#پارت11 رمان یاسمین
بره بيرون قدم بزنه زير اين برف . پاشو ديگه
اوالً كه پرده رو بنداز چراغ روشنه مردم رد ميشن تو اتاق معلومه . دوماً كه چايي دست اول برات دم كردم . سوماً قربونت برم -
قدم زدن زير برف و تو اين هوا . براي كسي خوبه كه اگر مريض شد افتاد نازكش داشته باشه نه مثل من كه نه پول دوا درمون
.دارم نه يكي كه يه كاسه آب دستم بده ! بشين پسر چائي تو بخور
بعدشم ، . كاوه- مگه من مردم كه تو بي كس باشي ؟ خدا مي دونه لب تر كني اينقدر پول مي ريزم تو اين اتاق كه تا زانوت برسه
. خودم پرستاريتو مي كنم رفيق
: بلند شدم و صورتش رو بوسيدم و گفتم
. باشه ، چائي تو بخور بريم -
. در سكوت چايي مون رو خورديم و بعد از پوشيدن لباس از خونه بيرون رفتيم
. كاوه – سوار شو بريم
! بازم كه ارابه طاليي و مدرنتو آوردي -
كاوه – بابا تو گفتي جلوي بچه هاي دانشكده سوار ماشين نمي شي . اينجا كه ديگه كسي نيست ادا اطوار چرا در مياري ؟ سوار
! شو ديگه
. دوتايي سوار شديم . ماشين كاوه يه ماشين اسپرت مدل باال بود
! قرار شد پياده زير برف راه بريم تنبل خان -
. كاوه – مي ترسم سرما بخوري و پرستاري ازت بيفته گردنم
شازده پسر ، نگفتي آدرس منو كي مي خواست ؟ -
: كاوه خنديد و گفت
اگه بگم باور نمي كني . ما تو كوچه مون يه ة همسايه داريم كه با مادرم رفت و آمد داره . اين خانم يه دختر داره كه امسال وارد -
دانشگاه شده . حاال كدوم دانشگاه ؟ اگه گفتي ؟
كجا داري ميري ؟ -
كاوه – طرف خونه خودمون . جواب ندادي
. حوصله معما ندارم . خودت بگو -
كاوه – تا حاال بهزاد كسي بهت گفته چه مصاحب خوبي هستي ؟
. با خنده گفتم : بابا چه ميدونم . دانشكده خودمون
. كاوه – اتفاقا ً درسته . آدرس تو رو هم همين دختر خانم خواسته
يعني چي ؟ اين خانم من رو از كجا مي شناسه ؟
بخت آدم كه بلند شد ، ديگه بلند شده . فكر كنم از فردا تمام دختراي شهر در خونه تون صف بكشن براي خواستگاري از تو –كاوه
. ! اما اگه اينطوري شد ، رفاقت رو يادت نره ها . منم ببر پيش خودت بهشون شماره بدم صف بهم بخوره
شوخي نكن . جريان چيه ؟ اين خانم من رو از كجا مي شناسه ؟ چيكار داره باهام ؟
نكته معما در همين جاست . يعني اينكه اين خانم دوست و همكالسي فرنوش خانم تشريف دارن . آدرس شما رو احتماالً –كاوه
. جهت آگاهي فرنوش خانم مي خوان
تو مطمئني ؟ -
. كاوه – به احتمال نود درصد ، همينطوره
يعني چي ؟! تو كه آدرس رو ندادي؟ -
! كاوه – براي چي ندم ؟ عسل كه نيستي بيان انگشت بزنن دختر چهارده ساله
. آدرس رو كه دادم هيچي ، تازه گفتم اگه پيداش نكردين بنده حاضرم شخصاً بيام و ببرمتون دم در خونه بهزاد خان
. تو غلط كردي ، مرتيكه اول از خودم مي پرسيدي بعد اين كارو مي كردي -
كاوه – بشكنه دست بي نمك ! حاال تو دلت دارن قند آب مي كنن ها ! جان كاوه دروغ مي گم ؟
. مدتي فكر كردم . اگه به كاوه دروغ مي گفتم ، به خودم كه نمي تونستم دروغ بگم
راستش رو بخواي ، هم خوشحالم ، هم غمگين . از يه طرف خوشحالم چون فرنوش رو خيلي دوست دارم . از يه طرف ناراحتم
. چون من و اون بهم نمي خوريم . ما دو نفر مال دو تا دنياي جدا از هم هستيم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت11 رمان یاسمین بره بيرون قدم بزنه زير اين برف . پاشو ديگه اوالً كه پرده رو بنداز چراغ روشنه م
