eitaa logo
داستان راستان
96 دنبال‌کننده
182 عکس
62 ویدیو
4 فایل
هر فیلم و عکسی، داستانی دارد و هر نگاهی می‌تواند داستانی متفاوت را حکایت کند؛ با داستان ما همراه شوید 👇🏻 https://eitaa.com/dastan7
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ خوارج، عبدالله بن خباب بن ارت و همسر باردارش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند. عبدالله از شیفتگان امیرالمومنین علیه السلام بود. ⚠️ یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود، به بالای درختی رفت و ماجرا را تماشا کرد. او تعریف می‌کند: ⚠️ خوارج ابتدا از عبدالله درباره عقایدش پرسیدند. عبدالله در پاسخ از محبت و پیروی خود نسبت به امیرالمومنین علیه السلام سخن گفت. همین کافی بود تا خوارج بر او خشم بگیرند. ⚠️ آنان سرِ عبدالله را جدا کردند، سپس به همسر باردارش حمله کرده و شکمش را با شمشیر پاره کردند. جنین را بیرون کشیدند و سر او را نیز جدا کردند. ⁉️ به‌چه‌جرمی؟ ⚠️ آری، به جرم عشق به علی، امیرالمومنین علیه السلام. ⚠️ پس از این جنایت هولناک، کنار آب رفتند و وضو گرفتند. 👈 راوی می‌گوید: نماز آن‌ها آن‌قدر طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد. 👈‼️ بعد از نماز، به درخت خرمایی که نزدیکشان بود، بازگشتند. خرمایی از درخت به زمین افتاد. 👈 یکی از خوارج خرما را برداشت و خورد. دیگری با خشم فریاد زد: چه می‌کنی مردک؟ از کجا می‌دانی که صاحب این درخت راضی است؟ مرد خرما را از دهان بیرون انداخت. 👈 آنان به مال حرام حساس بودند، نماز طولانی می‌خواندند، اما بصیرت نداشتند و تحلیل سیاسی نمی‌کردند. این داستان گواهی است بر اینکه عبادت و تقید ظاهری، بدون بصیرت، انسان را به بی‌راهه می‌کشاند. https://eitaa.com/dastan7
🔴🔴🔴 چوپانی گله گوسفندانش را به آغل برد و تمام درها را محکم بست. گرگ‌های گرسنه که سر رسیدند، با درهای بسته مواجه شدند و نتوانستند به گوسفندان دست یابند. ناامید شدند، اما نقشه‌ای جدید طراحی کردند: تظاهراتی برای آزادی گوسفندان! گرگ‌ها شعار آزادی سر دادند و دور آغل تجمع کردند. صدای اعتراضشان به گوش گوسفندان رسید و آنها که از حرف‌های گرگ‌ها درباره آزادی و حقوقشان به وجد آمده بودند، به تظاهرات پیوستند. گوسفندان با کمک گرگ‌ها شروع به شکستن دیوارها و درهای آغل کردند. درهای آغل باز شد و گوسفندان به آزادی مورد نظرشان دست یافتند. آنها به سوی صحرا گریختند و گرگ‌ها نیز به دنبالشان روانه شدند. چوپان که شاهد این ماجرا بود، تلاش کرد با فریاد و پرتاب عصا جلوی این فرار را بگیرد، اما بی‌فایده بود. آن شب، گوسفندان آزاد در صحرا سرگردان ماندند، و گرگ‌ها در کمین آنها نشستند. نتیجه این آزادی چیزی جز شب تاریکی برای گوسفندان و شبی خوش برای گرگ‌ها نبود. صبح روز بعد، چوپان به صحرا رفت و جز لاشه‌های پاره‌پاره و استخوان‌های خون‌آلود چیزی نیافت. --- این حکایت مردمی است که به فریب دشمنان و شعارهای دروغین آنها تن می‌دهند و امنیت و انسجام خود را از دست می‌دهند. گرانی و مشکلات اقتصادی هست، اما راه‌حل آن، همراهی با نقشه‌های دشمن نیست. دشمنان ایران، رفاه و پیشرفت مردم را نمی‌خواهند؛ بلکه در پی تجزیه کشور و نابودی ملت هستند. ⛑ بیایید تأمل کنیم و مراقب فتنه‌ها باشیم. با صبر و قناعت، امنیت کشورمان را حفظ کنیم و اجازه ندهیم دشمنان به هدف خود برسند. هر روز دعا کنیم: 🌺 «یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ! یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلوبَنا عَلیٰ دینِکَ» 🌺 https://eitaa.com/dastan7
عیسی بن مریم (علیه‌السلام) گفت: «بیماران را مداوا کردم و به اذن خدا شفایشان دادم و کور مادرزاد و مبتلای به پیسی را به اذن خدا درمان کردم و حتی مردگان را معالجه و آنها را به اذن خدا زنده کردم، ولی هر چه برای درمان احمق تلاش کردم نتوانستم اصلاحش کنم.» گفتند: «ای روح خدا، منظور از احمق چیست؟» فرمود: «کسی که از نظراتش و از خودش خوشش می‌آید و از همه لحاظ خود را برتر از دیگران می‌بیند و جز خودش برای کسی حقی قائل نیست. چنین کسی همان احمقی است که راهی برای درمانش وجود ندارد.» 👤 امام صادق (علیه‌السلام) 📗 اختصاص، ج ۱، ص ۲۲۱. https://eitaa.com/dastan7
دروغی از جانب آمریکا که عراق را نابود کرد در چنین روزی در سال ۲۰۲۱، کالین پاول، وزیر امور خارجه آمریکا، درگذشت و ارثی از جنجال و درد را برای مردم عراق بر جای گذاشت. پاول در برابر سازمان ملل ایستاد و تلاش کرد جهان را قانع کند که عراق دارای سلاح‌های کشتار جمعی است و گفت: «ما شواهدی داریم که نشان می‌دهد کارخانه‌های سیار برای تولید سلاح‌های بیولوژیکی وجود دارند.» سخنرانی معروف او باعث آغاز حملات به عراق شد که با بمباران‌های سنگین هوایی شروع شد و با ورود نیروهای آمریکایی به عراق و اشغال آن پایان یافت. قبل از مرگش، پاول پشیمانی خود را از توجیه جنگ اعلام کرد و گفت: «توجیه جنگ علیه عراق یکی از تاریک‌ترین لحظات زندگی من بود.» https://eitaa.com/dastan7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان: در ملاقات اول از مشکل انرژی خدمت رهبری گفتیم بار دوم دیدم ایشان نصف چراغهای اتاقشان را خاموش کرده‌اند https://eitaa.com/dastan7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردی که تنها مقابل یک ارتش ایستاد 🔹آخرین تصویر از دکتر «حسام ابوصفیه» رئیس بیمارستان کمال عدوان قبل از اسارت به دست صهیونیست‌ها، درحالی که بر روی آوارهای بیمارستانش راه و به سمت تانک‌های دشمن می‌رود. 🔹نمادی از وضعیت کل غزه است: «یک مرد تنها بدون سلاح مقابل یک ارتش کاملا مسلح». https://eitaa.com/dastan7
