¦→📒•••
•
👌 داستان کوتاه و بسیار پندآموز در باره نماز
💭 شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد
💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه
که من هم با تو شامل بشم
💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟
🔥«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خود را به سجده ی آدم رضا نکرد
شیطان هزار بار بهتر ز بی نماز
او سجده بر آدم و او بر خدا نکرد»🔥
💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
❤️ رسول الله فرموده اند :
🌿 ترك نماز صبح: نور صورت
🌿 ترك نماز ظهر: بركت رزق
🌿 ترك نماز عصر: طاقت بدن
🌿ترك نماز مغرب: فايده فرزند
🌿ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد.
⭕️ splus.ir/dastan9 ❤️🦋
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 ❤️🦋
❌گناه
🌷روزی امام رضـا علیه السلام از ڪوچه رد مے شدند ڪه جـواني از ایشـان سوال ڪرد: شمـا گنـاه نمي تـوانیــد بڪنیـد یـا
دوست نـدارید؟
حضـرت حرڪت ڪردند و به خانه ای
رسیـدنـد ڪه چـاه فـاضـلاب خـود به بیـرون
مي ڪشیـدند.
🌷حضـرت از آن جـوان سـوال ڪردند :
آیـا تو گرسنـه ڪه مي شـوی حتي فڪر میڪني ڪه ڪمي از این نجـاست ها میـل ڪني؟
💠جـوان گفـت: هرگـز .....
🌷امـام فرمـودند:
گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا ڪنیـم آنـگاه هـرگز خودمـان سمـت گنـاه نمي رویـم و نیـازی نیسـت ڪسي مـانع ما شـود.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ splus.ir/dastan9 ❤️🦋
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 ❤️🦋
#برگی_از_شهدا
#قبری_که_بوی_امامزمانعج_میداد....
🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا میرفتیم. یکبار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را میشناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم.
🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «اینجا بوی امام زمان (عج) را میداد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته میگفت: «اگه این حرفها را میزنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدعلی نیری
📚 کتاب "عارفانه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9 ❤️🦋
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 ❤️🦋
📌 مهدویت یعنی امید
🔸 چند خصوصیت در عقیده مهدویّت هست که این خصوصیات برای هر ملتی، به منزله خون در کالبد و در حکم روح در جسم است. یکی، امید است.
🔹️ گاهی اوقات دستهای قلدر و قدرتمند، ملتهای ضعیف را به جایی میرسانند که امیدشان را از دست میدهند. وقتی امید را از دست دادند، دیگر هیچ اقدام نمیکنند؛ میگویند چه فایدهای دارد؟...
🔺️ اعتقاد به مهدویّت و به وجود مقدّس مهدی موعود ارواحنافداه، امید را در دلها زنده میکند. هیچوقت انسانی که معتقد به این اصل است، ناامید نمیشود. چرا؟ چون میداند یک پایان روشنِ حتمی وجود دارد؛ برو برگرد ندارد. سعی میکند که خودش را به آن برساند.
👤 رهبر انقلاب- ۱۳۷۶/۰۹/۲۵
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🦋❤️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۶ تیر ۱۴۰۱
میلادی: Monday - 27 June 2022
قمری: الإثنين، 27 ذو القعدة 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️10 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️12 روز تا روز عرفه
▪️13 روز تا عید سعید قربان
▪️18 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️21روزتاعید غدیر
▪️33روزتا محرم
▪️83روز تا اربعین
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🦋❤️
🌸🌸🌸 کلامکم نور
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
وَ أمّا وَجْهُ الاْءنْتِفاعِ بى فى غَيْبَتى فـَكَالاْءنْتِـفاعِ بِـالشَّـمْسِ إذا غَيَّبَها عَنِ الْأبْصارِ السَّحابُ.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
اما چگونگى استفاده از من در زمان غيبتم مثـل بهـره بـردارى از خـورشـيد اسـت، هنگامى كه ابرها آنرا از چشمها پنهان كنند.
بحارالانوار 53: 181.
