#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_30
صدای جیغ جیغ بچه ها حتی از پایین راه پله ها هم شنیده میشد، فاطمه مثل هر مادر دیگه ای که خنده بچش براش
شیرین ترین صدای دنیاست، لبخندی زد و به سمت خونه حرکت کرد، هنوز به پا گرد نرسیده بود که با چشمهای
مرموز ترسناکی رو به رو شد که ازش متنفر بود.
خانم فدایی زاده بود که با دیدن فاطمه ایستاد و به خشکی سلامی کرد، فاطمه هم جواب سلامش رو داد و خواست
بره که خانم فدایی زاده گفت:
-ببخشید میتونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
با این که دلش میخواست همون لحظه بگه نه و بره تو خونشو در رو محکم ببنده، به خاطر رعایت ادب ایستاد و
لبخندی زد و گفت: بفرمایید.
- شنیدم شما صنایع دستی خوندید، درسته؟
-بله
-من و برادرم یک کارگاه صنایع دستی داریم راه میندازیم، می خواستم ببینم می تونم روی کمک شمام حساب باز
کنم؟
فاطمه فکری کرد، با این که خیلی کار رو دوست داشت، اما از این دختر دل خوشی نداشت، یک لحظه دو دل شد و
گفت: کارگاه چی دارید؟
- راستش فعلا برای شروع کار تمرکزمون روی تابلو فرشه، اما کم کم میخوایم سراغ بقیه رشته ها هم بریم.
-خوبه، انشاالله موفق باشید، ولی من فکر نمیکنم بتونم بهتون کمک کنم
-چرا؟ جایی مشغول به کار هستید؟
-نه عزیزم، اما وقت ندارم.
خانم فدایی زاده لبخند چندش آوری زد و گفت:
-باشه، البته من به همسرتون گفته بودم، ایشون هم میگفتند که شما حاضر نمیشید با ما همکاری کنید و بیشتر
دوست دارید خانه دار باشید.
بعدم پوزخند زشتش رو پررنگ تر کرد که با این کار تن فاطمه رو به لرزه انداخت، با این که خیلی سخت بود که
عکس العملی نشون نده اما خودش رو آروم کرد و گفت: بله، بنابراین چه دلیلی داشت که شما دوباره این موضوع رو
از من هم پرسیدید؟
#ادامه دارد...
📝نویسنده:مشکات
🍃🌺کانال داستان🌺👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چرا بعد از عطسه الحمدلله میگوییم ؟! (خیلی جالبه)👌
علت گفتن الحمدلله بعد از عطسه اینست که ضربان قلب در هنگام عطسه متوقف میشود و سرعت عطسه 100کیلومتر در ساعت است و اگر به شدت عطسه کردی ممکن است استخوانی از استخوان هایت بشکند و اگر سعی کنی جلو عطسه را بگیری باعث میشود خون در گردن و سر برگردد و سپس باعث مرگ شود و اگر در هنگام عطسه چشم هایت را باز بگذاری ممکن است از حدقه بیرون بیاید!
و برای آگاهی در هنگام عطسه همه دستگاههای تنفسی و گوارشی و ادراری از کار می ایستد و قلب هم از کار می افتد رغم اینکه زمان عطسه بسیار کوتاه است و بعد آن به خواست خدای مهربان بدن به کار می افتد اگر خدا بخواهد که به کار افتد گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است به همین دلیل الحمدلله میگوییم. میگوییم خدایا شکرت برای سلامتی که به بدنم دادی و شکرت برای بیماری هایی که به من ندادی..
خدا را شکر
📚❦┅ @dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
.
داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_نهم ✍با دوستام خداحافظی کردم و رفتم سوار شدم و رفتیم خونه توی مسیر
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_دهم
✍عجله عجله رفتیم به کلاس خودم رو رسوندم #استادم گفت اولین روزهای متاهلی و دیر اومدن خدا آخرش رو بخیر کنه...
😢منم که پر رو گفتم ان شاءالله
همه خندیدن چون #شاگرد اول کلاس #تجوید بودم نتونست هیچی بگه بهم
آروم نشستم تازه یادم افتاد ازش خداحافظی نکردم...
😁الان فکر میکنه #ادب ندارم خوب چیکار کنم کاریه که شده رفتم با تمام توان #قرآن رو عالی خوندم بدون هیچ گونه #غلط تجویدی استادم چشماش برق میزد خدا رو شکر اگه خراب میکردم قوز بالا قوز میشد...
