eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه ‌ شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد ‌ شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد 🌿 @TebbolAeme 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نازم به این‌خدا که گنهکار میخرد هر روزه‌دار را، دم افــــــطار میخرد با آبروی رفته به مهمــانــــے آمده‌ام هـــــر بــار آبـــــروی مــــرا یـــار میخرد 📚 @Dastan 📚
🍃 امام صادق علیه السلام ‌ 🌹 (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان صبر كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ❤️ ‌ تهذيب‌الأحكام،ج۶،ص۳۷۷ 📚 📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
🚗🏊🚗🏌🚗🏊🚗 🎭 😄 زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. 🏊دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت!» 🏊زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت» 🤓نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ 😎همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: 🏎«متشکرم! ازطرف پدر زنت!» •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام فرمود: «أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم» •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ کسیکه، «شوخی کردنش» زیاد شود، ✳️ «هیبت»، و «شـکـوهـش» کم می شود. ✅ «بیهوده گویی»، «همنشین را» خسته کرده، ✳️ و، «انسانهای بزرگ» را، «کوچک و بی مقدار» مینماید. ✅ همیشه، چند «تكه كلام اختصاصی»، و «جالب» برای خود انتخاب كنيد، ✳️ و در «محاورات»، و «گفتگوها» از آنها استفاده نمایید. 📚 @Dastan 📚
🐑🐏🐐🐏🐐🐏🐐🐏🐐 چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان... عرض جوی آب قدری نبود که حیوان نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته! Ⓜ️پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت: من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. 🐐بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید...! چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت: تعجبی ندارد... تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم، این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمی‌شکند، چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: با حُسن خلق (خوش اخلاقی) روزی ها فراوان می شود #خوش_اخلاقی #گسترش_رزق_روزی •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. 1⃣به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» 2⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» 3⃣از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» 4⃣سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» 5⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» 6⃣از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» •✾📚 @Dastan 📚✾•