#داستان_آموزنده
🔆توسل به حضرت اباالفضل (علیه السلام )
مداح اهل بيت (عليهم السلام ) آقاى امير محمّدى كه خدا حوائج دين و دنيا و آخرت ايشان را عنايت كند برايم نقل فرمود:
چند روز قبل يك نفر يهودى در اصفهان يك كيسه نقره از قبيل گلدان و ساير چيزهاى نقره قديمى و پر ارزش داشته وارد اتوبوس خط واحد مى گردد و روى يكى از صندلى ها مى نشيند و كيسه را هم كنار پايش مى گذارد و چون راه مقدارى طولانى بوده او را مقدار خوابى مى ربايد.
وقتى چشم باز مى كند مشاهده مى كند كه كيسه اش نيست بر سرزنان پياده مى شود. در راه به آقا قمر بنى هاشم (ع ) توسّل پيدا مى كند و يك گوساله نذر مى نمايد (اى قمر بنى هاشم من نمى دانم تو كى هستى اما همين را مى دانم كه اين شيعه ها به تو توسل مى كنند وتو حوائج آنها را مى دهى حالا از تو مى خواهم كه مال و دارائيم را به من برگردانى من هم همين الان يك گوساله نذر تو مى كنم .)
مى گفت : آمد درب مغازه قصابى پول يك گوساله را به او مى دهد و مى گويد: اين گوساله را ذبح كن و به فقراء و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر آقا ابوالفضل (ع ) است .
مى گويد: فرداى آن روز آمدم درب مغازه نشسته بودم و در فكر بودم يك وقت ديدم يك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و مى گويد: آقا اينها را مى خرى ؟
نگاه كردم ديدم گلدانهاى نقره خودم است گفتم : اينها خوب نقره هائى است و قيمتش خيلى است من مى خواهم اگر باز هم دارى با قيمت خوب از شما مى خرم .
گفت : بله دارم اما در منزل است ، گفتم : خوب نمى خواهد بياورى مى ترسم برايت اسباب زحمت شود و دكاندارهاى ديگر بفهمند و ترا اذيت كنند، تو آدرس منزل را بده من خودم با شاگردم مى آيم ، آدرس را به من داد و رفت من هم رفتم كلانترى يك پليس مخفى را كه يكى از رفقا بود جريان را به او گفتم و او را با خود سر قرار و آدرس بردم .
درب را زدم آمد درب را باز نمود ما را به زير زمين منزلش برد ديدم همان كيسه خودم است .
به پليس گفتم : همان كيسه خودم است و اسلحه اش را در آورد او را دستگير كرد و به كلانترى برد.
من هم كيسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم ..اى مسلمانها و اى شيعه ها قدر آقاى خود حضرت ابوالفضل را داشته باشيد كه آقا خيلى كارها از دستشان بر مى آيد.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆انتقام از قاتل
جناب حاج محمّد سوداگر كه چندين سال در هند بوده عجائبى در ايام توقف در هند مشاهده كرده از آنجمله نقل مى نمود:
روزى در بمبئى يك نفر هندو (بت پرست ) مِلك خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفترخانه بيرون مى آيد.
دو نفر شيّاد كه منتسب به مذهب شيعه بودند در كمين او بودند كه پولش را بدزدند، هندو مى فهمد، به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه در وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.
آن دو نفر شيّاد وارد خانه مى شوند هر چه مى گردند او را نمى بينند به زنش عتاب مى كنند مى گويند ما ديديم وارد خانه شد بايد بگوئى كجاست زن مى گويد: نمى دانم .
پس او را شكنجه و آزار مى نمايند تا مجبور مى شود و مى گويد: شما بحق حسين (علیه السلام ) خودتان قسم بخوريد كه او را اذيت نكنيد تا بگويم . آن دو نفر بى حيا بحق آن بزرگوار قسم ياد مى كنند كه كارى با او نداشته باشند جز بدانند او كجاست . زن به درخت اشاره مى كند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پائين مى آورند و پولهايش را برمى دارند و از ترس اينكه تعقيب و رسوا نشوند سرش را مى برند.
زن بيچاره سر را بسوى آسمان بلند مى كند و مى گويد: اى حسين (ع ) شيعه ها، من به اطمينان قسم بتو شوهرم را نشان دادم .
ناگهان آقائى ظاهر مى شود و با انگشت مبارك اشاره بگردن آن دو نفر مى كند فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتند بعد سر هندو را ببدنش متصل مى فرمايد و زنده مى شود و آنگاه از نظر غائب مى شود.
مقامات دولتى با خبر مى شوند و پس از تحقيق ، با عجاز آقا امام حسين (ع ) يقين مى كنند و از طرف حكومت چون ماه محرم بوده اطعام مفصلى مى شود و قطار راه آهن براى عبور عزادران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شيعه مى گردند.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مهمان نوازى حضرت
آقاى حاج سيدعبدالرسول خادم نقل فرمود: از سيد عبدالحسين كليددار حضرت سيّدالشّهداء (علیه السلام ) پدر كليددار فعلى كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.
شبى در حرم مطهر مى بيند عربى پابرهنه خون آلود پاى خونين و كثيف خود رابه ضريح زده و عرض حال مى كند. آن مرحوم او را نهيب مى دهد و بالاخره امر مى كند كه او را از حرم بيرون نمايند در حال بيرون رفتن آن عرب رو به ضريح حضرت امام حسين (ع ) كرد و گفت : يا حسين من گمان مى كردم اين خانه تو است حالا معلوم شد خانه ديگريست و با حال منقلب از در حرم بيرون رفت .
همان شب آن مرحوم در خواب مى بيند آقا حضرت امام حسين (ع ) روى منبر در صحن مقدس تشريف دارند در حالى كه ارواح مؤ منين در خدمت هستند حضرت از خادم خود شكايت مى كند كليددار مى ايستد و عرض مى كند يا جدا مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده ؟
حضرت مى فرمايد امشب عزيزترين مهمانان مرا از حرم من با زجر بيرون كردى و من از تو راضى نيستم و خدا هم از تو راضى نيست مگر اينكه او را راضى كنى . عرض كردم يا جداه او را نمى شناسم و نمى دانم كجاست ؟
حضرت فرمود: الان در خان حسين پاشا (نزديك خيمه گاه ) خوابيده و به حرم ما آمده بود زيرا او را با ما كارى بود كه انجام داديم و آن شفاى فرزندش كه مفلوج بوده و فردا با قبيله اش مى آيند آنان را استقبال كن .
چون بيدار مى شود با چند نفر از خادمها به سوى خان پاشا مى رود و آن غريب را در همانجائى كه حضرت فرموده بود مى يابد و دستش را مى بوسد و با احترام بخانه خود مى آورد و از او بخوبى پذيرائى مى نمايد. فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بيند جمعى هوسه كنان (شادى كنان ) مى آيند و آن بچه مفلوج را كه شفا يافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسين (ع ) مشرف مى شوند.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شفاى چشم در زير قبه
عالم متقى سيد محمّد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقا لر فرمود:
در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسين (علیه السلام ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاى سر مقدس تا حديكه محاذى قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدى (رحمة اللّه عليه ) بود.
در سفرى كه با مرحوم والد مشرف شديم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد.
من سخت ناراحت و در زحمت بودم زيرا بايد دائما مراقبش باشم و دستش را بگيرم و حوائجش را برآورده كنم .
يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاى اجابت دعا عرض كردم يا سيدالشهداء چشم پدرم را از شما مى خواهم شب كه به خواب رفتم در عالم رؤ يا ديدم بزرگوارى ببالين پدرم آمد دست مبارك را بر چشم پدرم كشيد و به من فرمود: اين چشم ولى اصل خراب است .
چون بيدار شدم ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است ولى معنى كلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز كه از اين قضيه گذشت پدرم از دنيا رفت آنگاه معنى كلمه واضح شد.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شفاى مرد افليج
شيخ ابو جعفر نيشابورى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود:
سالى با جمعى از رفقا براى زيارت حضرت سيّد الشّهداء(علیه السلام ) از شهر و ديارمان بيرون آمديم .
چون بدو سه فرسخى كربلا كه رسيديم يكى از رفقائيكه با ما بود ناگاه بدنش خشك و كم كم فلج شد و مثل يك قطعه گوشت گرديد از اين وضع ناراحت شده و به ما التماس مى كرد و قسم خدا مى داد كه او را وانگذاريم و با خود به كربلا ببريم .
