هم، خانم ها ، سالخوردگان و خرد سالان غزه را با فسفر سوخت و خاکستر کرد. آخر خرساییل زورش به خماس نمی رسد.
خرساییل پاخسال در ایران اختشاش کرد؛ خانم ها لخت پخت بشوند. چون پخته بودند،لخت نشدند. خیلی نشد که ما خرساییلیها، خام، لخت شدیم.
حالا هم مثل خر تو گل گیر کردیم . دیگر کسی از خورخورهایمان نمی ترسد
#دانا
#طنز
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/dast_neveshtehaye_dana
🔺 امتحان 🔺
ادعایش زیاد بود...
پیوسته از تقویت «اراده» ، «مدیتیشن» و«درون آگاهی» حرف می زد،
و از دوره ها و کلاسهای«موفقیت» سخن می گفت.
گفتم :
هرگاه حریف این زبان کوچک شدی،
هرگاه دورۂ «تمرین سکوت» راگذراندی ،
هرگاه درکلاس«ادب» ثبت نام کردی،
هرگاه «بجا سخن گفتن»را آموختی،
هرگاه توانستی از عیبجوئی دیگران بپرهیزی ،
منفی نبافی وبذر ناامیدی نباشی،
مالک نگاه و زبانت باشی ،
از نقل و پخش هرچه می شنوی دست برداری،
هرچه را آقای«می گویند» گفت،نپذیری ،
از خودنمایی وخود ستایی دست بکشی،
از تحقیر دیگران اجتناب کنی،
از سرکشی به کانال های آنچنانی پرهیز کنی،
از چشم چرانی چشم بپوشی،
از گوش دادن به غیبت بپرهیزی ،
ازلذّت بردن از تهمت ودشنام ، رها شوی،
از سیاه نمایی وشایعه پراکنی دست برداری،
از نقش بازی کردن وفریب دادن صرفنظر کنی،
در مقابل پول و درآمد حرام، نلغزی،
برای دریافت رشوه، وسوسه نشوی،
برای پیشبرد کارخود ، دروغ نگویی،
رابطه راجایگزین ضابطه نسازی،
تخلّف را زرنگی نشماری ،
از لاف زدن و دروغ بافتن حذر کنی ،
نیرنگ وحقّه را هوشمندی ندانی،
دهانت را به «ادّعا» و «شعار» باز نکنی،
در فضای مجازی ایمانت را به حرّاج نگذاری،
«مجاز» را«حقیقت» نپنداری ،
ذهنت رادرمقابل دروغ، عایق بندی کنی،
دربرابر«گوگل» تابع وتسلیم محض نباشی،
به حرف مخالفان،بیش از خودی ها بها ندهی،
«ماه» رابا «ماهواره» اشتباه نگیری،
«شایعه» را«خبر» نپنداری ،
راست و دروغ را قاطی نکنی ،
واکسن« ضدّ ریا» تزریق کنی ،
ارزش«خود» را ناچیز نبینی،
«عینک آمریکایی» را از چشمت برداری،
«سمعک انگلیسی» را ازگوشت بیرون آوری،
مرغ همسایه را غاز ندانی،
خلاقیت وتوانمندیهای هموطنانت رامسخره نکنی،
خودت را محور عالم و«دانای کلّ» ندانی،
فکر وفهم خود راازهمه بهترودرست تر نشماری،
زبانت را ازگفتن «هرچیز» حفظ کنی،
بتوانی حسد و بدبینی را از دلت بیرون کنی،
فقط ضعف هاواشتباهات مردم را نبینی،
«نور» را هم در دل«ظلمت» بنگری ،
حق را از باطل تشخیص دهی ،
« ما می توانیم» راباور کنی ،
ازخوبیهای دیگران هم تعریف کنی،
چشم دیدن موفقیت دیگران راهم داشته باشی،
در اظهار نظر، شتاب نکنی ،
بی مدرک و دلیل، حرف نزنی،
ضعف هاراصدبرابر جلوه ندهی،
ازاستناد به رسانه های مخالف بپرهیزی،
نقدسازنده را باکینه وتخریب،عوضی نگیری،
درقضاوت هایت، «انصاف»داشته باشی،
و....بتوانی کارنامه «قبولی» بگیری ...
آن وقت می توانی «ادّعا» داشته باشی .
🖋 «جواد محدثی»
#نثر_ادبی #تلنگر_اخلاقی #درنگ
درود بر همه اعضای محترم گروه الاقیانوس.
اما اندر احوالات صدرا ابن حاج حسن ابن آدم...عضو چندمین امنیتیِ اقیانوسها؛ مدتی است، حالات ایشان، چون حالات ِ
بوروسلی بنِ آدم شدهاست.
بوروسلی گونه در نظرها مجسم گردیدهاند.
اعضا در انتخاب آتیِ وی سخت پریشان احوالند. به دوئل پرداخته، به دو شقه نامساوی تقسیم شدهاند.
هر کدام، از دیگر بانوی رمان تبری جستهاند .
مهلتی بایستی تا خون شیر شود و بخت یکی از آنها گشوده شود.
ان شاءالله با اشارت ِ گوشه چشمیِ صدرا الاامنیه، غنچههای منتظر مانده شکفته شود.
فقط، باید منتظر بود تا کی، کاتب اعظم، هیام بانوی گرانقدر، با نکتههای نغز و دلچسب به صیقل ارواح منتظرانِ این گروه
بپردازند.
اعضای پیگیر این رمان پرثمر و حامی این دو پریدخت که بنده میشناسم به این زودی ها صحنه را خالی نمیکنند.بیدی نیستند به این بادها بلرزند.
بدانید و اگاه باشید! اگر جبهه را خالی کنید،
منتظرِ عواقب سخت آن از طرف صدراییون یا هیچیونِ متعصب باشید.
حداقل مجازاتتان تابع تصمیم بانوی کاتب اعظم خواهید بود.
لذا مسلسل خودکار مجازیخود را کماکان به سوی گروه بگیرید و هر لحظه که عشقتان کشید، شلیک کنید.
#دانا
یادش بخیر حمام هم حمام های قدیم.
هر صبح جمعه مادرم بغچه لباس من و پدرم را می بست، من بعنوان بغچه کش، همراه پدر به حمام عمومی میرفتم...
بزرگتر ها دثار از تن بیرون می آوردند؛ شعار بر میخ دیوار می کشیدند؛ازار می بستند و مشغول حمام می شدند.
ما هم بدون ازار، همچون لحظه تولد از مادر،زیر کیسه و روشور لایه لایه پوست می انداختیم...
خلاصه! چون کودکان اتیوپی می رفتیم؛ چون طفلکان روم بیرون می آمدیم.
هنوز یک نصفه روز نگذشته بود که دوباره چهره ها همان چهره اطفال سودان شمالی بود و کف پا ها چون کف پاهای چریک های طالب در کوههای قندهار افغانستان.
#دانا
#برگرفته_از_خاطرات_اخوی😁
سلام
سرگروههای آموزشی بازدید داشتن از
روند آموزش مدرسهمان.
به همکارانم گفتم: خدا کنه برن سرکلاس خانم فلانی...چاه دعایی کندم بهر همکارم،خودم افتادم تو چاه ...
از قضا خانم سرگروه کلاس اول توکلاس خودم آمد.
۴۵ دقیقه کامل ... ریاضی،فارسی، قران
از بیشتر بچهها سوال کرد.
دوستان کوچولوی بنده سرافرازم کردند .
رسید به درس علوم؛ بنده خدا سوال کرد: موجودات چند دسته ان و اسمشون چیه؟
دوست کوچک، اما نابغه بنده نه گذاشت نه برداشت گفت: معلم ما غیر زنده ما زنده...
ما خیلی شلوغیم معلممون زنگخونه از دست ما غیر زنده میشه...
بنده ی خدا به زور جلوی خندهاش را گرفته بود.
سوال بعدش: چند شکل ریشه داریم؟
جواب یکی بچهها: پهن، باریک ، ریش بزی.
خانم سرگروه، نتوانست جلوخندهاش را بگیرد...
اون موقع رنگ من پریده بود. وجعلنا من...را توی دلم خواندم؛ که نگویند معلممان گفته.
آخر برای اینکه بهتر یاد بگیرند مثال اخری را گفته بودم...
#دانا
شاعر مورد علاقه بیحجابان، بابا طاهر عریان است.
چون قبلا این اسم به ثبت رسیده، به این موجودات باید گفت بیجامه؛ اما استدلال
اینان :
ما برهنه مویان، که در خیابان مویمان را نمایان می نوماییم؛ یحتمل از اجداد ما باباطاهر را عریان نوموده باشند. کاش روزی برسد به ما بگویند بابا خانم عریان!
یحتمل که تحت تأثیر کشف کننده های حجاب آن دوران، خودش عریان شده باشد.
ولکن! از اشعار وی چنین بر آید که وی بگی نگی، همچین از کشف حجاب بدش نمی آمده در جایی سروده:
دلم ميل گل روي ته ديره
سرم سوداي گيسوي ته ديره
در جای دیگری،باباطاهر عریان، خطاب به ما بی حجابان با شیفتگی تمام فریاد می زند:
دگر شو شد كه مو جانم بسوزد
گريبان تا بدامانم بسوزد
براي كفر زلفت اي پريرخ
همي ترسم كه ايمانم بسوزد
شب فرا رسیده و در کنار لاستیک هایی که درخیابان آتش زده اید از عشق به شما جان من می سوزد؛ از آن بالاتر،گریبان تا به تنبانم بسوزه.
البته، ایشان گفته اند: گریبان تا به دامانم بسوزد؛چون ما بی حجابان، نه معنی دامان را می فهمیم نه دامان دیده ایم. آن را به تنبان تغییر داده ایم تا شعر ایشان به روز باشد.
خلاصه اینکه فرهیخته ی عریانی چون بابا طاهر، تا ما بی حجابان جذاب را دیده جان و گریبان و تنبان و ایمانش یک جا در آتش پلشیده. این نشان دهنده نهایت روشنفکری است.