برو نزد نمرود و از او بپرس: – دشمن شماره یک تو کیست؟ – او خواهد گفت: ابراهیم. به قریش برو و از آن‌ها بپرس: – دشمن شماره یک شما کیست؟ – خواهند گفت: محمد صلی الله علیه و آله. از ابولهب، ابوجهل و ابوسفیان بپرس: – دشمن شماره یک شما کیست؟ – خواهند گفت: او پیامبر است. به معاویه برو و بپرس: – دشمن شماره یک تو کیست؟ – خواهد گفت: علی. پس از شهادت علی، از معاویه بپرس: – دشمن شماره یک تو کیست؟ – خواهد گفت: حسن. از یزید بپرس: – دشمن شماره یک تو کیست؟ – خواهد گفت: حسین. در زمان ما، اگر از آمریکا، اسرائیل، آل سعود، وهابیت تکفیری و داعش بپرسیم: – دشمن شماره یک شما کیست؟ – پاسخ آن‌ها روشن است: ولی فقیه، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و جمهوری اسلامی. این حقیقتی است که نباید از بیان آن خجالت بکشیم. امروز، دشمن، یعنی آمریکا، یزید زمان ماست و باید در جبهه حق با جمهوری اسلامی و ولایت فقیه بایستیم. https://eitaa.com/dastan7
امام علی زین‌العابدین (ع)، امام اهل بیت در زمان خود، حجره‌ای در این مسجد جامع داشتند که پس از واقعه کربلا در آن اقامت گزیدند. ایشان روزانه 1000 رکعت نماز می‌خواندند. روزی امام زین‌العابدین (ع) در حال رفتن به سمت کعبه بودند که مردی با کینه و نفاق به ایشان توهین کرد و ایشان را «شین‌العابدین» خواند. امام با آرامش سخنان او را شنیدند و پس از پایان سخنانش، فرمودند: «ای برادرزاده، اگر تمام آنچه گفتی حقیقت داشته باشد، و حتی بدتر از آن، آیا کاری هست که برای تو انجام دهم؟» مرد با شنیدن این سخن گریه کرد، از امام طلب بخشش نمود و اعتراف کرد که با وعده 1000 دینار طلا فریب خورده است. امام با لبخند فرمودند: «اگر از پیش می‌گفتی، بدون نیاز به توهین، به تو پول می‌دادم.» سپس 1000 دینار به او دادند. این رفتار امام زین‌العابدین (ع) نمایانگر اخلاق کریمانه و سیره والای ایشان در برخورد با بدی‌ها و دفع آن‌ها با نیکی است. https://eitaa.com/dastan7
در جنگ خندق، امام علی علیه‌السلام با عمر بن عبدود، یکی از شجاع‌ترین و سرسخت‌ترین دشمنان اسلام، روبه‌رو شد. پس از نبردی سخت، امام موفق شد او را به زمین بیاندازد. هنگامی که امام علی علیه‌السلام قصد داشت ضربه نهایی را وارد کند، عمر بن عبدود از روی خشم و توهین آب دهان به صورت ایشان انداخت. امام علی علیه‌السلام در این لحظه، برخلاف انتظار، خشم خود را فرو برد و از کشتن او دست کشید. ایشان از میدان نبرد دور شدند و پس از مدتی که آرامش خود را بازیافتند، بازگشتند و وظیفه خود را به پایان رساندند. وقتی از امام پرسیدند چرا این‌گونه رفتار کردند، فرمودند: «نمی‌خواستم عمل من از روی خشم شخصی باشد، بلکه فقط برای رضای خدا عمل کردم.» پس از پایان جنگ، خواهر عمر بن عبدود به میدان آمد و با دیدن بدن برادرش متوجه شد که تمام لباس‌ها و تجهیزات او دست‌نخورده باقی مانده است. او گفت: «من برای مرگ برادرم گریه نمی‌کنم، زیرا فردی کریم و بزرگوار او را کشته است. کسی که حتی در برابر دشمن، به حرمت و شرافت او احترام گذاشته و هیچ‌گونه بی‌احترامی نکرده است.» https://eitaa.com/dastan7
در مجلس یزید، وقتی امام سجاد وارد شد، اولین حرفی که یزید زد این بود که به امام سجاد و اهل بیت گفت: «ما أصابکم من مصیبةٍ فِما کسبت أيديكم»، آیه‌ای از قرآن را خواند که هر مصیبتی که برای بشر پیش می‌آید، به خاطر خطاها و گناهان خودشان است. بله، این آیه قرآن است، اما آیا کسی می‌تواند بگوید که حضرت ایوب به مدت هفت سال سختی کشید چون گناه کرده بود؟ ایوب معصوم بود. پیامبران، مثل حضرت ابراهیم، این همه بلاها را تحمل کردند. حالا یزید شده مفسر قرآن و این آیه را برای ما تطبیق می‌دهد. امام سجاد بلافاصله جواب داد و فرمود: «ما نزلت فینا»، این آیه به ما ربطی ندارد. این آیه را بخوان. آیه ۵۱ سوره توبه: «لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا»، هیچ چیزی به ما نمی‌رسد مگر آنچه که خداوند برای ما مقدر کرده است. ما به تکلیف عمل می‌کنیم و در نتیجه کاری نداریم. «لن یصیبنا الا ما کتب الله»، خداوند مولای ماست و به او توکل می‌کنیم. در آیه بعد می‌فرماید: «چه پیروز شویم چه شکست بخوریم، هر دو حسنه است». اگر پیروز شویم، حسنه است؛ اگر شهید شویم، حسنه است. جواب یزید ملعون را امام به آیه قرآن داد. وقتی پیرمردی وارد مجلس شد و به امام سجاد ناسزا گفت و گفت: «خدا را شکر که مردانتان کشته شدند و زنانتان اسیر شدند»، امام سجاد رفت سراغ قرآن و از او پرسید: «آیا قرآن را می‌دانی؟» پیرمرد گفت: بله. امام برای او آیه‌هایی از قرآن خواند و سپس فرمود: «آیه تطهیر را می‌دانی؟» پیرمرد جواب داد: «آری». امام فرمود: «این آیه در مورد ما اهل بیت است، ما مصداق این آیه‌ایم». امام سجاد به او نشان داد که ما اهل بیت پیامبر، اهل طهارت و پاکی هستیم. پیرمرد به اشتباه خود پی برد و بلافاصله گفت: «من اشتباه کردم، آیا می‌توانم توبه کنم؟» امام پاسخ داد: بله، تو می‌توانی توبه کنی و او توبه کرد و اصلاح شد. https://eitaa.com/dastan7
در محله‌ای به نام نخابله که شیعیان در آنجا سکونت دارند، آرامستانی وجود دارد که در آن مزار نجم خاتون، مادر حضرت رضا علیه‌السلام قرار دارد. ما در تحقیقاتی که انجام دادیم متوجه شدیم که این مزار در این منطقه است، اما تاکنون هیچ‌گاه این موضوع را منتشر نکرده بودیم. برای ضبط برنامه‌ای به آنجا رفتم و در حین ضبط، توسط وزارت اطلاعات و وزارت امر به معروف و نهی از منکر دستگیر شدم. به من گفتند که ما خطرناک هستیم و در واقع اطلاعات امنیتی به این دلیل من را دستگیر کردند. مرا به محلی بردند که سارقان بزرگسال در آنجا نگهداری می‌شدند. در گزارش‌هایی که نوشته بودند، آمده بود که ما قصد داشتیم از خاک آنجا برداریم و به آن تبرک کنیم. این موضوع مرا بسیار غمگین کرد، چرا که برای احترام به مادر حضرت رضا آمده بودم. در حالی که در آنجا بودم، به امام رضا علیه‌السلام گفتم که من برای شما و برای مادر شما آمده بودم، نه برای دستگیر شدن. یکی از مسئولین که عرب وهابی بود، از من پرسید که در آنجا چه کار می‌کنید. پاسخ دادم که ما خبرنگاریم و آمده‌ایم تا گزارشی تهیه کنیم. به زبان شکسته فارسی به من گفت که اینجا پیامبر بنی‌اسرائیل نیست، بلکه مادر علی بن موسی‌الرضا است. او گفت که خودشان شیعه هستند، اما تقیه می‌کنند و از زیارت امام رضا ناتوانند. در پایان از من خواست که در راه خدا آزاد بروم و گزارش را پاره کرد و گفت هر وقت به مشهد رفتم، او را به یاد داشته باشم. خدای من، پس از آن به مشهد نرفتم، اما هنوز یاد آن مرد در دل من باقی مانده است. ای امام رضا، هرچه دارم از تو دارم و تا قیامت نامت در دل من باقی خواهد ماند. https://eitaa.com/dastan7