شخصى ايستادگى كرد و او را كمك پرستارى و محافظت نمود و او را بر روى حيوانى گذارد تا به كربلا رسيديم .
چون داخل حرم شديم او را در يك پارچه اى گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سوى قبر حضرت آقا سيّد الشّهداء (ع ) بلند كرديم آن مرد افليج دعا مى كرد و گريه و تضرع و ناله مى نمود، خدا را به حق حسين (ع ) قسم مى داد كه او را شفاء دهد.
چون آن پارچه را به زمين گذاشتند آن مرد نشست و بعد بر خواست و راه رفت چنانچه گوئى از بند رهائى و نجات يافت .
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شاهرگهاى بريده در دل سنگ كارگر شده
جناب حجة الاسلام عالم جليل صدرالدين ابن ملاحسن قزوينى رضوان اللّه عليه در كتاب خود رياض الاحزان ذكر نموده .
در سفرى كه به مكه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد كه در ميان باغات و بستانهاى آن شهر مسجدى را مشاهده نمودم كه مسمى به مسجد الحسين (علیه السلام ) بود.
وارد آن مسجد شدم در بعضى از عمارات آن مسجد پرده كشيده شده بود و آن پرده از سقف به پائين آويخته بودند چون كنار پرده را برچيدم ديدم سنگى بديوار نصب است و اثر موضع گلوى بريده و شريان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در آن موضع از جاى گلو در آن سنگ موجود بود.
از خدام مسجد پرسيدم اين سنگ چيست ؟ و اين خون چه مى باشد؟
گفتند: اين سنگى است كه چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنة و العذاب الاليم ) از كوفه به دمشق مى رفتند و سرهاى شهيدان و اسيران را مى بردند به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد الشهداء (علیه السلام ) را روى اين سنگ نهادند.
فَاَثَرَ ف ى هذَا الْحَجَرَ ما تَراهُ، پس اثر در اين سنگى كه مى بينى كرده يعنى اوداج (شاهرگهاى ) بريده در دل سنگ كارگر شده .
يكى از آن خدام گفت من سالها است خادم اين مسجدم ، لاينقطع از ميان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن مى شنوم و كسيرا نمى بينم و در هر سال كه شب عاشوراى حسينى (ع ) مى شود شب كه از نيمه مى گذرد نورى از اين سنگ ظاهر مى شود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع مى گردند و اطراف اين سنگ گريه و زارى و عزادارى مى كنند و در آخرهاى شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح كردن مى كند.
(وَ يَبْقى كَذلِكَ وَ يَنْجَمِدُ و همين طور كه مى بينى خون مى ماند و مى خشكد و احدى جراءت جسارت ندارد كه از آن خون بردارد.
سپس آن خادم گفت : آن خدّامى كه قبل از من در اين مسجد خدمت مى كردند او هم سالهاى سال اين سنگ را به همين حالت با اين اثر با اين خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده مى كرده و مى گفت : خدام قبل از او هم همين را براى او نقل كرده بوده پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالى آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم همه گفته هاى آن خادم را گفتند
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆امام زمان (علیه السلام ) روضه مى خواند
شهيد عظيم الشاءن شيخ احمد كافى واعظ اهلبيت (عليهم السلام ) رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود كه خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبيلى فرمود: با طلاب ها پياده كربلا مى آمديم (اوقات زيارتى حضرت اباعبداللّه (ع ) كه مى شود از نجف ده تا ده تا، بيستا بيستا، حركت مى كنند و كربلا مى آيند) در بين راه يك آقا طلبه اى بود كه گاهى براى ما روضه مى خواند كه امام حسين (ع ) يك نمكى در حنجره اش گذاشته بود.
مقدس اردبيلى مى فرمايد: آمدم كربلا زيارت اربعين بود از بسكه ديدم زائر آمده و شلوغ است ، گفتم : داخل حرم نروم با اين طلبه ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشويم . گفتم : همين گوشه صحن مى ايستم زيارت مى خوانم ، طلبه ها را دور خودم جمع كردم يك وقت گفتم : طلبه ها اين آقا طلبه اى كه در راه براى ما روضه مى خواند كجا است ، گفتند: آقا در بين اين جمعيت نمى دانيم كجا رفته است .
