#معجزات_الائمه
✅ جلوههایی از ولادت حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف از زبان حکیمه خاتون بنت الامام محمد الجواد علیه السلام
حضرت حکیمه دختر امام محمد تقی (ع) گفت ابومحمد امام حسن عسکری (ع) در شب #نیمه_شعبان سال دویست و پنجاه و پنج مرا احضار کرد و فرمودند: ای عمه امشب افطارت را نزد من باش چون خداوند ترا خوشحال مینماید به خلیفه و حجت و جانشین بعد از من،
از این خبر خوشحالی زاید الوصفی مرا فرا گرفت لباسهایم را جمع کردم همان ساعت به محضر حضرت ابیمحمد (ع) آمدم و او در صحن خانه نشسته بود و اطرافش را خدمة آن حضرت گرفته بودند ، گفتم فدایت شوم جانشین شما از کدام یک از همسرانت میباشد؟
فرمود از سوسن من به همه خدمه چشم گرداندم از هیچیک اثر حمل ندیدم بجز سوسن، حکیمه گفت وقتی که نماز مغرب و عشا را اداء کردم کنار سفره آمدیم من و سوسن افطار کردیم و در یک اتاق خوابیدیم اندکی خوابیدم و از خواب بیدار شدم همواره درباره مژده امام (ع) که امشب خلف (مهدی ع) بدنیا میآید و ولی خدا (ع) امشب پا به عرصه وجود میگذارد فکر میکردم،
قبل از وقت نماز بیدار شدم و نماز شب را بجای آوردم و به نماز وتر رسیدم سوسن هم از خواب بیدار شد و تجدید وضو نمود و به نماز شب ایستاد و به نماز وتر رسید، در دلم خطور کرد طلوع فجر نزدیک است وعده امام (ع) تحقق نیافت و به افق نگریستم دیدم فجر اول طالع شد. شکام زیادتر شد از وعده امام حسن عسکری (ع) در این هنگام صدای امام (ع) را از حجرهاش شنیدم میفرمود:
شک نکن آن امری که میباید اتفاق افتد الساعة انشاءالله خواهد بوقوع پیوست؛
حکیمه گفت از حضرت ابیمحمد (ع) شرمنده شدم و از آنچه که در دلم افتاده بود خجل شدم و
برگشتم به اتاق در حالی که شرمنده بودم دیدم سوسن نمازش را قطع کرد و بیرون آمده در حالی که ترسان بود؛
باو گفتم پدر و مادرم بفدایت آیا احساس درد میکنی گفت ای عمه من درد شدیدی دارم گفتم : انشاءالله ترسی بر تو نیست فرشی در وسط اتاق گسترانیدم و او را بر آن فرش نشاندم و من بجایی که معمولا قابله ها برای گرفتن بچه مینشینند نشستم او دستم را گرفت و تکانی شدید خورد سپس نالهای کرد و کلمهی شهادتین گفت ؛
👈 به دامن #نرجس نگریستم در این هنگام ولی الله حجة بن الحسن (ع) صلوات و سلامه علیه را دیدم بر هفت موضع خود را به زمین گذارده دو بازویش را گرفتم و به دامن خود نشاندم او را نظیف و پاکیزه از هر چیز یافتم صدای حضرت ابومحمد (ع) را در این لحظه شنیدم میفرمود:
ای عمه فرزندم را به نزد من بیاور و من او را بدست پدر دادم حضرت امام حسن عسکری (ع) زبانش را بیرون آورد و بچشم کودک مالید او چشم گشود آنگاه زبان خود را به دهان کودکش نهاد و کامش را با زبان خود برداشت زبان خود را بگوش کودکش نهاد و او را به پای چپ خود نشانید و حجة خدا (علیهالسلام) درست نشست و دست مبارک خود را بر سر کودک کشید و فرمود:
👈 پسرم به اذن و قدرت و امر خدا سخن بگو و استعاذه نمود از شیطان مردود و رانده شده و سخن را چنین شروع کرد:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم. و ما اراده نمودهایم بر مستضعفان عالم منت گذاریم و آنان را پیشوا سازیم و وارث گردانیم و آنها را در زمین قدرت بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریانش چیزی را که از آن وحشت دارند نشان دهیم.
آنگاه #صلوات بر رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان (ع) و یکایک ائمه (ع) فرستاد تا اینکه به پدرش رسد،
پس حضرت ابومحمد (ع) کودک را بمن سپرد و فرمود ای عمه او را به مادرش برگردان تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است ولکن بیشتر مردم این موضوع را نمیدانند ؛
او را به مادرش سپردم در حالیکه طلوع فجر صادق شده بود نماز صبح را بجای آوردم و تا طلوع آفتاب تعقیبات خواندم آنگاه با حضرت ابی محمد (ع) خداحافظی نمودم و به منزلم برگشتم و پس از سه روز مشتاق دیدار ولی خدا شدم به نزد وی رفتم و به حجره سوسن رفتم نه اثری یافتم و نه ذکری شنیدم ،
دوست نداشتم که از کسی بپرسم بخدمت امام ابی محمد (ع) رسیدم شرم داشتم که آغاز سئوال کنم حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ای عمه ولی خدا (ع) در حمایت و نگهداری و پوشش و غیب الهی است تا خدا اذنش بدهد و ظاهر شود و چون وفات من فرا رسد و دیدی که شیعیانم دربارهی جانشینم اختلاف کنند به افراد موثق خبر ده و باید این امر نزد تو و آنان مخفی و مکتوم بماند زیرا خدا ولی خود را از مردم پنهان و محجوب از بندگانش فرموده هیچکس او را نمیبیند تا آنکه جبرئیل (ع) اسب سواریش را حاضر کند.
📚الغیبة للطوسی، ص234و235و236
#پیشگویی
#تولد
➖➖➖➖➖➖➖➖
@sahelenoor114