eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
68 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 !! 🌷فرمانده‌ی گردانِ یدالله بود. شب‌ها لباس بسیجیان را می‌شست و پاره‌ای از شب را به مناجات و راز و نیاز مشغول بود. عملیاتی در پیش داشتیم. همه چيز آماده بود و گردان بايد به عنوان خط شكن وارد عمل می‌شد. بچه‌های اطلاعات عمليات در گزارش‌های خود مشكلی را پيش‌بينی نكرده بودند. ....اميدوار بوديم كه همه‌ی كارها خوب پيش برود و ما موفق شويم. شهيد محمدجواد آخوندی؛ فرمانده‌ی گردانِ يدالله از تيپ امام موسی كاظم عليه السلام مثل هميشه جلودار قافله بود. پيش رفته و خدا خدا می‌كرديم كه قبل از روشن شدن هوا به اهدافمان برسيم. اما برخلاف انتظار و گزارش‌های قبلی، با بيابانی مملو از مين ضد نفر، ضد تانك، والمری، سوسكی، واكسی و.... روبرو شديم. 🌷می‌توانستيم اضطراب را توی چهره‌ی هم ببينيم، فرصت زيادی نداشتيم. جواد كه نمی‌خواست زمان را از دست بدهد به بچه‌های تخريب دستور داد تا مين‌ها را خنثی كنند تا راه باز شود. رو به محمدجواد كردم و گفتم: بچه‌ها داوطلب شده‌اند كه بروند روی مين‌ها و راه را باز كنند. اگر بخواهيم مين‌ها را خنثی كنيم، به موقع نمی‌رسيم. دستی به محاسنش كشيد و گفت: يك نيروی غيبی به من می‌گويد كه ما از اين ميدان به سلامت عبور می‌كنيم. پرسيدم: آخر چطوری؟.... هنوز حرفم تمام نشده بود كه يكی از بچه‌های بسيجی درحالی‌كه كاغذی به دست داشت، به سراغ ما آمد. كاغذ را به جواد داد و گفت: حاج آقا! بچه‌ها اين كاغذ را زير يكی از مين‌ها پيدا كرده‌اند. من و جواد به گوشه‌ای رفتيم و با چراغ قوه، نوشته‌های روی كاغذ را خوانديم. 🌷روی كاغذ نوشته شده بود: برادر ايرانی! من افسر مسئول مين‌گذاری در اين منطقه هستم. اين مين‌ها هيچ كدام چاشنی ندارد. می‌توانيد با خيال راحت از اين ميدان عبور كنيد! آن‌قدر خوشحال شده بودم كه گريه‌ام گرفت. اما جواد به عاقبت كار می‌انديشيد. او كه می‌خواست مطمئن شود، گفت: بايد احتياط كنيم. من می‌روم و امتحان می‌كنم. گفتم: آخر حاجی شما كه.... خنديد و گفت: چی شده؟ نكند می‌ترسی! نگران بودم اگر می‌رفت و اتفاقی برايش می‌افتاد، ضايعه‌ای جبران ناپذير برای لشكر پيش می‌آمد. در عين حال اگر اصرار می‌كردم كه نرود بی‌فايده بود. اصلاً اهل كوتاه آمدن نبود. شروع كرد به توجيه، دستور لازم را داد و گفت: هرچند خودت آگاهی، ولی با ديگران مشورت كن. 🌷بعد مرا در آغوش گرفته و گفت: می‌خواهم طوری دراز بكشم كه همه‌ی بدنم روی چند تا مين قرار بگير و با يك فشار، چاشنی مين‌ها عمل كند. آماده شده بود. چشم‌هايم را بستم، روی زمين دراز كشيدم و از آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف كمك خواستم. انفجار مين‌ها و تكه تكه شدن جواد را پيشاپيش ديدم و اشك می‌ريختم. سرم پايين بود كه صدايش را شنيدم: عباس! چرا گريه می‌كنی؟ نگاهش كردم. سالم سالم بود. با خوشحالی گفتم: حاجی! قربانت بروم، زنده‌ای؟ خنديد و گفت: بادمجان بم آفت ندارد! معلوم شد كه حرف افسر عراقی راست بود. بعد از اين‌که از بی‌چاشنی بودن مين‌ها مطمئن شديم، عمليات را ادامه داده و به خط دشمن زديم.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید محمدجواد آخوندی : رزمنده دلاور عباس لامعی 📚 کتاب "ستاره‌ها(۲)"، ص ۳۸ 📚 کتاب "روایت عشق"، سیمین وهاب زاده مرتضوی، ص۲۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆داستان آموزنده ملانصرالدین در قبر 🎥حجت الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱 🔆چه كسى براى حسينم گريه مى كند؟ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد: - پدر جان ! اين گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟ رسول خدا فرمود: - زمانى كه من و تو و على در دنيا نباشيم . آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد: - چه كسى بر حسينم گريه مى كند، و به عزادارى او قيام مى نمايد؟ پيامبر فرمود: - فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بيتم ، و مردان بر مردان گريه مى كنند و در هر سال ، عزادارى او را تجديد مى كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان ، و هر كه بر گرفتارى حسين گريه كند، دست او را مى گيريم و داخل بهشت مى كنيم . فاطمه جان ! تمام ديده ها روز قيامت گريان است ، مگر چشمى كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم براى رسيدن به نعمت هاى بهشت خندان است ! 📚بحار، ج 44، ص 292 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨💥✨💥✨💥✨💥✨ 🔆شكنجه مبارك‏ مردى از جايى مى‏گذشت . ديد كه جوانى به زير درختى آرميده است . چون نيك نظر انداخت، مارى را ديد كه به سوى جوان مى‏رود. تا به او رسد، مار در دهان خفته خزيد . آن مرد، پيش خود انديشيد كه اگر جوان را از واقعه، آگاه كند، همان دم از بيم مار، جان خواهد داد . چاره‏اى ديگر انديشيد . چوبى برداشت و بر سر و روى جوان خفته زد . مرد جوان از خواب، جست . تا به خود آيد، چندين چوب خورد؛ آن چنان كه از پاى در آمد و حال او دگرگون شد . بدين بسنده نكرد و جوان را چندين سيب پوسيده كه زير درخت افتاده بود، خوراند . جوان به اجبار سيب‏ها را مى‏خورد و آن مرد را دشنام مى‏داد و مى‏گفت: چه ساعت شومى است اين دم كه گرفتار تو شده‏ام . مرا از خواب ناز، به در آوردى و چنين شكنجه مى‏دهى . مرد به گفتار جوان، وقعى نمى‏نهاد، و مى‏زد و مى‏خوراند. تا آن كه جوان هر چه در اندرون داشت، قى كرد و بيرون ريخت. در حال، مارى را ديد كه از دهان او بيرون جست . چون مار بديد، دانست كه اين جفا از چيست و اين چه ساعت مباركى است كه به چشم مرد عاقل آمده است . مرا را ثنا گفت و خدمت كرد و شكر راند. پس اى عزيز!بسا رنج و شكنجه كه تو را سود است نه زيان، تا مارى كه در درون تو است، بيرون جهد و بر تو زخم نزند. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
💥اثر ترک گناه و اخلاص 👤 استاد شوشتری : 🔸علامه سید ابوالحسن حافظیان می فرمودند: 🔻در یکی از شهرهای هند به قصد ملاقات عارفی از عارفان هندو رفته بودند. پسرجوان میزبان همراه ایشان بوده ؛ وقتی به محل ملاقات آن مرتاض هندو رسیدند به محض وارد شدن در آنجا ، آن هندو دستی به بدن آن جوان زده بود و در واقع ایشان رابیهوش مانند مرده ای بر روی زمین انداخته بود. 🔹مرحوم حافظیان می فرمودند: من عمدا اعتنایی نکردم پرسیدم: 🔻 شمابالاترین قدرتتان همین است؟ می توانید ایشان را بدون لمس زنده کنید؟ گفت : نه باید حتما لمس کنیم . گفتم : ولی بنده بدون لمس کردن زنده اش می کنم ، همان جا رو به قبله نشستم و از خداوند متعال خواستم که زنده شود و ذکری راهم گفتم ، بلافاصله پسر زود بلند شد آمد و نزد ما نشست. 🔸آن هندو پرسید: شمافلان ریاضت را کشیده اید؟ من گفتم : نخیر ما ریاضت های شما را باطل میدانیم. شما با قدرت منفی شیطانی کار می کنید ولی قدرت ما رحمانیست و آن این است که ما معتقدیم که : 💥هرکس چهل شبانه روز گناه را ترک کند و واجبات را انجام دهد وتمام این کارها برای خدا باشد می تواند این کارها را انجام دهد. 📚مظهر وصف خدا ص۹۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
💌فقط روی حساب کن🙏 💚یعنی چی که فقط روی حساب باز کنم؟ 💌یعنی اینکه کسی کارت رو انجام نداد ناراحت نشو به خودت بگو درست میکنه... 💚یعنی اینکه کسی تهدیدت کرد نترس به خودت بگو من به درونم وصلم کسی نمی تونه بهم آسیب بزنه... 💌یعنی اینکه اگه کسی که دوسش داری به هر دلیلی ترکت کرد بگو یکی دیگه رو بهتر از این میاره توی زندگیم.. 💚یعنی اینکه زمانی مشکلی توی کسب و کارت داری و مضطربی، آرامشت رو حفظ کن، روی ذهنت حساب نکن، بگو جواب مشکل رو از درون خود مشکل بهم می گه... 💌یعنی اینکه زمانی که همه به خاطر اهدافت مسخرت میکنن دلسرد نشو با خودت بگو یه حامی دارم که همیشه باهامه نیازی به کس دیگه ای ندارم... 