✨﷽✨
💢چرا دو سجده در نماز
✍حضرت امام موسي بن جعفر علیه السلام فرمود: "در شب معراج خداوند به رسول خود امر كرد كه وضو بگيرد و نماز بخواند. پيامبر وضو گرفت و تكبيرة الاحرام گفت و حمد و سوره را خواند و ركوع رفت و به دستور خداوند سر به سجده گذاشت و تسبيح خدا كرد پس از سر برداشتن بدون اينكه خداوند مجدداً دستور سجده بدهد نبي گرامي اسلام به خاطر عظمت و جلالت پروردگار سر به سجده گذاشت و خدا را تسبيح نمود. به همين خاطر خداوند امر فرمود همه در نماز در هر ركعتي دو سجده نمايند.
📚 صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۳
امام صادق علیه السلام فرمود: "معنا و تأويل سجده اول در واقع اين است كه نماز گذار ميگويد: منها، خلقني؛ يعني از زمين مرا آفريدي. وقتي سر بلند ميكند، ميگويد: منها اخرجتنا؛ از خاك خارجم كردي، وقتي سجده دوم ميرود ميگويد: و اليها تعيدنا؛ به سوي زمين ما را برگرداندي و وقتي سر بلند ميكند، در واقع ميگويد: و از زمين بيرون مان ميسازی (و منها تخرجنا)
📚 صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۴
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حکایت پند آموز زیبا و خواندنی امید
🦋سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند. به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد.
🦋در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.
🦋نفر اول گفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام. اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم.
🦋می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم. چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام. کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام.
🦋نفر دوم می گوید: من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام.
🦋اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم. در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عام المنفعه بکنم و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.
🦋نفر سوم با شنیدن سخنانه دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: من مثل شما هنوز ناامید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام. من می خواهم سال های سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم این است که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای باتجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹مناجات امام زمان علیه السلام در سرداب🌹
سید بن طاووس(رحمةالله علیه) می فرماید:
سحرگاهی در سرداب مقدس سامراء بودم، ناگاه صدای مولایم امام زمان(روحی فداه) را شنیدم که برای شیعیان خود دعا می کردند و عرضه می داشتند :
💠 « خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده طینت(گِل) ما خلق کرده ای ، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛
💠اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای
💠و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت بین آنها را اصلاح کن
💠و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما.»
🌷منبع: برکات حضرت ولی عصر(سلام الله علیه) ، ص۳۹۹
🍀
🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ #تلنگر
یه مقایسه بسیار عجیب
۱_ چون اون آقا اهل #مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که #نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که #چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙
۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم #بیحجاب، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉
*چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫
هیچ کس به غیر از #پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام #معصوم نیست.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست)
پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍃صبح، آغاز حیات است و امید🌸
🦋🍃دستهایت پرگل🌸
🦋🍃شادیت پاینده🌸
🦋🍃خنده ارزانی چشمان پر از عاطفه ات🌸
🦋🍃نور همسایه دیوار به دیوار دل پاکت باد🌸
🦋🍃سلام صبح زیبای بهاریتون بخیر🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
💐 دیدار اموات و مردگان
🌷 اسحاق بن عمار می گوید : « به امام موسی کاظم (علیه السلام) عرض کردم : آیا روح مومن به دیدار خانواده اش می آید ؟
🌿 فرمودند : بله. عرض کردم : هر چند وقت یک بار به ملاقات ایشان می آید ؟ فرمودند : به اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام دارند .
☘️ بعضی هر روز ٬ بعضی هر دو روز یک بار و بعضی هر سه روز یک بار و هرکدام که منزلتشان کم است هر جمعه.
🌸 عرض کردم : در چه ساعتی می آیند ؟ فرمودند : هنگام ظهر و مانند آن.
🌾 عرض کردم : در چه صورت و قیافه ای می آیند ؟ فرمودند : در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن .
🌿 خداوند فرشته ای را هم با او می فرستد تا آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان می دهد و آنچه مایه ناراحتی اوست از او می پوشاند .
📚 بحار ج۶۰ ص۲۵۷
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🦋🦋 نگران هیچ چه نباشید همیشه یک راه حل وجود دارد
🔅روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
🔅دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: …
🔅اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
🔅این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
🔅سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
🔅دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
🔅در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
🔅و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آقا! اسم اعظم خدا چیست؟
🌳یکی از علماء می فرمودند: شخصی خدمت یکی از علمای بزرگ آمد و گفت: آقا! اسم اعظم خدا چیست؟)).
🌳عالم بزرگوار او را در نزد خود نگه داشت تا این که در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الآن به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو در آنجا چاهی وجود دارد یک مقدار از آن چاه آب بیاور، این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقداری آب برداشت و برگشت. در مسیر بازگشت ناگهان شیر درنده ای مقابلش ظاهر شد او دست و پای خود را گم کرد و نگران و مضطرب شد فریاد زد بسم الله الرحمن الرحیم یا الله و به زمین افتاد و غش کرد وقتی به هوش آمد دید از آن شیر خبری نیست. خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنی رسانید عالم به او فرمود: چرا اینقدر دیر کردی؟)).
🌳آن مرد جریان را برای عالم تعریف کرد عالم فرمود: همین کلمه ای را که گفتی خودش اسم اعظم خدا بود چون از صمیم دل و در حالت اضطرار بیان شده بود، شرایطش باید فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد شما هم در آن حالت ترس و دلهره و اضطراب دل از همه بریدی سیم دل خود را از همه قطع نمودی و به خدا متصل کردی و گفتی: بسم الله الرحمن الرحیم یا الله**مولوی: معنی الله گفت آن سیبویه – یولهون فی الحوائج هم الیه . * شرایط فراهم شد و دعایت مستجاب گردیدر.ک: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 2، 81 80، به نقل از: داستان هایی از سوره حمد، 131.***.
✨✨آنکه شد دور از خدا در چنگ شیطان اوفتد – بره دور از شبان را گرگ صحرا می خورد .
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻فرزند آیتالله بهجت:
آقا معتقد بود که در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید به طور کلی کنار گذاشته شود و این کار هیچ ثمری ندارد.
برخورد کردن، اقتضای طبیعت حیوانی است؛ اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دوتا نزند، بالاخره یکی را که باید بزند!
این طبیعت حیوانی است
انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الان وظیفهاش چیست
اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
آقا مراقب بود که بچهها معصیت انجام ندهند
اگر کسی از دست بچههایش ناراحت میشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتی تا بیست سال بعد!
یک بار به من فرمود: غذایی درست کن و به در خانهی فلانی ببر
گفتم: میگویم ببرند
فرمود: نه! خودت ببر
من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت
آن شخص چندین سال پیش از این، از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا که نزدیک مرگش بود، آقا اینگونه فرمود
#آیت_الله_بهجت
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#يك_ماشين_پر_از_دل_و_روده_انسان!!
🌷سال ١٣٦٢ از طرف جهاد به جمع نيروهاي اعزامی لـشكر ٤١ ثـاراالله پيوستم. درست در اولين روزى كه كـارم را شـروع كـردم، بـا صـحنهاى بسيار دلخراش مواجه شدم. من در قرارگاه شهرك ملكشاهى بـودم كـه حاج قاسم سليمانى با چهـرهاى گرفتـه آمـد و گفـت: خـط شكـسته و تعدادى از بچهها شهيد شدهاند!
🌷حاج قاسم از ما خواست شهداى داخل ماشين همراهشان را همانجا دفن كنيم. از اين حرف همگي تعجب كرديم. بـه ماشـين كـه رسـيديم، ديـديم ماشين پر از اعضاى بدن شهداست كه به طرز فجيعي قطعه قطعه شـده و قابل تشخيص نيستند. هيچ كس حاضر به دفن اعضا نشد و هـر كـدام از بچهها به بهانه انجام كارى به سويى رفتند. من ماندم و يك ماشين پـر از دل و روده انسان!!
🌷....آرام و با احترام اعضا را از ماشين پـايين آوردم و در يـك گورسـتان دسته جمعى دفن كردم. صحنهاى كه من در آن روز ديدم، تا آخرين روز حضورم در جبهه همواره در ذهنم بود و آزارم میداد.
#راوى: رزمنده دلاور احمد اسدى
❌❌ امنیت اتفاقی نیست!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حکایت درباره خشم
🌾روزی یكی از بستگان امام سجاد(ع) در حضور جمعی ، بر سر موضوعی بر امام سجاد(ع) سخنان نامناسب گفت .
🌾امام سجاد(ع) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع) به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم كه همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید.
🌾حاضران ، موافقت كردند، امام سجامد(ع) با آنها رهسپار شدند، در راه مكرر می فرمود و الكاظمین الغیظ (از صفات پرهی زكاران فرو بردن خشم است) (آل عمران 134)
🌾حاضران فهمیدند كه آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حركت كردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گردید، امام سجاد(ع) به او فرمود: ای برادر! اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش می كنم ، و اگر در من نیست ، از خدا می خواهم كه تو را ببخشد.
🌾آن مرد، سخت تحت تاءثیر بزرگواری امام قرار گرفت ، و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسی د و عرض كرد: بلكه من سخنی به تو گفتم كه در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم به این ترتیب امام سجاد(ع) درس بردباری و حفظ رابطه خویشاوندی و كنترل خشم را به ما آموخت.
✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞💞💞💞
#پندانـــــــه
همیشه سعی کنید خیرخواه دیگران باشید و برای بندگان خدا چیز خوب بخواهید ...
مـومن میتواند با دل خود به اهل زمین و آسمان خـیر برساند ...
💚 مثلا در روایت آمده است:
کسی که صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد خیرش به تمام موجودات عالم می رسد ...!
📚 حاج اسماعیل دولابی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حکایت بازدید سه مسافر از رم
🌳روزی سه مسافر به شهر رم مسافرت کردند. آنها با پاپ ملاقات نمودند. پاپ از مسافر اول سوال کرد: «چند روز قرار است که در اینجا بمانی؟»
مسافر اولی گفت: «سه ماه.»
🌳پاپ گفت: «پس خیلی از مکانهای دیدنی رم را می توانی ببینی»
🌳مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت: «من هم شش ماه می مانم.»
🌳پاپ گفت: «پس تو بیشتر از همسفرت می توانی مکانهای دیدنی رم را ببینی»
🌳مسافر سوم گفت: «ولی من فقط دو هفته می مانم.»
🌳پاپ به او گفت: «پس تو از همه خوش شانس تری. چون می توانی همه مکان های دیدنی این شهر را ببینی.»
🤔مسافرها تعجب کردند زیرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.
🌳تصور کنید اگر هزار سال عمر می کردید، متوجه خیلی چیزها نمی شدید زیرا خیلی چیزها را به تاخیر می انداختید. اما از آن جایی که زندگی خیلی کوتاه است، نمی توان چیزهای زیادی را به تاخیر انداخت. با این حال، مردم این کار را می کنند. تصور کنید اگر کسی به شما می گفت فقط یک روز از عمرتان باقی است، چه می کردید؟ آیا به موضوعات غیر ضروری فکر می کردید؟ نه، همه آنها را فراموش می کردید. عشق می ورزیدید، مراقبه می کردید زیرا فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتید و موضوعات واقعی و ضروری را به تاخیر نمی انداختید. بدبختی همه ادم ها این است که فکر می کنند فرصت خیلی زیادی دارند.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆یک نصیحت
🦋شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: مرا علم بیاموز و از دستورات دینی آگاه فرما. فرمود: برو و هرگز غضب مکن. آن مرد در حالیکه میگفت: به همین سخن اکتفاء میکنم، به سوی طایفه خود بازگشت.