روغن‌فروش عاشق شده بود. می‌دانست معشوقش کجا می‌نشیند و هر روز صبح به آنجا می‌آمد. یک نگاه به معشوقش می‌انداخت، روحیه‌اش تازه می‌شد و با نشاط به سر کار می‌رفت. بعضی وقت‌ها مردم دور معشوقش را گرفته بودند، چون معشوق او استثنایی بود و همه او را دوست داشتند. معشوق هم که می‌دانست روغن‌فروش عاشقش شده، گاهی که جمعیت زیادی اطرافش بودند، خودش را بالا می‌کشید تا روغن‌فروش بتواند او را بهتر ببیند. یک روز روغن‌فروش آمد، نگاهی انداخت و رفت. اما دوباره برگشت و نگاه دوم را انداخت. وقتی رفت، معشوق به اطرافیانش گفت که روغن‌فروش را صدا کنند. وقتی روغن‌فروش برگشت، پیامبر فرمودند: «امروز دوبار به ما نگاه کردی.» روغن‌فروش گفت: «من حس کردم که بدون شما نمی‌توانم زندگی کنم. انگار دلم اینجا گیر کرده. گفتم بذار یک نگاه دیگر بندازم.» پیامبر خیلی خوشحال شد و لبخند زد و او را به سر کارش فرستاد. فردا روغن‌فروش نیامد. پیامبر چشم به راهش بود. پس فردا هم نیامد و سه روز گذشت. پیامبر دستور داد تا دنبالش بگردند. وقتی آمدند و گفتند که روغن‌فروش دیگر نیامده، پیامبر پرسید: «کجا رفته؟» گفتند: «یا رسول‌الله، او از دنیا رفته است.» پیامبر فرمود: «خداوند به خاطر محبت و عشقی که به من داشت، همه گناهانش را بخشید.» https://eitaa.com/dastan7
در جنگ ایران و عراق، بی‌بی‌سی نقش بسیار مهمی ایفا کرد. شما فکر کنید عراق حمله کرده و وارد خرمشهر شده، نیروها از جان خود مایه می‌گذارند و از شهر دفاع می‌کنند. بی‌بی‌سی اعلام می‌کند که خرمشهر سقوط کرده است. همین یک جنایت خبری برای بی‌آبرو شدن یک رسانه و نشان دادن مغرض بودن آن کافی است. شهر سقوط نکرده بود، بی‌بی‌سی اعلام کرده بود که سقوط کرده است. حالا فکر کنید آنهایی که دارند می‌جنگند، آن بچه‌ای که پشت دیوار ایستاده و شلیک می‌کند، وقتی این خبر از بی‌بی‌سی پخش می‌شود، این‌ها متزلزل می‌شوند و شب بعد، پس از چندین ساعت، شهر سقوط کرد. https://eitaa.com/dastan7
اونجایی که آقای اردوغان می‌گوید مرزهای منطقه باید تغییر کنند و به جای سابق خود برگردند، ما موافقیم که به کدام دوره برگردد؟ اشکانیان؟ خب، ترکیه مال ماست. ساسانیان؟ ترکیه مال ماست. هخامنشیان؟ ترکیه مال ماست. صفویه؟ نصف منطقه مال ماست. کی می‌خواهید برگردید به چه دوره‌ای؟ به هر کدامش بگویید ما موافقیم. کاری نکنید، ما به عنوان قدیمی‌ترین ملت، منطقه‌های قدیمی را خودمان بازسازی کنیم. مدعی پاکستان و افغانستان و عراق و سعودی و مصر و همین دو سال پیش در مصر حفاری کرده‌اند و این اسب‌ها، یراغ‌ها، لجام‌ها، شمشیرها و مخلفات نیروهای کمبوجیه را در دوره هخامنشیان آنجا پیدا کرده‌اند. اگر قرار است اینطور باشد، آقای اردوغان، شما اصلاً روی نقشه نیستید. دوست عزیز، شوخی نکنید با ملتی که ریشه در تمدن ایرانی و اسلام اصیل دارد. با این ملت شوخی نکنید. آقای اردوغان، روزی که کودتا شد، داشتی فرار می‌کردی از آسمان ایران به قطر. ما به تو گفتیم برگرد، ما به تو گفتیم نرو. آنکارا برو، استانبول برو. ما به تو گفتیم نرو جایی که پنهان باشه، برو وسط مردم. ما به تو گفتیم از موبایل استفاده کن، اطلاع‌رسانی کن. ما با تلفن تو را برگرداندیم سر قدرت. https://eitaa.com/dastan7
30 سال پیش قصد داشتم به شیراز سفر کنم. به ترمینال رفتم و سوار اتوبوس شدم. صندلی جلوی من زن و شوهری نشسته بودند که کودکی تپل و شیرین حدود 3-4 ساله داشتند. اتوبوس که حرکت کرد، این کودک مدام به من نگاه می‌کرد و می‌خندید. برای سرگرم کردنش چندبار با او بازی دالی کردم و صدای خنده‌هایش همه را شاد می‌کرد. دستش یک شکلات بود که نمی‌خورد. در یکی از بازی‌هایمان، ناگهان یک گاز کوچک از شکلاتش زدم. کودک خندید و مادرش با خوشحالی به شوهرش گفت: «ببین بالاخره شکلاتش رو خورد!» دیدم که والدینش خوشحال شدند، تصمیم گرفتم این شادی را بیشتر کنم. کم‌کم سه شکلات دیگر هم از دستش گرفتم و خوردم، در حالی که او همچنان می‌خندید. اما طولی نکشید که حس کردم شکمم به هم ریخته است. دل‌درد شدیدی گرفتم و سریع به راننده گفتم که وضعیت اورژانسی دارم. با نارضایتی ماشین را متوقف کرد. بعد از برگشتن به اتوبوس، درد دوباره شروع شد. این بار شدت بیشتری داشت و به سختی توانستم دوباره راننده را قانع کنم که توقف کند. وقتی برگشتم، به فکر فرو رفتم که چرا این اتفاق افتاد. غذا یا چیزی که فاسد باشد، نخورده بودم. ناگهان چشمم به شکلات کودک افتاد. از پدرش پرسیدم: «این شکلات برای بچه ضرر نداره؟» او گفت: «بچه ما یبوست داره. روی شکلات‌ها ملین زده‌ایم که شاید مشکلش حل بشه.» حقیقت مثل پتک بر سرم فرود آمد. فهمیدم تمام آن شکلات‌های ملین‌دار را من خورده بودم. در حالی که از شدت درد عرق سرد می‌ریختم، برای آرام کردن راننده هم سه شکلات ملین آوردم و با لبخندی گفتم: «دهنتو شیرین کن، برادر!» او شکلات‌ها را خورد و بعد از چند دقیقه، خودش هم دچار همان حال من شد. راننده هر نیم ساعت کنار می‌زد و مسافران که از توقف‌های پی‌درپی خسته شده بودند، به او اعتراض می‌کردند. اما او با زیرکی گفت: «پلیس راه گفته ممکنه در جاده میخ ریخته باشند، باید مرتب لاستیک‌ها رو چک کنم.» مسافران هم قانع شدند و به او دعا کردند. این داستان یادآور این است که یک مسئول اگر درد و مشکلات مردم را درک نکند، نمی‌تواند واقعاً برایشان مفید باشد. کاش می‌شد به مسئولان هم کمی از این «شکلات‌ها» داد تا معنای واقعی همدردی را بفهمند و دست در دست مردم حرکت کنند. https://eitaa.com/dastan7
