eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روز 💠 🏴جایگاه غاصب حق حضرت زهرا (س) 🔻پیامبر اکرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم): یَا فَاطِمَةُ! لَوْ أَنَّ کُلَّ نَبِیٍّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ کُلَّ مَلَکٍ قَرَّبَهُ- شَفَعُوا فِی کُلِّ مُبْغِضٍ لَکِ غَاصِبٍ لَکِ مَا أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ النَّارِ أَبَداً ◼️ اى فاطمه! اگر تمام پیامبرانى که خدا برانگیخته و تمام فرشتگانى که مقرب درگاه خود گردانده است، براى هر کینه‌توزى که حق تو را غصب نموده است، شفاعت کنند، هرگز خدا او را از آتش [دوزخ] خارج نمی‌سازد. 📚 بحارالأنوار، ج ۷۶، ص ۳۵۴ •┈┈••✾••┈┈• 🏴🏴شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد🏴🏴 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💠 💠 عليه السلام عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی اَلْعَلاَءِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ تَکُونُ اَلْأَرْضُ لَیْسَ فِیهَا إِمَامٌ قَالَ لاَ قُلْتُ یَکُونُ إِمَامَانِ قَالَ لاَ إِلاَّ وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ. اصول کافی / ترجمه مصطفوی ؛ ج ۱ , ص ۲۵۱ 🍃🌸🌼🍃 حسین بن ابی العلاء گوید: بامام صادق عرض کردم، ممکن است زمین باشد و امامی در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم: دو امام در یک زمان می‌شود؟ فرمود: نه مگر اینکه یکی از آنها خاموش باشد (و بوظائف امامت قیام نکند مانند حضرت حسین در زمان امام حسن علیهما السلام). 📚 الکافی , جلد ۱ , صفحه ۱۷۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
⚫️الإمام الحسن(ع): رَأَیتُ اُمّی فاطِمَةَ(ع) قامَت فی مِحرابِها لَیلَةَ جُمعَتِها، فَلَم تَزَل راکعَةً ساجِدَةً حَتَّی اتَّضَحَ عَمودُ الصُّبحِ، وسَمِعتُها تَدعو لِلمُؤمِنینَ والمُؤمِناتِ وتُسَمّیهِم وتُکثِرُ الدُّعاءَ لَهُم ولا تَدعو لِنَفسِها بِشَیءٍ، فَقُلتُ لَها: یا اُمّاه، لِمَ لا تَدعینَ لِنَفسِک کما تَدعینَ لِغَیرِک؟ فَقالَت: یا بُنَی، الجارَ ثُمَّ الدّارَ. ▪️امام حسن(ع): مادرم فاطمه(ع) را در شب جمعه در محراب دیدم که به عبادت ایستاده بود. او همچنان در رکوع بود تا روشنی بامداد بر آمد. شنیدم که او به مردان و زنان مؤمن دعا می کرد و آنها را نام می بُرد و برای آنها فراوان دعا می کرد، در حالی که برای خود دعایی نمی کرد. به ایشان گفتم: مادر! چرا همان گونه که برای دیگران دعا می کنی، برای خود دعا نمی کنی؟ فرمود: «فرزندم! نخست همسایه و سپس [ اهل] خانه». منبع :دانشنامه قرآن و حدیث، ج 10، ص 170 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️حکایت سلطان ملکشاه سلجوقی 🍃✨چنان چه در اخبار آمده که: سلطان ملک شاه سلجوقی روزی بر کنار زنده رود (زاینده رود) شکار می کرد و زمانی از برای استراحت در مرغزاری(1) فرود آمد. از ملازمان(2) سلطان ملک شاه غلامی که حاجب خاص(3) بود، به دیهی در آمد، گاوی دید که در کنار جویی می چرید، ✨ بفرمود تا او را ذبح کردند و قدری گوشت از وی کباب کرد. و آن گاو از آن عجوزه ای(4) بود که معیشت او با چهار یتیم که داشت از شیر او حاصل می شد. چون عجوزه از آن واقعه خبردار شد، از خود بی خبر گشت، بیامد و بر سر پلی که گذرگاه سلطان بود، منتظر بنشست تا کوکبه ی دولت ملکشاهی رسید. برجست و عنان اسب او بگرفت، همان غلام که حاجب بود تازیانه برآورد و خواست که او را بزند و منع کند. 🌟سلطان گفت: بگذار که مظلوم و بیچاره می نماید تا بنگرم که تظلّم او چیست و داد او از دست کیست ؟ پس روی بر پیرزن آورد و گفت که: سخن گوی پیرزن به حکم آن که گفته اند مصرع: مظلوم دلیر باشد و چیره زبان، زبان بگشاد که: ای پسر ارسلان! اگر داد من به سر پل زنده رود ندهی، به عزت و جلال احدیت که بر سر پل صراط تا انتقام خود را از تو نستانم دست مخاصمت(5) از دامن تو کوتاه نکنم. نیک اندیشه کن که از این دو سر پل، کدام اختیار می کنی ؟ بیت: انصاف خود و داد من امروز بده بدهی به از آن بود که بستانندت سلطان از مهابت این سخن پیاده شد و گفت: ای مادر! زنهار که من طاقت جواب آن پل ندارم، بگوی تا که بر تو ستم کرده است ؟ صورت حال باز نمای تا داد تو ازو بستانم. پیرزن گفت: ای ملک! همین غلام که به حضور تو تازیانه ی عقوبت(1) بر سر من کشید، چشمه ی عیش مرا مکدّر ساخته است و گاوی که معیشت من و یتیمان من از شیر او حاصل شدی، کشته است و کباب کرده. 🔆 ملک بفرمود تا غلام را سیاست کردند و عوض یک ماده گاو او، هفتاد ماده گاو از حلال تر وجهی بدو دادند. بعد از چندگاه که سلطان وفات کرد، پیرزن هنوز در حیات بود. نیم شبی بر سر قبر وی آمد و روی نیاز به قبله ی دعا آورده گفت: الهی! این بنده ی تو که در این خاک است، وقتی که من درمانده بودم، دست من بگرفت و حالا او درمانده است، تو به کرم خود دستگیری او کن. من بیچاره بودم، او با عاجزی مخلوقیت خویش بر من ببخشود، این زمان او درمانده و بیچاره است، تو با قوّت خالقیت خود بر وی ببخشا. یکی از جمله عبّاد، ملک شاه را در خواب دید، 💫پرسید که: خدا با تو چه کرد؟ فرمود که: اگر دعای پیرزن دادخواه به فریاد من نرسیدی، از چنگال عقاب عقوبت خلاصی ممکن نبودی. 🔆رکنی دیگر محافظت حکم الهی است، یعنی دادی که دهد، باید که مطابق احکام شرع باشد و در خشم و رضا جانب حق فرو نگذارد که حکم او بالای همه حکم ها است. 📚 اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ص:91 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام 💫در خبر آمده که: دو ضعیفه به محکمه ی حضرت سلیمان علی نبینا و علیه السلام رفتند و بر کودکی دعوی می کردند. هر یک می گفت این طفل از آنِ من است و هر دو از اثبات عاجز آمدند. حضرت سلیمان علی نبینا و علیه السلام فرمود تا آن طفل را به شمشیر دو نیم کنند و هر ضعیفه را یک نیم بدهند. چون شمشیر برکشیدند، یکی از آن دو ضعیفه بی قرار شد و بگریست وگفت: من از حق خود درگذشتم، او را مکشید. و در آن ضعیفه دیگر هیچ اثر پدید نیامد. سلیمان علیه السلام فرمود تا طفل را بدان زن دادند که به کشتن راضی نشد. چه فراست اقتضای آن می کند که این زن، مادر وی بوده است به جهت شفقتی که از او بر وی ظاهر شده. فراست نوری است که حق سبحانه و تعالی به بنده مؤمن عطا فرموده چنان چه مضمون این حدیث عربیة: 🍃«اتقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله»(3) بر این معنی دلالت می کند و معنی حدیث آن است که: بترسید از فراست مؤمن که او به نور خدایی در هر چیزی که می نگرد، می داند. پس هیچ چیز برو پوشیده نماند. و مفسّران در این آیت که إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ 1 توسّم را بر تفرّس فرود آورده اند. و فراست دو نوع است: فراست شرعی و فراست حکمی. فراست شرعی از متفّرسین عبارت از آن که به واسطه تزکیه نفس و تصفیه قلب، حجاب غفلت از عین بصیرت مرتفع شود تا مؤمن به نور یقین بینا گردد و در هر که نگرد به فراست حقیقی، بر احوال او اطلاع یابد. بیت: 🔆بلکه گر از دور نامت بشنوند بر همه حالات تو واقف شوند ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 🔆اول تعقل بعد توکّل ! 🍃شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد. پیامبر فرمود که شتر ات کو؟ گفت: به خدا سپردم! پیامبر فرمود: اعقل البعیر ثم توکّل؛ اول شتر را ببند بعد توکل کن. 