eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ نیکی به والدین بهترین راه توبه ✍امام زين العابدين عليه السلام : مردى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و به ايشان عرض كرد: هيچ كار زشتى نيست كه نكرده باشم. آيا راه توبه و بازگشت برايم وجود دارد؟ حضرت فرمود : آيا از پدر و مادرت كسى زنده هست؟ عرض كردم: پدرم. فرمود: برو و به او نيكى كن. وقتى آن مرد رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كاش مادرش زنده بود. 📚بحار الأنوار : 74/82/88 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مهمانى با مغز استخوان 🍃على بن هشام مردى با مروت و مهماندوست‏بود، روزى معتصم - به قصدمزاح - 🍃گفت: امروز بعد از آن‏كه على بن هشام ناهار خورد، به مهمانى اوبرويم و وى را امتحان كنيم تا حد او در مروت پديد آيد. آنها اين كار راكردند. 🍃 مامون و عبدالوهاب نيز با ايشان بودند. چاشتگاهى نزد او آمدند.على بن هشام پيش دويد و خدمت كرد. ايشان گفتند: امروز چاشت‏به اميد توخواهيم بود. 🍃على گفت: ياامير المؤمنين! من ناهار خورده‏ام و چيزى نمانده كه لايق‏شما باشد. 🍃مامون گفت: تكلف شرط نيست. هر چه حاضر است، بگو بياورند. 🍃رسم على بن هشام اين‏طور بود كه هميشه چند نوع حلوا درآشپزخانه‏آماده داشت و آشپزهاى او هميشه غذاى آماده و داغ در ديگ داشتند. وقتى‏مهمان مى‏رسيد، فورى غذا مى‏آوردند و هيچ‏وقت مطبخ او خالى از غذا نبود. 🍃على بن هشام دستور داد هر چه آماده بود، آوردند. عبدالوهاب براى‏امتحان، از آشپزى مغز خواست. اوهم فورى مغز آورد. بار ديگر درخواست‏مغز كرد. باز هم آورد وتا چندين مرتبه اين درخواست تكرار شد و آنهامى‏آوردند. چون عادت على بن هشام را مى‏دانستند كه اگر بگويند نيست،ناراحت مى‏شود و آنها را تاديب خواهد كرد. 🍃آشپز هر چه شتر و گوسفند در آغل بود، سر مى‏بريد و مغز آنها را براى‏مهمان مى‏آورد. تا اين‏كه فقط يك شتر ماند كه على بن هشام آن را به ده هزاردينار خريده بود. آشپز چاره‏اى نديد جز اين‏كه آن را بكشد. از اين رو آن راذبح كرد و مغز آن را براى مهمان آورد. 🍃على بن هشام به آشپز آفرين گفت و پرسيد: اين همه مغز را از كجاآوردى؟ 🍃گفت: هر چه گاو، گوسفند و شتر بود، كشتم و مغز فرستادم و در پايان هم‏آن شتر گران‏قيمت را كشتم. 🍃على بن هشام گفت: بسيار كار خوبى كردى و اگر جز اين مى‏كردى، تو راادب مى‏كردم. 🍃مهمانان متعجب شدند و پس از آن اسم او جزو سخاوتمندان در جهان‏ثبت‏شد و به يادگار ماند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟ابوالفضل ابوالفضلی 💫روز ولادت آقا امام رضا (صلوات الله علیه) بود و رمز ما یا ابوالفضل (علیه السلام). محل کارمان هم طلائیه بود. اولین شهید کشف شد. شهید «ابوالفضل خدایار»، گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب و از بچه های کاشان. گفتیم اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، این جا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل (علیه السلام) است. رفتم پشت بیل و زمین را کندم که بچه ها پریدند داخل چاله. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده که داخلی مشتش، جیره های شب عملیات (پسته و ...) مانده بود. آب زلالی هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت. گفتیم آب از قمقمه ای است که کنار پیکر شهید است؛ اما قمقمه خشک خشک بود. 🌟 با پیدا شدن پیکر، آب قطع شد. وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودیم، جواب را گرفتیم. شهید «ابوالفضل ابوالفضلی» گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب که او هم بچه کاشان بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ثبت نام در مدرسه 🍂مدیر: خانم اگه می‌خوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدوپنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری. 🍂زن: مگه اینجا مدرسه دولتی نیست؟ 🍂مدیر: اگه دولتی نبود که می‌گفتم یک میلیون تومن بریز! 🍂زن: آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن؟! 🍂مدیر: این که شهریه نیست اسمش همیاریه! 