eitaa logo
🌺 تِکْہ اےاَز زِنْدِگے 🌺
96 دنبال‌کننده
388 عکس
74 ویدیو
1 فایل
«﷽» # پروردگارا تو را سپاس کہ سہم ما را از علم و دانش، کتابھا قرار دادے ... ⁦⁦🌼🌼🌼🌼 @Baran69m #هر چیزی که ارزش خواندن و تامل دارد. #انتشار_مطالبِ_کانال_همراه_لینک_اشکالی_ندارد. https://eitaa.com/joinchat/1419903244C4e75968917
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 عبادت خدا بی‌ثمر نیست روزی پیرمرد دنیادیدۀ عارفی فرزندش را نصیحت می‌کرد. وی گفت: ای فرزندم! همیشه تو را به عبادت خدا و دعای خالصانه به درگاهش توصیه می‌کنم؛ چراکه یکی از این دو سود را برای تو خواهد داشت؛ یا گره از مشکلات تو خواهد گشود. یا صبری به تو خواهد داد تا مشکلات خود را به‌راحتی تحمل کنی. ناله نکنی و تن خود را فرسوده نسازی و بعد از وفات به‌خاطر این صبر در برابر مشکلات از صابرین و بهشتیان شوی. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
🌸🍃🌸🍃 شخصی به نزد عارفی دانا رفت و از سختی های زندگی برایش گفت: ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ؟ چرا با وجود تلاش فراوان به اقتدار نمیرسم؟ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! عارف پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟ گفت : ﺑﻠﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ … عارف ﮔﻔﺖ : زمانی که ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ خداوند ﺁﻓﺮﯾﺪ ، ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩ … ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ … خداوند ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﺳﺮﺧﺴﻬﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ .. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ .. ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ ... ﺁﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ! ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﻣﯿﺴﺎﺧﺘﯽ ؟ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ به اقتدار ﺧﻮﺍﻫﯽ رسید .. از رحمت و برکت خداوند هیچوقت ناامید نشو.. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 تِکْہ اےاَز زِنْدِگے 🌺
چون فردا پارت داستانی نداریم، امشب طولانی تر گذاشتم☺️❤️ 🌸🍃🌸🍃 از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت27
🌸🍃🌸🍃 از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت ۲۸ نوشته بود: _هر چیز آدابی دارد. لبهایم کِش آمد. پس بدش هم نیامده. ولی با تصور عکس العمل خانواده ام لبخندم محو شد. همین شیرین خانم اگه راحیل را ببینید فکر کنم کلاً دوستی اش را با مامان کات کند. مادر خودم هم هر وقت حرف از همسر آینده‌ی من می‌شد می‌گفت: _ دلم میخواد عروسم تحصیلات عالیه داشته باشه و یه شغل خوب. اصلاً بقیه ی مسائل برایش مهم نبود. البته زیباییم برایش مهم بود که خدا را شکر راحیل زیادیم این گزینه را دارد. تحصیلات هم که مشغولش است. اوه اوه مژگان را بگو، چه حالی می‌شود یه جاری این مدلی پیدا کند. با صدای مامان از افکارم بیرون آمدم. برای شام صدایم می‌زد. گوشی ام را برداشتم و برای راحیل پیام فرستادم: _خب اگه اجازه بدید حداقل یک جلسه دیگر با هم صحبت کنیم و قرار خواستگاری را بزاریم. وقتی داشتم تایپ می‌کردم قلبم خودش را محکم به دیواره ی قفسه ی سینه ام می‌کوبید. خیلی هیجان داشتم. منتظر نشستم. نمی‌توانستم چشم از این دستگاه ارتباطی کوچک بردارم، که حالا دیگر حکم زندگی را برایم پیدا کرده بود. اصلاً حالا این موضوع را چطور با مامان مطرح کنم. صدای مامان دوباره بلند شد. سر میز نشستم و گوشی را هم کنار بشقابم گذاشتم. شیرین خانم نگاه معنی داری به گوشی ام انداخت و گفت: _سرت شلوغه ها انگار. همانطور که اخم داشتم گفتم: _نه بابا خواستم مزاحم شما نباشم که راحت باشید. ابروهاش را بالا داد و گفت: _حالا چی شده امروز گیر دادی که ما راحت باشیم. خیلی خب بابا مامانت رو با خودمون جایی نمی‌بریم اخمات رو باز کن. لبخند زورکی زدم و گفتم: _مامان من اختیارش دست خودشه، ولی خب، به نظر بچه‌هاش هم احترام می‌زاره. نچ نچی کرد و رو به مامانم گفت: _سیاست رو میبینی. دست چرچیل رو از پشت بسته. مامانم خنده بلندی کرد و گفت: _به باباش رفته اونم با پنبه سر می‌برید. «الان این تعریف بود یا له کردن خدا بیامرز بابای ما» شیرین خانم آهی کشید و گفت: _مرد جماعت همه سیاست مدارن. زهرخندی زدم و گفتم: _با خانم‌ها باید با سیاست برخورد کرد. مشتی حواله بازویم کرد و گفت: _منظور؟ «اگه الان راحیل اینجا بود عمراً دیگه جواب سلامم را می‌داد. نگاهم را بین شیرین خانم و جای مشتش روی بازویم چرخاندم و گفتم: _بی منظور. انگار از نگاهم کمی خجالت کشید و گفت: _تو جای پسرمی اینقدر واسه من قیافه نگیرا. تو دلم گفتم: «کاش الان راحیل اینجا بود قشنگ روشنت می‌کرد. بعد از رفتن شیرین خانم، به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم، خیلی خسته بودم ولی انتظار نمی‌ذاشت بخوابم. چشمم خشک شد به گوشی ولی خبری از جواب پیام نبود. اینقدر این پهلو و آن پهلو شدم تا بالاخره خوابم برد. *راحیل* وقتی پیامش را خواندم، هیجان زده شدم. ضربان قلبم بالا رفت. «حالا این چقدر جدی گرفته است» وای اگر بگوید میخواهم بیایم خواستگاری چه بگویم. خودم هم نمی‌دانستم باید چکار کنم. گوشی را برداشتم تا برایش بنویسم ما به درد هم نمی‌خوریم، ولی نتوانستم. من عاشق بودم و دلم نمی‌خواست از دستش بدهم. آن نگاه گیرا، صدای گرم، تیپ وهیکلش برایم آنقدر جذابیت و کشش داشت که دل از دست داده بودم. این روزها دلم سرگردان بود. اشتهایم به غذا کم شده بودو تنهایی را میطلبیدم. فقط مادرم متوجه ی این بی تابی من شده بود. این را از نگاه هایش می‌فهمیدم. روی تخت نشسته بودم و زانو هایم را بغل کرده بودم. ادامه دارد... 🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
🌸🍃🌸🍃 امام على عليه السلام: ✨هر كه با دانش خلوت كند، از هيچ خلوتى احساس تنهايى نكند. مَن خَلا بِالعِلمِ لَم توحِشهُ خَلوَةٌ غررالحكم حدیث8125 شب خوش، کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید🌸 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 هرلحظه را چنان با شکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه زندگیت است… و کسی چه میداند؟! شاید که واپسین لحظه باشد !…. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
🌸🍃🌸🍃 در شهر خوی مردی به نام امین علیم در زمان اوایل حکومت قاجار زندگی می‌کرد. او فرد بسیار دیندار و عالمی بود که از خدمت در دستگاه حکومتی و فرمانداری شهری اجتناب می‌کرد. روزی از سوی خانِ وقت خوی میرزا قلی در صورت عدم همکاری تهدید به مرگ می‌شود، و از ترس به روستائی در شمال خوی فرار کرده و در آن ساکن می‌شود پس از یکسال به خان شهر خوی خبر می‌رسد امین علیم در فلان روستا در حال زندگی دیده شده است، او گروهی از چماقداران خان را برای پیدا کردن امین علیم به آن روستا روانه می‌کند و توصیه می‌کند طوری او را پیدا کنید که اصلاً متوسل به خشونت نشوند مأموران خان به روستا وارد شده و مردم روستا را ابتدا تطمیع و سپس تهدید می‌کنند که امین علیم را تحویل دهند اما مردم از این امر اظهار بی اطلاعی کردند مأموران ناامید به دربار خان برمی‌گردند امین علیم دوستی داشت صمیمی و زرنگ شاه از او کمک می‌گیرد و دوست او نقشه‌ای به شاه می‌دهد و می‌گوید امین علیم را نه با پول و مقام بلکه باید با علم تله گذاشت و به دامش انداخت دو ماه بعد 100 گوسفند را خان به روستا می‌برد و به مردم روستا می‌گوید: به هر خانه یک گوسفند علامت گذاری کرده می‌دهیم و وزن می‌کنیم دو ماه بعد برای گرفتن این گوسفندان مراجعه می‌کنیم که نباید یک کیلو کم و یا یک کیلو وزن زیاد کرده باشند و اگر کسی نتواند شرط خان را رعایت کند یک گوسفند جریمه خواهد شد! یک ماه بعد مأموران خان برای وزن گوسفندان به روستا می‌آیند و از تمام گوسفندان داده شده فقط یک گوسفند وزنش ثابت مانده بود دستور دادند صاحب آن خانه که گوسفند در آن بود را احضار و خانه‌اش تفتیش شد و امین علیم از آن خانه بیرون آمد از امین علیم پرسیدند: چه کردی وزن این گوسفند ثابت ماند؟ گفت: هر روز گفتم گوسفند را سیر علف بخوران و شب بچه گرگی در آغل او انداختم و گوسفند در شب هرچه خورده بود از ترسش آب کرد و چنین شد وزنش ثابت ماند. امین علیم را نزد خان آورده و به زور نایب خان کردند امین علیم گفت: این نقشه را در عبادت خدا یافتم و عمل کردم. اینکه انسان هم باید در خوف و امید زندگی کند و اگر کسی روزها تلاش کرده و شب‌ها در نماز از خود حساب کشد و ترس بریزد، در این دنیا در یک قرار زندگی می‌کند نه چاق می‌شود و نه ضعیف و مردنی نه ناامید است و نه زیاد امیدوار نه در رفاه محض زندگی می‌کند و نه در بدبختی. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد. "حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند. پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که :خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند، لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده... 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
🌸🍃🌸🍃 : یکی از کارهای جاهلانه انتقام گرفتن است، به شکرانه‌ی اینکه خدا بهت قدرت داده و می‌تونی انتقام بگیری، انتقام نگیر و عفوش کن. حالا او به شما یک بدی کرده، شما صرف نظر کن. اگر صرف نظر کنی، خدا هم در قیامت صرف نظر می‌کنه. ما این همه گناه کردیم، توقع داریم خدا ما رو ببخشه و از ما بگذره، اما کسی که به ما بدی کرده و اومده عذر خواهی هم می‌کنه، حاضر نیستیم ببخشیم! انسان باید گذشت داشته باشه... 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi