🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اگر_خلبان_عراقی_میفهمید...!!
🌷....خاطره دیگر برمیگردد به ۱۱ بهمن ماه ۱۳۶۵ که همراه جعفر بهادران در پی به صدا درآمدن آژیر اسکرامبل در پایگاه بوشهر، با سرعت هواپیما را روشن کرده و بعد از خزش به ابتدای باند، بلند شدیم. چند دقیقه بعد افسر کنترل رادار یک هدف نزدیک شونده را از سمت غرب گزارش کرد که احتمالاً قصد حمله به نیروگاه اتمی بوشهر را داشت. لحظاتی بعد هدف را در رادار هواپیما پیدا کرده و با دادن اطلاعات به خلبان به سمت آن رفتیم. در موقعیت مناسب از نظر سرعت، ارتفاع و فاصله مناسب شلیک موشک فونیکس توسط سیستم هواپیما اعلام شد دکمه شلیک را فشردیم. با کمال تعجب دیدیم موشک عمل نکرد. تا به خود بیاییم هواپیمای دشمن را روبروی خود دیدیم!
🌷بهادران با شدت گردش کرد و خود را در پشت شکاری مهاجم قرار داده و اقدام به شلیک موشک حرارتی ساید وایندر کرد. متأسفانه این موشک هم عمل نکرد! وضعیت نگران کنندهای بود. اگر خلبان عراقی میفهمید ما چنین مشکلی داریم حتماً برای زدن ما اقدام میکرد. خوشبختانه همانقدر که ما نگران بودیم او هم مضطرب بود و ضمن تخلیه بمبها با سرعت هر چه تمامتر به سمت مرزهای عراق ادامه داد. خوشحال بودیم که مأموریت او هر چه بود خنثی شد. اما شرایط ما برای نشستن خیلی بحرانی بود. هر آن امکان داشت موقع نشستن، موشکها خود به خود شلیک شده و خسارتی به ما یا هواپیما بزنند. به هر حال با سلام و صلوات و ذکر دعا به سلامت فرود آمدیم.
#راوی: سرهنگ خلبان سید علیمحمد رفیعی
✾📚 @Dastan 📚✾
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺کرامت امام رضا(ع) از زبان حجت الاسلام مسعود عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت استفاده کن
🔹کودکی ۱۰ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.
🔸پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
🔹استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
🔸در طول ۶ ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عوض این ۶ ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
🔹بعد از ۶ ماه خبر رسید که یک ماه بعد، مسابقات محلی در شهر برگزار میشود.
🔸استاد به کودک فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
🔹سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
🔸سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یکدست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و بهعنوان قهرمان سراسری انتخاب شود.
🔹وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزیاش را پرسید.
🔸استاد گفت:
دلیل پیروزی تو این بود؛ اول اینکه به همان یک فن بهخوبی مسلط بودی؛ دوم، تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناختهشده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو نداشتی!
🔹یاد بگیر که در زندگی از نقاط ضعف خود بهعنوان نقاط قوتت استفاده کنی و به دید فرصت به آنها نگاه کنی.
🔸راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سلطان محمود و اَياز
چگونه نزد مدير خود محبوب باشيم؟
✍ميگويند سلطان محمود غلامي به نام اياز داشت كه خيلي برايش احترام قائل بود و در بسياري از امور مهم نظر او را هم ميپرسيد و اين كار سلطان به مزاق درباريان و خصوصا" وزيران او خوش نمي آمد و دنبال فرصتي ميگشتند تا از سلطان گلايه كنند تا اينكه روزي كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند وزير اعظم به نمايندگي از بقيه پيش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار ميدهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت ميطلبيد و اسرار حكومتي را به او ميگوييد؟ سلطان گفت آيا واقعا" ميخواهيد دليلش را بدانيد و وزير جواب داد بله. سلطان محمود هم گفت پس تماشا كن. سپس اياز را صدا زد و گفت
⚡️شمشيرت را بردار و برو شاخههاي آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببر و تا صدايت نكردهام سرت را هم بر نگردان اياز اطاعت كرد. سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت:
⚡️ آيا آن كاروان را ميبيني كه دارد از جاده عبور ميكند برو و از آنها بپرس كه از كجا
مي آيند و به كجا ميروند وزير رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو ميآيد و عازم ري است. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند وزير گفت نه. سلطان به وزير دومش گفت: برو بپرس وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت يك هفته است كه از مرو حركت كرده اند. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي بارشان چيست وزير گفت نه. سلطان به وزير سوم گفت برو بپرس وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت پارچه و ادويه جات هندي به ري ميبرند.
⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند نفرند و... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند سپس گفت: حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد و اياز كه بي خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود آمد. سلطان رو به اياز كرد و گفت: آيا آن كاروان را ميبيني كه دارد از جاده عبور ميكند برو و از آنها بپرس كه از كجا ميآيند و به كجا ميروند. اياز رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو ميآيد و عازم ري است.
⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟ اياز گفت: آري پرسيدم يك هفته است كه حركت كرده اند. سلطان گفت: آيا پرسيدي بارشان چه بود؟ اياز گفت: آري پرسيدم پارچه و ادويه جات هندي به ري ميبرند
⚡️و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد و در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: حال فهميديد چرا اياز را دوست ميدارم؟
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#وقتی_پیامپی_همراه_رزمندهها_منفجر_شد...!!
🌷....مجروحان زیاد شده بودند و وضع اکثرشان بسیار وخیم بود. نمیدانستیم چیکار کنیم که یکی از بچههای لشکر ۲۵ کربلا از راه رسید، میخواست یک پی.ام.پی را عقب ببرد. کار بسیار خطرناکی میکرد، اما چارهای هم نبود. زخمیها را در پی.ام.پی جا دادیم و دست به دعا برداشتیم که سالم رد شوند. از آنجا تا انتهای سه راه بیست دقیقه راه بود. پی.ام.پی رفت و در پیچ جاده از چشم ما دور شد....
🌷توسط بیسیم با غیاثی تماس گرفتم که یک پی.ام.پی پُر از مجروح میآید. نیم ساعت بعد تماس گرفت که هنوز نیامده. از طرف سه راهی دودی بلند میشد، قلبم تکان خورد. زیر آتش شدید با یکی دو نفر از بچهها به سمت دود حرکت کردیم. وقتی رسیدیم، دیدیم که پی.ام.پی گیر کرده و بر اثر اصابت توپ تانک منفجر شده است.
🌷توی خود پی.ام.پی مهمات بود و انفجار خود آنها باعث شده بود که بچهها تکه پاره شوند. غمگین و افسرده با چشمانی اشک بار برگشتیم. دو روز بعد وقتی به طرف پی.ام.پی حرکت کردیم و داخل آن را از نظر گذراندیم، آنچه باقی مانده بود اسکلت بچهها بود و پلاک روی گردنشان.
📚 کتاب "شانههای زخمی خاکریز"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📔#ضرب_المثل_های_ایرانی
✍اگر را کاشتند سبز نشد
می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟
چرا حیوان بینوا را می زنی ؟
روستایی گفت چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
اگر را کاشتند سبز نشد..
⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
❤️ #پندانه
فقیر ؛
به دنبالِ شادی ثروتمند
ثروتمند ؛
به دنبال سادگی زندگی فقیر است
کودک ؛
به دنبال آزادی بزرگتر
بزرگتر ؛
به دنبال سادگی کودک
آنان که رفته اند ؛
در آرزوي بازگشت
آنان که مانده اند ؛
در آرزوي رفتن ...
خدایا ...
کدامین پل در کجای دنیا شکسته است؛
که هیچ کس ...
به مقصدش نمیرسد؟
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
#داستان_آموزنده
🔆حارثه
🦋روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانی «حارثه بن مالک انصاری» افتد که چرت میزد و سرش پایین میافتاد.
رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود. فرمود: «حالت چطور است؟» عرض کرد: «مؤمن حقیقیام.»
🦋فرمود: «هر چیزی را حقیقتی است، حقیقت گفتار تو چیست؟» گفت: «یا رسولالله به دنیا بیرغبت شدهام، شب را بیدارم و روزهای گرم را (در اثر روزه) تشنگی میکشم؛ گویا عرش پروردگار را مینگرم که برای حساب گسترده گشته؛ و گویا اهل بهشت را میبینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات میکنند و نالهی اهل دوزخ را در میان دوزخ میشنوم!»
🦋پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «این بندهای است که خدا دلش را نورانی فرموده؛ بصیرت یافتی، ثابتقدم باش.»
عرض کرد: «یا رسولالله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزی کند.»
🦋 فرمود: «خدایا به حارثه شهادت روزی کن.» چند روزی نگذشت که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم لشکری را برای جنگ فرستاد و حارثه هم در آن جنگ شرکت کرد. او به میدان جنگ رفت و نه نفر را کشت و خود هم دهمین نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.