🍂زن: اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچ‌گونه وجهی نمی‌تونن دریافت کنن. 🍂مدیر: خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس! اینقدر هم وقت منو نگیر… 🍂زن: آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم؟ 🍂مدیر: خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم‌خونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن. 🍂زن با چشم‌های پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد. 🍂روزنامه‌ای که روی صندلی جا مانده بود را برداشت و به آن خیره شد: ✨✨کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز ✨✨ستاد مبارزه با بی‌سوادی 🍂تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود: با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می‌کنید؟ 🍂زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد: با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می‌کنید؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋چه بگی، چه نگی خدا از ته دلت خبر داره تمام سختی هایی که تحمل میکنی رو میدونه و میفهمه 🦋و یک روز خیلی بیشتر از چیزی که تصور کنی دونه دونه زخم ها و رنج ها حرفهای تلخی که شنیدی و مشکلاتی که تنهایی به دوش کشیدی و بغض هایی که کردی و آهسته خوردی رو برات جبران میکنه... 💛 خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که تصور کنی... 👌بهش اعتماد کن... 👈این بهترین و پرسودترین معامله دنیاست غم هاتو بده خدا، بهش بگو خدای عزیزم ❤️ ببین من حالم خرابه، دردها و غم ها مو میخری؟ به جاش آغوش خودتو بهم بدی؟؟ بعد حالت و با قبل مقایسه کن عجب معامله شیرینی آغوش سرشار از آرامش خداوند، مبارکت باشه.🌹 🦋فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا 🌺🌿ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﻛﻦ ﺻﺒﺮﻱ ﻧﻴﻜﻮ [ ﺻﺒﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭﺵ ﺟﺰﻉ ﻭ ﻧﺎﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻧﺒﺎﺷﺪ . ](٥) سوره معارج 🌟 ✾📚 @Dastan 📚✾
💫حكايت ملكشاه و روستايى 🍂آورده‏اند: روزى ملكشاه آلب ارسلان به شكار رفته بود. به دهى از نواحى‏نيشابور رسيد و گرسنگى بر وى غالب شد، مردى را ديد كه كشت‏خود را آب‏مى‏داد. نزديك رفت و پرسيد: اى روستايى! آيا آب ونان همراه دارى؟ 🌱كشاورز گفت: دارم، ولى نه براى تو! 🌱سلطان گفت: ياوه مگوى! اگر دارى دو سه تا به من بده. 🌱روستايى جواب داد: ياوه تو مى‏گويى كه به من مى‏گويى نان بده! 🌱سلطان دانست‏سختى و درشتى در وى تاثير ندارد. از اين رو كارد خود رااز ميان باز كرد و گفت: اين را بگير و چند عدد نان بده. 🌱روستايى گفت: به دكان طباخ ببر كه اگر من از سر كشت‏بروم و فرار كنم،از كجا مرا مى‏يابى؟! سلطان گفت: اين كارد را به تو مى‏بخشم. 🌱روستايى جواب داد: بهتر از اين چيزى ندارى كه به من ببخشى؟ يادست ازسر من بردارى؟! 🌱سلطان ناراحت‏شد و خواست‏برود. روستايى عنان اسب او را گرفت‏و بوسه داد و گفت: مرا ببخش، چون با تو شوخى مى‏كردم! او را فرود آوردو دويد جامى آب حاضر كرد و بره شير مستى را ذبح كرد. آتش افروخت‏و كباب كرد و براى او حكايت‏هاى مضحك مى‏گفت وسلطان مى‏خنديد. 🌱چون لشكر از دنبال او برسيد، روستايى دانست او سلطان است.سر در پيش افكند و به كار خود مشغول شد. 🌱وقتى سلطان غذا خورد، به او گفت: بايد به درگاه ما بيايى تا حق تو رابه جاى آورم! 🌱روستايى گفت: ما در عهد سلطان جهان آسوده‏ايم و اين‏قدر خدمت،ارزش ندارد كسى مكافات آن كند و ما عادت نكرده‏ايم از مهمان مزد بستانيم. 🌱سلطان از آن سخن بسيار خوشش آمد و انتظار كشيد تا شايد روستايى‏به خدمت او بيايد، اما خبرى نشد، روستايى بعدا هم به هيچ كس نگفت‏سلطان مهمان او بوده است 📚جوامع الحكايات ، ص 211 ، با اندكى تصرف ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چوپان 🌷ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ 🌷ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️اگر مرا يافتيد ... 🌼بالاخره، سقراط به مرگ، محكوم شد . اكنون او بايد خود را براى مرگ آماده كند. كسانى گرد او جمع شدند و از او خواستند كه از عقايد خود دست بردارد تا حكم دادگاه درباره او اجرا نشود. 