👈بعضی ها فکر می کنند توکل یعنی بی محابا کار کردن. عقلانیت را بکار ببر و تا آنجا که می توانی اندیشه ات را فعال کن، توکل هم بکن. نه اینکه بی فکر و بی حساب کار کن ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 "خصوصیات ذاتی" روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده، پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن می‌خورد پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر می‌شود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند. روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست، مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه می‌پرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد. روز بعد خواست تا او را بیاورند، وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت می‌ترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی‌بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده‌های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد. پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش‌ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می‌آید سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی. "آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد." ✾📚 @Dastan 📚✾
✨در محضر درس تاریخ *********** 🔆" جهان رنگارنگ " 🍃ای پسر زهرا ! تو جمال ابدیت را با آرامش اسماء و صفات می بینی و آثار الوهیت را در جهان رنگارنگ می نگری ؛ اما او را با همه ی کثرتی که در افاضه و مواهب دارد ، یکتا و مجرد بدان ؛ زیرا این اکثریت که اشتباهی همرنگ خیال بیش نیستند ، در وحدت وجود ایزد متعال تاثیری ندارند . او همان است که خود را توصیف کرده و بر ذات خویش ثنا فرموده : " هم او باید که خود را بستاید " 🌷پروردگاری که سرآغاز بی آغاز وجود و بی پایان هستی است . کو آن قلبی که بتواند حدود بیکران قدرتش را در کانون خود بگنجاند و کجاست شاه باز روحی که تا قاءمه ی عرش جلالش پرواز کند . *********** های امام (ع) به فرزندش امام حسن (ع) 📚منبع : کتاب " علی (ع) به فرزند فاطمه (س) چه گفت ؟ " نویسنده : ابوالفضل صادقی ✾📚 @Dastan 📚✾
👺شیطان کجاست ؟ واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم _لابلای كم فروشی های بقال محل! _توی فحش های ركيك همسایه به همسایه _روی روسری بادبرده ی دختركان شهر! _روی ساپورت های بدن نما _مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند. ⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی؟ _لای موسيقی های تند ماشين ها _توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر _توی بی احترامی به پدر ومادر _ بين جيغ های پيرزن مال باخته! ⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا ⬅️او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خداغافل باشیم چقدر به شيطان نخ می دهيم...!؟ ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره:آیه168) ✾📚 @Dastan 📚✾
♦️ 🌸🍃در زمان قدیم که برق نبود، جلسات محرم و صفر را در زمستان، با بخاری هیزمی گرم می کردند. آخوند ملاعباس تربتی (1) در روستاهای تربت حیدریه منبر می رفت. تمام مردم می آمدند و پای منبرش جمع می شدند، ده دقیقه که حرف می زد، می دید بدنۀ بخاری سرخ شده، از بالای منبر این بدنۀ بخاری را نگاه می کرد و بلند بلند گریه می کرد. 💫به یکی از این روستایی ها می گفت: برو کنار این بخاری بنشین، انگشت خود را یک لحظه به بدنۀ بخاری بچسبان. می گفت: آقا! آهن سرخ شده است، می گفت: ✨سرخ شده باشد، تو در یک چشم به هم زدن انگشت خود را بگذار و بردار! 