روایت شده که گروهی در مسجدی نشسته بودند و مسجد پر از جمعیت بود. خطیب در حال موعظه و نصیحت بود. مسجد فقط یک در داشت. ناگهان مردی بلندقد، تنومند، سفید و سرخ‌رو، و خشمگین وارد شد. شمشیری در دست داشت و آن را بلند کرده بود. دم در ایستاد و گفت: «گوش کنید! قسم به خدا، هر کس حرکت کند یا حرف بزند، سرش را با این شمشیر می‌برم، اگر به سوالم جواب ندهید: چه کسی خدا را دوست دارد؟ بگویید "من خدا را دوست دارم".» جمعیت ترسیدند. برخی از اینکه بگویند خدا را دوست دارند، ترسیدند مبادا مرد فکر کند آنها دروغ می‌گویند و خدا را دوست ندارند. برخی دیگر ترسیدند بگویند خدا را دوست ندارند و مرد فکر کند خودش عاشق خداست و مشکل بزرگتری پیش بیاید. همه ساکت و سردرگم مانده بودند. مرد گفت: «حرف بزنید! شما مسجد را پر کرده‌اید. یکی تسبیح در دست دارد، دیگری مسواک، و آن یکی ریشش را مرتب کرده است. بگویید، چه کسی خدا را دوست دارد؟» یکی بلند شد و گفت: «این مشکل بزرگی است»، و ادامه داد: «عمو، من خدا را دوست دارم.» مرد گفت: «تو خدا را دوست داری؟» جواب داد: «بله.» گفت: «بیا.» او را به بیرون برد، جایی که یک گوسفند پشت مسجد بود. مرد گوسفند را کشت و گفت: «حالا که خدا را دوست داری، این گوسفند هدیه‌ای است برای تو و خانواده‌ات. خدا تو را پاداش دهد.» مرد برگشت و در مسجد را باز کرد، در حالی که خون گوسفند روی او ریخته بود. جمعیت فکر کردند مردی که گفته بود خدا را دوست دارد، کشته شده است. مرد دوباره گفت: «بگویید، چه کسی خدا را دوست دارد؟» همه ترسیدند و گفتند: «عمو، هیچ‌کس خدا را دوست ندارد جز همین مؤمنی که با شما بیرون رفت.» مرد خندید و گفت: «به شانس و بخت شما! حالا شنیدید که من خدا را دوست دارم!» https://eitaa.com/dastan7
روزی تاجری بود که یک پسر داشت. او به دلیل تجارت زیاد به خارج از کشور سفر می‌کرد و پسرش نیز چندین بار به سفر رفته بود. زمانی که پسرش می‌خواست ازدواج کند، پدرش گفت که نمی‌خواهد او از خارج همسر انتخاب کند و بر این باور بود که فرهنگ و اخلاق زن‌های خارجی با ما نمی‌خواند. او اطمینان داشت که در ایران بهترین دخترها را می‌تواند برای پسرش پیدا کند. این تاجر تهرانی با یکی از هتل‌داران مشهد که دوست بود، در تماس بود. هتل‌دار مشهد به او گفت که می‌تواند یک کارت ویژه برای زیارت حرم امام رضا بگیرد. تاجر از این فرصت استفاده کرد و برای پسرش کارتی گرفت. سپس در زمان خلوت به همراه پسرش به حرم امام رضا رفتند. در آنجا، تاجر از فردی که در ضریح بود خواست که مقداری از گرد و غبار حرم را به او بدهد تا از آن تبرک بگیرد. این فرد به‌سختی مقداری از خاک را جمع کرد و به تاجر داد. تاجر خاک را در کاغذ پیچید و به پسرش داد. پسر تاجر کاغذ را باز کرد و در آن نوشته‌ای دید که به نظر می‌رسید از یک دختر باشد. او نوشته بود: "یا امام رضا، من دختری هستم که پدرم رفتگر شهرداری است و به دلیل شغل پدرم هیچ‌کس به من توجهی نمی‌کند. من هنوز گناه نکرده‌ام ولی دیگر نمی‌توانم خودم را نگه دارم، امام رضا من را بپذیر." پسر تاجر با خواندن این نامه تحت تأثیر قرار گرفت. او به پدرش گفت که می‌خواهد دختر را ببیند. پدر ابتدا تعجب کرد که چرا باید با دختری که شغل پدرش پایین است ازدواج کند، اما در نهایت پذیرفت که به خانه آن دختر بروند. آنها از طریق کامپیوتر آدرس دختر را پیدا کردند و به خانه‌اش رفتند. وقتی در خانه زدند، پدر دختر که در حال استراحت بود، از خواب بیدار شد و تعجب کرد که کسانی که به خانه‌شان آمده‌اند، از کجا او را می‌شناختند. بعد از گفتگوهایی که انجام شد، پسر تاجر به دختر گفت که او را می‌خواهد، حتی اگر خانواده‌اش شرایط مالی خوبی نداشته باشند. دختر ابتدا باور نکرد، اما پس از مدتی به پسر گفت که راستش را بگوید، آیا او واقعاً او را می‌خواهد؟ پسر با تمام صداقت گفت: "من تو را می‌خواهم." در نهایت، دختر به یاد کاغذی که در حرم امام رضا انداخته بود افتاد و گفت: "اگر واقعاً تو من را می‌خواهی، این نامه را که در قبر امام رضا انداختم، به یاد بیاور. من به امام رضا توسل کردم و حالا از تو خواهش می‌کنم که من را بپذیری." https://eitaa.com/dastan7
نماز اول وقت و رضاشاه 👌 (پیشنهاد می‌کنم بخوانید، خیلی زیباست) بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک و کراوات زده‌ای هم آنجا حضور داشت. چند دقیقه بعد از ورود ما، اذان مغرب گفتند. آقای پیر کراواتی، با شنیدن اذان، درب کیف چرم گران‌قیمتش را باز کرد و سجاده‌اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!! برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده، کراواتی، اینطور مقید به نماز اول وقت باشد. بعد از اینکه همه نمازشان را خواندند، من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم. و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد... در جوانی مدتی از طرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم. از طرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگی هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه‌ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا (ع) بشویم... آن موقع من این حرف‌ها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل‌شکسته بود، قبول کردم... رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم. خانمم خیلی آه و ناله و گریه می‌کرد... گفت برویم داخل که من امتناع کردم، گفتم همینجا خوبه. بچه را گرفت و گریه‌کنان داخل ضریح آقا رفت. پیرمردی توجه‌ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده می‌شد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند. هر کسی مشکلش را به پیرمرد می‌گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات در دستش می‌گذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر می‌کرد و می‌رفت. به خود گفتم، وای مردم چقدر احمق و ساده‌ای داریم. پیرمرد چطور همه را دل‌خوش کرده، آن‌هم با انجیر و تکه‌ای نبات..!! حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری با هم شرطی بگذاریم؟ گفتم: چه شرطی و برای چی؟ شیخ گفت: قول بده در ازای سلامتی و شفای پسرت یک سال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی.!! متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا می‌دانست!؟ کمی فکر کردم، دیدم اگر راست بگوید، ارزشش را دارد... خلاصه گفتم: باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نمی‌خواندم و اصلاً قبول نداشتم، گفتم: باشه.!! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک‌دفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته و خوب شده بود.!! من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سر وقت می‌خوانم.!! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید در راه است و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت، چرا که شوخی نبود، رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد می‌کرد.! در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد. مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبر کنم بعد از بازدید شاه نمازم را بخوانم. چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم، اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم، سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگر عصبانی می‌شد، عمل من را توهین تلقی می‌کرد و کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلند شدم، دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم: قربان، در خدمت‌گذاری حاضرم. شرمنده‌ام اگر وقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید: مهندس همیشه نماز اول وقت می‌خوانی؟ گفتم: قربان، از وقتی پسرم شفا گرفت نماز می‌خوانم چون در حرم امام رضا (ع) شرط کردم. رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت: مردیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضش را امام رضا شفا بده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکی که دزده تو پدرسوخته هستی، نه این مرد.! بعدها متوجه شدم، آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند، اما نمازخواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را می‌خوانم و به روح مرحوم "حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود می‌فرستم... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان) https://eitaa.com/dastan7
روزی شاه عباس وارد یک زیارتگاه شد. در آنجا مرد نابینایی را دید که دخیل بسته و از امامزاده طلب شفا می‌کرد. شاه عباس از او پرسید: «چند وقته که اینجا دخیل بستی؟» مرد نابینا جواب داد: «پنج ساله که اینجا هستم و از امامزاده می‌خواهم چشم‌هایم را شفا بدهد.» شاه عباس کمی اندیشید و سپس گفت: «من شاه عباس هستم. زیارت می‌کنم و برمی‌گردم. اگر ببینم که هنوز شفا پیدا نکرده‌ای، دستور می‌دهم سرت را ببرند!» مرد نابینا که از سخن شاه عباس به وحشت افتاده بود، با تمام وجود شروع به دعا کرد. این بار، برخلاف همیشه، با دل و جان از خدا خواست تا به واسطه امامزاده چشم‌هایش را شفا دهد. شاه عباس پس از زیارت بازگشت و با شگفتی دید که مرد نابینا بینایی خود را بازیافته است. نابینا با خوشحالی به شاه گفت: «شاها، چگونه می‌دانستی که امروز شفا پیدا می‌کنم؟» شاه عباس لبخندی زد و گفت: «تو سال‌ها دعا می‌کردی، اما دعاهایت بی‌توجه و از سر عادت بود. من تو را ترساندم تا این بار از عمق قلبت دعا کنی. وقتی دعا از دل برخیزد، حتماً به اجابت می‌رسد. به همین دلیل مطمئن بودم که امروز شفا پیدا می‌کنی.» مرد نابینا با شکرگزاری از شاه عباس و امامزاده، راهی زندگی تازه‌ای شد. https://eitaa.com/dastan7
اولی: این ساعت بخاریتو خاموش کن و دعا کن که سردت نشه تا بتونی فاصله‌ی علم و مذهب رو درک کنی! دومی: استدلالت عالی بود، فقط یادت باشه که وقتی دکترا جوابت رو دادن و علم روز گفت از دست من کاری ساخته نیست، فقط دعا کن تا خدا شفات بده. اون موقع می‌تونی بخاریتو روشن کنی چون هوا خیلی سرده! https://eitaa.com/dastan7
اگر تنگه ابوقریب سقوط می‌کرد، احتمالاً پیامدهای بسیار سنگینی برای جبهه ایران در جنگ ایران و عراق داشت. این تنگه به‌دلیل موقعیت استراتژیکش نقش حیاتی در حفظ خط دفاعی ایران ایفا می‌کرد. در صورت سقوط آن، نیروهای عراقی می‌توانستند به راحتی به سمت پل کرخه و مناطق حساس‌تر در جنوب غرب ایران پیشروی کنند. این پیشروی می‌توانست به سقوط مناطقی مانند شلمچه، خرمشهر و دیگر نقاط کلیدی ایران منتهی شود و در نهایت به تغییر معادلات جنگ و از دست دادن اراضی آزادشده توسط ایران پس از عملیات‌های موفقی همچون فتح فاو و کربلای ۵ منتهی گردد. در چنین شرایطی، موفقیت‌های جنگی ایران که حاصل فداکاری‌ها و خون‌های بسیاری بود، می‌توانست بی‌ثمر به نظر برسد. علاوه بر این، در صورت رسیدن نیروهای عراقی به پل کرخه، دسترسی آن‌ها به راه‌های مواصلاتی ایران و توانایی قطع ارتباط‌های مهم می‌توانست فشار نظامی و اقتصادی بزرگی به کشور وارد کند. این می‌توانست ایران را مجبور به پذیرش شرایطی بسیار سخت‌تر در مذاکرات قطعنامه و پایان جنگ کند. اما با وجود این تهدیدات، سربازان اسلام با چنگ و دندان از تنگه ابوقریب دفاع کردند. با مقاومت بی‌نظیر و فداکاری‌های بی‌شمار، رزمندگان ایرانی توانستند مانع از سقوط این نقطه استراتژیک شوند و پیشروی دشمن را متوقف کنند. این حماسه بزرگ، نه‌تنها جلوی پیشروی عراق را گرفت، بلکه از شکسته شدن معادلات جنگ و از دست رفتن دستاوردهای چندین ساله ایران جلوگیری کرد. این حماسه در عملیات "کربلای ۵" در دی ماه ۱۳۶۵ رقم خورد و در سال ۱۳۶۷، درست پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، این نبرد به یکی از نقاط عطف جنگ ایران و عراق تبدیل شد. https://eitaa.com/dastan7
