eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین ديدم اگه بخوابم بهتره ! رختخوابم رو انداختم و خوابيدم . اما چه خوابي اين بار خودش دم در داشت به باغچه و . صبح مثل برج زهرمار از خواب بيدار شدم و بعد از صبحونه ، راهي خونه هدايت شدم : درخت ها ور ميرفت . من رو ديد و خنديد و گفت . حالل زاده اي ! االن تو فكرت بودم- . سالم ، خسته نباشيد . اجازه بدين كمك تون كنم- . هدايت – دستت درد نكنه ، تموم شد بريم تو خونه (. طال اومد جلو و دستي سر و گوشش كشيدم و با هدايت رفتيم تو خونه . چايي حاضر بود . هدايت دو تا ريخت و كنارم نشست) خب ، چه حال چه خبر ؟- سالمتي . شما چطوريد ؟- . هدايت – هنوز زنده ! تا كي غروب ما برسه ، خدا ميدونه . شما نبايد اينقدر نااميد باشين . زندگي اونطور هم زشت نيست هرچند كه براي خودم هم زياد زيبا نيست- . هدايت – سرگذشت من بايد براي تو يه درس باشه . من آخر خطم اما تو نه . بايد مبارزه كني جلو بري بيفتي بلند شي يه سوال دارم جناب هدايت . االن كه برميگردين و به پشت سرتون به اين همه خاطره نگاه مي كنين چه احساسي دارين ؟- : هدايت كمي فكر كرد و گفت . پوچي ! شايد باور نكني تا زماني كه جوون بودم و درگير مسائل ، هيچي نمي فهميدم- زندگي ارزش هيچ غمي رو نداره . ما بدنيا . اما حاال كه همه چيز تموم شده ، مي فهمم كه بيخودي اين همه دست و پا زدم . نيومديم كه براي خودمون غم و غصه درست كنيم و بشينيم تو سر خودمون بزنيم : چايي مون رو خورديم و بعد رو به هدايت كردم و گفتم نمي خواهين بقيه داستان رو تعريف كنين ؟- هدايت – برات واقعا جالبه ؟ وقتي مي شنوم كه چه مشكالتي رو پشت سرگذاشتين ، آروم مي شم . گاهي كه اصالً باورم نميشه كه خود شما بازيگر اين .خيلي - . نقش ها بودين هدايت – نقش ؟ شايد هم درست ميگي . زندگي چند پرده نمايشه ! بعضي از پرده ها خسته كننده س ، بعضي ها هم غم انگيز . فكر . فقط كسي بهش فكر نمي كنه . كنم اين پرده ها توي نمايش همه آدم ها باشه : سيگارش رو در آورد و روشن كرد . وقتي چند تا پك محكم به سيگار زد ، گفت طرف غروب بود كه از خونه سركيس اومدم بيرون و سر راه يه چيزي خوردم و رفتم تو اون خيابون محل هميشگي . يه ساعتي - گذشت . داشتم ويلن ميزدم كه يه دست سنگين ، از پشت اومد رو شونه ام . برگشتم ، ديدم شعبون خانه با نوچه هاش . حسابي جا . خوردم . آماده شدم كه يه كتك جانانه بخورم كه لبخند شعبون خان دلم رو آروم كرد بهم گفت خسته نباشي . جواب ش رو دادم . پرسيد اينجا شبي چند كاسبي ؟ گفتم دو تومن ، بيست و پنج زار . پرسيد كجا مي . بهم اشاره كرد كه دنبالش برم . خوابي ؟ بهش گفتم رفتيم طرف هتل و دوتايي از در پشتي هتل وارد هتل شديم . مدير هتل منتظرمون بود . شعبون خان دستم رو گذاشت تو دست مدير و رفت . مونده بودم كه چي ؟ مدير نگاهي به من كرد و گفت : چيكار كردي كه شعبون خان ضامنت شده ؟ هيچي نگفتم كه گفت از فردا ، يه دست لباس حسابي تنت مي كني و تو همين جا مشغول مي شي . يه ساعت از غروب رفته ، كارت شروع ميشه . شبي دوتومن هم بهت ميدم . انعامش . هم مال خودته پرسيدم يه تومن انعام داره ؟ خنديد و گفت پسرجون ، هر چي كله گنده س مي آد اينجا . يه تومن واسه اينا پول نيست . حاال برو ، . فردا شب نو نوار بيا . برگشتم پي كارم ، اما همش حواسم پي فردا شب و هتل بود فردا صبح رفتم و يه دست لباس آبرومند خريدم و پيچيدم تو يه بقچه و رفتم خونه سركيس . تا هاسميك در رو واكرد با ذوق جريان رو براش تعريف كردم . خيلي خوشحال شد و گفت ناقال! نكنه تومبونت دو تا بشه و منو فراموش كني ؟ . بهش خنديدم و گفتم خيالت راحت باشه . از اينجا مي برمت انگار خدا برام خواسته 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662