#پارت11 رمان یاسمین
بره بيرون قدم بزنه زير اين برف . پاشو ديگه
اوالً كه پرده رو بنداز چراغ روشنه مردم رد ميشن تو اتاق معلومه . دوماً كه چايي دست اول برات دم كردم . سوماً قربونت برم -
قدم زدن زير برف و تو اين هوا . براي كسي خوبه كه اگر مريض شد افتاد نازكش داشته باشه نه مثل من كه نه پول دوا درمون
.دارم نه يكي كه يه كاسه آب دستم بده ! بشين پسر چائي تو بخور
بعدشم ، . كاوه- مگه من مردم كه تو بي كس باشي ؟ خدا مي دونه لب تر كني اينقدر پول مي ريزم تو اين اتاق كه تا زانوت برسه
. خودم پرستاريتو مي كنم رفيق
: بلند شدم و صورتش رو بوسيدم و گفتم
. باشه ، چائي تو بخور بريم -
. در سكوت چايي مون رو خورديم و بعد از پوشيدن لباس از خونه بيرون رفتيم
. كاوه – سوار شو بريم
! بازم كه ارابه طاليي و مدرنتو آوردي -
كاوه – بابا تو گفتي جلوي بچه هاي دانشكده سوار ماشين نمي شي . اينجا كه ديگه كسي نيست ادا اطوار چرا در مياري ؟ سوار
! شو ديگه
. دوتايي سوار شديم . ماشين كاوه يه ماشين اسپرت مدل باال بود
! قرار شد پياده زير برف راه بريم تنبل خان -
. كاوه – مي ترسم سرما بخوري و پرستاري ازت بيفته گردنم
شازده پسر ، نگفتي آدرس منو كي مي خواست ؟ -
: كاوه خنديد و گفت
اگه بگم باور نمي كني . ما تو كوچه مون يه ة همسايه داريم كه با مادرم رفت و آمد داره . اين خانم يه دختر داره كه امسال وارد -
دانشگاه شده . حاال كدوم دانشگاه ؟ اگه گفتي ؟
كجا داري ميري ؟ -
كاوه – طرف خونه خودمون . جواب ندادي
. حوصله معما ندارم . خودت بگو -
كاوه – تا حاال بهزاد كسي بهت گفته چه مصاحب خوبي هستي ؟
. با خنده گفتم : بابا چه ميدونم . دانشكده خودمون
. كاوه – اتفاقا ً درسته . آدرس تو رو هم همين دختر خانم خواسته
يعني چي ؟ اين خانم من رو از كجا مي شناسه ؟
بخت آدم كه بلند شد ، ديگه بلند شده . فكر كنم از فردا تمام دختراي شهر در خونه تون صف بكشن براي خواستگاري از تو –كاوه
. ! اما اگه اينطوري شد ، رفاقت رو يادت نره ها . منم ببر پيش خودت بهشون شماره بدم صف بهم بخوره
شوخي نكن . جريان چيه ؟ اين خانم من رو از كجا مي شناسه ؟ چيكار داره باهام ؟
نكته معما در همين جاست . يعني اينكه اين خانم دوست و همكالسي فرنوش خانم تشريف دارن . آدرس شما رو احتماالً –كاوه
. جهت آگاهي فرنوش خانم مي خوان
تو مطمئني ؟ -
. كاوه – به احتمال نود درصد ، همينطوره
يعني چي ؟! تو كه آدرس رو ندادي؟ -
! كاوه – براي چي ندم ؟ عسل كه نيستي بيان انگشت بزنن دختر چهارده ساله
. آدرس رو كه دادم هيچي ، تازه گفتم اگه پيداش نكردين بنده حاضرم شخصاً بيام و ببرمتون دم در خونه بهزاد خان
. تو غلط كردي ، مرتيكه اول از خودم مي پرسيدي بعد اين كارو مي كردي -
كاوه – بشكنه دست بي نمك ! حاال تو دلت دارن قند آب مي كنن ها ! جان كاوه دروغ مي گم ؟
. مدتي فكر كردم . اگه به كاوه دروغ مي گفتم ، به خودم كه نمي تونستم دروغ بگم
راستش رو بخواي ، هم خوشحالم ، هم غمگين . از يه طرف خوشحالم چون فرنوش رو خيلي دوست دارم . از يه طرف ناراحتم
. چون من و اون بهم نمي خوريم . ما دو نفر مال دو تا دنياي جدا از هم هستيم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662