#دانا
#طنز_تلخ_بیحجابی
- ازش خوشت میاد؟
-آره! هم خوش طعمه، هم عطر خوبی داره...!
_وایییی صهباااا!...از تو اون فنجون چایی بیا بیرون! منظورم جناب استاده.
به جای خندیدن به این شوخیِ اطهره، چند لحظه بدون اینکه لبخندی بزنم، خیره به چشمانِ سبز آبیش شدم.دستم را حائل سرم کردم، سوالی که این مدت گوشهی ذهنم لانه کرده بود و رویِ پرسیدنش را
نداشتم، به زبان آوردم: زن داداش! دوست داشتنِ یکی دیگه چه جوریه؟
اطهره دستانش را روی میز گذاشت. اثری از شوخی در لحنش نبود.
_ ببین! وقتی میبینیش، قلبت یکی، دو در میون میزنه گونههات گُر میگیره. اون شخص، چپ میی، راست میری تو ذهنت جاخوش کرده. اینها که گفتم تب و تاب احساسات اولیه هست؛ بعد یه مدتی دیگه غیر اون، کسی رو نمیبینی، فکر میکنی تنها تکیهگاهته تو این دنیا.
حس میکنی اون مسئول همه زندگی توئه؛ یعنی همه جوره حمایتش رو میخواهی. گفتار و رفتارت عوض میشه. عمقش رو فقط تو حس میکنی نه دیگران.
احساس بیقراری شیرینی داری. به هر بهانهای باهاش هم صحبت میشی.
یه حریم میشه برات که حاضر نیستی غیر خودت، کسی چیزی ازش بدونه...
با این اوصاف چند چندی؟
بدون تامل گفتم: صفر. صفر... هیچکدوم از اینایی که گفتی رو درک نمیکنم. فقط میدونم از این آدم میترسم. علاقه پیشکش... انگار یه چیزی در موردش درست نیست.
_صبحی، اینجور که تو جمعه و شنبه رو اشنباه گرفتی، میزان علاقت نسبت به این جوان ناکام، از همه وجناتت فوران میزد..
دختر داشتی قبض روح میشدی ...
میشه بگی چرا ازش میترسی ، چی آزارات میده؟
_ هیچی این آدم من رو تحت تاثیر قرار نمیده. وقتی که نمیبینمش حس خوبی دارم. یه جور رهایی...
از همه مهمتر ، سنش دو برابر سن منه.
من هنوز یه جوجه دانشجوام؛ ولی این
با اون مدرک....
کسی که ملاکهای اولیهش، زیبایی و صدای قشنگه، چطور باور کنم که یه دلنه ، چند دل ازم خوشش اومده ؟
منم که هیچکدوم اینها رو ندارم. یه دختر معمولی. عجیب نیست؟
_ببینم! تو که از این استادِ موجّه مملکت، دیو هفت سر ساختی واسه خودت، از کجا میدونی از چی خوشش میاد؟ از چی نه؟
درحالیکه لبخند موذیانهای روی لبهاش بود ادامه داد:
در ضمن، هرگز نشه فراموش من عروسم و تو خواهر شوهر، اگه فکر کردی با حرفات میگم: نه عزیزم تو خوش و آبو رنگی...خیلی هم بچهی مردم دلش بخواد، نچ...این قانون فی ما بین رو نقض میکنه.
واسه اینکه چایی خوشعطری که بهت دادم، خوب به دلت بچسبه، میگم: ناامید نباش! همچین بدک نیستیا...
- چرا میزنی خب؟! والا خودش سر کلاس
گفت. من بیگناهم...
با این شوخیهایی که طعم مهربانی میداد
هر دو خندیدیم؛ ولی قانون بیرحم روزگار
به خندهها دوام نمیدهد..
ادامه دارد....
#دانا
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دِلم میترکد
دلِ تنگم ز عطش میسوزد
شانهای میخواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست...
#هوشنگ_ابتهاج🌱🌹
اشک هایم
هر شب درِ رؤیائی را می کوبند
شاید تو آنجا باشی !
اشک هایم
این قدیمی های صبور !
شب های من آنقدر وسیع ست
که برای تمام تنهائی ها
جا دارد
قطعه به هوای تو
الهی
دردهایی هست كه نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست كه هيچ قلبی محرم آن نيست
الهی
اشک هایی هست كه با هيچ دوستی نمی توان ريخت
و زخم هایی هست كه هيچ مرحمی آنرا التيام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست كه هيچ جمعی آنرا پر نمی كند
الهی
پرسش هایی هست كه جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نيست
دردهایی هست كه جز تو کسی آنرا نمی گشايد
قصد هایی هست كه جز به توفيق تو ميسر نمی شود
الهی
تلاش هایی هست كه جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغييراتی هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست
و دعاهایی هست كه جز به آمين تو اجابت نمی شود
الهی
قدم های گمشده ای دارم كه تنها هدايتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم كه اگر دستم نگيری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
اما من میدانم که تو هرگز این بنده ات را تنها نخواهی گذاشت
پس ای خدا دستم را بگیر...