در اين اثناء ديدم يك عربى مردم را مى شكافت و بطرف من آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبيلى مى خواهى چه كنى ؟ گفتم مى خواهم زيارت اربعين بخوانم ، فرمود: بلندتر بخوان من هم گوش كنم .
زيارت را بلندتر خواندم يكى دو جا توجه ام را به نكاتى ادبى داد وقتى كه زيارت تمام شد به طلبه ها، گفتم : اين آقا طلبه پيدايش نشد؟ گفتند: آقا نمى دانيم كجا رفته است يك وقت اين عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى چه مى خواهى ، گفتم : يكى از اين طلبه ها در راه براى ما گاهى روضه مى خواند، نمى دانم كجا رفته ، مى خواستم اينجا بيايد و براى ما روضه بخواند.
آقاى عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى مى خواهى من برايت روضه بخوانم ؟ گفتم : آرى آيا به روضه خواندن واردى ؟ فرمود: آرى كه در اين اثناء ديدم عرب رويش را به طرف ضريح اباعبداللّه الحسين (ع ) كرد و از همان طرز نگاه كردن ما را منقلب كرد يكوقت صدا زد يا اباعبداللّه نه من و نه اين مقدس اردبيلى و نه اين طلبه ها هيچ كدام يادمان نمى رود از آن ساعتى كه مى خواستى از خواهرت زينب (عليهاالسلام ) جدا شوى در اين هنگام ديدم كسى نيست فهميدم اين عرب مهدى زهرا(عليهاالسلام ) بوده واقعا ساعت حساس و عجيبى بود.
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🍃مسیر موفقیت و نگاه به هدف
✍️در یک روز سرد زمستانی، مدیر مدرسه بچهها را به صف کرد و گفت:
«بچهها، آیا موافقید یک مسابقه برگزار کنیم؟»
تمام بچهها با خوشحالی قبول کردند. پس از انتخاب چند شرکتکننده، مدیر از آنها خواست که آن طرف حیاط مدرسه در یک ردیف بایستند. سپس گفت:
«با صدای سوت من، به سمت دیگر حیاط حرکت کنید. هر کس بتواند ردپای مستقیم و صافی از خود بجا گذارد، برنده مسابقه است.»
در پایان مسابقه، مدیر از یکی از بچههایی که ردپای کجی از خود بجای گذاشته بود، پرسید:
«تو چه کردی؟»
دانشآموز در جواب گفت:
«با اینکه در تمام طول راه دقیقاً جلوی پایم را نگاه میکردم، اما به جای یک خط راست از ردپا روی برف، خطوط کج و معوجی بوجود آمده است!»
تنها یکی از دانشآموزان توانسته بود ردپایش را به صورت یک خط راست درآورد. مدیر مدرسه او را صدا کرد، تشویقش کرد و پرسید:
«تو چطور توانستی ردپایی صاف در برفها به وجود آوری؟»
دانشآموز پاسخ داد:
«آقا، اینکه کاری ندارد! من جلوی پایم را نگاه نکردم.»
مدیر پرسید:
«پس کجا را نگاه کردی؟»
دانشآموز گفت:
«آن تختهسنگ بزرگی که آن طرف حیاط بود. فقط به آن نگاه کردم و به سمتش حرکت کردم. هیچ توجهی به جلوی پایم نداشتم و تنها هدفم رسیدن به آن تختهسنگ بود.»
🔻نتیجه:
اگر در زندگی خودمان ایده و هدفی نداشته باشیم و تمام توجهمان را دقیقاً به مشکلات امروز و فردا معطوف کنیم، هرگز به هدفمان نخواهیم رسید. اما اگر به جای تمرکز بر مشکلات روزانه، چشممان به هدف باشد، قطعاً به آن دست خواهیم یافت.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تربت خونين در كفن
مرحوم مغفور جنت مكان حاجى مؤ من رحمة اللّه عليه فرمود:
مخدره محترمه اى (كه نماز جمعه اش را ترك نمى كرد) بمن خبر داد كه مقدار نخودى تربت اصلى حضرت امام حسين (علیه السلام ) بمن رسيده و آنرا جوف كفن خود گذارده ام و هر سال روز عاشورا خونى مى شود بطورى كه رطوبت خون ها به كفن سرايت مى كند و بعد تدريجا خشك مى شود.