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
فَاعْلَمْ أنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ وَ بَيْنَ اَحَدٍ قَرابَةٌ، وَمَنْ أنْكَرَنى فَلَيْسَ مِنّى وَسَبيلُهُ سَبيلَ ابْنِ نُوحٍ.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
بدان كه ميان خداى متعال و بندگانش خـويـشى و قـرابـتى نيـست، و كسى كه مرا انكار كند از من نيست و راه او راه پسر نـوح است.
كمال الدين و تمام النعمة 2: 484.
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
وَ أمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإنَّهُ اِلىَ اللّه ِ وَ كَـذِبَ الْوَقـّاتـُونَ.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
اما ظهـور فـرج مربوط به خــداست و وقت تعيين كنندگان دروغ گفته اند.
بحارالانوار 53: 181.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🦋❤️
📕داستانی واقعی و زیبا از یک دختر پاکدامن
فواید🌸 #آیة_الکرسی 🌸
🌃 شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت که پس از مدتی متوجه شد مردی با ژاکت کلاه دار که سعی در پنهان نمودن چهره اش مینمود او را تعقیب می کند.
🔻 دختر بسیار وحشت زده بود
و شروع کرد به خواندن آیت الکرسی
و به الله سبحان و تعالی توکل کرد...
🔸الحمدالله بخیر گذشت و دختر به سلامت به خانه رسید.
ولی فردای آن شب در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت تجاوز شده و جسد دختر را در میان دو ساختمان پیدا نموده اند.
🔹پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد بوده و یا چیزی دیده به اداره پلیس برود تا قاتل را شناسایی کنند.
🚨 دختر به اداره پلیس رفته و ماجرا را به پلیس گفته و از بین مردهایی که صف کشیده بودند از پشت آینه قاتل شناسایی کرد.
پلیس از قاتل می پرسد
که در آن شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی چرا به او حمله نکردی؟
💥 قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه میرفتند.
♦️این است عظمت🍃توکل به خداوند.❤️
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
❤️🦋 @dastan9 ❤️🦋
#حجاب
🌸داستانهای پند آموز🌸
💭 دختری🧕 یک تبلت📱 خریده بود.
پدرش 🧔وقتی تبلت 📱را دید پرسید:
وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟ 🤔
دختر 🧕گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.😌
💭 پدر🧔: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟ 🤔
دختر🧕🏻: نه!🙁
پدر🧔: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟ 🤔
دختر🧕🏻: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.👌🏻
💭 پدر🧔: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟🙁🤔
دختر🧕🏻: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم. 🙁
پدر🧔: کاور که کشیدی زشت شد؟ 😖
دختر🧕🏻: به نظرم زشت نشد؛ 🙁ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم📲 میکنه می ارزه.☺️
💭 پدر🧔 نگاه با محبتی به چهره دخترش🧕🏻 انداخت، و فقط گفت:
"حجاب " که میگن یعنی همین😌
🌺*
🍃🌹🎋🍃🌹🎋🍃🌹🍃 🌸
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🦋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #حجاب یه بحث منطقیه
فقط نیاز داره دقیقه ای بهش فکر کنیم!
مباحثه علی زکریایی با یک #بدحجاب
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🦋❤️
🌹امام باقر علیه السلام:
اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است:
◁▣ شناخت امام زمان(عج)
◁▣ اطاعت از امام زمان(عج)
♦️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز میشود.
📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🦋❤️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۷ تیر ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 28 June 2022
قمری: الثلاثاء، 28 ذو القعدة 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️9 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️11 روز تا روز عرفه
▪️12 روز تا عید سعید قربان
▪️17 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️20روز تا عید غدیر
▪️32تامحرم
▪️82روز تا اربعین
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🦋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️موضوع: این حجاب چیه به ما تحمیل شده؟!
#مفتی_ببین 😔
دختر خانم ها و خانمهای بزرگوار اگه جوابی دارید بفرمایید
البته میدونم جوابی نبست و مفتی میدید میره😔😔
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🦋❤️
#قبری_که_بوی_امامزمانعج_میداد....
🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا میرفتیم. یکبار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را میشناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم.
🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «اینجا بوی امام زمان (عج) را میداد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته میگفت: «اگه این حرفها را میزنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدعلی نیری
📚 کتاب "عارفانه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
❤️🦋 @dastan9 ❤️🦋
01_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
16.34M
مروری بر نکات جلسه اول🚨
گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
چرا گفتگو تصویری نشد؟
روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
تصاویر عجیب شیاطین
اجناس مختلف شیاطین
چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
شروع داستان …
بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
گردابی که از جنس نور بود.
صدای نفسم را نمی شنیدم.
حضور اجدادم را حس می کردم.
پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
جلوه نفس لوامه
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید 🙏
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
🔹️🔸️روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست.
🔸️ آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند.
🔹️سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله.
🔸️در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت:
جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.)
🔹️عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد.
🔸️سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند.
🔹️وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند.
🔸️علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست.
🔹️عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟!
🔸️سلطان گفت: او عالِم است.
دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید.
🔹️آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟
🔸️علامه گفت: رسولِ خدا "صلوات الله علیه و آله" از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام میکردند و خدای تعالی نیز فرموده است :
(چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.)
💠از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است.
🔹️پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای
نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست.
🔸️پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟
🔹️علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم"صلوات الله علیه و آله" را دزدید.
🔸️علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود.
🔹️احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر "صلوات الله علیه و آله"را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است.
🔸️علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند.
🔹️علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند.
🔸️در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا"صلوات الله علیه و آله" حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند...
🔹️سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند.
🍃آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم(💎منظور آقا امیرالمومنین"علیه السلام" میباشد💎) که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا "صلوات الله علیه و آله" بود و از کودکی در دامان پیامبر"صلوات الله علیه و آله" پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا "صلوات الله علیه و آله"معرفی شد.❤
🔸️سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود، پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟
علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟
سلطان گفت: نه! علامه گفت:
در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است.
🔸️🔹️ آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نا
مه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار"علیهم ا
لسلام" , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.🌷
📚 پیرامون غدیر دکتر علی هراتیان
💫حقانیت شیعه و غدیر خم
💐سلامتی و تعجیل در ظهور تنها وارث غدیر، آقا امام زمان"عجل الله تعالی فرجه الشریف " صلوات
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
نشر حداکثری به عشق مولا علی"علیه السلام"❤
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
داستانهای کوتاه و آموزنده
کندس اوئنز فعال سیاسی و تحلیلگر و از حامیان سیاسی ترامپ:
خانمها یک مرد خوب پیدا کنید. ازدواج کنید اگر میتوانید و میخواهید بچه بیارید و تعدادشونو افزایش بدین.
آشپزی یاد بگیرید خونگی باشید این دروغه که این کارها شما را ضعیف میکند.
در واقع این کارها وجود شما را ارزشمند می کنند زندگی مربوط به خانواده است، نه کار!
⛔ الان دقیقا سلبریتی های ما چه... دارن میکنن در مورد بچه و ازدواج و خانواده....... ⛔
⭕️ @dastan9 ❤️⛔
1_1627270332.mp3
663.6K
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «رضایت خطرناک»
👤 اساتید؛ #شجاعی ، #پناهیان
💥 در #آخرالزمان مسلمانان دو دستهاند!
▫️ که یک دسته تا مقام شهادت و عاقبت بخیری پیش خواهند رفت...
▪️و دسته دوم با وجود کثرت عبادت، در زمره دشمنان قرار خواهند گرفت!!!
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ تیر ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 29 June 2022
قمری: الأربعاء، 29 ذو القعدة 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️8 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️10 روز تا روز عرفه
▪️11 روز تا عید سعید قربان
▪️16 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️19روزتا عید غدیر
▪️31روزتا محرم
▪️81روزتا اربعین
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
هدایت شده از یازهرا
﷽
📜 *وقت کشی*
🌱یکی از شیوههای تیم پیروز میدان برای حفظ پیروزی وقت کشی است.