🦋وقتی به قوم خود رسید مشاهده کرد که نزاعی بین آنها روی داده و سلاح در دست گرفتهاند و در برابر یکدیگر صف آرائی کردهاند. او هم لباس نبرد را بر تن کرد و به سوی یاران خود رفت.
🦋اما ناگهان به یاد سخن پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد که از او خواسته بود خشمگین نشود. سلاح را بر زمین انداخت و به سوی دشمنان قوم خود رفت و گفت: جنگ و خونریزی نفعی ندارد، من از مال خود هر چه بخواهید به شما پرداخت میکنم!
🦋آنها متنبه شده و گفتند: هر چه که مورد اختلاف واقع شده بود ما به این گذشت و چشم پوشی سزاوارتر هستیم. بالاخره به همین وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله، اختلاف بزرگی را حل کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔘داستان کوتاه
پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود؛ خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده اند و اسبها وحشتزده دویده اند و ناگاه بعضی شان به دره ای سقوط کرده اند و بیست اسب کشته شده اند.
گفتند : عمرخواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید.
خواجه نظام الملک،وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد : از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. منهم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند، شرمگین، بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ...
امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسبها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است .
📚جوامع الحکایات
✍محمد عوفی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺هر صبح
🌺🌺کارهایت را با خدا تقسیم کن
🌺🌺او مشتاق است که
🌺🌺سخت ترین ها را به او محول کنی
🌺🌺چون برای او
🌺🌺هیچ چیز غیرممکن نیست
🌺🌺تلاش کنیم؛ خدا کمکمون میکنه
🌺🌺سلام صبح بهاریتون بخیر
🌺🌺لبخندتون قشنگ
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴ترس از خدا...
✍️#رسول_خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول #دعا و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:
خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان! خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!
در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.
امّ سلمه گفت:
- یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد #خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که #حضرت_یونس علیه السلام را #خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!
📚بحار، ج 16، ص 217.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆🔆کتابخانه کفاش
✨✨او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: میشود این کتاب را ببرم؟ گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانهام اهدا کرد و گفت: حاجی! همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.»
🔅 زهوارش دررفته است. هر از گاهی باید میایستادم. کلی با آن ورمیرفتم تا میتوانستم چند متری راه بروم. کلافه شده بودم. باید هر طوری شده درستش میکردم یا از شرش خلاص میشدم. بیحوصله و بدون توجه وارد مغازه شدم. آنها را از پایم درآوردم و روی میز گذاشتم. گفتم: «پایم را میزند. وقتی خریدم اندازه بودند ولی نمیدانم چرا اذیت میکنند.» از شدت ناراحتی صحبت کردنم مثل کودکان شده بود. پیرمرد لبخندی زد و گفت: «حق داری جوان! کفش خیلی مهم است.» همچنان که شروع به درست کردن کفش میکند کتابهای داخل قفسه را نشان میدهد و میگوید: «کفش درست میشود ولی در این مدت بیکار ننشین. یکی را بردار. کمی ورق بزن. چیزی گیرت بیاید.» تعجب کرده بودم. کلی سؤال در ذهنم نقش بسته بود. نگاهی به کتابها انداختم. کمی مرد کفاش را ورانداز کردم. یکی از کتابها را برداشتم و گرم خواندن شدم تا اینکه صدای پیرمرد مرا به خود آورد: «کفشت حاضر است.» نیمساعتی که آنجا بودم توانستم بخشی از یک کتاب را بخوانم.
🦋«محمد معدنچیها» کفاش 76 ساله ای است که بخشی از مغازهاش را تبدیل به کتابخانه کرده؛ هم کتاب امانت میدهد و هم وقت مشتریهایش را تا زمان آماده شدن کفش به بهترین شکل پرمی کند. سواد چندانی ندارد ولی میگوید چون کتاب را دوست دارد این کار را انجام داده است.