شهید رئیسعلی دلواری حماسه دلوار ۵ مرداد سال ۱۲۹۳ شمسی، جنگ جهانی اول؛ ۳ روز پس از شروع جنگ جهانی اول، مستوفی‌الممالک، نخست‌وزیر دولت احمدشاه قاجار، با صدور فرمانی بی‌طرفی ایران را در این جنگ اعلام می‌کند. با این وجود، روسیه از شمال و انگلیس از جنوب به ایران حمله می‌کنند. کانون تجاوز انگلیسی‌ها به جنوب ایران، شهر بوشهر است که این موضوع باعث شد آیت‌الله شیخ محمد حسین برازجانی، آیت‌الله سید عبدالحسین لاری و سید عبدالله مجتهدی بلادی از علمای نامدار جنوب کشور به تبعیت از علمای شیعه در کربلا و نجف، حکم جهاد علیه انگلیسی‌ها را صادر کنند. در این میان، رئیس علی دلواری از بزرگان تنگستان به پشتوانه فتوای علمای زمان خود، مبارزه علیه انگلیسی‌ها را آغاز می‌کند. رئیس علی با کمک مردم منطقه جنوب شروع به حمله‌های نامنظم علیه متجاوزین انگلیسی می‌کند که در یکی از این حمله‌ها دو افسر انگلیسی در بوشهر به نام‌های کاپیتان رنک کینگ و کاپیتان اولیفاند به هلاکت می‌رسند. انگلستان به حکومت ایران هشدار می‌دهد که اگر با عوامل این حادثه برخورد نکند، بوشهر را تصرف خواهد کرد. عدم توانایی دولت ایران در مجازات عاملان حادثه و مقابله رئیس علی با نفوذ انگلیس، نمایندگان بریتانیای کبیر را وادار می‌کند تا از طریق نفوذی‌های داخلی در بوشهر پیشنهاد ۴۰ هزار پوندی به رئیس علی بدهند تا از حملات خود دست بردارد. اما رئیس علی پاسخ می‌دهد: «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم، در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟» انگلیسی‌ها که حیثیت نظامی خود را در معرض تهدید می‌دیدند و از تطمیع رئیس علی ناامید شده بودند، به تهدید نظامی روی می‌آورند و در پیامی اعلام می‌کنند که اگر بر ضد دولت انگلیس قیام کنید، خانه‌هایتان را ویران و نخل‌هایتان را قطع خواهیم کرد. رئیس علی در پاسخ می‌گوید: «خانه ما کوه است و تخریب آن خارج از قدرت امپراتوری بریتانیا است. اگر این دولت اقدام به جنگ کند، تا آخرین حد ممکن مقاومت خواهم کرد.» شانزدهم مرداد ۱۲۹۴ شمسی، سواحل خلیج فارس. انگلیسی‌ها بوشهر را تصرف کرده و اقدام به چاپ تمر مخصوص خود می‌کنند و در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۲۹۴ جهت تصرف بندر دلوار با چهار کشتی جنگی و گردان پیاده‌نظام ۹۶ به این بندر حمله می‌کنند. در این حمله که ۳ روز به طول می‌انجامد، نیروهای انگلیسی با ۳۳۰ کشته از دلیران تنگستان شکست می‌خورند. این موضوع به اندازه‌ای مهم است که اخبار آن در روزنامه تایمز لندن به چاپ می‌رسد. ۱۲ شهریور ۱۲۹۴، بوشهر. وقتی که شیوه‌های تطمیع، تهدید و برخورد نظامی از پای درآوردن رئیس علی و شکستن مقاومت مردم جواب نمی‌دهد، انگلیسی‌ها به تکنیک همیشگی خود، تفرقه‌افکنی و نفوذ، روی می‌آورند. مستر هربرت چیک، دستیار سرکسولگری انگلیس در بوشهر، یکی از مزدوران داخلی به نام غلام حسین را به قتل رئیس علی تحریک می‌کند. غلام حسین رئیس علی را که برای شبیه خون به نیروهای انگلیسی به روستای تنگک رفته بود، از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار می‌دهد و سرانجام دلاوری که هیچ‌گاه در رویارویی مستقیم با انگلیس‌ها شکست نخورده بود، در منطقه خود و به دست وطن‌فروشان داخلی به شهادت می‌رسد. در گزارش‌های هفتگی رابرت چیک برای وزارت خارجه انگلیس در لندن آمده است: «شانه کسی خبر مرگ رئیس علی را برایم آورد، فشردم، باید قهقهه سردی می‌زدم ولی نمی‌خواهم کسی که برگزیده بودم کار را تمام کرد.» در سال ۱۲۹۵، زمانی که از رئیس علی‌ها حمایت نمی‌شود، دو سال پس از شهادت رئیس علی دلواری، در پی ضعف دولت مرکزی ایران در دفاع از کشور، یک فاجعه بزرگ در ایران رخ می‌دهد. به دلیل خرید گندم توسط قشون انگلستان، قحطی بی‌سابقه‌ای به وقوع می‌پیوندد و بیش از ۸ میلیون نفر از جمعیت ۲۰ میلیونی ایران جان خود را از دست می‌دهند. اگر در آن برهه از تاریخ دولت مرکزی ایران به آزادی‌خواهان در برابر نفوذ بیگانگان کمک می‌کرد، احتمالاً این نسل‌کشی اتفاق نمی‌افتاد. https://eitaa.com/dastan7
نجاشی شاعری خوش‌ذوق و خوش‌قریحه بود که در زمان پیامبر (ص) می‌زیست و حتی توفیق دیدار ایشان را نیز داشت. او در زمان حکومت حضرت علی (ع) نیز از شاعران برجسته بود و اشعارش در آن زمان بسیار مورد توجه و مفید بود. نجاشی بالبداهه اشعاری می‌سرود که سپاه حضرت علی (ع) را تشویق و تهییج می‌کرد و در مقابل، لشکر معاویه را هجو می‌کرد. در آن دوران، شعر نقش مهمی در تبلیغات جنگ داشت و اشعار گزنده‌ی نجاشی، معاویه را بسیار آزار می‌داد. نجاشی همراه سپاه حضرت علی (ع) در جنگ صفین حضور داشت و با اشعار خود، روحیه‌ی سپاهیان حضرت را تقویت و روحیه‌ی لشکریان معاویه را تضعیف می‌کرد. بعد از جنگ صفین، نجاشی به کوفه بازگشت و در روز اول ماه مبارک رمضان، مرتکب گناه بزرگی شد. او با دوستش شراب خورد و صدای اربده‌ی آنها به گوش ماموران حضرت علی (ع) رسید. ماموران حضرت، نجاشی و دوستش را از خانه بیرون آوردند. مردم کوفه که نجاشی را به عنوان شاعر و هنرمندی محبوب می‌شناختند، از