📚اصول کافی، ج 2 -باب حقیقه الایمان، ح 3 و 2
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 در تعبدیات، کوه کندن از ما نخواسته اند، سختترینش #نماز_شب خواندن است که در حقیقت، تغییر وقت خواب است نه اصل بی خوابی، بلکه نیم ساعت زودتر بخواب، تا نیم ساعت زودتر بیدار شوی!
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️♨️#امتحان_به_بلا
✨🍃خداوند نعمت بسیاری به ایّوب انعام فرمود و او دائماً #شکر_نعمتها را به جا میآورد. شیطان به خدا گفت: «#ایّوب برای این شکر میکند که نعمت فراوان دادی، اگر او را از دنیا محروم کنی هرآینه شکر هیچ نعمت تو را ادا نکند.»
👌پس خداوند او را بر بلا برای امتحان مبتلا کرد. زراعتهایش سوخت، گوسفندانش هلاک شدند و بسیاری جراحت و دُمل در بدن او به هم رسید و فرزندانش و غلامانش غیر از یک غلام از بین رفتند و #مالش_تلف شد. پس او در همه حال شکر خدای به جا میآورد. این امتحان هفت سال طول کشید و آنهایی که هیجده سال و سیزده سال گفتهاند، قول ضعیف است.
📚تفسیر قمی، ج 2، ص 239
👈امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «خداوند ایّوب را به از دست دادن دارایی و فرزندانش امتحان کرد.»
📚بحار الانوار، ج 12، ص 351
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆متوکّل
♨️از بدترین خلفای بنی عبّاس، متوکّل بود که در ایذاء نسبت به امام هادی علیهالسلام و سادات و شیعیان و قبر امام حسین علیهالسلام و زوّار قبرش کمال ستم را روا داشت.
♨️فرماندار مدینه به نام «عبدالله بن محمّد» به دستور متوکّل آنقدر امام هادی علیهالسلام را اذیّت و اهانت کرد تا حضرت مجبور شدند نامهای به متوکّل بنویسند.
♨️بعد از مدتی متوکّل به زور امام را از مدینه به سامرا انتقال داد و سپس مشغول به آزار حضرت شد. شبی متوکّل، سعید، دربان خود را طلبید و گفت: نصف شب نردبان بگذارید وارد خانه امام شوید و تفتیش کنید اگر اسلحه و اموالی دارد بگیرید.
♨️بر اثر سعایت، متوکّل جماعتی از ترکان را فرستاد تا به خانه امام هجوم بیاورند و هر چه یافتند، بگیرند و امام را به مجلسش بیاورند. وقتی امام را به مجلس متوکّل آوردند، متوکّل مشغول شراب خوردن بود و به حضرت شراب تعارف کرد و بعد گفت: برایم شعر بخوان…
و بار دیگر حضرت را حاضر به مجلس خود کرده و دستور داد «چهار نفر غلام خَزَر جِلفی» (غلامان خَزَر مردمی نفهم و دارای چشمان ریز و کوچک بودند) بر امام شمشیر زنند؛ امّا امام با قدرت امامت و معجزه این بلیّه را از خود دفع کردند.
♨️در سال 237 متوکّل امر کرد قبر امام حسین علیهالسلام را خراب کنند و خانههای اطراف قبر را از بین ببرند و زراعت کنند و منع کرد و گفت: هر کسی به زیارت امام حسین علیهالسلام بیاید، دست و یا پای او را ببرند!
♨️متوکّل «عمر بن فرج» را فرماندار مکّه و مدینه کرد و او به دستور متوکّل، مردم را از احسان به سادات منع میکرد؛ به حدّی که مردم از ترس جان، کمک به سادات نمیکردند؛ و چنان کار اولاد امیرالمؤمنین سخت شد که زنهای علویه تمام لباسهایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس سالم نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برایشان باقی مانده بود که هرگاه میخواستند نماز بخوانند، به نوبت آن پیراهن را میپوشیدند، بعد از نماز از تن درمیآوردند و دیگری برای نماز میپوشید و به چرخ ریسی مشغول بودند.
♨️آنقدر این سختی و اذیّت ادامه داشت تا «منتصر» به دوستی امیرالمؤمنین، پدر خود، متوکّل را با شمشیر به قتل رساند.
📚(منتهی الآمال، ج 2، ص 384-378)
✨✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای مسلمان روا نیست، به برادر مؤمن نوعی نگاه کند که موجب اذیت او شود.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 215)
✾📚 @Dastan 📚✾