🌼سقراط، گفت: هرگز به حقيقت، پشت نمى‏كنم . من آنچه را كه فهميده‏ام، گفته‏ام و از آن، دست بر نخواهم داشت . 🌼گفتند: فقط براى نجات خود، سخنى باب ميل آنان بگو . پس از آن كه آزاد شدى، باز به عقايد و باورهاى خود بازگرد . سقراط گفت: هرگز چنين نخواهم كرد . من مرگ را پذيرايم، ولى دروغ را تن نمى‏دهم. 🌼شاگردانش، گريه مى‏كردند و ضجه مى‏زدند . يكى از آن ميان گفت:اى استاد!اكنون كه دل به مرگ داده‏اى و خود را براى سفر آخرت آماده مى‏كنى، ما را بگوى كه پس از مرگت، تو را در كجا و چگونه، به خاك بسپاريم . 🌼سقراط تبسم كرد و گفت: پس از مرگ، اگر مرا يافتيد، هر كار كه خواستيد، بكنيد. 🌼شاگردان دانستند كه استاد، در آخرين لحظات عمر خويش نيز، به آنان درس معرفت مى‏دهد و دريافتند كه پس از مرگ انسان، آنچه باقى مى‏ماند، خود او نيست؛ بلكه مقدارى گوشت و استخوان است كه اگر به سرعت، آن را در جايى دفن نكنند، فاسد خواهد شد. 🌼سقراط به آنان آموخت كه آدمى، پس از مرگ، به جايى مى‏رود كه زندگان، او را نمى‏يابند و آنچه از او ميان مردم، باقى مى‏ماند، جسمى است كه ديگر، ارتباطى و نسبتى با انسان ندارد. از اين رو به شاگردانش گفت: اگر مرا يافتيد، هر كار كه خواستيد، بكنيد . يعنى شما مرا نخواهيد يافت تا در اين انديشه باشيد كه كجا و چگونه دفن كنيد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
در محضر آیت الله العظمی بهجت (ره) : 🦋ﻗﺮﺁﻥ ، ﺁﻳینه ﻯ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ✨ﺍﮔﺮ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﻜﺲ ﺍﺷﻴﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ، ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ. ﺍﻯ ﻛﺎﺵ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻔﺎﻭﺕ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺭﺍ داشت . 🤔دنیا و مقاماتش چه ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ؟ 👌ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺷﻰ ﻓﻜﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻯ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻰ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭﻟﻮ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ کوتاه! ✾📚 @Dastan 📚✾
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گفتگوی جالب حضرت علی(علیه السلام ) با "مرد برزخی" 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻‍ فرصتی برای بخشش گناهان 🌻‍ روزی جبرئیل در خدمت پیامبر(ص) مشغول صحبت بود که حضرت علی(ع) وارد شد .جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرائط تعظیم بجای آورد... پیامبر(ص) فرمودند: ای جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم می‌کنی عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او بر من حق تعلیم است. پیامبر(ص) فرمودند: چه تعلیمی؟ جبرئیل عرض کرد: در وقتی که حق تعالی مرا خلق کرد؛ از من پرسید: «تو کیستی و من کیستم؟» من در جواب متحیر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم، که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این طور به من تعلیم داد که بگو: « تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل، جبرئیلم» از این جهت او را که دیدم تعظیمش کردم. 📚‍ منبع: تحفة المجالس القطره ثواب نقل فضایل امیرالمومنین: 🔶‍ پیامبر اکرم فرمودند: امیرالمومنین فضایل فراوانی دارد هر كس يكى از آنها را نقل كند و اقرار هم به آن فضيلت داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آينده ‏ى او را بيامرزد و هر كس فضيلتى را از او بنويسد تا آنگاه كه آن نوشته باقى باشد فرشتگان برايش طلب آمرزش كنند و هر كس فضيلتى از آنها را گوش دهد خداوند گناهانى را كه بوسيله گوش انجام داده بيامرزد و هر كس به فضيلتى از فضائل او نگاه كند گناهانى كه بوسيله چشم انجام داده آمرزيده شود. 📚‍ ارشاد القلوب-ت رضايى، ج‏2، ص3 ‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