🍂گفت: من نمی توانم، آن وقت گریه اش بیشتر می شد و می گفت: شما که نمی توانید انگشت خود را یک لحظه به این آهن داغ بزنید، با این همه ها، ها، دروغ ها، ها و تهمت ها، چگونه می خواهید در هفت طبقۀ بروید؟ 🌟این معرفت، عشق، وابستگی و گره خوردن به خدا، چقدر ما را سالم و پاک نگه می دارد؟ به خدا قسم! تومان جلوی آنان بریزید، فقط احتمال بدهند، نه ، که محبوب آنها این پول را نمی پسندد، والله اگر قبول کنند. آن هم در جامعه ای که برای صد تومان حاضرند این همه بخورند 📚ارزش عمر وراه هزینه آن : مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان/ ویرایش و تحقیق محسن فیض پور. ص:391 ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️حكايت ابراهيم ادهم‏ 🌸🍃در احوالات ابراهيم ادهم نوشته اند كه او پادشاه بلخ و انسان بدكار و ستمكارى بود، اما يكى از زُهّاد و عُبّاد و عرفاى بزرگ شد كه كارنامه درخشانى هم دارد و كلماتى از او به جا مانده كه در كتاب هاى مختلف نقل شده اند. ✨🍃آورده اند كه روزى روى تخت سلطنت خود خوابيده بود كه چند تن از بيدارانِ راه، خود را به پشت بام كاخ او رساندند و بر بام اتاقى كه ابراهيم در آن استراحت مى كرد، شروع به پايكوبى كردند. ابراهيم با شنيدن سر و صداهايى كه از بام مى آمد بيدار شد و سرش را از پنجره بيرون كرد و گفت: روى بام كيست كه مزاحم خواب من شده است؟ يكى از آنان گفت: تو راحت بخواب! ما شتر خود را گم كرده ايم و دنبال آن مى گرديم. 🌟ابراهيم گفت: ديوانه شده ايد؟ مگر شتر گم شده را روى پشت بام كاخ مى جويند؟ گفتند: ما ديوانه نيستيم. اگر هم از نظر تو ديوانه باشيم، ديوانگى مان كمتر از تو است كه روى تخت سلطنت دنبال واقعيات مى گردى! خيال مى كنى اين تخت و اين كاخ، تو را به جايى مى رساند؟ 🔆راست مى گفتند! مگر از بخت و تخت انسان به جايى مى رسد؟ كسانى كه پيش از ما بودند از اين نقطه به جايى نرسيدند. آن ها كه سال ها پيش از ما زندگى مى كردند و احوالاتشان در كتاب ها ثبت شده است، نامشان نيز از خاطرها نمى گذرد، با آن كه دبدبه و كبكبه اى براى خود داشتند. مردند و پوچ و پوك شدند و اسكلت هاشان را نيز خاك فرسود و گذر زمان و تابش آفتاب و وزش باد و بارش باران گورهاشان را به باد داد. حال آن كه برجستگان الهى در جايگاهى حق و پسنديده نزد پادشاهى توانا قرار دارند: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ». 👈✨ابراهيم از تخت خود پايين آمد و نيمه شب از بلخ بيرون زد و راه سفر در پيش گرفت و سال ها بعد، معلم بيداران و آگاهان شد. آرى، بسيارى از مردم با تفكر به جايى رسيده اند. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام على عليه السلام ـ وقتى بر مردى گذشت كه زياده گويى مى كرد ـ فرمود : بدان كه تو بر دو فرشته نگهبان اعمالت نوشته اى املا مى كنى و به سوى پروردگارت مى فرستى. پس، سخنانى بگو كه برايت سودمند باشد و از سخنان بيهوده دم فرو بند الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ لمّا مَرَّ برجُلٍ يَتكَلَّمُ بِفُضولِ الكلامِ ـ : إنّك تُملِي على حافِظَيكَ كِتابا إلى رَبِّكَ ، فَتَكَلَّمْ بما يَعنيكَ و دَعْ ما لا يَعنيكَ ميزان الحكمه جلد10صفحه 189 ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️حکایت دختر قاضی مرو ✨یکی از قضاة مرو دختری داشت به غایت جمیله و جمله ی معارف شهر درصدد خواستگاری او بودند. قاضی متحیر بود که او را به کدام یک دهد. در همسایگی او گبری(1) بود، قاضی او را طلبید و گفت: 🌼مرا دختری هست و خلقی او را خطبه می کنند، چه صواب می بینی ؟ 