eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
66.9هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
75 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 !! 🌷در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچه‌هاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقی‌ها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آن‌هـا متوجه حضور ما می‌شدند، خيلى راحت با كلاشينكف می‌توانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچه‌ها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچه‌ها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آن‌جا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم. 🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمی‌فهميدم به كدام قسمت می‌روم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمی‌ديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمی‌فهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همين‌طور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد. : رزمنده دلاور رضا توسن ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچه‌هاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقی‌ها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آن‌هـا متوجه حضور ما می‌شدند، خيلى راحت با كلاشينكف می‌توانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچه‌ها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچه‌ها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آن‌جا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم. 🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمی‌فهميدم به كدام قسمت می‌روم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمی‌ديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمی‌فهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همين‌طور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد. : رزمنده دلاور رضا توسن 🌷شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !!🌷 🌷در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچه‌هاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقی‌ها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آن‌هـا متوجه حضور ما می‌شدند، خيلى راحت با كلاشينكف می‌توانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچه‌ها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچه‌ها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آن‌جا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم. 🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمی‌فهميدم به كدام قسمت می‌روم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمی‌ديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمی‌فهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همين‌طور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد. : رزمنده دلاور رضا توسن ✾📚 @Dastan 📚✾