eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
74 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💎علیرضا بیرانوند دروازه بان تیم ملی ایران: کارگر نانوا بودم رفتگر شهرداری بودم ماشین میشستم در رستوران ظرف میشستم شبها در میدان آزادی میخوابیدم او هیچگاه درمانده نشد تا اینکه ... علیرضا بیرانوند که این سال‌ها با قراردادهای میلیاردی در تیم پرسپولیس تهران و تیم ملی بازی می‌کند، از آن دسته افرادی است که از خانواده‌ای بسیار فقیر و بدون داشتن هیچ امکاناتی خود را به این مرحله رسانده است. به گفته خودش بیش از 10 بار داستان زندگی خود را برای هم‌تیمی‌هایش تعریف کرده ولی هیچ‌کس از شنیدن این ماجراها خسته نمی‌شود و همیشه همه گوش شنوای ماجراهای تلخ و سخت زندگی او هستند. او که متولد سال 71 در خرم‌آباد است، از بچگی علاقه بسیار زیادی به فوتبال داشته و این علاقه به‌شدت مورد نارضایتی پدرش بوده علیرضا در این‌باره می‌گوید: «پدرم اصرار داشت به جای اینکه وقت خود را برای بازی فوتبال بگذرانم کارگری کنم و بتوانم پول دربیاورم.» این‌طور که دروازه‌بان تیم ملی می‌گوید پدر او هیچ‌وقت او را کتک نزده و همیشه توپ، لباس فوتبال یا وسایل فوتبالی او را پاره می‌کرده که دیگر نتواند بازی کند زیرا می‌دانسته علیرضا چه علاقه این ورزش دارد اما او هیچ‌وقت خسته نشده و بالاخره با کار کردن در نانوایی بربری در خرم‌آباد توانسته پدرش را راضی کند که فوتبال هم بازی کند. این دروازه‌بان می‌گوید: «بالاخره پول‌هایم را جمع کردم و بلیت اتوبوس خریدم و به تهران آمدم. در راه با حسین فیض که مربی تیم وحدت تهران بود همسفر شدم و او به من گفت اگر 250 هزار تومان بدهم من را به تیم می‌برد.» او ادامه می‌دهد: «من هیچ پولی نداشتم و همین را به فیض گفتم و او با این حال من را به تیم برد. در بازی تدارکاتی درخشیدم ولی این تیم خوابگاه نداشت و در میدان آزادی می‌خوابیدم.» او با بیان اینکه همه دستفروش‌های آنجا او را می‌شناختند، ادامه داد: «بعدا قرار شد در ازای شستن ظروف یک پیتزا‌فروشی شب‌ها را آنجا بخوابم. در آن روزها به تیم جوانان هما رفتم و در آنجا هم بازی می‌کردم.» او به‌عنوان تلخ‌ترین خاطره‌اش در آن روزها می‌گوید: «یک بار سعید ریاضی مربی‌مان ساعت یک و نیم شب به رستوران آمد. نمی‌خواستم مرا ببیند اما تصادفا دید و برایم گریه کرد و گفت چرا تا به حال درباره کار به او نگفته‌ام. بعد از آن به یک کارواش رفتم و مدتی در آنجا کار می‌کردم. بعد معرفی شدم به شهرداری و هر روز از ساعت 5 در خزانه در حوالی مترو رفتگری کردم. در همه این مدت پدر و مادرم نمی‌دانستند من در تهران کار می‌کنم.» اولین قرارداد این بازیکن با تیم نوجوانان نفت بود. 900 هزار تومان به او پول دادند که آن را به خانواده‌اش داد و به آنها گفت در تهران فوتبال بازی می‌کند. وقتی از نوجوانان به امید رفت رقم قرارداد او به دو میلیون و 500 هزار تومان رسید. پس از ‌آنکه نفت به لیگ برتر آمد، قراردادش 85 میلیون تومان شد و حالا با قرارداد یک میلیارد و 900میلیون تومانی که قراردادی دوساله با پرسپولیس است برای این تیم بازی می‌کند. شهرت بیرانوند به بلند پرتاب کردن توپ و دست‌های بلندش است. خودش در این‌باره می‌گوید: «دست‌های بلند من جان می‌داد برای شستن ماشین شاسی بلند». برای رسیدن به رویاهات هر بهایی که لازم هست بپرداز خودت را که باور داشته باشی کائنات برای رسیدن به رویاهایت به تو کمک خواهد کرد ... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔮✨✨🔮 ✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی برای یه کار اداری رفته بودم شهرداری، توی اون قسمتی که به کار من مربوط میشد یه خانوم جوان کارمند حضور داشت که قبل از هر چیزی، قبل از کارمند بودن، قبل از دختر خانواده بودن و حتی به نظرم قبل از همسر بودن یه مادر بود... یه زن وقتی مادر میشه اولویتش میشه فرزند... این خانوم مجبور بود برای چند ساعت از دخترش توی محل کار نگهداری کنه. اره میدونم اداره جای این کارا نیست اما حتما مجبور شده بود حواسم بهش بود، تمام سعیش رو میکرد یه موقع کارش عقب نیفته آدم خوب رو از حرکات سر و دست و گردن میشه شناخت... یه دختر بچه یکی دو ساله رو با لباس زمستونی صورتی تصور کن، بچه ها همشون شیرینن، خواستنی ان، این بچه هم تو دل برو بود، هر کس میومد داخل نگاهش که میکرد لبخند مینشست روی لبش یه مقدار سرما خورده بود توی اون چند دقیقه ای که اونجا بودم با چشمای خودم دیدم که مادرش با چه سختی داروهاش رو میداد و ازش مراقبت میکرد خیره شدم به چشمهای مهربون و پاک اون دختر بچه میدونی به چی فکر میکردم؟ به اینکه بیست سال دیگه این بچه این روزا رو یادش نمیاد اون شبایی که باعث بی خوابی مادرش شده اون نه ماه که راحتی رو ازش سلب کرده... هزار تا چیز دیگه اینارو یادش میاد؟ نمیاد! آخه پریشب یه دختر بیست ساله دیدم توی همین میدون ولیعصر داشت با یه لحن بد سر مادرش غر میزد که اه، مامان اینجا میدونه، دوتا چهارراه بعدی باید پیاده میشدیم، اونجا میشه چهارراه ولیعصر.... من ذوق رو توی چشمای مادرش دیدم که حالش خوب بود از اینکه با دخترش اومده بیرون... کسی که ذره ذره آب شده تا اون بچه ذره ذره قد بکشه.... خیلی دلم خواست از اون دختر بپرسم اگه با دوستاتم بیرون میومدی از پیاده روی دوتا چهارراه عصبانی میشدی یا خوشحال؟ از کجا میدونی؟ شاید مامانت دلش میخواست چهارقدم باهات راه بره...نگاهت کنه حواست هست رفیق؟ میترسم یه وقتی به خودمون بیاییم که دیر شده ... 🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