🌸🌸کتاب را دوست دارم
وقتی وارد مغازه کوچکش میشویم اولین چیزی که به نظر میآید عکس بزرگ امام خمینی (ره) است. انتهای مغازه کوچک، پیرمردی با کاپشن بسیجی که آخرین دکمه یقه پیراهنش را هم بسته لبخند دلنشینی به مشتریان میزند. در و دیوار مغازه با اشعار و تابلوهای ذکر اهلبیت (ع) تزئین شده است و کتابها منتظر مشتری هستند تا اوقات انتظارشان را زیبا و لذت بخش کنند. وقتی از آقا محمد درباره دلیل کارش میپرسیم میگوید: «به سختی میتوانم چیزی را بخوانم ولی از کودکی کتاب را دوست داشتم و هر وقت بتوانم چند خط میخوانم. روزهای اولی که مغازه را راه انداختم متوجه شدم مشتریها تا زمان آماده شدن کفششان بیکار هستند و وقتشان هدر میرود. تصمیم گرفتم کتابهایم را اینجا بیاورم. اول 5 کتاب داشتم ولی بهمرور زیاد شد و اکنون بیش از 700 جلد کتاب دارم. تعداد قابل توجهی از این کتابها را مردم به کتابخانه اهدا کردهاند. تعدادی را هم خودم خریداری کردهام. خیلی دوست دارم تعدادش را بیشتر کنم ولی فضای کافی ندارم. همه ما میتوانیم در هر شرایطی کتاب بخوانیم. این روزها کمتر کسی را میتوان بدون مدرک دانشگاهی پیدا کرد. کتاب، اطلاعات آدم را بالا میبرد. بچه مسلمان باید آگاه باشد و دانش داشته باشد تا بتواند جلوی ظلم ایستادگی کند.» او میافزاید: «من و همدورههایم با سختی بزرگ شده و زندگی کردهایم. پدرم کارگر معدن بود و به همین دلیل هم نام خانوادگیما معدنچیهاست. او صبح تا شب برای درآوردن نان حلال زحمت میکشید و به سختی کار میکرد. من هم از ۷ سالگی در یک کفاشی کار میکردم تا اینکه به خدمت سربازی رفتم و بعد در یک شرکت استخدام شدم. بعد از اینکه از آن شرکت بازنشسته شدم دوباره سراغ شغلی رفتم که در نوجوانی انجام میدادم.»
👇👇👇👇
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸تأثیر کتاب روی زن بدحجاب
✨پیرمرد کفاش با آب و تاب وصف ناپذیری درباره تأثیر کارش صحبت میکند. او توضیح میدهد که حتی در انتخاب کتابهای قفسهاش هم هدف دارد: «من بچه هیئتی هستم و به این ویژگیام افتخار میکنم. زمانی در جبهه پشت تیربار و موشک جلوی دشمن را گرفتیم اکنون باید در عرصه فرهنگ وارد شویم و با کلامی نرم از جامعه مراقبت کنیم. این وظیفه برعهده هیئتیهاست. یک بار زنی بدحجاب به مغازهام آمد و کفشی را برای تعمیر داد. مثل همه مشتریها به او گفتم که یکی از کتابها بردارد و بخواند. او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: میشود این کتاب را ببرم؟
✨گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانهام اهدا کرد و گفت: حاجی!
✨همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.» لابهلای خاطرات محمد آقا کفاش پر از این حکایتهاست که مشتریان با تفکرات مختلف میان کفشهای زهواردررفته مینشینند و با کتابها دوست میشوند. تنها چیزی که از این کار نصیب حاجی میشود حس خوش معرفی یک کتاب و فرهنگ و برکتی است که به زندگیاش سرازیر میشود؛ به اندازه ای که خودش میگوید به همین برکت است حالا هر ۴ فرزند تحصیلکردهاش در نقطه ای از کشور در حال خدمت به هموطنانشان هستند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋مرحوم اسماعیل دولابی:
🤲🙏الهي شكر را كه بگويي ، همان وقت نور را مي بيني . وقتي نور را هم ميبيني الهي شكر مي گويي . هر چه عمل هاي خوب و بدت را ببيني مال خودت است . بد هم ببيني استغفار مي كني . ادم بايد ببيند . تا نبيند چه چيزي را استغفار كند ؟ اگر يك اشغال در اتاق من است تا ان را نبينم كجا اتاقم را جارو مي كنم . پس عمل خوب و بد را ، يعني اين اتاق كثيف باشد يا قشنگ باشد را شما ميبيني. اين مال خودت است . وقتي خوب است شكرش را ميكني . مي گويي خدايا شكر كه مرا توفيق دادي . وقتي هم كه اشغال باشد ان را برميداري و اين استغفار است . تميز مي شود و كارها خيلي زودِ زود پيش مي رود .
