مرد حسود و پادشاه
مرد حسود به پادشاه گفت: «مردی که نزد تو میآید و سخن میگوید، ادعا دارد که دهان تو بوی بد میدهد.» پادشاه پرسید: «چگونه ممکن است چنین چیزی درست باشد؟» مرد حسود پاسخ داد: «فردا او را دعوت کن تا نزد تو بیاید، و وقتی به تو نزدیک شد، خواهی دید که دستش را روی بینیاش میگذارد تا بوی بد را حس نکند.» پادشاه گفت: «بسیار خوب، خواهیم دید.»
آن مرد از نزد پادشاه بیرون رفت و مهمانش را به خانهاش دعوت کرد و به او غذایی آمیخته با سیر داد. مرد پس از صرف غذا نزد پادشاه رفت و گفت: «به نیکوکار در برابر نیکیاش نیکی کن، و بدکار را بدیاش بس است.» پادشاه به او گفت: «نزدیکتر بیا.» او نزدیکتر شد و دستش را روی دهانش گذاشت تا پادشاه بوی سیر را حس نکند. پادشاه با خود اندیشید: «گمان میکنم آن مرد راست میگفت.»
پادشاه هرگز نامهای را به خط خود نمینوشت، مگر برای پاداش یا امری مهم. پس نامهای نوشت و آن را به مرد داد تا برای یکی از کارگزارانش ببرد. در نامه آمده بود: «وقتی حامل این نامه نزد تو رسید، او را بکش، پوستش را بکن، آن را با کاه پر کن و برای من بفرست.» مرد نامه را گرفت و راهی شد.
در مسیر، با همان مرد حسود روبهرو شد. او پرسید: «این نامه چیست؟» مرد پاسخ داد: «نامهای از پادشاه است، که دستور داده به من پاداش دهند.» مرد حسود گفت: «آن را به من بده.» مرد پاسخ داد: «اگر میخواهی، از آن تو.» پس مرد حسود نامه را گرفت و نزد کارگزار رفت. کارگزار نامه را خواند و گفت: «در این نامه آمده است که باید تو را بکشم و پوستت را بکنم.» مرد حسود فریاد زد: «این نامه از آنِ من نیست! از خدا بترس و مرا نکش، تا نزد پادشاه بازگردی!» اما کارگزار پاسخ داد: «دستور پادشاه برگشتپذیر نیست.» پس او را کشت، پوستش را کند، آن را با کاه پر کرد و برای پادشاه فرستاد.
چند روز بعد، مرد به حضور پادشاه بازگشت. پادشاه با تعجب پرسید: «چه بر سر نامه آمد؟» مرد پاسخ داد: «در راه، فلانی مرا دید و آن را از من خواست، پس من نیز به او دادم.» پادشاه گفت: «او به من گفته بود که تو ادعا داری دهانم بوی بد میدهد.» مرد پاسخ داد: «من هرگز چنین چیزی نگفتم.» پادشاه پرسید: «پس چرا دستت را روی بینیات گذاشتی؟» مرد گفت: «آن مرد به من غذایی آمیخته با سیر داده بود، و من نمیخواستم که تو بوی آن را حس کنی.» پادشاه گفت: «راست گفتی. به جای خود بازگرد، که بدیِ بدکار برایش کافی است.»
https://eitaa.com/dastan7
نوف بکالی میگوید: «حضرت علی (ع) را در نیمه شب دیدم که در حال گریه و مناجات بود. به من فرمود: ای نوف، آیا بیداری؟
گفتم: بیدارم.
فرمود: ای نوف، اگر در این شب از ترس خدا بسیار گریه کنی، چشمانت فردا در پیشگاه خداوند روشن خواهد شد. ای نوف، هیچ قطرهای از چشم کسی که از ترس خدا گریه کند، نچکید مگر آنکه دریاهایی از آتش را خاموش کرد.»
https://eitaa.com/dastan7
60.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 نماهنگ منجی
🔹 با صدای محمد اسداللهی و گروه سرود رایه الزهرا (س)
🔹 کیفیت HD:
🔹 https://aparat.com/v/izvvc62
https://eitaa.com/dastan7
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸صدور انقلاب به پارکها !🔸
انقلاب باید خودش را به پارکها هم صادر کند. ما اگر نتوانیم انقلاب خودمان را به پارکها صادر کنیم، آیا میتوانیم به اروپا صادر کنیم؟ خیلی خوشخیال هستیم! ما اگر از ساختن پارکهایمان مأیوس شویم، آیا میتوانیم امیدوار باشیم که فرانسه را عوض کنیم؟
شما چرا باید از پارکها بترسید؟ وقتی به پارکها رفتید، اذان گفتید، بلند شدید و نمازجماعت خواندید، این خودش میشود ارزش! وقتی ارزش شد، دیگران هم از نماز خواندن خجالت نمیکشند و یواشیواش میآیند و نماز میخوانند.
https://eitaa.com/dastan7
📷 شهیدی که رهبر انقلاب روز گذشته به زیارت مزارش رفتند
🔸شهید احمدعلی نیّری در سال ۱۳۴۵ و در روستای «آینهورزان» دماوند به دنیا آمد. خانوادهاش در كودكی او به تهران مهاجرت كردند و در محله مولوی ساكن شدند. از همان زمان كودكی پای او به مسجد امینالدوله كه آیتالله حقشناس امام جماعتش بود، باز شد.