✍️ در میدان زندگی اجتماعی و دینی انسان هم، یکی از شیوههای شیطان *تسویف یا وقت کشی* است.
🔥 *شیطان* به انسان تلقین میکند که برای کار خوب و توبه، بعدا فرصت هست و الان از کاری که دوست داری لذت ببر.
❗ انسان را به *امروز و فردا* نمودن گرفتار میکند تا عمر انسان در حالت گناه به سرآید و شیطان قهقهه ی مستانه سر دهد.
🍀آدمی که سرما میخوره، نمیتونه
قشنگ بو و مزه هارو حس بکنه!
⭕ *گناه* هم مثلِ سرماخوردگی میمونه..
❌کسی که گناه میکنه نمیتونه *لذت های معنوی* رو حِسشون کنه!
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
زندگی نامه - خاطره - وصیتنامه
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
داستانهای کوتاه و آموزنده
خلاصه ای از زندگینامه و خاطرات شهیده:
مادر شهیده:
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من میخواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا زینب را دوباره به من داد. زینب بین بچههایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمیگرفت.زینب از همه بچههایم به خودم شبیهتر بود. صبور اما فعال بود. از بچهگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی میباشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم میگفتم از هفت تا بچهام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. زینب اهل دل بود از دوران بچهگی خوابهای عجیبی میدید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستارهها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم میکردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. زینب بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. زینب دوران دبستان به کلاسهای قرآن میرفت. زینب بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.مادرم سه تا روسری برایش خرید و زینب با روسری به مدرسه میرفت. در مدرسه او را مسخره میکردند و اُمّل صدایش میزدند. از همان دوران روزه میگرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه میگرفت. زینب کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیماییهای زمان انقلاب شرکت میکرد. زینب فعالیتهای انقلابیاش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
داستانهای کوتاه و آموزنده
زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کمکم به دلیل بمباران و موشک از شهر خارج شدند ولی بچههای من مخالف بودند. زینب هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان شرکت نفت رفتند. ولی زینب چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند میرفت و کارهای فرهنگی انجام میداد.
بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجتالاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف میکرد و میگفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان میرفت. مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه میداشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه میداشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمیشوند. زنها هم شهید میشوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند.بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهینشهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهینشهر فعالیتهای فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج میرفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد.
دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.
تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش میکرد.در زمستان اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود میخوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
داستانهای کوتاه و آموزنده
زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد.» زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمیگشت اول به مسجد المهدی میرفت، نماز میخواند و بعد به خانه میآمد، در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتحالمبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمعآوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. زینب دو تا وصیتنامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیتنامه مرا از اول تا آخر بدون غلط میخوانی؛ آن روز نزدیک است.» صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبتنام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیتنامه زینب را میخوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیتنامه دومش را در13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 ❤️🦋
نامهها و دستنوشتههای زینب شبیه به نامههای یک رزمنده در جبهه بود.
امروز داغ زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمیشوند. هیچ وقت کهنه نمیشود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به شهادت رساندند.
بعضی شبها خواب گلزار شهدای اصفهان را میبینیم. خواب درختهای کاج، درختهایی که سایبان قبرهای شهدا، قبر زینب هستند.صدای نسیمی را که میان برگهای آنان میپیچد، میشنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درختهاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج.