🌱گبر گفت: من مردی ام از دین اسلام بیگانه، چه لایق مشاورت شمایم که این سخن از من می پرسی ؟ قاضی گفت: اگر تو بیگانه ای، اما مرد امینی و بزرگان مبالغه کرده اند که: با مردم امین مشاورت باید کرد: «المستشار مؤتمن»،(2) حالا هر چه تو خواهی گفت، آن خواهم کرد. 🌟گبر گفت: در تزویج، کفائت(3) شرطست و کفائت در مذهب مسلمانان به دین و ملّت باشد و در روش ما به اصل و نسب، و نزدیک اهل روزگار، به مال و جاه، و اکنون تأمل فرمای، اگر به دین خود می روی، دین اختیار کن و اگر به سنّت اسلاف(4) ما عمل می کنی، نسب را اعتبار نمای و اگر بر عادت اهل زمانه می روی، طلب مال و جاه کن. 🔆 قاضی را از این سخن عظیم خوش آمد و گفت: دین بر همه غالب است. و او را غلامی بود مبارک نام، به غایت عالم و متدین، قاضی گفت: هیچ کس را از مبارک دین دارتر نمی بینم. و دختر بدو داد، پس از مدّتی خداوند تعالی، مبارک را فرزندی داد چون عبداله مبارک،(5) که امام اهل اسلام و زاهد زمانه و عارف یگانه بود. نظم: 🌸رو مپیچ از مشورت زیرا که ارباب خرد مشورت را پیش کار اهل دولت گفته اند 🍂پس بر سلاطین لازم است که هر عقده ای که پیش آید، به سر انگشت تدبیر بگشایند و هر خللی که از حوادث ایام بزاید، به میمنت مشاورت و معاضدت(1) رأی صایب تدارک و تلافی آن نمایند. اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 چقدر خدا داری؟ ✅مرد و زنی نزد بزرگی آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. 🍃مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده‌ایم؟” 🌻آن بزرگ به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.” ✨مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ، اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است. در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.” 🍃بزرگ پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟” زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست! مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟” گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. 🍃 برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟ 🍃 آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟ 🍃 آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟ 🍃 آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟ 🌻 بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید. 🌻 اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند، این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید. اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید، خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.” 🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋من از کجا می‌توانم بفهمم که خدا محبوب‌ترین شخص من است؟؟ هرشخص کسی را دوست داشته باشد، چیزی را دوست داشته باشد، زبانش به او گویا است و شیفته او است .شیفته سخن گفتن درمورد او است .در مورد او فقط صحبت می‌کند . در بخشهای روانشناسی ثابت شده است که ببینید آدمها راجع به چه چیز صحبت می‌کنند؟ دوست دارد راجع به چه موضوعی صحبت کند؟ این نشان می‌دهد که لذت نهایی آن اینطوری است . یک کسی مثلاً دوسه ساعت راجع به کباب می‌گوید، راجع به مرغ می‌گوید,راجب به انواع مزه‌ها صحبت می‌کند . تمام عشقش غذاست، کمال او در همین غذا خلاصه می‌شود. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان جالب عقاب عمل در دنیا از زبان شهید کافی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخ‌ترین عکس‌هایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین ساده‌ام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تک‌تیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجی‌ها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه می‌کنم، تنم می‌لرزد، دستم را بر پیشانی می‌گیرم و برای شهدا فاتحه می‌فرستم. در منتهی‌الیه کانال، سنگری بود به‌نام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول این‌که.... 🌷اول این‌که ‌این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقی‌ها وجود نداشت و به‌عنوان پیشانی خط مقدم محسوب می‌شد. دوم این‌که تک‌تیراندازان عراقی توجه شدیدی به ‌این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیده‌بانی ما بود، تک‌تیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچه‌ها در آن‌جا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونین‌ترین سنگرهای مهران بود. 🌷یک تیربار عراقی بود که شب‌ها خیلی اذیت می‌کرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده می‌کردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا می‌شد، با هر اسلحه کلاشی نمی‌شد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحه‌های معمولی را داغان می‌کرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمی‌شد به همین خاطر مرمی فشنگ‌های ژ.۳ را برمی‌داشتیم و به‌جای.... 🌷و به‌جای آن با مقداری کاغذ روزنامه‌ مچاله شده دهانه‌ پوکه را می‌بستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک می‌کردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیش‌تری هم داشت، ضدتانک بود، آن‌هم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابل‌مان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.‌جی به طرفش شلیک می‌کردیم، اما او همچنان روی کانال‌ها و سنگرهای دیده‌بانی ما آتش می‌بارید. 🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یک‌باره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان می‌داد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه‌ صلوات‌هایی بود که نذر کرده بودم. راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️مهم تر از دیدن ارواحنافداه چیست؟! 🔸شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله در پاسخ به این پرسش که: ⁉️ ‹چه وقت می‌شود به حضور آقا امام زمان ارواحنا فداه مشرف شد؟› می‌فرماید: «با تقوا باشید؛ وقتی که بین شما و حضرت علیه السلام سنخیت باشد.» 🔻سپس می‌فرماید: «دیدن علیه السلام روحی فداه مهم نیست، مهم این است که او ما را ببیند، خیلی‌ها هم علی علیه السلام را دیدند، اما دشمن او شدند. اگر کاری کردیم که نظر آنها را جلب کنیم، آن ارزش دارد.» 📚ملکوتی خاک نشین: سیری در زندگی حاج شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله، ص ۹۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5972320344856335211.mp3
2.26M
⭕️تشرف سید بن طاوس و علامه بحرالعلوم خدمت امام زمان(عج) 🔸حجت الاسلام عالی ‎‎‌‌‎‎‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان بهرام گور و باغبان ✨نقل کرده اند که بهرام گور(1) وقتی در هوای گرم به در باغی رسید، پیری که باغبانی کردی، آن جا حاضر بود. 🌟گفت: ای پیر! در این باغ انارهست ؟ گفت: آری. بهرام فرمود که: قدحی آب انار بیار. پیر رفت و فی الحال قدحی پر آب انار کرده، بیرون آورد و بهرام بیاشامید و گفت: ای پیر! سالی از این باغ چند حاصل می کنی ؟ 💫گفت: سیصد دینار. گفت: به دیوان چه خراج می دهی ؟ گفت: پادشاه ما از جهت درخت مال نمی ستاند و از زراعت عشر(2) می گیرد. 