eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷❄️🔷❄️🔷❄️🔷❄️🔷 🔆پنهان داشتن بیماری ⚡️عمران بن حصین به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: «ای پیامبر خدا! مردانی نزد من می‌آمدند که از آنان، خوش‌سیماتر و خوش‌بوتر ندیده‌ام، امّا پس از چندی از من بریدند.» ⚡️پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم پرسید: «آیا زخمی به تو رسیده بود و آن را پنهان می‌داشتی؟» گفت: آری ⚡️فرمود: «سپس آن را آشکار ساختی؟» گفت: چنین بود. ⚡️فرمود: «لیکن اگر همچنان پوشیده می‌داشتی تا زمانی که زنده بودی، فرشتگان به دیدارت می‌آمدند.» (آن زخم جراحتی بود که وی در جهاد در راه خدا برداشته بود.) 📚ربیع الابرار، ج 1، ص 369 ✾📚 @Dastan 📚✾
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می ­فرمودند : 🌺 به عقیده من همه­ چیز مردانه­ اش خوب است الا گریه، که زنانه بودنش لطفش بیشتر است. معظم له می­ فرمودند : در قدیم بکائین زیاد بودند مثل آیت الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی رحمه الله، میرزا ابوالقاسم عطار و میرزا اسماعیل ارباب، آیت الله سید احمد خوانساری رحمه الله در موقع ارتحال فرمودند: از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است، ولی به یک چیز امید دارم و آن گریه بر امام حسین علیه السّلام است. وقتی از مرحوم «نظام رشتی رحمه الله» در عالم رویا می­ پرسند: از آن عالم چه خبر؟ مرحوم نظام می­ گوید: شکر خدا را که در پناه حسینم عالم از این خوبتر پناه ندارد 🌺 سپس می­ پرسند: در آن عالم چه چیز به درد ما می ­خورد؟ ایشان فرموده بودند دو چیز: 1.تقوا، 2.امام حسین علیه السّلام 📗 آداب الطلاب ، ج ۱ ، ص ۴۳۸ . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پیرمرد بهشتی ☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودیم که اشاره به طرفی کرد و فرمود: الآن مردی از اهل بهشت وارد می‌شود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالی‌که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می‌کرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود. ☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بهشتی بودن او را تکرار کرد. ☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد تماس بگیرد و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانه‌ی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کرده‌ام و قسم یاد نموده‌ام که سه شبانه‌روز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.» ☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانه‌اش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبه‌پهلو شدن ذکر خدا می‌گفت و نماز صبح را می‌خواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم. ☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط می‌خواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم! ☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینه‌ی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!» عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شده‌ای.» 📚داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126 ✾📚 @Dastan 📚✾
این آگاهی است که تغییر به وجود می آورد ، نه تلاش تو ! وقتی تو متفاوتی ، کل دنیا متفاوت خواهد بود . مسأله ایجاد دنیایی متفاوت نیست ، مسأله تنها ایجاد تویی متفاوت است . تو دنیای خودت هستی ، پس اگر تغییر کنی دنیا تغییر می‌کند ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆جُذامی 🌳امام سجاد علیه‌السلام در بین راهی به چند نفر جذامی و مبتلا به خوره برخورد نمود که سر راه نشسته و در حال خوردن غذا بودند، پس به آن‌ها سلام کرد و از آن‌ها رد شد. 🌳آنگاه با خود فرمود: خداوند متکبّران را دوست ندارد، پس به‌سوی ایشان برگشت و فرمود: من اکنون روزه‌دار هستم (معذورم چیزی با شما بخورم)، آن‌ها را به خانه‌ی خود دعوت کرد و فرمود: شماها به خانه‌ی من بیایید آن‌ها هم به خانه‌ی امام رفتند و حضرت، هم آن‌ها را اطعام نمود و هم با کمک مالی آن‌ها را دلجویی نمود. 📚با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 38 〽️امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرماید: «شدیدتر از بی‌چیزی، مرض تن است.» 