کلاس با #آرامش تموم شد بعد از کلاس دخترا همه حمله ور شدن گفتن چطور دو روزه انقد صمیمی شدید #همسرت چطوره اخلاقش خوبه؟؟
☹️گفتم ای بدک نیست خوبه... نمیخواستم کسی بدونه که چطوریه #احساس کردم چشم میخوریم چیزی نگفتم و خداحافظی کردم...
😳اینکه بازم دم در بود رفتم و سوار شدم گفت چرا سوار شدی...
گفتم پس چکار کنم؟ گفت بیا پایین تا قدم بزنیم
😒این چه کاریه حالا من خستم
روم نشد چیزی بگم در ماشین رو قفل کرد و راه افتاد منم پشت سرش معطل شد تا بهش برسم شونه به شونه هم راه افتادیم و گفت تا خونه پیاده بریم....ای داد من خیلی خستم...
😢گفتم باشه رفتیم و رفتیم و رفتیم دیگه نفسم بالا نمیومد انقدر #خسته بودم ولی احساس کردم که ایشون هیچ احساس خستگی نمیکرد...
انقد خسته بودم نممیدونستم چی میگه اصلا متوجه نبودم چی میگه متوجه شدم رسیدیم خونه آخی سبحان الله چقدر #احساس خوبی داشتم...
من همیشه عادت داشتم وقتی پیاده روی میکنم #آیاتی که از #حفظ داشتم رو بخونم و یا #اذکار بلند رو بخونم اما اینبار هیچی اصلا یادم رفت...
😭از شدت خستگی خخواستم خدا حافظی کنم گفت صبر کن کارت دارم گفتم بفرمایید؟
گفت شما دیگه شرعا و قانونا #همسرم هستی میخوام هر چی میخوای از خودم بخوای دیگم از بابات #پول نگیر دست کرد تو جیبش و هر چی داشت بهم داد 😊خیلی #خوشحال شدم با وجود اینکه مقدار پولش کم بود اما #ثابت کرد که به فکرمه خدا رو #شکر اینهم یه دنیایی بود برای خودش....
#تشکر کردم و رفتم بعداز خداحافظی رفتم داخل تا در رو نبستم نرفت #مرد خیلی خوبیه ولی منکه نمیخوام اینو بهش بگم چون #روم_نمیشه....
شب که شد رفتم سر درس و کارهای عقب موندم کمی که درس خوندم خسته شدم و خوابم برد....
✍ #ادامه_دارد...
📚❦┅ @dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
#داستانک📝
یک روز سگی از کنار شیر خفته ای رد میشد.
وقتی سگ دید شیر خوابیده، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست!
وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد
و سعی کردتا طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود.
شیر رو به خر کرد و گفت:
ای خر اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم.
👉 @Dastanvpand
خر ابتدا تردد کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
وقتی شیر رها شد و خود را از خاک و گرد و غبار خوب تکانید، رو به خر کرد و گفت:
من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم!
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی!!!
شیر گفت :من به تو تمام جنگل را میدهم.
زیرا در جنگلی که سگان دیگران را بند کشند و خران برهانند دیگر ارزش زندگی کردن ندارد...
👉 @Dastanvpand
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_یازدهم
✍خوابم برد مادرم اومد صدام زد و گفت بلند شو نماز عشا رو بخون و دیره باید بریم #مسجد... ما در ایام #شب_قدر بودیم تا من #وضو گرفتم یکی زنگ در رو زد و اومد داخل...
😍اه اینکه بازم آقا #مصطفی است اومده بود دنبالم بریم واسه #نماز و #عبادت ، خودش تا الان مسجد بود نرفته بود خونه ، سبحان الله خیلی انسان #متقی و از #خدا_ترسی بود منم عجله ای خودم رو آماده کردم و رفتیم...
#مادرم و #خواهرم هم اومدن ولی پدرم نیومد چون همیشه #عادت داشت #تنهایی عبادت کنه و میگفت بیشتر عبادت میکنه و بهش لذت میده....
🕌جلوی مسجد خدا حافظی کردیم و رفتم داخل مسجد صدای قاری #قرآن که قرآن رو خیلی قشنگ و شیوا و دلنشین میخوند تمام مسجد پخش شده بود. همیشه عادت داشتم یه #قرآن کوچیک با خودم ببرم دست کردم به قرآن خوندن با قرآن خوندن نیمه دوم خودم رو پیدا میکردم..
😍یاالله با #آیه #آیه کلامت جان میگرفتم و روحم تازه میشد #دعا کردم خیلی دعا کردم که الله تعالی #ثابت قدمم کنه و #عاقبتم رو بخیر کنه برای #پدر و #مادرم و برای تمام #مسلمانان برای #ازدواجم که پر از #خیر و #برکت باشد....