از آن مخدره خواهش كردم ، كه روز عاشورا به منزلش بروم و آن را ببينم قبول كرد.
روز عاشورا رفتم بمنزل آن مخدره بقچه كفنش را آورد و باز كرد.
حلقه اى از حلقه خون در كفن مشاهده نمودم و تربت مبارك را ديدم همانطورى كه آن مخدره گفته بود تر و خونين و علاوه لرزان است .
از ديدن آن منظره و تصور بزرگى مصيبت آن حضرت سخت گريان و نالان و از خود بيخود شدم .
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆در بروى عزادارن باز گرديد
عالم ربانى استوره تقوا معلم اخلاق ، مخلص اهلبيت عصمت و طهارت و ولايت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) شهيد محراب آية اللّه سيد عبدالحسين دستغيب (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل فرمود:
در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه 1358 از طرف حكومت وقت عراق اكيدا از قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دسته جات منع شده بود.
شب عاشورا براى اينكه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زنى نشود از طرف حكومت عراق اول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و همچنين درهاى صحن را.آخرين درى را كه مشغول بستن آن بودند در قبله بود كه يك لنگه آنرا بسته بودند كه ناگهان جمعيت دسته سينه زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو بحرم مطهر آوردند درها را بسته ديدند در همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند.
ناگهان عدّه اى شُرطى (پليس ) با رئيس آنها آمده و آن رئيس با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده و بعضى را مى زد و امر كرد آنها را بگيرند سينه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند كرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كنند و بالا خره مزاحمشان شود با كمال التجاء و شكستگى خاطر همه متوجه درِ بسته حرم شده و به سينه مى زدند و مى گفتند (يا عَلى فُكِّ الْبابَ) يا على باز كن در را، ما عزاداران فرزندت حسينيم (ع ) .
پس در يك لحظه ، درهاى حرم و رواق و صحن گشوده گرديد و ميلهاى آهنين كه بين درها و ديوار بود وسط آنها بريده شده و بالجمله سينه زنان وارد حرم مطهر مى شوند.
ساير نجفى ها كه با خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند و شرطى ها پنهان مى گردند موضوع را به بغداد گزارش مى دهند دستور داده مى شود كه مزاحم آنها نشوند.
در آن سال در نجف و كربلا بيش از سالهاى گذشته اقامه عزاء شد و اين معجزه باهره را شعراء در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله يكى از فضلاى عرب اشعار يكى از ايشان را بر لوحى نوشته و بديوار حرم مطهر چسباندند و آن اشعار اين است .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عزادارى هندوها
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز) عجائبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى كرد از آنجمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سيدالشهداء (ع ) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آنحضرت شركت مى كنند.
بعضى از آنها روز عاشورا بوسيله شيعيان شربت و فالوده و بستنى درست مى كرده و خود بحال عزا ايستاده و به عزداران مى دهند و بعضى از آنها مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.
يكى از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها سينه مى زد.
چون مُرد بنا بمرسوم مذهبى خودشان بدنش را بآتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.
بستگانش آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو قطعه راجع به حسين ((ع )) شما است . جائيكه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه بآتش دنيا نيست به وسيله حضرت امام حسين (ع ) خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى بوسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عزادارى هندوها
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز) عجائبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى كرد از آنجمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سيدالشهداء (علیه السلام ) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آنحضرت شركت مى كنند.
بعضى از آنها روز عاشورا بوسيله شيعيان شربت و فالوده و بستنى درست مى كرده و خود بحال عزا ايستاده و به عزداران مى دهند و بعضى از آنها مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.
يكى از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها سينه مى زد.
چون مُرد بنا بمرسوم مذهبى خودشان بدنش را بآتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.
بستگانش آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو قطعه راجع به حسين ((ع )) شما است . جائيكه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه بآتش دنيا نيست به وسيله حضرت امام حسين (ع ) خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى بوسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست
✾📚 @Dastan 📚✾