📚(طوبي محبت جلد ششم ص ١٧٨)
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁پيرمردي در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد. او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد.
🍁همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد. او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند.
🍁 او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت:
(( دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کرده ام ))😄😄
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اسرایی_که_اسیر_آوردند!!
🌷در شهریور ماه ۱۳۶۰ یگانم از منطقه عملیاتی غرب به جنوب عزیمت و زیر امر یگان مادر یعنی لشکر ۷۷ پیاده قرار گرفت. منطقه استقرار در ابتدا «شهرک جراحی» و پس از بازسازی به حوالی پل ایستگاه ۱۲ شهر آبادان تغییر مکان دادیم. مشغول کسب آمادگی جهت اجرای عملیات «ثامن الائمه (ع)» بودیم، که در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر روز بیست و ششم شهریور ماه ۵۹، محل استقرار عناصر پشتیبانی یگان مورد حمله هوایی هواپیماهای دشمن قرار گرفت. در این حمله ستوان یکم «اسحاق عادلخواه» که مشغول تدارک یگان بود، شهید و حدود ۳۵ نفر از پرسنل گروهان مجروح شدند.
🌷به خودروهای چرخدار یگان حدود ۶۰ درصد خسارت وارد آمد. میتوان گفت که با این حادثه تقریباً تمام تلاش بازسازی انجام گرفته یگان از بین رفت. تلاش بیوقفه پرسنل و پشتیبانی گردان در مدت زمان محدود، توانست گروهان را آماده اجرای مأموریت کند. عملیات ثامن الائمه (ع) در ساعت یک دقیقه روز پنجم مهرماه آغاز شد. ساعتی پس از شروع عملیات، گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی که خدمه یک دستگاه تانک بودند بیمهابا به قلب دشمن زده بودند، توسط نیروهای دشمن محاصره و به اسارت درآمدند.
🌷درحالیکه اُسرا به عقب جبهه عراق اعزام میشدند، پیشروی نیروهای رزمنده ایرانی رعدآسا، مجال فکر کردن را از دشمن گرفت، به ناچار یگان دشمن، اسرا را رها و خود برای نجات خویش، فرار را بر قرار ترجیح داد. گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی از این فرصت استفاده کردند و خودشان چند بعثی را به اسارت آوردند!!
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز ستوان یکم اسحاق عادلخواه
#راوی: سرتیپ دوم محمد فرمنش فرمانده گروهان دوم گردان ۲۴۶ تانک در عملیات ثامن الائمه علیه السلام
منبع: خبرگزاری دانشجو
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
✾📚 @Dastan 📚✾
D1737081T15380727(Web)(1).mp3
1.78M
🎙 ماه رمضان، یک شروع خوب برای بندگی
▫️حجت الاسلام عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸
📌دعوا کن ولی با کاغذت!!!
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد، ھر چه خواستی به او بگویی
روی کاغذ بنویس، خواستی ھم داد بکشی تنها سایز کلمات را بزرگ کن نه صدایت را
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن آنوقت خودت قضاوت کن
حالا می توانی تمام خشم نوشته ھایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی ھم نشکانده ای وجدانت را هم نیازرده ای خرجش ھمان مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی
گاھی می توان
از کوره خشم پخته تر بیرون آمد
✾📚 @Dastan 📚✾