این اقدام حضرت انتقاد کردند و خواستار بخشش و تساهل با او شدند. اما حضرت علی (ع) دستور دادند که نجاشی بدون عبا و قبا، ضربه شلاق در ملاعام بخورد. دوستان نجاشی از این حکم حضرت ناراحت شدند و به او اعتراض کردند. یکی از آنها به نام طارق بن عبدالله نهدی به حضرت گفت که انتظار نداشتند گناهکاران و فرمانبرداران، اهل تفرقه و جدایی و اهل اتحاد و همراهی، نزد والیان عدالت پیشه و سرچشمه‌های فضل در کیفر مساوی باشند. او از اینکه حضرت با نجاشی، دوست و همراهشان، چنین رفتاری کرده بودند، ابراز ناراحتی و دلخوری کرد. حضرت علی (ع) در پاسخ به اعتراض او، آیه‌ای از قرآن را تلاوت کردند: "إنها لکبیرة إلا علی الخاشعین". سپس فرمودند که نجاشی یکی از مسلمانان بود که حرمت یکی از محرمات الهی را شکست و شراب خورد. حضرت به طارق بن عبدالله نهدی یادآوری کردند که خداوند در قرآن فرموده است: "ولا یجرمنکم شنئان قوم علی أن لا تعدلوا إعدلوا هو أقرب للتقوی". یعنی دشمنی شما با گروهی، شما را به ترک عدالت وادار نکند. عدالت کنید که به تقوا نزدیکتر است. نجاشی و طارق بن عبدالله نهدی نتوانستند این پاسخ حضرت را تحمل کنند و شبانه به معاویه پیوستند. معاویه به آنها گفت: "از جور علی به عدل من پناه آوردید." طارق بن عبدالله نهدی پاسخ داد: "نه، ما از عدل علی به جور تو پناه آوردیم. عدل علی برای ما قابل تحمل نبود." https://eitaa.com/dastan7
ریزش یاران علی علیه السلام وقتی علی علیه السلام نجاشی شاعر را به دلیل شرب خمر در ماه رمضان، تازیانه زد، نجاشی و طارق بن عبدالله که از یاران سرشناس علی علیه السلام بودند، شبانه از کوفه به سوی معاویه گریختند. معاویه از آنان استقبال کرد و طارق را ستود اما در پایان به او گفت: خوش آمدی ای مرد بزرگی که روزی لغزشی از تو سر زد و به پیروی از مردی فتنه‌برانگیز [منظورش علی علیه السلام بود] پرداختی و ...! طارق وقتی که دید معاویه به مردی به بزرگی علی علیه السلام توهین می‌کند، تحمل نکرد و خطابه‌ای کوتاه در حضور بزرگان شام با این جمله شروع کرد: «اى معاويه من سخن مى‏گويم ولى مبادا سخنم تو را به خشم آورد.» (يا معاوية إني متكلم فلا يسخطك) و در ادامه به جانبداری از شخصیت علی علیه السلام پرداخت و گفت آن رزوها در رکاب امامی عادل و پرهیزگار بودم (بين يدي إمام تقي عادل مع رجال من أصحاب رسول الله)! بعد گفت: «همه کسانی که از او بریدند بدین روی از او بریدند که نتوانستند عدالت او را تحمل کنند» (فلم يكن رغبة من رغب عنهم و عن صحبتهم إلا لمرارة الحق)! معاویه خشمگین شد اما مصلحت ندید خشمش را ابراز کند! ✅وقتی خبر این خطابه طارق به گوش امیرالمؤمنین رسید، حضرت فرمود: «لَوْ قُتِلَ أَخُو بَنِي نَهْدٍ يَوْمَئِذٍ لَقُتِلَ شَهِيدا: اگر این فرزند قبیله نهد در آن جا کشته شده بود، بی‌گمان در شمار شهیدان بود.»! 📚 الغارات (ط - القديمة)، ج‏2، ص: |374 🔰عنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: أُتِيَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِالنَّجَاشِيِّ اَلشَّاعِرِ قَدْ شَرِبَ اَلْخَمْرَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَضَرَبَهُ ثَمَانِينَ ثُمَّ حَبَسَهُ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا بِهِ مِنَ اَلْغَدِ فَضَرَبَهُ عِشْرِينَ سَوْطاً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَدْ ضَرَبْتَنِي فِي شُرْبِ اَلْخَمْرِ وَ هَذِهِ اَلْعِشْرُونَ مَا هِيَ فَقَالَ هَذَا لِتَجَرِّيكَ عَلَى شُرْبِ اَلْخَمْرِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ . (کافی، ج7، ص216) ماجرای روزه‌خواری که امام علی شلاقش زد! رهبر انقلاب: «شاعرى به نام نجاشى، براى اميرالمؤمنين و عليه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچه‌اى عبور مى‌كرد؛ آدم بدى به وى گفت بيا امروز را در كنار ما باش... به زور اين شاعر را كشاند! او هم بالاخره شاعر بود ديگر! به خانه‌ى آن فرد رفت و در كنار بساط روزه خواری و شرب خمر نشست. او نمى‌خواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند كه اينها شرب خمر كرده‌اند. اميرالمؤمنين گفت: بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براى شرب خمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براى اين‌كه روز ماه رمضان اين كار را كردند! نجاشى گفت: من شاعر و مداح حكومت شما هستم. با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه كرده‌ام. مى‌خواهى مرا شلاق بزنى؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند كه آن به جاى خود محفوظ، خيلى هم عزيزى، خيلى هم خوبى،ارزش هم دارى؛ اما من حد خدا را تعطيل نمى‌كنم! آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت. گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكرى مثل من، بلد نيستند كه چگونه بايد رفتار كنند، من هم مى‌روم آن جايى كه مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مى‌داند! برويد به جهنم! وقتى كسى اين قدر كور است كه نمى‌تواند از لابه‌لاى احساسات شخصى خود، درخشندگى على را ببيند، جزايش همين است كه پيش معاويه برود. عقوبت او همين است كه متعلق به معاويه شود؛ برويد.» ۱۳۷۵/۱۱/۱۲ https://eitaa.com/dastan7
کاشت درخت خرما امام باقر "عليه السلام" فرمود: روزی مردی، امیرمؤمنان علی "عليه السلام" را سوار بر شتری که باری از هسته خرما بر آن بود، دید که عبور می‌کرد. پرسید: ای ابوالحسن "عليه السلام"، این بار چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «ماة الف عذق ان شاء الله»؛ اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما. او آنها را در زمینی کاشت و همه آنها به صورت درخت درآمد و حتی یک دانه از هسته‌های آنها تباه نشد و بدین ترتیب حضرت یک نخلستان خرمای صد هزار درختی را پدیدار کردند. فروع کافی، ج 5، ص 75 https://eitaa.com/dastan7