🔆بهرام با خود اندیشه کرد که در مملکت من باغ بسیار است و در هر باغ درخت بی شمار است، اگر از حاصل باغ نیز ده یک به دیوان دهند، مبلغی حاصل می شود، رعیت را نیز چندان زیانی نمی رسد. بعد از این بفرمایم تا خراج از محصول باغات نیز بگیرند. 🌟پس باغبان را گفت: قدحی دیگر آب انار بیار. باغبان رفت و پس از مدت مدید، قدحی آب بیاورد. بهرام گفت: ای پیر! نوبت اول رفتی و زود آمدی و این نوبت انتظار بسیار دادی و برابر آن آب انار نیاوردی! پیر ندانست که آن سوار بهرام است، 🔆گفت: ای جوان! گناه از من نبود، گناه از پادشاه بود که در این وقت نیت خود را تغییر داده و اندیشه ی فرموده، لاجرم از میوه بیرون رفته. من نوبت اول از یک انار آن همه آب گرفتم و در این کرّت، از ده انار آن آب حاصل نشد. بهرام از این سخن متأثّر شد و آن اندیشه را از دل بیرون برد و 💫گفت: ای پیر! یک بار دیگر مقداری آب انار بیار. پیر به باغ رفت و به زودی بیرون آمد خندان، و قدحی مالامال از آب انار آورده به دست بهرام داد و 🌟گفت: ای سوار! عجیب حالتی است که پادشاه ما آن نیت ظلم را تغییر داد و فی الحال اثر برکت ظاهر گشت، از یک انار این همه آب حاصل شد. ✨👈بهرام صورت حال را با پیر در میان نهاد و قصّه ی نیت خود و تغییر آن را باز گفت و این سخن از آن ملک دولتمند(1) بر صفحه ی روزگار یادگار ماند: تا سلاطین از این سخن پندپذیر شوند و نیت بر صلاح حال رعیت مقصور(2) دارند. شعر: ✨هر شاه که او خود راست کند یابد ز خدا هر آن چه درخواست کند 📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ✾📚 @Dastan 📚✾
✳ کاش آقا بود و این خنده را می‌دید... ✍ زینب گفت: «دلت چگونه شاد می‌شود؟» به حسن نگاه کرد. گفت: «وقتی حسن هیبت پدرش را به خود می‌گیرد و خطبه‌های او را می‌خواند، دلم شاد می‌شود.» زینب به حسن نگاه کرد. گفت: «چرا معطلی پسرم؟ یکی از خطبه‌های پسرعمو را بخوان!» فاطمه هرچند درد در پهلوها و در شکمش پیچید اما از آن‌که زینب چنان در جلد او فرو رفته بود که حتی آگاه بود پدرش را پسرعمو خطاب می‌کند، بلند خندید. نه زینب انتظار داشت نه حسن نه حسین. صدای خنده‌ی فاطمه، فضه را هم به اتاق کشاند. آستین‌های فضه تا بازو بالا بود و دست‌هایش تا نزدیک بازو از آرد سفید. گفت: «الهی قربان صدای خنده‌تان بروم، فاطمه جان!» و با اشک‌های جاری آمد و پیش از آن‌که فاطمه بتواند مانع شود، بوسه بر پای فاطمه زد. گفت: «کاش آقا بود و این خنده را می‌دید و می‌شنید.» فاطمه گفت: «از دست این زینب!» و دوباره از خنده ریسه رفت. و حسن دید که خنده‌ی مادرش آن‌قدر قدرت دارد که می‌تواند کورترین گره اندوه را باز کند... 📚 از کتاب 📖 صفحات 69 و 70 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چگونه زندگیتان را روی موج شادی تنظیم کنید ✍چگونه شادی را به زندگی‌تان تزریق کنید و از تک تک لحظات‌تان لذت ببرید. برای دست‌یابی به شادی به معنای واقعی باید افکار و احساسات منفی را از خود دور کنید و دست از گله و شکایت بردارید. شرایط سخت و بحرانی نقش چندانی در زندگی شما ندارند، بلکه این شما هستید که با باورهای خود زندگی‌تان را می‌سازید. شما می‌آموزید چگونه شادی را به زندگی‌تان تزریق کنید و از تک تک لحظات‌تان لذت ببرید. در این‌ صورت است که خیر و برکت الهی در روزهای زندگی‌تان سرازیر خواهد شد. در طول این مسیر باید الهام‌بخش دیگران باشید و از آن‌ها حمایت کنید. هیچ‌گاه کسی را مورد قضاوت خود قرار ندهید. سعی کنید در زندگی مانند خورشید بر همگان بتابید و منبع گرما و انرژی برای انسان‌ها باشید. همواره به خاطر داشته باشید که زندگی خود را روی موج شکرگزاری تنظیم کنید تا به‌زودی شاهد خیر و برکت الهی در زندگی‌تان باشید. ✾📚 @Dastan 📚✾