📚نهج‌البلاغه فیض السلام، ص 1270 ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️ 🔆درسی از اصحاب پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلّم 🔹مردی از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در تنگ‌دستی سخت قرار گرفت. روزی زنش به او گفت: خوب است خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بروی و از ایشان تقاضای کمکی کنی. آن مرد خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد، همین‌که چشم حضرت به او افتاد فرمود: 🔸«هر که از ما چیزی درخواست کند به او می‌دهیم؛ امّا اگر خود را بی‌نیاز نشان دهد، خدا او را غنی خواهد کرد.» مرد از شنیدن این سخن با خودش گفت: 🔹منظور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از این کلام من هستم، از همان‌جا برگشت و جریان را برای زنش شرح داد. زنش گفت: حضرت نیز بشری است، به ایشان بگو آنگاه ببین چه می‌فرماید. 🔸برای مرتبه دوّم آمد؛ باز همان جمله را شنید. سوّمین مرتبه که برگشت و همان جملات را از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنید، به نزد یکی از دوستان خود رفت و کلنگ دو سری از او به عاریه گرفت. 🔹تا شامگاه در کوه‌ها هیزم جمع‌آوری نمود و شب به طرف خانه بازگشت و هیزم را به پنج سیر عدس فروخت. نانی تهیه کرده و با زن خود میل کردند. فردا جدیّت بیشتر کرد و هیزم زیادتری آورد؛ و هر روز مقدار زیادتر تا توانست یک کلنگ بخرد. 🔸چندی گذشت، در اثر فعالیّت دو شتر و یک غلام خرید و کم‌کم از ثروتمندان شد. روزی خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شرفیاب شده و جریان زندگی و کلام حضرتش را بازگو کرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: من که گفتم: «کسی که بی‌نیازی جوید خدا او را بی‌نیاز گرداند.» 📚پند تاریخ، ج 3، ص 129 -وافی، ج 2، ص 139 🍃🍃امام صادق علیه‌السلام فرمود: «بزرگی مؤمن به نماز شب و عزّتش به بی‌نیازی است.» 📚جامع السعادات، ج 2، ص 108 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆اشک یا بوی مُشک 🍂محی الدین عربی در رساله‌ی روح القدس می‌گوید: من یک ماه کامل در مسجد «ابن جراد» با «ابو احمد سلاوی» بیتوته کرده بودم. 🍂شبی برخاستم تا نمازی بخوانم. وضو گرفتم و به شبستان مسجد آمدم. ابو احمد در آن شبستان خوابیده بود و انواری از او به آسمان متصل بود ایستادم و نگریستم؛ نمی‌دانم آیا نور از آسمان بر وی فرود می‌آمد و به او می‌پیوست یا این که از وی برمی آمد و به آسمان می‌پیوست؟ 🍂 من از حال وی شگفت زده بودم، تا این که بیدار شد؛ وضو ساخت و برای نماز ایستاد. وقتی او گریه می‌کرد اشک‌هایش روی زمین می‌ریخت. صورتم را با آن اشک‌ها مسح می‌کردم در آن بوی مشک و آن را خوشبو یافتم. مردم این بو را از من احساس می‌کردند و می‌گفتند: این مشک را از کجا خریده‌ای؟ 📚آیینه سالکان، ص 157 رساله روح القدس، ص 130 ✾📚 @Dastan 📚✾
هرکاری میکنی خاکش کن؛ خدا رشدش میده🤫🌱 وقتی ﮐﻪ خوبیﮐﺮدنات فقط برای خدا باشه، ﺩیگه ﻗﺪﺭ نشناسی برات اهمیتی نداره!!! چـون می‌دونی خـدا به جـایِ همه، برات جبران میکنه♥️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ۴، در یکی از شناسایی‌ها بایستی از عرض اروند عبور می‌کردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف می‌پرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) می‌زدیم. 🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: از هم جدا می‌شویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!! 🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمی‌خورد. شهید نیک‌پور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت این‌که تیراندازی کند را نیافته بود. : رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد. منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 توجه به کار خانم در خانه آیت الله احمدی میانجی مي‌فرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی می‌کرد. آدم فوق‌العاده‌ای بود. آیت الله محل بود خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت می‌کرد. شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب می‌کشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود. شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب می‌بیند نه از آفتابه‌ی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را می‌گردد و دلو ریسمان را پیدا می‌کند. دلو را در چاه مي‌اندازد و می‌بیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. به‌سختی دلو آب را از چاه بالا می‌کشد ولی از دستش مي‌افتد. زار زار شروع می‌کند گریه کردن. خانم دلش به حالش مي‌سوزد می‌گوید این‌که گریه ندارد من برایت آب می‌کشم. می‌گوید من برای آب گریه نمی‌کنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب كشيدي و من قدر تو را نمي‌دانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم. 📙محبت به زنان و کودکان در سیره پیامبر اکرم، حجت‌الاسلام فرحزاد،‌ص ۹۲ ✾📚 @Dastan 📚✾