💚وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 🤍 و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است. سوره طلاق آیه 3🍃 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘☘☘☘☘☘☘ 🔆غم نان يكى از ملوك را مدت عمر سر آمد . جانشينى نداشت . وصيت كرد كه بامدادان، نخستين كسى كه از دروازه شهر در آمد، تاج شاهى بر سر وى نهند و مملكت را بدو واگذارند . از قضا اول كسى كه در آمد، گدايى بود . اركان دولت و بزرگان كشور، وصيت سلطان به جا آوردند و كليد خزاين و تاج شاهى را به او سپردند. مدتى فرمان راند و اميرى كرد . اندك اندك بعضى از امراى كشور، سر از فرمان او پيچيدند و از ممالك همسايه، به ملك او حمله‏ها شد . نزاعى سخت در گرفت و كشور چند پاره شد . درويش از اين همه نزاع و تشويش، به ستوه آمد و كارى نمى‏توانست كرد. در همان روزگار، يكى از دوستان قديمش از سفرى باز آمد و چون او را در كسوت پادشاهى ديد، گفت: شكر خداى را كه اقبال يافتى و سعادت قرين تو شد و به اين پايه رسيدى . درويش گفت: اى عزيز!تبريكم مگو كه جاى تعزيت و تسليت است . آن روزها كه با هم بوديم، غم نانى داشتم و امروز تشويش جهانى. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆ريا بر سر سفره زاهدى، مهمان پادشاهى بود . چون به طعام نشستند، كمتر از آن خورد كه عادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن خواند كه هر روز مى‏خواند، تا به او گمان نيك برند و از زاهدانش پندارند. وقتى به خانه خويش بازگشت، اهل خانه را گفت كه سفره اندازند و طعام حاضر كنند تا دوباره غذا خورد. پسرى زيرك و خردمند داشت . گفت: اى پدر!تو اكنون در خانه سلطان بودى؛ آن جا طعام نبود كه خورى و گرسنه به خانه نيايى؟ پدر گفت: بود؛ ولى چندان نخوردم كه مرا عادت است تا در من گمان نيك برد و روزى به كارم آيد . پسر گفت: پس برخيز و نمازت را هم دوباره بخوان كه آن نماز هم كه در آن جا كردى، هرگز به كارت نيايد . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شنيدن كى بود مانند ديدن يك روز، شيخ ابوسعيد ابوالخير در نيشابور، مجلس مى‏گفت . خواجه‏ بوعلى سينا، از خانقاه شيخ در آمد و ايشان هر دو پيش از اين يكديگر  را نديده بودند؛ اگر چه ميان ايشان مكاتبه (نامه نگارى ) رفته بود. چون بوعلى از در درآمد، ابوسعيد روى به وى كرد و گفت حكمت دانى آمد. خواجه بوعلى در آمد و بنشست . شيخ به سر سخن خود رفت و مجلس تمام كرد و به خانه خود رفت. بوعلى سينا با شيخ در خانه شد و در خانه فراز كردند و با يكديگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند كه كس‏  ندانست و هيچ كس نيز نزد ايشان در نيامد مگر كسى كه اجازت دادند، و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند. بعد از سه شبانه روز، خواجه بوعلى سينا برفت. شاگردان او سؤال كردند كه شيخ ابوسعيد را چگونه يافتى؟ گفت  هر چه من مى‏دانم، او مى‏بيند. و مريدان از شيخ سؤال كردند كه اى شيخ، خواجه بوعلى سينا را چگونه يافتى؟ گفت:  هر چه ما مى‏بينيم، او مى‏داند . و البته كه بسيار فرق است ميان ديدن و دانستن. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️سه خصلتی که مومن را در سایه رحمت الهی قرار می‌‌دهد... امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: سه خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی است و از سختی‌ها و شدائد صحرای محشر در امان است: 🌸اوّل آن که در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست‌کنندگان دریغ نکند. 🌸دوّم آن که قبل از هر نوع حرکتی بیاندیشد که کاری را که می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب اوست. 🌸 سوّم قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیب‌های خود را برطرف کند. 📚«بحارالأنوار، ج 75، ص141، ح3» •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ ✾📚 @Dastan 📚✾