🔸شهید نیری یكی از شاگردان خاص آیتالله حق شناس بود و سیر و سلوك معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز كرد. مسیری كه در موقع شهادتش در حالی كه تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یك عارف واصل ساخته بود.
🔸آیتالله حقشناس شب قبل از خاكسپاری او وقتی به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یك نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم كلید مسجد را داشت. به محض اینكه در را باز كردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم كه یك جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلكه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر كه رفتم دیدم احمدآقا است...
🔸کتاب «عارفانه» شرح حال شهید احمدعلی نیری است که توسط «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» به چاپ رسیده است.
https://eitaa.com/dastan7
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♻️ گزارشی برای اولین بار از منزل و افشای همسر و فرزندان محمد ضیف/ همسر محمد ضبف: منزل ما قبل و بعد جنگ همین است!
https://eitaa.com/dastan7
حاطب بن ابیبلتعه، از صحابه برجسته پیامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، در جنگ بدر و بیعت رضوان حضور داشت و در میان صحابه به عنوان یکی از تواناترین تیراندازان شناخته میشد. پس از هجرت به مدینه، خانواده حاطب در مکه باقی ماندند. در آستانه فتح مکه، حاطب به دلیل نگرانی از امنیت خانوادهاش، نامهای به مشرکان مکه فرستاد و از قصد پیامبر برای حمله به مکه خبر داد.
پیامبر (صلى الله عليه وآله) از طریق وحی از این اقدام آگاه شد و به علی (عليه السلام)، زبیر، مقداد و دیگران دستور داد تا نامه را از زن حامل آن بگیرند. آنها در مسیر به زن رسیدند و نامه را از او گرفتند. سپس حاطب را احضار کردند و او توضیح داد که این اقدام را برای حفظ امنیت خانوادهاش انجام داده است و نه از روی نفاق.
پیامبر (صلى الله عليه وآله) عذر او را پذیرفت و عمر بن خطاب خواستار مجازات حاطب شد، اما پیامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصی به آنها دارد». آیات آغاز سوره ممتحنه نازل شد و مسلمانان را از برقراری ارتباط پنهانی با دشمنان نهی کرد. این آیات به مسلمانان هشدار میدهند که با دشمنان خدا و دشمنان خود، که به حق کافر شدهاند و پیامبر و مسلمانان را به جرم ایمان به خداوند از دیارشان بیرون راندهاند، دوستی نکنند:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» (سوره ممتحنه، آیه 1)
https://eitaa.com/dastan7
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ زکریا دوفش، یکی از بزرگان محله قدیمی شهر الخلیل در کرانه باختری، با پیروی از سیرت و اخلاق پیامبر اکرم شهرت یافته است.
این پیرمرد ۷۴ ساله، که صاحب ۸ پسر و ۴ دختر است، بیش از سه دهه است که هر روز به بیمارستانهای شهر میرود و از بیماران عیادت میکند. او با احوالپرسی از بیماران، از آنها میخواهد که بر پیامبر اکرم صلوات بفرستند.
علاوه بر این، حاج زکریا بیش از ۲۱ سال است که در کوچههای شهر الخلیل به پخش شکلات میان عابران مشغول است و تنها درخواست او از مردم، فرستادن صلوات بر پیامبر اکرم است.
با وجود مشغلههایش در حجره کوچک قصابیاش در منطقه قدیمی شهر، او هرگز این سنت نبوی را ترک نکرده و تصویری از نوعدوستی و انسانیت را به نمایش گذاشته است.
https://eitaa.com/dastan7
⭕️ اون روز کیو داشتیم؟ الان کیو داریم؟
🔹 نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه اسیران در عراق آمدند. از حاج آقا ابوترابی پرسیدند وضعیتتان چطور است؟ حاج آقا گفت همه چیز خوب است!
🔸 حاج آقا به رئیس خبیث اردوگاه گفت: نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم!
https://eitaa.com/dastan7
هیچ اتفاقی تصادفی نیست
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل میکند: روزی همراه با دوستم، پس از آسیب دیدگی سرم، به خدمت ایشان رسیدیم. دوستم از شیخ پرسید: چه اتفاقی افتاده که سرش آسیب دیده است؟
شیخ با تأملی عمیق پاسخ داد: در کارخانه بچهای را اذیت کردهای.
من متعجب شدم، اما وقتی دقیقتر اندیشیدم، ماجرا را به یاد آوردم. من خمکار بودم و در آن زمان این تخصص بسیار نادر بود. خمکارها معمولاً برای صاحبکار ناز میکردند.
پسر صاحبکار بدون دلیل موجه و در حیطه کاریاش، ایرادی به کارم گرفت. من آنچنان عصبانی شدم که با او برخورد کردم تا جایی که باعث شدم گریه کند.
شیخ با حکمت همیشگیاش فرمود: اگر او را راضی نکنی، گرفتاریهای تو ادامه خواهد داشت.
پذیرفتم و نزد پسر جوان رفتم. از او عذرخواهی کردم و رضایتش را جلب نمودم.
https://eitaa.com/dastan7