خلاصه ای از زندگينامه و خاطرات:
رزمنده (مهری کمایی):
من و (مهری کمایی) و خواهرم مینا کمایی از اول جنگ در منطقه جنگی آبادان حضور فعال داشتیم و در بیمارستان امامخمینی(شرکت نفت) از طرف بسیج خواهران فعال بوده و به مجروحین خدمترسانی میکردیم. این فعالیت و خدمترسانی تا سال 65-64 ادامه داشت. خانوادهام یک سال بعد از جنگ از آبادان به اصفهان نقلمکان کردند. به علت مشکلات عدیده و شهادت خواهرم (زینب) برای زمان کوتاهی به نزد خانواده برگشتیم. باز هم برای عملیات دیگر تا سال 68 به طور غیرمستمر در جبهه حضور داشتیم. کل خاطرات در کتاب دختران او پی دی انتشارات سوره مهر ذکر شده است. اصالتاً آبادانی هستیم. با شروع جنگ تمام اعضای خانواده در آبادان ماندیم. ولی بعد از مدتی مادر و خواهرم (زینب) با یک برادر کوچکتر به اصفهان رفتند. پدرم به دلیل تعصب ایرانی، اسم تکتک بچههای خانواده ما ایرانی بود. (مهران، مهرداد، مهری، مینا، شهلا، میترا، شهرام) همه بچهها به فاصله دو سال از دیگری اختلاف سن دارند. پدرم کارگری ساده بود. و به مسائل مذهبی و نماز و روزه ما کاری نداشت، ولی به درس و تحصیل خیلی اهمیت میداد. مادر برخلاف پدر بود. بسیار مذهبی بود. ماه محرم ما را به روضه میبرد. عصر روز تاسوعا، مراسم حلیمپزان داشتیم. عصر عاشورا هم شربت زعفران درست میکردیم و به مسجد قدس میبردیم که نزدیک خانه ما در ایستگاه شش (در آبادان) بود.
پدرم بیشتر سر کار بود و چندان در خانه نبود. به همین دلیل، وقتی مهران بزرگتر شد. برای ما حکم پدر را پیدا کرد.مهران با وجود مهربانی زیاد، خیلی متعصب بود. ما هرگز، مانند دختران مدرسهای دیگر، لباس نمیپوشیدیم. مانتوهای ما فوقالعاده گشاد و ماکسی بود. علاوه بر سختگیریهای مهران، مادر ما را طوری تربیت کرده بود که خودمان همه مسائل را رعایت میکردیم. با مردها، خصوصاً غیرمحارم خیلی کم حرف میزدم.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 ،❤️🦋
من و مینا و میترا درس احکام و قرآن را از دختر همسایهمان اقدس کریمی یاد گرفتیم. به همراه مینا و میترا و برادران در راهپیمایی شرکت میکردیم. بعد از پیروزی انقلاب، جوّ آبادان به خاطر خلق عرب متشنج شده بود. طرفداران خلق عرب میخواستند خرمشهر را بگیرند و خلیج عربی درست کنند.مجاهدین در مدارس و خانهها اعلامیه میریختند. یک بار با بچههای محل جمع شدیم و نزدیک خانه تیمی مجاهدین رفتیم، مجاهدین به طرف ما کوکتل مولوتف ریختند. ما هم به ساختمان آنها حمله کردیم و همه چیز را به هم ریختیم. بعد از تشکیل انجمن اسلامی برای بالا بردن معلومات عقیدتی و مذهبی در کلاسهای انجمن شرکت میکردیم، همچنین در دوره امدادگری مسجد محل شرکت میکردیم. با بچههای جهاد برای کمک به روستائیان به روستاها میرفتیم. در روستا زمینها را شخم میزدیم. تابستان سال 59 سپاه برایمان کلاس نظامی (آموزش اسلحه و میدان تیر و ...) گذاشت. در 31 شهریور 59 با مهری در حال رفتن به جلسه کانون فتح (زیر نظر آموزش و پرورش) بودیم که ناگهان آژیر خطر کشیدند. حمله هوایی شد. خانه ما نزدیک پالایشگاه بود. مرتب پالایشگاه را میزدند.