میدانی چه خیری در"مصافحه" است؟ ابوعبیده می‌گوید: من در مسیری، همراه امام باقر (ع) بودم و با او در یک ردیف، سوار بر مرکب می‌شدیم. هنگام سوار شدن، ابتدا من سوار می‌شدم و سپس حضرت سوار می‌شد. سلام می‌کرد و مصافحه می‌نمود. به گونه ای احوالپرسی می‌کرد که گویا برخورد اول است. به هنگام پیاده شدن ابتدا او پیدا می‌شد؛ سپس من از مرکب پیاده می‌شدم. چون هردو روی زمین قرار می‌گرفتیم. باز به من سلام می‌کرد. طوری احوالپرسی می‌کرد که گویا برخورد اول است. من گفتم: شما برخوردی می‌کنید که قبلاً در نزد ما مرسوم نبوده (چنین نمی‌کرده‌ایم). حضرت فرمود: آیا می دانی چه خیری در مصافحه قرار داده شده است؟ اگر مؤمنان به هنگام ملاقات با یکدیگر مصافحه کنند و با یکدیگر دست بدهند تا وقتی که از یکدیگر جدا نشده‌اند، خدا به آن‌ها نظر (رحمت) می‌کند و گناهان آن‌ها، مثل ریزش برگ از درخت ریخته می‌شود. محجة البیضاء /صفحه 78 https://eitaa.com/dastan7
🔹افسر عراقی از اسیر ارمنیِ ایران پرسید: تو که مسلمان نیستی چرا به امام فحش نمیدی؟ 👊 هموطن ارمنی‌: بخاطر اینکه در زیر سقف این آسمان، تنها کسی که از خدا می گوید خمینی است. میلاد حضرت عیسی مسیح علیه السلام مبارک باد. https://eitaa.com/dastan7
درِ خانه بسته بود که خبر شهادت امام موسی کاظم (ع) رسید. او از وکلای امام و همچنین راوی احادیث از امام صادق و امام کاظم (ع) بود. شاگردان بسیاری تربیت کرده و کتاب‌های متعددی تألیف کرده بود. اما زمانی که خبر شهادت امام را شنید، در دل قصد داشت نامه‌ای به امام رضا (ع) بنویسد و وفاداری‌اش را اعلام کند. نگاهش به سی هزار سکه طلایی افتاد که نزدش به امانت بود. وسوسه در دلش جوانه زد. به‌جای وفاداری به امام زمان خویش، اندیشه تصاحب این اموال او را فراگرفت. او به همراه چند تن از وکلای دیگر امام (زیاد بن مروان، عثمان بن عیسی، احمد بن ابی بشر و حیان سراج) جلسه‌ای تشکیل داد. در این جلسه، پیشنهادی هولناک مطرح کرد: انکار شهادت امام موسی کاظم (ع) و ادعای غیبت ایشان، تا بتوانند اموال امانتی را برای خود نگه دارند! سکه‌های طلا را نشان می‌داد و صدای بهم خوردنشان را در جلسه می‌پراکند تا به کار خود رنگ و لعاب ببخشد. اما در حقیقت، او آخرت خویش را به بهای اندکی فروخت. امام رضا (ع) در وصف او فرمودند: «او در قبرش مورد سؤال قرار گرفت و به پرسش‌های ائمه پاسخ داد، اما زمانی که نوبت به من رسید، نتوانست پاسخ دهد. سپس ضربه‌ای بر سرش وارد شد که قبرش از آتش پر شد!» او و چند نفر دیگر فرقه‌ای را به‌نام «واقفیه» پایه‌گذاری کردند. با این حال، روایت‌هایی وجود دارد که برخی از این افراد، پیش از مرگ توبه کردند و اموال را به امام رضا (ع) بازگرداندند. البته زیاد بن مروان تا پایان عمر بر عقیده خود باقی ماند. راز این انحراف چه بود؟ تنها یک کلمه: «دنیاطلبی». https://eitaa.com/dastan7
جابر بن حیان، پدر علم شیمی: جابر بن حیان، که در غرب با نام Geber شناخته می‌شود، به عنوان پدر علم شیمی شناخته می‌شود. او فرزند یک داروساز بود و بیشتر عمر خود را در کوفه گذراند، جایی که به سازماندهی علمی شیمی پرداخت. جابر به دلیل روش علمی تعریف شده و پایبندی به اصول علمی خود شهرت دارد. مکتب جابری: حدود ۳۰۰ رساله از جابر به جا مانده که نشان‌دهنده تنوع و گستردگی موضوعات مورد بحث است. بسیاری از محققان بر این باورند که این آثار نمی‌تواند حاصل کار یک نفر باشد. نظریه پلکراوس: پلکراوس معتقد است که جابر یک شخصیت تاریخی واقعی نبوده و آثار منتسب به او توسط گروهی از افراد در بازه زمانی حدود یک قرن، از نیمه قرن سوم تا نیمه قرن چهارم هجری، نوشته شده است. رد نظریه توسط سلزگین و نعمان‌الحق: سلزگین و نعمان‌الحق این نظریه را رد کرده و بر این باورند که جابر شخصیتی مستقل و واقعی بوده است. با این حال، حجم زیاد آثار و تنوع موضوعات آنها نشان می‌دهد که این آثار متعلق به یک مکتب فکری به نام "مکتب جابری" است. کیمیا: کیمیاگران بر این باور بودند که طبیعت قادر به تبدیل مواد به یکدیگر است و کیمیاگری می‌تواند این فرایند را در زمان کوتاه‌تری انجام دهد. هدف کیمیاگران: هدف اصلی کیمیاگران کشف راز آفرینش بود. آنها معتقد بودند که مواد از چهار عنصر آب، خاک، آتش و باد تشکیل شده‌اند و با تغییر نسبت این عناصر می‌توان به ماده دیگری دست یافت. دستاوردهای جابر در کیمیا: جابر هرگز نتوانست فلزات پایه مانند سرب را به طلا تبدیل کند، اما در آزمایش‌های خود به موادی دست یافت که امروزه بسیار ارزشمند هستند. او روش‌هایی برای استخراج فلزات و ساخت رنگ ابداع کرد. طبقه‌بندی فلزات: طبقه‌بندی هفت فلز اصلی (طلا، نقره، آهن، مس، سرب، قلع و جیوه) توسط جابر را می‌توان اولین طبقه‌بندی عناصر دانست. سایر یافته‌ها: جابر یافته‌های زیادی در زمینه استخراج و خالص‌سازی طلا، جلوگیری از زنگ زدن آهن، حکاکی روی طلا، رنگرزی و ضد آب کردن پارچه‌ها و تجزیه مواد شیمیایی ارائه داد. کیمیاگران بعدی همواره با احترام از جابر یاد کرده‌اند و کیمیای لاتین ریشه در کیمیای اسلامی دارد. آزمایشگاه جابر: جابر یک دانشمند و محقق تجربی بود که به کار مشاهده‌ای اعتقاد داشت و از نظریه‌ها برای توضیح پدیده‌ها استفاده می‌کرد. آزمایشگاه جابر در کوفه، حدود ۲۰۰ سال پس از مرگ او، هنگام تخریب محله‌ای به نام دروازه چامپ کشف شد. در این آزمایشگاه یک هاون و یک قطعه بزرگ طلا یافت شد. https://eitaa.com/dastan7
همه می‌خواهند دنیای بهتری بسازند اما دنیا جای خوبی است چون خدا آن را ساخته آن چیزی که ساختنش را به عهده‌ی ما گذاشته اند خود ما هستیم خدا از ما میخواهد تا تلاش کنیم بهتری بسازیم هر که خود را ساخت بُرد هر که خود را باخت باخت https://eitaa.com/dastan7