🌔شب قدر هم تموم شد و بر گشتیم در راه آثا مصطفی گفت میخوام باهات حرف بزنم بین راه مادرم و خواهرم جلو تر رفتن و من و آقا مصطفی پشت سرشون....
شروع کرد با #بسم_الله گفتن و گفت که اولین باری که من رو دیده توی خونه یکی از دوستانش بوده که دخترش با من دوست صمیمی بود ، منظورش خونه ساریه بود گفت که خوشم اومد ازت با وجود #نقابت و #ایمانت زیبا بودی و سرزنده و شلوغ احساس کردم و خودم رو در وجودت دیدم الان دو سه روزه که ما #عقد کردیم و یه تکه از #وجود هم شدیم ...
گفت وقتی اومدم #خواستگاریت و گفتی که شرط ازدواجت #جهاده واقعا #خوشحال شدم و به روی خودم نیاوردم من #دل بهت دادم و تا زمانی که به عقدم در نیومدی شبها خوابم نمیبرد این حرفها رو که میزد توی دلم #غوغایی به پا بود اما به روی خودم نیاوردم چقد خوب بود این حرفها رو ازش میشنیدم... گفت که واقعا #دوست_دارم و میخوام از نظر #ایمان نقطه قوتش باشم قدم به قدم با هم و در کنار هم سختی ها رو به جون بخریم و #جان و #مالمون رو فدای #دینمون بکنیم....
😍انگار داشت #حرف_دل من رو میزد اینها #اهداف من بود که از زبون یکی دیگه شنیده میشد گفت خوب حالا میخوام بدونم واقعا شما با من همراه و همدل هستید....؟
گفتم الان وقتشه که یه چشمه از اون همه درسی که استادها برام تلاش کردن و بهم #آموزش دادن رو رو کنم
💫بسم الله الرحمن الرحیم
چندین حدیث و آیه در مورد #جهاد در راه الله گفتم و هدف ما و وظیفه شرعی ما نسبت به #دین و #اهدافمون رو بیان کردم و گفتم که #هدف از وجود انسان #عبادت برای الله تعالی هستش و لا غیر ... و هر هدفی غیر از این هدف در زندگی داشته باشی #باطل هست و #نابود خواهد شد...
☝️️همانند قول الله تعالی
📖وقل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
😊میتونستم #احساس کنم که خیلی خیلی خوشحال شد و نمیدونست چی بگه اصلا حتی راه رفتنش هم تغییر کرد...
گفت فکر نمیکردم تا این حد #خوب و فهمیده باشی منم گفتم ما اینیم دیگه یه لحظه مکث کرد انتظار نداشت این حرف رو بزنم ولی گفت آره و با صدای بلند خندید، طوری که صداش رفت پیش مادرم و خواهرم اونها هم متوجه شدن....
رسیدیم به خونه مادرم هر چی اصرار کردیم نیومد داخل گفت بر میگردم...
😢خونه اونها از ما خیلی دور بود و ماشین هم نیاورده بود میخواست با پای پیاده برگرده نصف شب هم که هیچ ماشینی نبود.
😍این #هیکل درشت مال #ورزشکار بود دیگه خداحافظی کرد و رفت تا سفره رو انداختیم #ذکر خوندم...
❤️اللهم انک عفو تحب العفو فاعفو عنی
همه اش ورد زبانم بود....
با هم سحری خوردیم و حرف زدیم و #اذان گفتن و رفتم #نماز خوندم و.....
✍ #ادامه_دارد...
📚❦┅ @dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
.
🍏داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد. او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد...
یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده...
کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند. خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه زر...
تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت. کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت : بیا! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
🔰♻️ @Dastanvpand
📚
"اشک خدا"
زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام
رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟
زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو شفا بده.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
زن پاسخ داد: نه!
فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی!
زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی!
سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه
با شما یه جا زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.
مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم , آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم.
و زن از خانه بیرون آمد , کناری نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟
فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خداوند شامل حال تو شده است و می توانی آرزویی بکنی. حال بگو؟ می دانم که بینایی چشمانت را از
خدا می خواهی , درست است؟
زن با اطمینان پاسخ داد: نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم رو خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟
فرشته گفت: بله , ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد!
زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!
فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است.❤️❤️❤️❤️
🇯🇴🇮🇳 ↯
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سہ شنبہ تون دور از دلتنگے
آرزویم این است
در این روز زیبا ☀️
ڪه دلت خوش باشد
نرود لحظہ ای
از صورت تو لبخندت
نشود غصّہ
ڪمى نزدیڪت
لحظہ هایت، همه زیبا و قشنگ
الهے کہ امروز سہ شنبہ
بهترین روز عمرتون باشہ 🎈
#کانال_داستان 👇👇
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓
👽جن ها چه نوع ارتباط جنسی دارند؟آنها چگونه زاد و ولد می کنند⚡️
✅این سوالات و سوالات دیگر در رابطه با زاد و ولداجنه را در ادامه بخوانید.
🌿یکی از سوالات مطرح در خصوص اجنه اینکه، آیا ارتباط جنسی جنها برای زاد و ولد مثل انسانها است؟
پاسخ:
❣از آیات متعدد قرآن کریم،استفاده میشود که، جنّیان چون انسانها با یکدیگر سخن میگویند و یکدیگر را به نیکوکارى دعوت کرده و از عذاب خدا میترسانند. همچنین همانند انسانها زندگی و مرگ دارند،دارای تکلیف و حسابرسی، عقاب و ثواب هستند. دارای ادیان مختلف بوده و به نبوّت رسول خدا(ص) ایمان آوردهاند.
👌اما اینکه تکثیر و زاد و ولد جنّیان چگونه است، آیات و روایات صریح در این زمینه نداریم، ولی با استفاده از برخی از آیات قرآن میتوان استنباط کرد که آنان دارای نر و ماده هستند و همانند انسانها مقاربت و نزدیکی جنسی دارند. در اینجا به آیاتی اشاره میشود:
🌹الف. «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» منزّه است آن خدایى که همه جفتها را بیافرید، چه از آنچه زمین میرویاند و چه از نفسهایشان و چه آن چیزهایى که نمیشناسند. استناد کرد؛ طبق این آیه شریفه، نبات و انسانها نر و ماده دارند و نیز چیزهایی که ما آنها را نمیشناسیم.
جمله «وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» جنّ را نیز شامل میشود که نر و ماده دارند ولى ما چگونگی آنرا نمیدانیم. البته این در صورتى است که مراد از «الازواج» در آیه اصناف نباشد.
🌹ب. «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛و از هر چیز جفتى بیافریدهایم، باشد که عبرت گیرید. این آیه صراحت دارد در اینکه نر و مادگى در بیشتر مخلوقات هستی جریان دارد و جمله «کُلِّ شَیْءٍ» به طور حتم جنیّان را نیز در بر میگیرد.
🌹ج. «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ» و نیز مردانى بودند از آدمیان که به مردانى از جنّ پناه میبردند. از این آیه استفاده میشود که بین جنّیان نیز زن و مرد وجود دارد.
👈تا اینجا با استناد به آیات یاد شده به دست آمد که جنیان نیز مانند انسانها دارای جنس نر و ماده هستند، اما در چگونگی مقاربت و نزدیکی آنان و تکثیرشان میتوان به آیاتی که در وصف حوریان بهشتى هست تمسّک نمود و آن اینکه خداوند سبحان در وصف حوریان بهشتی میفرماید: «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ»حوریان بهشتى را قبل از شوهرانشان نه آدمى دست زده و نه جنّ. مفسّران از این آیه نکات زیر را استفاده نمودهاند:
🌱 1. برای جنیان نیز ثواب و پاداش هست.
🌱 2. همانگونه که خداوند به نیکوکاران و مؤمنان از انسان، حوریان انسی بهشتی هدیه میکند که قبل از آنان هیچ انسانی با این حوریان نزدیکی نداشته به نیکوکاران و مؤمنان از جنّ نیز حوریان جنّی را هدیه میکند که قبل از آنان هیچ جنّی با این حوریان نزدیکی نکرده است.
🌱3. «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ» در آیه، به معنای «لم یفتضهن» است و افتضاض؛ یعنی آمیزش به گونهای که پرده بکارت پاره شود و از آن خون بکارت جاری شود. از آنجایی که قرآن میفرماید: «قبل از شوهرانشان هیچ انسان و جن با آنان نزدیکی نکرده»، معنایش این است که جنّ نیز همانند انسان زنان را لمس و با آنان همانند آدمی نزدیکی و آمیزش میکند. بنابراین، میتوان از این آیه استفاده کرد که تکثیر و زاد و ولد جنّ، همانند تکثیر و زاد و ولد انسان ها بهوسیله مقاربت و نزدیکی نر و ماده صورت میگیرد.
✅به کانال مابپیوندید👇👇
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