eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
☫﷽☫ اگر چشم میبیند که جای تعجب نیست آری چنان حس (مادیات) بر مردم غلبه کرد که به کلی خودشان را فراموش کرده اند و از کمال انسانی باز مانده اند... ... و از حقیقت ذات خویش و قابلیت گوهر گرانبهای نفس انسانی غافل مانده اند. ... مردم از اینکه کسی به مقام بلند حکمت رسید و به اسرار خلقت دست یافت و دفتر وجود هر یک را فهمیده ورق زد، تعجب می کنند؛ ولی تعجب در این است چه رهزنی برای دیگران پیش آمد که از رسیدن به آن مقام باز مانده اند؟! اگر چشم می بیند جای حرف نیست ؛ ولی آنکه نمی بیند حرف در اوست که چه آسیبی بدو روی آورده که دیدگان را از دست داده است. چگونه این فرو رفتگان در هوا و هوس و محکومین به احکام ماده و طبیعت از هستی بوالعجب خویش غافل مانده اند و خود را فراموش کرده اند... 📚 معرفت نفس ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 ✨﷽✨ نان و انگور واین‌همه جنجال هر وقت چند نفر سخن همدیگر را نفهمند و بر سر موضوعی واحد با هم جدال كنند كردها گویند: نان و انگور و این همه جنجال؟... روزی سه نفر همسفر كه اولی كرد بود و دومی فارس و سومی ترک، به شهری رسیدند. هر سه نفر زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به كردی گفت: "من نان و تری اخوم" دومی نیز به فارسی گفت: "من نان و انگور می‌خورم" و سومی هم به تركی گفت: "من اوزوم چورک بییرم" ولی اولی نفهمید كه دومی همان نان و انگور را می‌خواهد و دومی هم نفهمید كه سومی مایل به خوردن نان و انگور است. درنتیجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسید. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند میانجی شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر یک حرف می‌زنند. حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی حكایتی آورده است با این عنوان "بیان منازعات چهار كس جهت انگور با همدیگر به علت آن‌كه زبان یكدیگر را نمی‌دانستند" كه با این ابیات آغاز می‌شود: چاركس را داد مردی یک درم هر یكی از شهری افتاده به هم فارسی و ترک و رومی و عرب جمله با هم در نزاع و در غضب فارسی گفتا از این چون وارهیم هم بیا كاین را به انگوری دهیم آن عرب گفتا معاذالله لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا آن یكی كز ترک بد گفت ای كزم من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم آن‌كه رومی بود گفت این قیل را ترک كن خواهم من استافیل را مثنوی دفتر دوم ✾📚 @Dastan 📚✾
✨هر کس که در دعایش ✨یادی کند زِیاران ✨شیرین ترازعسل باد ✨کامش به روزگاران ✨خدایا به همه ی ي دوستانم ✨در این شب زیبای تابستانی ✨سلامتی،برکت و عمر باعزت بده 🤲🤲آمین شبتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🔆🌱🔆🌱🔆🌱🔆🌱 🔆بوی بهشت 💐چون در جنگ اُحُد شایع گشت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شده است، انس بن نضر فرمود: 💐«اگر محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شد خدای محمّد زنده است. بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای همان مقصودی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم برای آن می‌جنگید.» 💐پس شمشیر کشید چنان جنگی کرد که «سعد معاذ» گفت: دیدم انس حمله می‌کند و می‌گوید: «به خدای انس! بوی بهشت را از میدان اُحد استشمام می‌کنم»؛ جنگ کرد تا کشته شد. سعد گوید: من مانند او نمی‌توانستم بجنگم. پس از شهادت، حدود هشتاد و چند جراحت و زخم بر بدنش پدیدار بود. 📚پیغمبر صلی الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 335 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جنازه‌ی حضرت آدم 🌾حضرت آدم علیه‌السلام در مکّه وفات کرد و وصی‌اش، شیث، او را در غار کنز دفن نمود و تا زمان طوفان نوح علیه‌السلام در آنجا بود تا اینکه خداوند به نوح علیه‌السلام وحی کرد که وقتی او با کشتی هفت بار بر دور خانه‌ی کعبه طواف کرد، چون از طواف فارغ شد، کشتی جایی می‌ایستد که آب تا زانوهای او باشد، پس از آن جا تابوتی بیرون آورد که استخوان‌های حضرت آدم در آن بود و تابوت را داخل کشتی گذاشت و با کشتی طواف کرد و سپس روانه شد تا به کوفه رسید. پس خدا امر کرد زمین کوفه آب‌ها را فروبرد، سپس نوح علیه‌السلام (تابوت) جسد آدم را در نجف اشرف دفن کرد که الآن کنار قبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. 