فردای آن روز، مردم با هر وسیلهای که گیرشان آمد، از شهر بیرون میرفتند. چند روز بعد با خواهرم مینا برای کمک به بیمارستان هلال احمر رفتیم. هنوز امدادگری و پرستاری از مجروحان را خوب بلد نبودیم. روز بعد به مسجد پیروز در ایستگاه 7 منطقه پیروزآباد که برای رزمندگان غذا درست میکردند و نیرو کم داشتند، رفتیم. خانوادهمان تصمیم گرفتند که با دختران(من ـ مینا ـ شهلا ـ میترا) و برادر کوچکتر (شهرام)) از آبادان خارج شویم. بعد از مدتی با لنج دوباره به آبادان برگشتیم. من و مینا در بیمارستان شرکت نفت امام خمینی آبادان پذیرش گرفتیم و همراه دیگر دوستان شبها در خوابگاه آنجا میخوابیدیم، چون خانوادهام به اصفهان رفته بودند. در بیمارستان علاوه بر آموزش امدادگری، کارهای فرهنگی هم میکردیم. در خردادماه 60 بسیج خواهران آبادان تأسیس شد و ما هم علاوه بر امدادگری در بیمارستان، در بسیج هم فعالیت میکردیم. وقتی با مینا به اورژانس منتقل شدیم با مجروحان بدحال بیشتر در تماس بودیم. مهران (برادرم) در آموزش و پرورش و مساجد فعالیت میکرد. گاهی هم با بچههای سپاه به خط میرفت.مواقعی که برای دیدن ما به بیمارستان میآمد. خبرهای شهر و گزارش کارهایش را برایمان میآورد. اوایل مهرماه (5 مهر ماه 1360) که عملیات ثامنالائمه شده بود تعداد مجروحان خیلی زیاد بود و مینا برای کمک به بیمارستان طالقانی (نزدیک خرمشهر)رفت، بعد از چند روز به بیمارستان شرکت نفت برگشت. پس از شکست حصر آبادان، در کلاس درس رزمندگان شرکت کردیم (باید در سال چهارم علوم تجربی درس میخواندیم). شبها موقع خواب ما شروع به درس خواندن میکردیم. در عملیات فتحالمبین که در محور شوش انجام شد و ما برای کمک به بیمارستان شوش رفتیم. روز آخری که میخواستیم با آمبولانس به آبادان برگردیم خبر شهادت خواهرم میترا (زینب) در شاهینشهر اصفهان را دادند. همان موقع به اصفهان رفتیم و صبح که رسیدیم، زینب را همراه با 300 شهید عملیات اخیراً تشییع کردند. زینب دوست داشت در تکیه شهدای اصفهان دفن شود که به آرزویاش رسید. دو هفته در شاهینشهر ماندیم و بعد به آبادان برگشتیم. در آبادان کارهای بسیج را در دست گرفتیم. مینا مسؤول آموزشی و من مسؤول پرسنلی شدم. در عملیات آزادسازی خرمشهر در اورژانس در حال آمادهباش بودیم. مجروحان زیادی به اورژانس آوردند. بالاخره خرمشهر آزاد شد. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر از بلندگوها پخش شد، به یاد زینب خیلی گریه کردم. مامان میگفت: «زینب برای آزادسازی خرمشهر خیلی دعا میکرد.» دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر به آنجا رفتیم. بعد از آن بیشتر فعالیتمان را با بچههای بسیج بودیم. ولی در عملیاتهای مختلف به بیمارستانهای افشار دزفول، سینای اهواز و بیمارستان ماهشهر برای کمک میرفتیم. بعد از ازدواج برادرم مهران از هتل به منزل او آمدیم و با آنها زندگی کردیم. بعد از حمله وحشیانه مجددی که عراق به آبادان کرد. شهر کاملاً تخلیه شد و ما به همراه برادرم مهران به ماهشهر رفتیم و از آنجا در بیمارستان گلستان اهواز مشغول به کار شدیم. مرتب به شاهینشهر به خانوادهمان سر میزدیم. برای عملیاتها به اهواز برمیگشتیم. در آخرین باری که به اهواز آمدیم. در هلال احمر در قسمت خیاطی با مینا مشغول به کار شدیم.
برای ادامه تحصیل، در دانشگاه تهران در رشته الهیات پذیرفته شدم و شغل دبیری را برگزیدم و از سال 73 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. هم اکنون در آموزش و پرورش منطقه 10 تهران به عنوان دبیر مشغول به کار هستم.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 ❤️🦋