#داستان_آموزنده
🔆خداى مهربانتر از خودت
اصبغ بن نباته (يكى از ياران مخلص على عليه السّلام ) گويد: در خانه على عليه السّلام مشغول دعا بودم ، پس از مدتى ، على عليه السّلام از منزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى ؟
عرض كردم : دعا مى كنم فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمدللّه على ما كان و الحمدللّه على كل حال (سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال ) سپس دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ ! لئن ثبتت قدمك ، و تمت ولايتك ، و انبسطت يدك فاللّه ارحم من نفسك .
ترجمه :
اگر در راه دين ، ثابت قدم بودى ، و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پاسخ دندانشكن ابوطالب
ابوطالب پدر بزرگوار على (ص ) چون قهرمانى بى بديل تا آخرين توان خود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) حمايت مى كرد، و آن حضرت را از گزند دشمن حفظ مى نمود.
مشركان براى كناره گيرى او از حمايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، هر نقشه اى طرح كردند،نتيجه نگرفتند، جالب اينكه يكى از نقشه هايشان اين بود:
وليد بن مغيره (دانشمند و فرد با شخصيت و زبردست مشركان ) پسرى به نام عماره داشت ، اين پسر بسيار زيبا و خوش قد و قامت بود، و در ميان قريشيان مشرك ، زيباتر از او كسى نبود، به ابوطالب پيشنهاد كردند: اين پسر را به تو مى بخشيم تا او را به پسرى خود برگزينى و در مقابل ، محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را به ما تحويل دهى تا او را به قتل رسانيم .
ابوطالب در پاسخ گفت : براستى زهى بى انصافى ! كه از من مى خواهيد پسرم را به شما دهم تا بكشيد، و شما پسرتان را به من بدهيد تا او را براى شما تربيت كنم ، نه ، هرگز.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️کنترل زبان و خشم، اولین شرط رسیدن به درجات معنوی
💠آیت الله فاطمی نیا رحمة الله علیه:
تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمیدهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب میکنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت میرویم، نماز جماعت میخوانیم، ماه رمضان روزه میگیریم، پس چه میشود که توفیق نداریم و پیشرفت نمیکنیم؟ وقتی بررسی کنیم میبینیم ریشه تمام مشکلات #زبان است. با حرف کسی را میزنیم یا غضب و پرخاش میکنیم.
آیت الله بهاءالدینی میفرمودند: پرخاش برکات زندگی را میبرد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟
🔹 خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مسأله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه میرود و بدنش از پشم پوشیده است. من دو پا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل مینوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم...
✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان زیبا
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را به قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام
صبـحتـون
پُـر از عطر خــدا
روز پنحشنبـه تـون
معطر بـه بـوی مهربانی
الـهی
دلتـون شـاد لبتـون خندان
قلب تـون مـملو از آرامـش
صبح زیبـا تـون بـخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆اهل فضل ، كيانند؟
ابوحمزه ثمالى گويد: از امام سجاد (ع ) شنيدم فرمود: وقتى كه روز قيامت بر پا مى شود، خداوند متعال ، انسانهاى قبل و بعد را در يك سرزمين ، جمع مى نمايد، سپس منادى (حق ) فرياد مى زند: اهل فضل كجايند؟!.
جماعتى از مردم برخيزند، و فرشتگان از آنها استقبال نمايند و مى پرسند فضل شما چه بود؟ در پاسخ گويند:
1- ما به كسى كه قطع رابطه با ما مى كرد، رابطه دوستى برقرار مى كرديم ،
2- و به كسى كه ما را محروم مى كرد، عطا مى كرديم 3- و به كسى كه به ما ستم مى كرد، عفو و بخشش داشتيم ، به آنها گويند: راست گفتيد، داخل بهشت شويد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پابرهنه در ميان آتش !
ماءمون رقى نقل مى كند:
روزى خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام كرده ، نشست . آن گاه عرض كرد:
- يابن رسول الله ، امامت حق شماست زيرا شما خانواده راءفت و رحمتيد، از چه رو براى گرفتن حق قيام نمى كنيد، در حالى كه يكصدهزار تن از پيروانتان با شمشيرهاى بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- اى خراسانى ! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
به كنيزى دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى كه شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفيد كرد.
به سهل فرمود:
- اى خراسانى ! برخيز و در ميان اين تنور بنشين !
خراسانى شروع به عذر خواهى كرد و گفت :
- يابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
امام فرمود:
- ناراحت نباش ! تو را بخشيدم .
در همين هنگام ، هارون مكى ، در حالى كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلين را بيانداز و در تنور بنشين !
هارون نعلينش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانى شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مى گفت كه گويا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است . سهل مى گويد، بر سر تنور كه رسيدم ، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اينان پيدا مى شود؟
عرض كرد:
- به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود.
آن جناب نيز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مى شد، ما قيام مى كرديم .
📚بحارالانوار، ج 47، ص 123
✾📚 @Dastan 📚✾
➕ یه فکر مثبت کوچیک
👈 میتونه کل روزتو تغییر بده
😀 پس لبخند بزن
🌿 جهان بازتاب لبخند تو خواهد شد
❤️ دلتون شاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#کاری_بهخاطر_روحیه_بچهها....
🌷در عمليات بدر محوری بود که خاكريز را بچهها در بين آب ايجاد کرده بودند و در سنگرهايی كه از عراقیها گرفته بودند، بچهها اسكان داده شده بودند و در منطقه آتش خمپارهها و توپخانه دشمن شديد بود. من هم در بين بچهها بودم كه برادر قاسم موحدی آمدند و برای اينكه به بچهها روحيه بدهند با يك حالت خندان آمدند و خبر شهادت يكی از دوستان به نام آقای اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند....
🌷و گفتند: كه بله فلانی هم رفت و به شهدا ملحق شد. برادر موحدی اين مطلب را آنچنان با لبخند گفت: كه ما اول فكر میكرديم ايشان شوخی میكنند، ولی بعد متوجه شديم كه مسئله جدی است و آن بنده خدا شهيد شده است. در واقع ايشان برای اينكه به بچهها روحيه بدهد اينگونه خبر شهادت برادر اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند...!
🌹خاطره ای به یاد سردار شھید قاسم موحدی و شهید معزز اسماعيل سعيدینژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ”دزدی که از مال دیگران انفاق میکرد”
🎥سخنران شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شيعيان ائمه عليهماالسلام در بهشت
زيد ابن اسامه نقل مى كند كه وقتى به زيارت امام صادق عليه السلام مشرف شدم ، حضرت فرمودند:
- اى زيد! چند سال از عمرت گذشته ؟
گفتم : فلان مقدار.
فرمودند:
- عبادت هاى خود را اعاده كن و توبه ات را نيز تجديد نما!
اين فرمايش حضرت مرا سخت متاءثر نمود، به گريه افتادم .
حضرت فرمودند:
- چرا گريه مى كنى ؟
عرض كردم :
- زيرا با فرمايش خود از مرگ من خبر داديد!
حضرت فرمودند:
- اى زيد! تو را بشارت باد كه از شيعيان مايى و جايت در بهشت خواهد بود. - زيرا كه شيعيان واقعى همه اهل بهشتند
📚بحار، ج 47، ص 77
✾📚 @Dastan 📚✾