📚حیوه القلوب، ج 1، ص 79 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆هم‌نشین حضرت موسی علیه‌السلام 🍁روزی حضرت موسی علیه‌السلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد: «خدایا می‌خواهم هم‌نشینی را که در بهشت دارم ببینم که چگونه است!» 🍁جبرئیل بر او نازل شد و گفت: «یا موسی علیه‌السلام قصابی که در فلان محل است هم‌نشین تو است.» حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. 🍁شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به‌سوی منزل روان گردید. موسی علیه‌السلام از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت: مهمان نمی‌خواهی؟ 🍁گفت: بفرمایید، موسی علیه‌السلام را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذایی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از طبقه فوقانی به زیر آورد، پیرزنی کهن‌سال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را به دست خویش به او خورانید. 🍁موقعی که خواست زنبیل را به جای اوّل بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی‌شد حرکت نمود، بعد جوان برای حضرت موسی علیه‌السلام غذا آورد و خوردند. 🍁موسی علیه‌السلام سؤال کرد حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: «این پیرزن مادر من است، چون وضع مادی‌ام خوب نیست که کنیزی برایش بخرم خودم او را خدمت می‌کنم.» 🍁پرسید: «آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟» گفت: هر وقت او را شستشو می‌دهم و غذا به او می‌خورانم می‌گوید: خدا ترا ببخشد و هم‌نشین و هم‌درجه حضرت موسی در بهشت کند موسی علیه‌السلام فرمود: 🍁«ای جوان بشارت می‌دهم به تو که خداوند دعای او را درباره‌ات مستجاب گردانیده است، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو هم‌نشین من هستی.» 📚پند تاریخ، ج 1، ص 68 -تحفه شاهی فاضل کاشفی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ایمنى از تلخى جان کندن 🌱فرد صالحى به عیادت بیمارى رفت ، او آخرین لحظات زندگانى اش را مى گذارنید، به او گفت : دوست من ! آیا جان کندن تلخ است ؟ بیمار گفت : من جز شیرینى و خوبى نمى بینم : و هیچ گونه تلخى را حس نمى کنم . آن شخص صالح متعجب شد؛ زیرا او مى دانست که دل کندن از این دنیا و جان دادن بسیار ناگوار و تلخ است . 🌱شخص بیمار چون تعجب او را دید، به او گفت : تعجب مکن ؛ زیرا من حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شنیده بودم که : هر کس زیاد بر من صلوات بفرستد، از تلخى جان دادن در امان است . از آن پس من به فرستادن صلوات مداومت نمودم و بسیار صلوات فرستادم . اینک تو علت جان دادن راحت مرا فهمیدى . ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 باتوجه به علاقه ای که به فعالیت های عمرانی داشت توانست درحوزه کاشی کاری وگچ کاری ساختمان حرفه ای شود. به هموطنانش درفعالیت های فرهنگی و قرآنی همکاری میکرد وهمیشه دراین عرصه پیشتازبود.علاقه زیادی به پیوستن به صف مدافعان حرم داشت. 🌷اولین جرقه اش برای حضورش در صحنه نبرد جبهه های مقاومت اولین بار درتشییع یکی از هموطنانش در امامزاده طالب درذهنش تداعی شد. همیشه دغدغه شهادت داشت و معتقد بود: سنگر ما در سوریه است و نباید اجازه دهیم تا تروریست ها وارد ایران شوند. " ✾📚 @Dastan 📚✾
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان دسته طُوَیرِج و علامه بحرالعلوم 🔰 ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی روزي دختري كه قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت : اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر كرده و او را بکشد و بعد توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت، به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🔆رفع طغیان 🔅روزی که همه‌ی اهل کوفه به خاطر ترسیدن از طغیان رود فرات و ترس از غرق شدن نزد امام علیه علیه‌السلام رفتند، حضرت به ساحل رود آمدند، وضو گرفته و نماز خواندند و با خدا مناجات کردند. 🔅سپس به‌طرف رود فرات رفتند درحالی‌که در دست مبارکشان یک نی بود؛ پس آن نی را بر آب زدند و فرمودند: «به اذن خدا و مشیّت او کم شو!» 🔅همان لحظه آب فرات کم شد و ماهی حلال‌گوشت به امام علیه‌السلام سلام نمود. 📚مدینه المعاجز، ص 318 ✾📚 @Dastan 📚✾
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☫﷽☫ فواید دائم الوضو بودن بدان که وضو نور است و تداوم آن، باعث ارتقاء به عالم قدس‌ خواهد شد، بدان که این دستور با برکت نزد بزرگان علم و عمل تجربه شده است، پس ای سالک کوی یار، بر تو لازم است که همیشه آن را انجام دهی. 📚 ✾📚 @Dastan 📚✾